مجله میدان آزادی: «واحد خاکدان» نقاش سرشناس و برجسته ایرانی که از پنجم مهر ماه 1404 در بیمارستان بستری شده بود، یکم آبان ماه درگذشت. او نخستین نمایشگاه خود را در سال ۱۳۵۳ برگزار کرده بود در سال ۱۳۵۷ و پس از پیروزی انقلاب نیز به خلق آثاری با محتوای اجتماعی و مسائل روز پرداخت و نمایشگاههایی برپا کرد. منتقدان خاکدان را جزو برترین چهرههای هایپررئالیسم در تاریخ نقاشی معاصر ایران میدانند. به همین مناسبت بخوانید تکنگاری نگاهی به زندگی و آاثار این هنرمند برجستۀ نقاشی را به قلم نگار رئوفیفرد:
«عکس سیاه و سفید قدیمی، اثری است که از انسان باقی میماند. بهقول یکی از عکاسان بسیار معروف، عکاسی برابر است با مرگ. این حرف واقعاً درست است؛ چون هر عکسی، حتی اگر متعلق به دیروز باشد، برای ذهنی حساس و ژرفنگر، یادآور پایان است. گویی لحظهای که در تصویر مانده، دیگر وجود ندارد.» نقل قول از واحد خاکدان در یکی از مصاحبههایش.
تماشای عکسها و مرور خاطرات همیشه برای من تجربهای سخت، همراه با شالودهای از احساسات مبهم بوده است. احساساتی از آن دست که طرحی از اندوه بر چهره مینشاند و لبخندی کمرمق بر لب. آمیزهای از اضطراب و حس فقدان «نبودن» در برابر لذت و شعف «بودن». آن روز، بعد از شنیدن خبر فوت «واحد خاکدان» عزیز، به تماشای عکسهایش نشستم. به لحظهای که بود اندیشیم و به این لحظه، که دیگر نیست. و اندیشیدم به آنچه میان دو فعل «بود» و «نیست» گذشته است: به زندگی و نقاشیهایش.

