مجله میدان آزادی: امروز 19مرداد نخستین سالروز درگذشت شاعر عشق و آزادی و انسان، زندهیاد استاد هوشنگ ابتهاج است. تکنگاری هوشنگ ابتهاج را با نگاهی به زندگی، اندیشه و آثار او، به قلم خانم «عصمت زارعی» -شاعر و پژوهشگر- بخوانید:
نگاهی به زندگی و آثار هوشنگ ابتهاج
از خودم پرسیدم چرا شاعری که اسمش ابتهاج است، این اسم پرحرارت و گرم که افت و خیز ظاهرش هم میتواند تو را به اوج و فرود شعر ببرد، تخلص «سایه» را برای خودش انتخاب میکند؟ فکر میکردم شاید میخواهد ما در سایهی خنکای شعرش بیاساییم. شاید هم میدانسته که قرار است سایهی سرودههای تر و نابش بر سر شعر فارسی سرپناهی امن و پایدار شود. وقتی علت را جستجو کردم به این عبارات شگفتانگیز و فروتن و حتی عرفانی و ایرانی و مهربان برخوردم:
«حروف و کلمات برای من رنگ دارند: «ر» خاکستری، «گ» نارنجی و «ج» سیاه است. یا کلمات برایم سرد و گرماند: سایه کلمهای «سرد» است، گلابی کلمهای «گرم». بهگمانِ من در کلمه «سایه» یک مقدار آرامش و خجالتیبودن و فروتنی و بیآزاربودن هست؛ اینها برای من جالب بود و با طبیعت من میساخت.... خود کلمه سایه از نظر حروف الفبا حروف نرمِ بدونادعایی است. در آن نوعی افسوس است و ذات معنای این کلمه، نوعی افتادگی دارد در مقابلِ خشونت و حتی میشود گفت وقاحت.»
امیرهوشنگ ابتهاج، که ۶ اسفند ۱۳۰۶ شمسی در رشت متولد شد یکی از شاعران نامی ماست که زمزمهی شعرش خلوت بسیاری از ایرانیان را پر کرد و یادش در دلها مانا و نامش بر لبها پایدار شد. از شاعرانی که مردم شعرهایش را بخوانند و تکبیتهایی از او حفظ باشند، بیآنکه نام شاعرش را بدانند.
سایه یکی از غزلسرایان نامی ایران است که نامش در گفتار و نوشتار ادیبان این سرزمین با دو عبارت غزلسرایی و نوسرایی پیوند خورده است. نگاهی کوتاه میاندازیم بر اشعارش تا اندکی از جهان شعری او یا علت این مانایی و گستردگی دامنه نفوذ را بدانیم.
اشراف بر پیشینهی ادبی فرهنگیِ ايران
سایه انس دیرین و عمیقی با ادبیات کهن این سرزمین دارد. این را هم آثارش نشان میدهد هم خودش در مصاحبههای مختلف گفته و به تمرین و ممارست با اشعار این شاعران اشاره کرده و تجربههای مختلفی اندوخته. یکی از بارزترین نمودهای این آشنایی که چه از جهت ساختار شعری و چه از جهت لحن و حس در شعر او جلوه بیشتری دارد تاثیر حافظ بر اشعار اوست.
