مجله میدان آزادی: امروز ششم دیماه سالروز تولد بازیگر معروف ایرانی «رضا رویگری» است. به همین مناسبت شما را دعوت میکنیم به خواندن مطلب تکنگاری این هنرمند تلویزیون و سینمای ایرانی، به قلم مائده رضویمنش:

«رضا رویگری» در کودکی
تنها صداست که میماند: رضا رویگری و سرود انقلاب
«محمدرضا رویگری» زندگی هنری خود را با نقاشی آغاز کرد و با «ویس و رامین» به عرصۀ نمایش وارد شد؛ نمایشهایی که بعدها در جشنوارههایی چون نانسی، ورشو و شهرهایی از آلمان و آمریکا اجرا شدند. در سال ۱۳۵۱ رویگری با خواندن تیتراژ برنامۀ تلویزیونی «ساعت فاجعه»، قدمی مهم بهسوی موسیقی برداشت؛ قدمی که بعدها با یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین لحظات تاریخ هنر انقلاب گره خورد. در شبهای پراضطراب پیش از پیروزی انقلاب، زمانی که حکومت نظامی همه چیز را در سکوت فرو برده بود، رضا رویگری مشغول تمرین نمایش «سهراب و عصر سنجاقک» بود که «فریدون خشنود»، آهنگساز سرود انقلابی «ایران ایران ایران» یا همان «اللهالله»، از او خواست تا خوانندۀ این اثر شود. این سرود بهدلیل فضای امنیتی باید بهصورت پنهانی در استودیوی «رحیم شبخیز» ضبط میشد. زنجیر، طبل و سنج را در گونی ریختند تا در تاریکی شب، از چشم مأموران عبور کنند و به زیرزمین استودیو برسند.

«رضا رویگری» هنگام خواندن سرود انقلابی «ایران ایران ایران»
از ساعت ۸ شب، در سکوت خیابانها و زیر فریادهای «اللهاکبر» از بلندای پشتبامها، رویگری در این قطعه همهکاره است: تکبیر میگوید، آیۀ قرآن و آواز را میخواند، با فریدون خشنود گروه کٌر دونفرهشان را تشکیل میدهند و همخوانی میکنند. خشنود با ترکیب چند دستگاه موسیقی ایرانی، ساختاری آیینی و حماسی برای سرود طراحی کرد؛ دشتی، گیلکی، ماهور و مجموعهای از نغمههایی که پیدرپی جابهجا میشدند و دوباره به دشتی بازمیگشتند؛ ترکیبی سنجیده که حس جمعی سرود را دوچندان کرد. صدای حزنانگیز و نافذ رویگری، سرود را نه فقط به یک اثر موسیقایی، بلکه به خاطرهای ماندنی بدل کرد؛ صدایی که مردم را با خود به میانۀ شور انقلابی میبرد و هنوز هم یکی از نشانههای شنیداری آن روزهاست.

«رضا رویگری»، «اکبر رحمتی» و «رضا ژیان»
پس از آن، او همچنان به فعالیت هنری در عرصههای گوناگون ادامه داد. در موسیقی، آثاری چون آهنگ فیلمهای «فریاد مجاهد» (۱۳۵۷) و «دخترم سحر» (۱۳۶۸) را خواند و آلبومهایی مانند «از عشق گفتن»، «غوغا» و «کازابلانکا» را منتشر کرد. صدای او، همزمان در صحنه، تلویزیون و حافظۀ مردم طنین داشت؛ صدایی که زنده بود و مانا.
از آموزش محله تا حافظۀ جمعی
اوایل دهۀ شصت بود که «داریوش مؤدبیان» تصمیم گرفت مجموعۀ «محلۀ برو بیا» را با محوریت آموزش، اجتماع و طنز بسازد؛ مجموعهای که قرار بود مفاهیم سادۀ زندگی جمعی را به کودکان و نوجوانان بیاموزد. هر قسمت قصهای مستقل داشت؛ داستانهایی کوتاه، سرراست و اخلاقمحور که بهسادگی با مخاطب ارتباط برقرار میکردند و تلویزیون را به بخشی از برنامۀ روزانۀ خانوادهها بدل میساختند. در میان بازیگران این مجموعه، چهرههایی حضور داشتند که بعدها هر کدام مسیر مهمی در هنر ایران طی کردند؛ ازجمله «اکبر عبدی»، «آتیلا پسیانی»، «فاطمه معتمد آریا» و «رضا رویگری».