کودکی و جهان خیالانگیز
«واحد خاکدان»، متولد پاییز ۱۳۲۹، از نقاشان برجستهای است که خاطرات و تجربههای کودکیاش نقشی بنیادینی در شکلگیری جهان تصویری او داشت. در خانوادهای مهاجر به دنیا آمد و سرگذشت پر فرازونشیب خانوادههای پدری و مادریاش، با تمام دشواریها و روزهای سختشان، همواره در ذهن و زبان او زنده ماند. هرچند خود آن دوران را تجربه نکرد، اما شنیدن روایتهای مادربزرگ از آن سالهای تلخ و پرتلاطم، تأثیری عمیق بر نگاه و ذهن او گذاشت. آنچه بیش از همه برای خاکدان اهمیت داشت، چگونگی رویارویی انسان با رنج و سختیها و توان ایستادگی در برابر آنها بود؛ مفهومی که با آن در تجربهی زیستهی خود نیز مواجهه داشت.
پدربزرگ واحد خاکدان از اهالی آذربایجان بود که در جوانی به روسیه مهاجرت کرد و پس از ازدواج با زنی روس، صاحب پسری به نام «ولیالله» شد؛ پدر واحد. ولیالله خاکدان در پی دگرگونیهای سیاسی و اجتماعی زمانه، به تبریز بازگشت و در آنجا به تحصیل در هنرستان پرداخت. او که شیفتۀ هنر تئاتر و طراحی صحنه بود، فعالیت خود را در همین زمینه آغاز کرد. تبریز در آن زمان نخستین شهر ایران بود که تئاتر رسمی داشت، در حالی که تهران هنوز از چنین امکانی بیبهره بود. در همین دوران، زن و شوهری روس به نام آقا و خانم «ماکاروف» ریاست بخش طراحی صحنۀ تئاتر تبریز را برعهده داشتند و ولیالله خاکدان نزد آنان آموزش دید. این شاگردی زمینهساز ورود او به عرصۀ حرفهای طراحی صحنه شد. پس از مدتی، در پی رویدادهای سیاسی، به تهران کوچ کرد و در همانجا با مادر واحد ازدواج کرد. از آنجایی که پدر واحد طراح صحنه بود و در تئاتر فعالیت میکرد، او خود اشاره میکند که چگونه تمام دوران کودکیاش در میان پشتصحنههای تئاتر و فضای سوژههای سینمایی سپری شد؛ بهگونهای که کمتر هنرمند سرشناسی در تئاتر ایران بود که او از نزدیک ندیده باشد. فضای زندگی او از همان ابتدا با هنر و خلاقیت درآمیخته بود؛ از طرفی دیگر یک طراح صحنه ناگزیر باید با نقاشی و طراحی آشنا باشد؛ از همین رو، در خانۀ آنان همیشه وسایل نقاشی مانند رنگروغن، آبرنگ و مداد رنگی حضور داشت که احتمالا در آیندۀ نقاشانۀ واحد بیتاثیر نبود. همچنین مجموعهای از کتابهای هنری و ادبی نیز در کتابخانهشان حضور داشت که ذهن کودکانۀ واحد را به جهان تخیل و اندیشه پیوند میداد. از طرفی او، مادر خود را حامی و مشوق اصلیاش در مسیر استعدادی که داشت میدانست؛ کسی که از کودکی مداد به دست او داد و تمام نقاشیها و طراحیهای کودکیاش را برایش نگه داشت. همین تجربهها کودکی او را به دورهای استثنایی، فانتزی و سرشار از زیبایی بدل ساخت.
تحصیلات
خاکدان دوران متوسطه را در دبیرستان «هدف» گذراند. مدیر مدرسه با توجه به استعداد هنریاش او را برای شرکت در مسابقات کشوری هنرهای تجسمی معرفی کرد. در رشتۀ آبرنگ مقام نخست را بهدست آورد و به اردوی هنری رامسر اعزام شد. در همانجا با «غلامحسین نامی» یکی از داوران مسابقه آشنا شد؛ کسی که بعدها مشوق اصلی او برای ورود به هنرستان هنرهای زیبا بود.
در سال ۱۳۴۷ وارد هنرستان هنرهای زیبا و در سال ۱۳۵۰ وارد دانشکدۀ هنرهای تزیینی شد. پس از گذراندن دو سال آموزش عمومی، رشتۀ معماری داخلی را برگزید، درحالیکه نقاشی را بهطور جدی ادامه میداد. با وجود آنکه در دانشکدۀ هنرهای زیبای دانشگاه تهران نیز پذیرفته شد و میتوانست در رشتۀ نقاشی تحصیل کند، اما بهدلیل مخالفت پدرش با این رشته و تصویری که از آیندۀ نقاشی در ذهن او شکل گرفته بود، از ادامۀ این مسیر صرفنظر کرد و رشتۀ معماری داخلی را برگزید.
آغاز فعالیت حرفهای و همگاری با گالریهای مطرح
خاکدان در سال ۱۳۵۲ نخستین نمایشگاه انفرادی خود را در گالری «سیحون» برگزار کرد. این نمایشگاه موفقیت چشمگیری داشت چراکه سبک کاری او در آن زمان تا حدودی متفاوت از جریان رایج و مرسوم نقاشی بود. رنگآمیزی آثارش خاص و منحصربهفرد، و در عین حال ترکیبی از فرمهای کلاسیک و مدرن بود. اما به نحوی که تازگی و جسارتی خاص در آن به چشم میخورد؛ ویژگیای که حاصل مطالعات و آشنایی او با تحولات دهۀ ۶۰ میلادی در عرصۀ نقاشی بود. دورهای از تاریخ هنر که نقاشی مدرن به پایان رسیده بود و او با آثاری که خلق میکرد، نوعی نوآوری شخصی را به نمایش میگذاشت.

آثار ارائهشده در این نمایشگاه در واقع آغاز و پایان دورۀ نقاشی آبسترۀ او را نشان میدادند. در آن زمان، نقاشی انتزاعی و تحلیلی برای واحد کلید فهم بسیاری از معماهای نقاشی محسوب میشد. با این حال، تنها یک سال پس از این نمایشگاه، دیدگاه او نسبت به نقاشی تجریدی و انتزاعی تغییر کرد و به تدریج موجی درونگرایانه در آثارش ظاهر شد؛ سفری به لایههای عمیقتر ذهن که او را به سمت نوعی سورئالیسم هدایت کرد، روندی که تا بازگشت کاملش به نقاشی واقعگرایانه در سال ۱۳۵۴ ادامه یافت. گرچه برخی ترفندهای این دوره تا سال ۱۳۵۶ نیز در کارهایش دیده میشدند، اما بعدها جای خود را به اشیا و فیگورهای دیگر دادند. او خود بر این باور بود که گذراندن چنین دورهای برای او ضروری بوده است.