سایه میگوید:
نه من ز حلقه دیوانگان عشقم و بس
کدام سلسله دیدی که بیقرارش نیست
حافظ میگوید:
نه من سبوکش این دیر رند سوزم و بس
بسا سرا که در این کارخانه سنگ و سبوست
یا این ابیات حافظانه:
دلا بسوز و به جان برفروز آتش عشق
کزین چراغ تو دودی به چشم کس نرود
ابتهاج همچین در مصاحبهاش گفته است که با اشعار سعدی، مولوی و حافظ تمرین میکرده و به ساختار کلمات، ارتباط معنوی کلمات و... در آنها توجه داشته. درست است که رنگ حافظ در اشعارش بیشتر است و دیوان حافظ به تصحیح او نشانه این مؤانست و همنشینیست، اما صدای مولوی هم کم بر شعر ابتهاج سایه نینداخته، دست کم در موسیقی و وزن شعر. واقعیت این است که من یک زمانی فکر میکردم غزلِ «مژده بده مژده بده یار پسندید مرا / سایهی او گشتم و او برد به خورشید مرا» از دیوان شمس است! یا لحن و موسیقی این ابیات را ببینید و ببینید چقدر سکر و شیدایی مولویواری دارد:
ای عاشقان، ای عاشقان پیمانهها پر خون کنید
وز خون دل چون لالهها رخسارهها گلگون کنید
یا
بگردید، بگردید، درین خانه بگردید
درین خانه غریبید، غریبانه بگردید
عشق در شعر هوشنگ ابتهاج
عشق مضمون بیرقیب غزلهای ابتهاج است که جنس آن نسبت قابل توجهی با اشعار سنتی ادبیات فارسی دارد. اشعاری با عاطفهی سرشار که مثل یک رفیق صمیمی با خواننده دوستی میکند و احساس او را برمیانگیزد و عشق دیرینهی ایرانی را آینگی میکند. بسیاری از مردم ایران لحظات عاشقانهی زندگی خود را با غزلهای ابتهاج جاودانه کردند:
کیست که از دو چشم من در تو نگاه میکند؟
آینه دل مرا همدم آه میکند
شاهد سرمدی تویی وین دل سالخورد من
عشق هزارساله را بر تو گواه میکند
*
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامهرسان من و توست
*
چنان تو در دل من جا گرفتهای ای جان
که هیچکس نتواند گرفت جای تو را
*
ای عشق همه بهانه از توست
من خامشم این ترانه از توست ...
حتی بسیاری از مثنویها هم رنگ و بوی عشق دارد:
عشق شادیست، عشق آزادیست
عشق آغاز آدمیزادیست
عشق، شوری ز خود فزایندهست
زایش کهکشان زایندهست
جنبشی در نهفت پردهی جان
در بن جان زندگی، پنهان
شهریار، ابتهاج و شفیعی کدکنی
این نوسرای کهناندیش و نگهبان غزال غزل، در روزگاری که میگفتند غزل مرده است، فقط پاسبان ظاهر غزل نبود، بلکه هرگز از روح و معنای این گنجینهی کمیاب غافل نشد. ردپای ادبیات عرفانی از شعر سایه زدودنی نیست، اگرچه سایه ظاهرا اندیشهی دینی به صورت رایج ندارد، اما حتی ساختار صوری که مبارزات اجتماعیاش را در آن قالب پی ریخته بود، نمیتوانست دست او را از ریسمان ادب عرفانی و توحیدی جدا کند:
صدای توست که بر می زند ز سینهی من
کجایی ای که جهان از تو پر ز پژواک است
*
هر سحر از کاخ کرم چون که فرو مینگرم
بانگ لک الحمد رسد از مه و ناهید مرا
*
دلم گرفته خدا را تو دلگشایی کن
من آمدم به امیدت تو هم خدایی کن
جدا از شعرهایی که صراحتا توحیدی و عرفانی هستند مثل «نامدگان و رفتگان». همچنین اشعاری که نمیتوان بدون نگاه به آزادگی مذهبی این سرزمین آنها را فهمید:
بلندا سرِ ما که گر غرق خونش
ببینی، نبینی تو هرگز زبونش
سرافراز باد آن درخت همایون
کزین سرنگونی نشد سرنگونش
بلی گوی عهدش بلا آزماید
زهی مرد و آن عهد و آن آزمونش
رنگ و بوی سیاسی اجتماعی اشعار سایه
عاشقانههای ابتهاج در بعد فردی باقی نمیماند و با مسایل و تحولات سیاسی اجتماعی پیوندی عمیق دارد. سایه در برههای با شعر نیمایی به مسائل اجتماعی میپردازد. شاید مشهورترینش نیمایی ابتهاج «دیرست گالیا / هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست» باشد.