«رضا رویگری» در مجموعهتلویزیونی «محله برو بیا»
رویگری در «محلۀ برو بیا» و بعدتر «محلۀ بهداشت» (داریوش مؤدبیان، حسین فردرو) با نقشهایی صمیمی و مردمی دیده شد. اگرچه این آثار نخستین تجربههای بازیگری او نبودند، اما کاراکترهایی که بازی میکرد ـ ساده، قابل لمس و آشنا ـ جایگاه او را در قاب تلویزیون تثبیت کردند؛ نه بهعنوان بازیگر نقش اول، بلکه بهعنوان حضوری قابل اعتماد که روایت را سر پا نگه میداشت. همین ویژگی، یعنی توانایی در ساختن نقشهای مکمل مؤثر، آرامآرام به امضای بازیگری رضا رویگری تبدیل شد.

«رضا رویگری» در فیلم سینمایی «عقابها»، به کارگردانی «ساموئل خاچیکیان»
ورود به سینما؛ نقشهای مکمل، ستونهای روایت
«ساموئل خاچیکیان» فیلم جنگی و حماسی «عقابها» را سال ۱۳۶۳ و در میانۀ جنگ ایران و عراق ساخت. فیلم با فروشی تاریخی، میلیونها مخاطب را به سالنها کشاند و داستان نجات یک خلبان ایرانی را با تعلیق و هیجان روایت کرد. رضا رویگری که پس از اتمام دبیرستان و گذراندن تحصیلات حوزوی مقدماتی نزد امام جمعۀ تجریش، راه خود را سمت خلبانی کج کرده و پذیرفته نشده بود، حالا در کنار «جمشید هاشمپور» و «سعید راد»، حضوری مکمل اما تعیینکننده در نقش خلبان داشت؛ حضوری که بیش از آنکه بر دیده شدن خود متکی باشد، به استحکام فضای جنگی و باورپذیری روایت کمک میکرد. هرچند نخستین حضور سینمایی او به فیلم «سراب» در سال ۱۳۵۶ بازمیگشت، اما «عقابها» (با آهنگسازی مجید انتظامی) نقطهای بود که رویگری را بهعنوان بازیگری جدی در نقشهای مکمل مردانه به مخاطبان معرفی کرد. یک سال بعد، خاچیکیان این همکاری را در«یوزپلنگ» (۱۳۶۴) تکرار کرد. بار دیگر رویگری کنار جمشید هاشمپور ایستاد؛ نه بهعنوان قهرمان مطلق، بلکه بهعنوان نیرویی پیشبرنده در دل روایت اکشن. اما نقطۀ عطف واقعی زمانی رقم خورد که «داریوش مهرجویی» او را به دنیای کمدی اجتماعی برد. «اجارهنشینها» (۱۳۶۵) فیلمی بود که با اکران هشتساله یکی از پربینندهترین آثار سینمای ایران شد و جوایز و افتخارات متعددی را نیز در پنجمین جشنوارۀ فجر از آن خود کرد (مثلاً نامزدی نقش اول مرد برای عزتالله انتظامی). با این حال، سهم رضا رویگری از این موفقیت، نه جایزهای رسمی، بلکه ماندگاری یک کاراکتر بود: «مهندس». نقشی که اگرچه نقش اول فیلم نبود، اما با دقت در لحن، لهجه و رفتار، چنان در دل روایت نشست که بدون آن، توازن فیلم به هم میریخت. «اجارهنشینها» ثابت کرد رویگری میتواند بیآنکه روایت را تصاحب کند، در نقش مکمل دیده شود و در حافظۀ مخاطب بماند. در ادامه، فیلمهایی چون «آخرین مهلت» (پرویز تأییدی)، «طعمه» (فرامرز صدیقی)، «بلوف» (ساموئل خاچیکیان) و «زمهریر» (علی روئینتن) و همکاری با بازیگرانی چون «داوود رشیدی» و «خسرو شکیبایی» جایگاه رویگری را در نقشهای مکمل تثبیت کرد.