سال بعد از آن، دومین نمایشگاه انفرادی خود را در تالار «قندریز» برگزار کرد. در این مجموعه، عناصر نامتجانس و متنوعی مانند پیچ، استخوان، سیب، اسفنجهای دریایی، ابر و گل کنار اشیای مدرن و صنعتی قرار گرفتند؛ ترکیبی از اشیای طبیعی و بومی با نشانههای تمدن مدرن که در کنار سطوح تخت و ایستا، تضاد و پویایی خاصی در آثار ایجاد میکرد. روش کار او در این دوره بر واقعنمایی مبتنی بود و از فضای رنگی نقاشی کلاسیک اروپایی بهره میبرد. دو عامل اصلی در شکلگیری این دوره از آثار او مؤثر بودند: علاقۀ واقعی او به نقاشی اشیا، همانگونه که دیده میشوند و نیاز به ترکیب این عناصر در قالبی هنری. نتیجه، فضایی سورئالیستی بود که بعدها نیز ویژگیهای آن در آثارش تکرار شد.

سربازی و تغییر نگرش
رفتن به خدمت سربازی نقطۀ عطفی در زندگی هنری واحد محسوب میشد. اعزام به مناطق دورافتاده و مواجهه با فقر و سختی معیشت مردم، دیدگاهش را نسبت به هنر تغییر داد و باعث شد مدتی از نقاشی فاصله بگیرد. او دریافت که نقاشی در شهرهایی مانند تهران به طبقهای خاص تعلق دارد، در حالیکه دغدغۀ بسیاری از مردم صرفا بقا و ادامۀ حیات است، نه فرهنگ و هنر. او پس از این دوران به مدت یک سال دست به قلم نبرد. پس از یک سال و شروع دوبارۀ نقاشی، این تجربۀ زیسته در آثارش نمود پیدا کردند: فیگورهایی واقعگرا و بازنمایی آدمهایی با حالت خاص روانی. تنهایی، توهم، ترس و وحشت از آینده.


انقلاب و تاثیرات
سال ۵۷ و همزمان با تحولات اجتماعی و سیاسی در ایران، فضای هنری کمرنگ شد و بسیاری از هنرمندان دست از کار کشیدند. اما درست در همین زمان بود که خاکدان یکی از موفقترین نمایشگاههای خود را مجددا در گالری سیحون برگزار کرد. او تصمیم گرفت فضای جامعه و تحولات آن را در آثار خود بازتاب دهد. رخدادهای انقلاب و بهویژه صحنههای خون و مرگ، باعث تاثیراتی در آثارش شد؛ از جمله بازنمایی لکههایی خونی در قسمتهایی از بوم. او در همین سالها در کنار نقاشی به کارهای دیگری نظیر طراحی صحنه، تئاتر کودکان، تعدادی کار تلویزیونی و تصویرسازی کتاب کودکان پرداخت.


آلمان
خاکدان در سال ۱۳۶۲ به آلمان رفت و در آنجا نیز نمایشگاههایی موفیتآمیز بر پا کرد. آن زمان مصادف بود با جریان «نئواکسپرسیونیسم» در آلمان. هنرمندان جوانی که با سبک کاری جنجالی خود، موجی از هیجان و شگفتی در هنر معاصر ایجاد کرده بودند. این موج باعث میشد بسیاری از هنرمندانی که از خارج به آلمان میآمدند احساس ناخوشایندی به روند کاری خود و نقاشیهایشان دست پیدا کنند. اما خاکدان پس از بررسی آثار آنها درک کرد که چرا چنین رویکردی دارند و دریافت این سبک به نوعی خاصیت ملی و فرهنگی دارد و تنها نقاشان آلمانی میتوانند آن را بهصورت اصیل اجرا کنند. او معتقد به تاثیر ژنتیک و زمینۀ فرهنگی و روانی در خلق اثر هنری بود؛ اینکه همۀ انسانها به یک شکل، واکنش نشان نمیدهند و هر اثر به منبع خاصی از الهام نیازمند است. و در نتیجه این موضوع باعث شد تا مسیر هنری خود را غلط یا بیراهه تلقی نکند. گرچه موضوعات آثارش کمی تغییر کرد، بسیاری از کارهایی که او در ایران خلق کرده بود، با همان رویکرد و سبک در اروپا نیز پاسخ گرفتند و با استقبال مواجه شدند.

