میدان آزادی: چهارمین صفحهی پروندهی از شیشه رنگی کلیسا اختصاص دارد به یادداشتی از فاطمه عابدی -عکاس و نویسنده- دربارهی زندگی و آثار هنرمند بزرگ ارمنیتبار، نیکول فریدنی
احتمالاً همهی ما به خاطر میآوریم سالهای نهچندان دور را که عکسهای طبیعت ایران زینتبخش تقویمها، دفترها، کتابها و قابهای عکس روی دیوار بود. حقیقت این است که گرچه عکاسی از طبیعت همیشه رونق داشته اما دربارهی کشور ما میتوان اینطور گفت که با وقوع انقلاب و جنگ و مهاجرتها، صدها هزار ایرانی گرفتار غربت و دلتنگی، خواستار دست یافتن به هر آن چیزی بودند که نشانی از ایران داشت؛ از جمله تصاویر این سرزمین کهن. در این شرایط بود که ابتدا عکاسان دست به کار شدند و سپس ناشرها، چاپخانهها و صحافیها. آنها انواع و اقسام کتابها، تقویمها، کارتپستالها و پوسترهای مزین به نقش طبیعت ایران را روانهی بازار کردند و به فروش خوبی نیز دست یافتند. یکی از دلایل فروش بالای این کالاها این بود که دستاندرکاران آن، از عکسهای نیکول فریدنی، عکاس نامدار طبیعت ایران در محصول خود استفاده کردند.
نیکول تادئوسی فریدنی 28 دی 1314 در شیراز متولد شد و در دو سالگی بههمراه خانواده به اصفهان نقلمکان کرد. نیکول دورهی دبستان خود را در مدرسهی شاهعباس در محلهی جلفا گذراند. سپس با خانواده به تهران رفت. بعد از مدتی در چهارده سالگی به کرمان مهاجرت کرد و در همان شـهر استعداد عکاسیاش کشف شد. خودش دربارهی این دوره گفته است: «پدر من در تشکیلات اصل چهار؛ یعنی در طرح معروف ترومن شاغل بود و شخصی به نام حسین شریفی هم متصدی عکاسی اصل چهار بود. او گاهی از من میخواست در خشک کردن عکسها کمکش کنم. در آن چهاردیواری تاریک، تمام عشق و علاقهی من به این کار آرامآرام شکل میگرفت. پس از مدت کمی با اصرار از او خواستم اجازه دهد با دوربین عکاسی کنم. ابتدا مخالفت کرد و گفت «تو عکاسی بلد نیستی.» راست میگفت ولی من قول دادم که یاد میگیرم و او هم سرانجام یک دستگاه دوربین فانوسی زایس ایکون با یک حلقه فیلم اورتوکروماتیک گورت در اختیارم گذاشت. من که میخواستم از ابرهای درهمپیچیده در زمینهی آسمان آبی عکسی با کنتراست بگیرم روی لنز دوربین فیلتر قرمز گذاشتم. غافل از اینکه فیلم اورتوکروماتیک در مقابل نور قرمز حساسیت ندارد و این ترفند را باید در مورد فیلم پان کروماتیک به کار برد. در نتیجه کل فیلمها خراب از آب درآمد.»
نیکول در کرمان با مقواهای ضخیم برای خود تاریکخانهای ساخته بود. کار کردن در تاریکخانه باعث افزایش علاقهاش به عکاسی شد. او جادهی شوسهی شش فرسنگی ماهان تا کرمان را رکاب میزد تا با وجود خستگی و کوفتگی اما با علاقهی فراوان بهسراغ چاپ عکسهایش در تاریکخانه برود. نیکول در سال 1334 مجدداً به تهران بازگشت اما همچنان آن مقطع حضورش در کرمان بیشترین تأثیر را در آیندهی شغلیاش داشت. او شغل پرمزایایش در شرکت نفت را به عشق عکس گرفتن از گسترهی ایرانزمین رها کرد و از فرنگنشینی و امکانات آن نیز در راه عکاسی چشم پوشید. نیکول سوار بر بلیزر معروف خود عاشقانه سر به صحرا و کویر و کوه و دشت نهاد و پدر عکاسی نوین و عکاسی طبیعت ایران لقب گرفت. نیکول همیشه یا در سفر بود یا در اندیشهی سفر. سفرهایی به وسعت ایران. سفرهایی به قلب طبیعت. روح او همواره گره خورده بود با طبیعت و عکاسی از آن. نیکول برای ستایش از طبیعت تصاویری ناب و خلاقانه از آن ثبت میکرد. تصاویری که رازهای طبیعت بودند. عکسهای نیکول از طبیعت بیننده را به دلِ آن زیستگاه میبرد. برشهایی که از درون مناظر جدا کرده بسیار ساده، صمیمی و لطیف هستند. تصویری که از جنگلهای برفی و جادهای گرفته که به کلبهای چوبی منتهی میشود، بیننده را با داستانی خیالانگیز و رازآلود مواجه میکند. همینطور او علاقهی وافری به کوهستان، آسمان و ابرهای متراکم داشت و شمار زیادی از عکسهایش به همین موضوعات اختصاص یافت.
فریدنی بیشتر عکسهایش را با دوربین قطع متوسط گرفته است. علیرغم اینکه در دورهی او دوربینهای مدرن و دیجیتال به بازار آمده بودند اما او همچنان ترجیح میداد با دوربین آنالوگ عکاسی کند و اصلاً نوع دوربین را چندان مهم نمیدانست. نیکول برای چاپ عکسهایش هم اهمیت ویژهای قائل بود و خودش آنها را در لابراتوار چاپ میکرد. این ارائهی تمیز و زیبا باعث شده بود زیبایی آثارش دوچندان شود و جلوهی کارهایش بیشتر از آنچه که بود بهنظر بیاید.
نیکول فریدنی چند کتاب با نامهای «مناظر طبیعی ایران»، «کتاب اصفهان»، «کتاب گیلان» و «کتاب فرش ایران» را منتشر کرده است. او سال 1382 از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی دکترای افتخاری عکاسی دریافت کرد. عکسهای نیکول علاوه بر ایران، در نمایشگاههای کشورهای مختلف از جمله کانادا نیز به نمایش درآمدهاند.
برای همهی کسانی که نیکول را میشناسند نام او با عشق به وطن عجین شده است. کسی که فرزندان و خانوادهاش در کانادا زندگی میکردند اما خودش هرگز به فکر رفتن نیفتاد و ترجیح داد در ایران بماند و عکاسی کند. گرچه خانوادهاش اصرار داشتند نیکول در کنار آنها زندگی کند ولی نیکول معتقد بود زندگی در کانادا برایش امکانپذیر نبوده و نیست. خانواده از او گلایه داشتند که آنها را رها کرده است اما نیکول برای این گلایهها تنها یک جواب داشت: «من در ایران به دنیا آمدهام، همین جا زندگی میکنم و دوست دارم همین جا بمیرم.»
نیکول چند سال آخر عمرش پارکینسون داشت و عکاسی با دستهایی لرزان برایش سخت شده بود. با وجود این در سالهای پارکینسون نیز همچنان به سفرهایش ادامه داد و با زحمت عکاسی کرد. این مرد همیشه در سفر، هفدهم بهمن 1386 دیده از جهان فروبست و از آنجا که سال 1366 در حرم امام رضا (ع) مسلمان شده بود در قطعهی هنرمندان بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد؛ در همان خاکی که به دنیا آمده بود، به طبیعتش عشق ورزیده بود، شهر به شهرش را سفر کرده بود و لحظهلحظهاش را در قاب دوربینش ثبت کرده بود.