اما دیری نمیپاید که به غزل بازمیگردد و این ستیهندگی و مبارزهی اجتماعی خون در رگ غزلها میریزد و انتظار و امیدواری، آنها را به دیرینگی و پایندگی میرساند. پیوند مبارزه و عشق رنگ غالب اشعار سایه است. ابتهاج از ملالی که در دههی سی و شرایط سیاسی آن زمان احساس میکرده، میگوید:
درین سرای بیکسی کسی به در نمیزند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند
تا جایی که خسته و گریزان از شب، صبح روشنیبخش را انتظار میکشد:
چند این شب و خاموشی؟ وقت است که برخیزم
وین آتشِ خندان را با صبح برانگیزم ...
ای سایه! سحرخیزان دلواپس خورشیدند
زندان شب یلدا بگشایم و بگریزم
شعرهای پایانی دهه پنجاه و حوالی سالهای انقلاب شور و حرارت آشکارتری دارد:
سحر کز باغ پیروزی نسیم آرزو خیزد
چه پرچمهای گلگون کاندر آن شادی برقصانیم
از نجابت و شرافت شاعر مردم ایران
ابتهاج زندگی خاصی دارد، با درد و رنج مردم به تفکرات سوسیالیستی میگراید، علیه رژیم پهلوی شعر میگوید، اشعارش سرشار از حرکت و جنبش است، در اعتراض به کشتار مردم توسط پهلوی از رادیو استعفای صریح سیاسی میدهد، برای بازگشت امام خمینی به وطن شعر میسراید، برای پیروزی انقلاب تصنیف سپیده را مینویسد، اما همین سایه در دهه شصت به خاطر فعالیتهای سوسیالیستی قبل از انقلابش بدون هیچ توضیح و هیچ دادگاهی بازداشت میشود و یک سال بیدلیل در زندان به سر میبرد -آخر هم با پیگیریهای شهریار آزاد میشود-، شعر معروف و زیبای ارغوان حاصل همان ایام است. اما اینها باعث نمیشود از جادهی انصاف خارج شود. او مشکل فردی را به کینهی اجتماعی تبدیل نمیکند و با اینکه از سوی بیگانگان و بیگانهپرستها بسیار تشویق و تهدید میشد تا علیه سرزمین و مردم خود سخنی بگوید، تا آخرین روز عمر جانب نجابت و شرافت را فرونگذاشت و نشان داد آنچه از تعالیم ادب و عرفان فارسی و وطنپرستی خوانده و سروده، کلمهبازی نبوده:
ما قصهی دل جز به بر یار نبردیم
وز یار شکایت سوی اغیار نبردیم
ایراندوستی هوشنگ ابتهاج
فهم وطندوستی زندهیاد هوشنگ ابتهاج از تصنیف «سرای امید» تا گرایش سیاسیاش چیز دشواریابی نیست. اما اگر بخواهیم عریانتر هم ببینیم، یلدا ابتهاج، دختر هوشنگ ابتهاج به این احساس او اشاره کرده و (نقل به مضمون) میگوید:
«پدرم خیلی به سربلندی ایران علاقه داشت و هر کس و هرچیز که باعث افتخاری برای ایران میشد را ستایش میکرد و گرامی میداشت. براساس همین اخلاقش با قهرمانان و ورزشکاران ارتباط داشت».
در کتاب «پیر پرنیاناندیش» نیز در صفحاتی ابتهاج به خاطراتی از مرحوم تختی پرداخته. اگر این را بگذاریم کنار کسانی که به اسم انتقاد از حکومت، علنا در مسابقات باخت ایران را آرزو میکنند، تفاوت نگرشها را درمییابیم.