«رضا رویگری» در فیلم سینمایی «اجارهنشینها» به کارگردانی «داریوش مهرجویی»
از پختگی تا سکوتهای معنادار
در دهۀ هشتاد، رضا رویگری به اوج پختگی بازیگری خود رسید؛ دورهای که او آگاهانه در حاشیه میایستاد تا متن، عمق پیدا کند. در فیلم «بوتیک» (۱۳۸۲)، او مردی میانسال بود که در مواجهه با دختر فراری، رفتاری دوپهلو و اغفالگرانه داشت. نمونهای از اخلاق خاکستری و لغزنده که بار روانی سنگینی به فیلم میداد. رویگری بعدها بازی در «بوتیک» را از نقشهای محبوبش دانست. همین نگاه در سریال «به کجا چنین شتابان» نیز ادامه یافت؛ او این بار نقش پدری را بازی کرد که رفتارهای کلاهبردارانه و لغزشهای اخلاقیاش، تصویر کلاسیک پدرانه را مدام مخدوش میکرد. این نقشها نمونههایی بودند که رویگری با علاقه از آنها یاد میکرد؛ فرصتهایی برای نشان دادن لایههای پنهان شخصیت انسانی، بیاغراق و بیهیاهو. در ادامۀ همین مسیر رویگری در آثاری چون «ستارهها» (فریدون جیرانی)، «خوب، بد، جلف» (پیمان قاسمخانی) و «خانۀ خلوت» (مهدی صباغزاده) باز هم در نقشهایی ظاهر میشود که انسان را نه قهرمان مطلق میدانند و نه ضدقهرمان تمامعیار؛ بلکه بازیگرانی در میانه، با روندی تدریجی از تحول، سقوط یا نجات. شخصیتهایی در آستانه، که بیش از هر چیز، شبیه خود ما هستند.

«رضا رویگری» در مجموعهتلویزیونی «مختارنامه» در نقش کیسان ابوعمره
تجربۀ تاریخ؛ از شیخ مفید تا مختارنامه
دهۀ هفتاد، فصل تازهای در کارنامۀ رضا رویگری رقم زد؛ ورود جدی به نقشهای تاریخی. نخستین تجربۀ او در این مسیر، سریال «خورشید شب» (شیخ مفید) (۱۳۷۴) به کارگردانی «سیروس مقدم» و «فریبرز صالح» بود. رویگری در نقش «ابوکالیجار» پسر عضدالدوله ظاهر شد؛ نقشی که شاید در مرکز قصه نبود، اما حضورش به فضا وزن میداد. بازی او بر سکوت و وقار استوار بود؛ نه اغراقآمیز و نه نمایشی. همین خویشتنداری باعث میشد شخصیتها واقعی به نظر برسند؛ انگار از دل تاریخ بیرون آمدهاند، نه از دل تمرینهای بازیگری. چند سال بعد، همکاری با «داوود میرباقری» در فیلم «مسافر ری» (۱۳۷۹) مسیر تازهای را برای او باز کرد. میرباقری که همواره به جزئیات درونی شخصیتها حساس است، رویگری را در نقش «بادپا» در راه مخالفت با خلفای ستمپیشه نشاند؛ شخصیتی که بیشتر ناظر است تا کنشگر. حضورش کوتاه است، اما حس معنوی فیلم بدون او کامل نمیشود. اینجا رویگری با کمترین دیالوگ نشان میدهد که چگونه میتوان در حاشیه ایستاد و در عین حال، روح روایت را حفظ کرد. این همکاری، بهمرور به یک همراهی تبدیل شد.

