مجله میدان آزادی: با شروع ماه محرم، مرور صفحات بهیادماندنی هنر و ادبیات ایران که به روایت از مردم ایران و کنشهای اجتماعیشان در این ایام پرداخته است، رنگوبویی دیگر دارد. به همین بهانه، به سراغ كتاب «شانزده سال» نوشتهی «منیژه آرمین» -نويسنده معاصر ايرانی- رفتهایم. علی سدیری -نویسنده و منتقد ادبی- در این مطلب قسمتی قابل توجه و کمتر دیده شده از این کتاب را انتخاب کرده است. این صفحه از داستان را بخوانید:
منیژه آرمین یکی از مهمترین نویسندگان زن معاصر است که در دهههای گذشته با آثاری چون «ای کاش گل سرخ نبود» و «شب و قلندر» توجهها را به خود جلب کرد. او در رمان «شانزده سال» به هنرمندانی که در برابر استبداد رضاخان سر خم نکردند پرداخته و صحنههای درخشانی از زندگی «کمال الملک»، «دهخدا»، «ملک الشعرای بهار» و ... را به تصویر کشیده است.
در بریدهای که میخوانید آرمین ماجرای مقاومت «کلنل علی نقی وزیری» در برابر «سرپاس مختاری» مزدور رضاخان (که بعدها دستش به خون خیلی آزادگان از جمله «شهید مدرس» آلوده شد) را روایت میکند و نشان میدهد چطور کلنل وزیری ضمن دم گرفتن ذکر «شاخسین واخسین» (ذکر مخصوص زنجانیها در عزاداری حسینی) دعوت رضاخان برای اجرای کنسرت در کلوپ شاهنشاهی را رد میکند:
رضاشاه، نگاه غضبآلودی به مختاری کرد و گفت «چه قانونی مهمتر از حکمی که من صادر میکنم؟»
سرپاس مختاری گفت:« بله قربان اعلیحضرت صحیح میفرمایند اما کلنل آدم غد و یک دندهای است و در راه باورهای خود دوست و دشمن نمیشناسد.» در همان حال به یاد آورد که سالها پیش وقتی ارباب کیخسرو که یکی از حامیان مدرسه موسیقی و کلوپ بود در ضیافتی با حضور سران مملکتی از کلنل خواست که ساز بزند. کلنل بلافاصله آن مجلس را ترک کرد چرا که عقیده داشت حساب مهمانی با موسیقی جداست. رضا شاه هم سکوت کرده بود در دفتر کار فقط صدای پای او میآمد که با جیغهای بلند و کوتاه طوطیها به هم آمیخته بود. شاه به شبی فکر میکرد که به کلوپ موسیقی رفته بود آن موقع رئيسالوزراء بود و شنیده بود «کلنل وزیری آهنگهای حماسی میسازد. آن موقع کلوپ موسیقی محفل حضور سرآمدان هنر و ادبیات از جمله کمال الملک و دهخدا و دشتی بود رئیسالوزراء که آرزوهای دورودراز داشت به آنجا رفته بود تا طرح دوستی با آنها را بریزد آن شب کنسرت اجرا شد و طبق معمول پس از کنسرت کلنل وزیری تار را بهدست گرفته بود و بههمراه صدای تار خوانده بود:
رعیّت و نوازی سرلشگری
نه کاریست بازیچه و سرسری
و رئیسالوزراء این شعر را کنایهای به خود دانسته بعد انگار که داغ دلش تازه شده باشد با «صدایی بلند گفت مگر من کم به هنر و فرهنگ این مملکت خدمت کردهام؟»
و چند صفحه بعد میبینیم که چطور کلنل وزیری دعوت شاه را رد میکند:
از پشت در استاد را دید که تار را در بغل گرفته و سرش به روی ساز خم شده بود، همه میدانستند که او و تار دو یار جدانشدنی هستند کلنل فقط سالی یک بار دست از نواختن تار میکشید آن روز هم با حالی آشفته. کاسه تار میکوبید و با صدایی محزون میخواند شاخسین واحسین و با این کار خود شاگردان و اطرافیان را به گریه میانداخت. کلنل آن قدر سرگرم بود که متوجه آمدن او نشد. تنها هنگامی که سایهای را بالای سر خود دید دست از کار کشید و با دقت به او نگاه کرد و با حالتی کنایهآمیز گفت خوب بالاخره آمدی مجرم را جلب کنی؟
میدانست که پیام شاه همچون خنجری روح استاد قدیمیاش را زخمی خواهد کرد. کلنل کارش را راحت کرد. درحالیکه با ناخن خود صداهایی مبهم از سیمهای تار بیرون میآورد.
گفت:« بگو، میدانم که مأموری و معذور. بگو شاه دیگر چه خوابی دیده است؟ مختاری دو پیشنهاد اصلی شاه را گفت و تأکید کرد که اگر به خواست شاه تن در دهد چقدر برای پیشرفت موسیقی مؤثر خواهد بود؟ کلنل هیچ نگفت و این سکوتش از صد تا فحش بدتر بود. سکوتی که از صدای توپ برای کفیل نظمیه بلندتر بود.»
کلنل صورتش سرخ شده بود و از چشمهای ریز و با نفوذش آتش میبارید. مستقیم به مختاری نگاه کرد و گفت خیلی خوب حرفت را زدی حالا جواب مرا هم بشنو بعد با عصبانیت ضربهای به تار فرود آورد و ادامه داد، زودتر برو تا معلمها و شاگردها فکر نکنند اینجا یک پادگان نظامی است!
جای چونوچرا نبود. کفیل نظمیه با عجله پلهها را طی کرد تا خود را به اتومبیل برساند. در راه صدای ضربههایی را شنید که بر تار فرود میآمد و نیز زمزمهی شاخسین واخسین کنل وزیری را، انگار که روز، روز عاشورا بود و او در صف اشقیا ایستاده بود. راهی که در سالیان بعد تا انتهایش را پیمود.