قصه پیداست ز خاکستر خاموشی ما
خرمن ِ سوختگان را به سخن حاجت نیست
سایه جان! مهر وطن کار وفاداران است
بادساران هوا را به وطن حاجت نیست
پیوند موسیقی و شعر ابتهاج
محمدرضا لطفی، هوشنگ ابتهاج و حسین علیزاده
ابتهاج که پدرش نتوانسته بود برای دور شدنش از فضای سیاسی و شعری او را به خارج از ایران بفرستد، در دههی پنجاه سرپرست برنامهی «گلهای تازه» رادیو شد و در دورهی فعالیت او موسیقیهای ماندگاری ساخته شد. او از مهمترین چهرههای تحول موسیقی سنتی ایران در پنجاه سال اخیر بود. چند سال بعد هم در شکلگیری گروه «شیدا و عارف» با همکاری محمدرضا لطفی و حسین علیزاده نقش موثری داشت. در نهایت در اعتراض به وقایع 17 شهریور میدان ژاله با همکارانش از رادیو استعفا داد. آنها گروه «چاووش» را درست کردند، که بیشترشان از گروه «شیدا و عارف» بودند و به بیان خود ابتهاج میخواستند به موسیقی ایران که مدتی بود مورد بیاعتنایی قرار گرفته بود، جان تازهای بدهند. «چاووش» شد پرچمدار موسیقی ایران.
بسیاری از تصنیفها و شعرهای او با موسیقی و صدای مهمترین هنرمندان موسیقی ایران پیوند خورده. اشعاری مانند «تو ای پری کجایی»، «ایران ای سرای امید»، «ارغوان»، «در این سرای بیکسی» و «ای عشق همه بهانه از توست». در همین مجموعه چاووش برای مثال تصنیف «نامدگان و رفتگان» با صدای محمدرضا شجریان، آهنگسازی محمدرضا لطفی و شعری از هوشنگ ابتهاج از آلبوم «جان جان» ( چاووش 9 ) سال 1356 منتشر شد. همچنین بخشهایی از مثنوی بلند «بانگ نی» در سوگ شهیدان، توسط شهرام ناظری خوانده شده: «یوسف من پس چه شد پیراهنت...؟»
محمدرضا شجریان و هوشنگ ابتهاج
همه آثار هوشنگ ابتهاج
«حافظ به سعی سایه» دیوان حافظ با تصحیح ابتهاج است که حاصل سالها پژوهش و حافظشناسی اوست. «پیر پرنیاناندیش» مصاحبهای مفصل و مجموعه خاطرات و اندیشههای سایه است.
و اگر از خود شعرها بخواهیم بگوییم:
«سیاهمشق» کاملترین مجموعه غزلهای سایه و شاید مهمترین کتاب شعر اوست. «تاسیان» که کلمهای گیلکی است، شامل شعرهای نوی نیمایی بین سالهای 1325 تا 1380 است. «بانگ نی» یک مثنوی بلند است. «هدیه» و «آینه در آینه» دو گزیده از شعرهای او هستند، اولی به انتخاب خودش دومی به انتخاب شفیعی کدکنی. «راهی و آهی» نیز منتخب هفت دفتر شعر سایه است که آثار اولیه او را دربر میگیرد که هر کدام قبلا در دفتر شعر جداگانهای منتشر شده بودند شامل: نغمهها، سیاهمشق، شبگیر، زمین، چند برگ از یلدا، تا صبح شب یلدا و یادگار خون سرو. (ده غزل از بهترین غزلهای ابتهاج).
مردی که با شعر و شخصیتش تا اینقدر محبوب مردم بود برای اثبات خودش نیازی به جوایز ندارد، اما بد نیست بدانید بیست و سومین جایزه ادبی و تاریخی محمود افشار یزدی سال ۱۳۹۵ و نشان عالی «هنر برای صلح» در ششمین «جشنواره بینالمللی هنر برای صلح» سال ۱۳۹۷ به استاد هوشنگ ابتهاج اهدا شد.
سرانجام پیر پرنیاناندیش و شاعر عاشق ایران یک سال پیش در چنین روزی -۱۹ مرداد ۱۴۰۱- ایران بزرگ و جهان ادبیات را برای همیشه با شعرهایش تنها گذاشت اما «مردن عاشق نمیمیراندش / در چراغی تازه میگیراندش».
* تصاویر هوشنگ ابتهاج را پایین صفحه در بخش گالری ببینید: