دوشنبه 12 تیر 1402 / خواندن: 5 دقیقه
پرونده روزی روزگاری تلویزیون | صفحه هفتم

جستار: نقد و بررسی سریال «هزاردستان»، ساخته «علی حاتمی»

«هزاردستان» مجمع بزرگان بود. محمدعلی کشاورز، عزت‌الله انتظامی، علی نصیریان، جمشید مشایخی و داوود رشیدی، گل کاشتند حقاً. مرتضی حنانه‌ی موسیقی‌دان هم نغماتی ساخت که شد تکه‌ای از میراث ناملموس ما. بعدازظهرهای جمعه، در کوران جنگ، ایرانی‌ها می‌نشستند تا قسمتی از تاریخِ کمترگفته‌شده‌ی کشورشان را ببینند، با قهرمان‌ها و تضادهایشان همراه شوند و خودشان را در آیینه‌ی آن‌ها دوباره بشناسند.

2.25
جستار: نقد و بررسی سریال «هزاردستان»، ساخته «علی حاتمی»

مجله میدان آزادی: هزاردستانِ «علی حاتمی» از دیگر خاطره‌سازهای زیست ایرانیان در دهه‌ی شصت است که در برگی تازه از «بهترین سریال‌های تلویزیون»  آن را بررسی می‌کنیم. آقای «احمدرضا رضایی»، شاعر و از اهالی رسانه در هفتمین صفحه از پرونده‌ی «روزی روزگاری تلویزیون» درباره‌ی این سریال، قلم زده‌است. بخوانید:

مَصاریعی از تپانچه‌ی مُرَصّع

علی حاتمی، زاده‌ی مرداد ۱۳۲۳، شاهپور تهران، لابه‌لای مَثَل‌ها و متلک‌ها، عیاری‌ها و غداری‌ها. درگذشته‌ی آذر ۱۳۷۵، به مرض سرطان، تقدیر انسان مدرن.

نمایشنامه می‌نوشت. بعد در جاده‌ی فیلم‌سازی افتاد. بیست‌ و شش سال تاخت. طوقش را بر افراشته‌ترین گردن‌ها آویخت و دورترین نشانه‌ها را زد.

او را سعدیِ سینما می‌گویند؛ چراکه از «حسن‌کچل» تا «دلشدگان»، از «طوقی» تا «مادر»، از «باباشَمَل» تا «کمال‌الملک»، نقال ایران است، راوی موزونی‌ و مظلومیتش. اوجش «هزاردستان»؛ سریالی که بارها نوشته و قلوه‌کَن شد و آخردست همان‌طور وصله‌پینه‌ای روی آنتن رفت.

موشک‌باران بود. ملت ایران با هفت دولت پنجه در پنجه انداخته بود. دخل کشور کفاف خرجش را نمی‌داد. آن باریکه هم، از سر ناچاری، پای جنگ می‌رفت. در این گیرودار، حاتمی، «هزاردستان» را به تلویزیون برده و متاسفانه به دیوار سختی خورده بود. فیلم می‌خواست تکه‌ای از اواخر قاجار و اوایل پهلوی را روایت کند؛ قصه‌ی جنگ جهانی و قحطی، قصه‌ی کمیته‌ی‌ مجازات و هزاران دستی که با اجنبی در یک کاسه بودند.

محمد هاشمی، ریاست وقت، سدی شده بود جلوی تصویب و پیشرفت طرح. صابونش بعدها به تن آوینی و سریال «خنجر و شقایق» هم خورد. حاتمی اما سرتق‌تر از این حرف‌ها بود. آن‌قدر نوشت و پاک کرد، آن‌قدر رفت و آمد، تا کار بالاخره راه افتاد؛ البته به بهای افتادن بخشی از فیلم.