«رضا رویگری» در فیلم «راه بهشت»، ساختۀ «مهدی صباغزاده»
در سریال «معصومیت از دست رفته» (۱۳۸۲)، رویگری نقشی پیچیدهتر را تجربه کرد؛ «سعدون»، شخصیتی خاکستری که میان قدرت، ایمان و تردید سرگردان است. بازی او نه سیاه است، نه سفید. آرام است، اما درونش پرآشوب. همین تضاد، شخصیت را باورپذیر میکند و او را به یکی از پایههای تعادل احساسی روایت بدل میسازد. در این مرحله، دیگر روشن است که رویگری صرفاً نقش مکمل نیست؛ او بخشی از استخوانبندی داستان است. تقریباً در همین سالها، حضورش در سریال «سالهای مشروطه» ساختۀ «محمدرضا ورزی» نیز ادامۀ همین مسیر بود. این بار در دل روایتی سیاسی و پرتنش، رویگری نقش شخصیتی را بازی میکند که میان سنت و تغییر ایستاده است؛ نه قهرمان مطلق، نه مخالف صریح. او شاهدی است بر گذار تاریخی؛ شاهدی انسانی که تماشاگر میتواند با او همذاتپنداری کند. این جنس نقشها، همان جایی است که بازی رویگری بیشترین اثر را میگذارد؛ جایی که تاریخ از شعار فاصله میگیرد و به زندگی نزدیک میشود. اوج این مسیر، سالها بعد در «مختارنامه» ساختۀ «داود میرباقری» (۱۳۸۹) رقم خورد. رضا رویگری در نقش «کیسان ابوعمره»، حضوری پرصلابت و بهیادماندنی دارد. شخصیتی وفادار و خشن که با ورودش، صحنه جان میگیرد. اینجا دیگر میتوان با قطعیت گفت که رویگری به یکی از بازیگران ثابت و قابل اعتماد داوود میرباقری در آثار تاریخی تبدیل شده است؛ بازیگری که میداند چگونه بدون تصاحب قاب، روایت را کامل کند. در ادامۀ این مسیر، فیلم «راه بهشت» (۱۳۹۰) ساختۀ «مهدی صباغزاده»، بار دیگر بر همین الگوی شخصیتی استوار بود.

«رضا رویگری»، بازیگر سینما، تلویزیون، تئاتر و خواننده اهل ایران
مرد آرام و ماندگار
امروز، رضا رویگری هفتاد و نهساله بیش از آنکه در قاب تصویر حضور فیزیکی داشته باشد، در حافظۀ جمعی مخاطبان زندگی میکند. گذر زمان، او را با مشکلات جسمی و ضرورت مراقبت بیشتر از سلامت روبهرو کرده است؛ سکتهای که توانایی حرکتش را محدود کرد و حضورش در صحنه را کمرنگ ساخت. با این حال، نقشهایش هنوز زندهاند. تماشاگران وقتی به نقشآفرینی رضا رویگری در کنار بزرگانی چون «جمشید مشایخی»، «ژاله علو»، «نیکو خردمند»، «اکبر عبدی» و «عزتالله انتظامی» نگاه میکنند بیش از پیش متوجه توانمندی او میشوند. او ثابت کرد که ماندگاری، الزاماً در مرکز قاب بودن نیست؛ گاهی کافی است در کنار روایت بایستی؛ درست همان جایی که حافظۀ جمعی شکل میگیرد، هر نگاه و سکوتت وزن پیدا میکند و حتی سالها بعد هم در ذهن مخاطب باقی میماند.