دوشنبه 31 اردیبهشت 1403 / خواندن: 4 دقیقه
بازخوانی سوگ‎‌واره‌های مهم ادبیات و هنر | صفحه یکم

یک صفحه داستان: روایت سوگ در رمان «سووشون» نوشته سیمین دانشور

هنوز هم که هنوز است میتوان «سووشون» را یکی از سه رمان برتر فارسی دانست. سیمین دانشور برگزاری مراسم تشییع یوسف شهید را با بهره گیری از آرمان عاشورا، اسطوره سیاوش در شاهنامه و آیین کهن سووشون به زیبایی در رمانش روایت کرده است.

4.25
یک صفحه داستان: روایت سوگ در رمان «سووشون» نوشته سیمین دانشور

مجله میدان آزادی: بار دیگر مردم سرزمین‌مان اندوهگینِ سوگی عظیم و ملی شدند. فارغ از چندی و چونی ماجرا، ادبیات و هنر همواره پناهگاه مردم ایران در تجربه‌های تاریخی و رویدادهای ملی بزرگ بوده است؛ از این رو تصمیم گرفتیم در چند مطلب روایت هنرمندان بزرگ را از سوگ و مواجهه با سوگ‌ها و داغ‌های بزرگ انتخاب کنیم و با شما در میان بگذاریم. روایت اول را آقای علی سدیری از رمان مشهور سووشون نوشته زنده‌یاد سیمین دانشور انتخاب کرده است. این انتخاب و توضیحات جناب سدیری را در ادامه ببینید:

هنوز هم که هنوز است می‌توان «سووشون» را یکی از سه رمان برتر فارسی دانست. این اولین رمان «سیمین دانشور» ماجرای یک زمین‌دار وطن‌پرست را تعریف می‌کند که در بحبوحه‌ی جنگ جهانی دوم حاضر نمی‌شود غله‌ی زمین‌هایش را به استعمارگران انگلیسی بفروشد. چنان که سرنوشت همه آزادگان است، دشمن در توطئه‌ای او را به شهادت می‌رساند و داغی بر دل همشهریان و خانواده او می‌گذارد. سیمین دانشور برگزاری مراسم تشییع یوسف شهید را با بهره‌گیری از ماجرای عاشورا، اسطوره‌ی سیاوش در شاهنامه و آیین کهن سووشون به زیبایی در رمانش روایت کرده‌است. چند برش از این سوگ‌نوشته را در ادامه بخوانید:

زری به پشت سرش نگاه کرد. مردهای سیاهپوش هنوز، دسته دسته از در باغ بیرون می‌آمدند. صدایی گفت: «لااله الاالله» و جمعیت یک‌صدا، کلام مقدس را تکرار کرد. سرپاسبان از قول ابوالقاسم خان داد زد: «می‌شنوید یا نه؟ جناب ابوالقاسم خان از غصه نمی‌تواند حرف بزند... از شما تشکر کند. هوا گرم است. آقایان را به امید خدا می‌سپارد.»  صدای آرامی از میان جمع گفت: «همه ما کس و کار آن مرحوم هستیم.». حسین آقا که شانه زیر تابوت داشت به سید محمد اشاره کرد و او را جانشین خود کرد و آمد جلو سرپاسبان و گفت «سرکار، یک جوان را به تیر غیب کشته‌اند. در مرگش عزاداری می‌کنیم. همین.» ... این بار ماشاء الله قری جلو آمد و گفت: «سرکار داشِت را که می‌شناسی وقتی حرفی زد روی حرفش می‌ایستد. ما قصد آشوب که نداریم عزای همشهریمان را گرفته‌ایم، انگار کن اینجا کربلاست و امروز عاشورا است، تو که نمی‌خواهی شمر باشی؟» کسی گفت: «یا حسین.» و جمعیت با آهنگ کشداری فریاد برآورد: «یا حسین!» زری بتلخی اندیشید: یا انگار کن سووشون است و سوگ سیاوش را گرفته‌ایم.»...

شبانه جنازه را از سر چاه منبع، از میان گونی‌های پربرف برداشتند و در صندوق عقب ماشین خان کاکا گذاشتند. عمه و زری و خسرو و هرمز و خان کاکا در ماشین نشستند و به قصد طواف، از جلو مزار سید حاجی غریب رد شدند. خانم فاطمه گریه می‌کرد و می‌گفت «فدای غریبیت بشوم.» اما زری اشک نداشت. ندانست مقصود عمه، غریبی امامزاده است یا غریبی یوسف. می‌اندیشید: کاش من هم اشک داشتم و جای امنی گیر می‌آوردم و برای همه غریب‌ها و غربت زده‌های دنیا گریه می‌کردم... در گورستان جوان‌آباد قبر آماده بود و در نور یک چراغ بادی که به دست غلام بود، جنازه را در گور گذاشتند. سید محمد خواست تلقین میت بگوید که بلد نبود. خسرو به اشاره غلام، روی پدر را پس زد و دست به چشم‌هایش برد و گریست. غلام و سید، با دست خود، روی یوسف خاک ریختند و عمه زار میزد و می‌گفت «شهید من همین جاست. کاکای من همین جاست. کربلا بروم چه کنم؟»




  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط «میدان آزادی» منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد!

نکته دان
این اولین رمان «سیمین دانشور» ماجرای یک زمین دار وطن‌پرست را تعریف می‌کند که در بحبوحه جنگ جهانی دوم حاضر نمی‌شود غله زمین‌هایش را به استعمارگران انگلیسی بفروشد. چنان که سرنوشت همه آزادگان است، دشمن در توطئه‌ای او را به شهادت می‌رساند و داغی بر دل همشهریان و خانواده او می‌گذارد.

می‌اندیشید: کاش من هم اشک داشتم و جای امنی گیر می آوردم و برای همه غریب‌ها و غربت‌زده‌های دنیا گریه می‌کردم...

مطالب مرتبط