لوکیشن مانع بعدی بود. کارگردان ما می‌خواست سنگ بزرگی را بردارد: برپایی یک شهرک سینمایی. حاتمی کمر بسته بود تا بافت تهران قدیم را بسازد. ماکتش را ایتالیایی‌ها ساختند و ولی‌الله خاکدان پیاده‌اش کرد. خون دل حاتمی به لعلی بدل شد و بر پیشانی سینما نشست.

«هزاردستان» مجمع بزرگان بود. محمدعلی کشاورز، عزت‌الله انتظامی، علی نصیریان، جمشید مشایخی و داوود رشیدی، گل کاشتند حقاً. مرتضی حنانه‌ی موسیقی‌دان هم نغماتی ساخت که شد تکه‌ای از میراث ناملموس ما.

تیتراژ ابتدایی سریال «هزاردستان»

از هنربی‌خبران می‌گفتند که حاتمی اهل تحریف است؛ نه این اتفاق‌ها رخ داده و نه سازه‌ها با داده‌های تاریخی می‌سازد. حاتمی جواب‌شان می‌داد که گاهی عیناً تاریخ را نقل قول کرده، گاه به هم آمیخته و در حریر خیال پوشانده. می‌گفتند زبان اثر سنگین است و خاص‌پسند. حاتمی اما اعتقاد داشت که زبان نامفهوم نیست و به مذاق ملتی که صادراتش شعر است خوش می‌آید.

بعدازظهرهای جمعه، در کوران جنگ، ایرانی‌ها می‌نشستند تا قسمتی از تاریخِ کمترگفته‌شده‌ی کشورشان را ببینند، با قهرمان‌ها و تضادهایشان همراه شوند و خودشان را در آیینه‌ی آن‌ها دوباره بشناسند.

میرزا باقر، کفیل شعبه‌ی تأمینات، وقتی در چهارچوب کله‌پزی نشست و ملت را استنطاق کرد و قاتل اسماعیل‌خان را نیافت و همه را مُشتی چُرتی خواند، تکان خوردیم. ابوالفتحِ صحاف، وقتی که زنش را روانه‌ی تبریز کرد و احساساتش را مثل زهری خورد و ته‌مانده‌اش را مزه‌مزه کرد، جوشیدیم. وقتی شعبانِ استخونی، پس از هر سؤال، دهنش را به قاعده‌ی یک بشقاب باز می‌کرد و هرهر به ریش نظمیه‌چی‌ها می‌خندید، خندیدیم.

قهرمان‌های داستان، با آن ظرافت درون‌گرا و خشونت سرریز و خطاهای صادقانه‌شان، خود ماییم انگار. عدل ستون آیینِ ما هم هست. ما هم خون‌مان می‌جوشد و رگ‌مان باد می‌کند. ما هم نومید و زمخت می‌شویم گاهی. ما هم بعضی وقت‌ها پشت ورق را نمی‌خوانیم و در زمین خان‌ِمظفرها بازی می‌خوریم، ولی به قول حاتمی: «آیینِ چراغ خاموشی نیست.»




فایل های پیوست

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط «میدان آزادی» منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد!

نکته دان
محمد هاشمی، ریاست وقت، سدی شده بود جلوی تصویب و پیشرفت طرح. صابونش بعدها به تن آوینی و سریال «خنجر و شقایق» هم خورد. حاتمی اما سرتق‌تر از این حرف‌ها بود. آن‌قدر نوشت و پاک کرد، آن‌قدر رفت و آمد، تا کار بالاخره راه افتاد؛ البته به بهای افتادن بخشی از فیلم.

او را سعدیِ سینما می‌گویند؛ چراکه از «حسن‌کچل» تا «دلشدگان»، از «طوقی» تا «مادر»، از «باباشَمَل» تا «کمال‌الملک»، نقال ایران است، راوی موزونی‌ و مظلومیتش. اوجش «هزاردستان»؛ سریالی که بارها نوشته و قلوه‌کَن شد و آخردست همان‌طور وصله‌پینه‌ای روی آنتن رفت.

مطالب مرتبط