آثار متاخر، آنچه با دیدن آنها یاد نام «واحد خاکدان» میافتیم
بسیاری آثار خاکدان را در دو سبک «فوتورئالیستی» و «سورئالیستی» جای میدهند. هرچند او خود تفاوت کارش را با فوتورئالیستها بیان میکند که آنها از عکس استفاده میکنند ولی خاکدان برای نقاشی آثارش نه تنها از عکس، که حتی از مدل نیز استفاده نمیکند. تمام فیگورها و عناصر موجود در آثار او ذهنیاند. ذهنی تصویر کردن همۀ اشیاء موجود در نقاشی او، با این میزان از دقت و جزئیات کاری بس شگرف است. این میزان از جزئیاتنگاری وسواسگونه به خاطر تلاش او در تجربۀ تکنیکهای فنی سبکهای تاریخ هنر از جمله «باروک» است. خاکدان مطالعۀ دقیقی بر تاریخ هنر داشت و سعی میکرد از تکنیکهای آنها بهره ببرد. برای مثال نقاشی پارچههای دورۀ باروک؛ و به همین خاطر زمان بسیاری برای خلق یک اثر میگذاشت. دلبستگی او به رنگ قهوهای نیز که در آثارش همواره دیده میشود، بهخاطر همبستگی این رنگ با تاریخ هنر و بسیاری از نقاشان بزرگ آن است. خاکدان بعد از مدتی عنصر و المان ابر را از نقاشیهایش حذف کرد، زیرا نمیخواست کارش یادآور آثار دیگران مانند «رنه مگریت» شود، اما با این وجود که تمام عناصر کار او و فیگورهایش واقعنما بودند، باز هم حس و حالتی از سورئالیسم در آثارش وجود داشت.

یکی از علتهای پیوند آثار او با این سبکها میتواند به خاطر عکسگونگی و رازآلود بودن آثارش باشد؛ آثاری که ارتباطی با مسئلۀ «زمان» پیدا میکنند. خاکدان در آثارش با تمرکز بر گذر زمان، ملانکولی و تجربۀ انسانی، تصویری عمیق و تأملبرانگیز از زندگی ارائه میدهد. او معتقد است زمان بیرحمترین عنصر است که نه تنها انسان، بلکه طبیعت و حتی کوهها و صخرهها را متلاشی میکند، و این نگاه در تابلوهایش به شکل اشیای در حال پوسیدگی، لباسهای قدیمی یا سیبهای مصرفشده بازتاب مییابد. ملانکولی بودن آثار او با مالیخولیا متفاوت است؛ آشفتگی و درهمریختگی ناشی از مجذوبیت او به روند پرتلاطم کاری است.

و این مفهوم زمان گذرا و ناپایداری، با موضوع «مرگ» ارتباط پیدا میکند: «مرگ وحشتناکترین چیز است و عشقی را که تجربه میکنیم میکشد. متأسفانه کسی که عاشق نشده یا نمیتواند عاشق شود، هنر را نمیتواند درک کند. مرگ جلوی عشق را میگیرد، و ما انسانها بسیار خوشبختیم که این لحظه، لحظۀ عاشق شدن را میتوانیم تجربه کنیم. با این حال، همیشه با درد و بدبختی زندگی میکنیم، زیرا روزی خواهیم مرد. شادیهای ما نیز یا تصنعیاند یا گذرا. در زندگی چند چیز واقعیت دارند: تولد و مرگ؛ اما مهمتر از همه عشق است.»


طبیعت بیجان و انباشتگی اشیا، سکون و فضای محدود از ویژگیهای بارز آثار او هستند. او با تمرکز بر داستانهای شخصی و خاطرات گذشته، اشیای متعلق به دورههای مختلف زندگی را تلنبار میکند و آنها را با لحنی سمبولیک و غبار کهنگی در تابلوهایش میآورد، طوری که هر عنصر، باری از حسرت و اندوه و در عین حال جذابیتی دستنیافتنی پیدا میکند. اشیایی مانند چمدانها، قاب عکسها، ملحفهها و عروسکها، گذر زمان و ویرانی را بازتاب میدهند. با این حال، هدف خاکدان بازسازی گذشته یا تاریخ شخصی و ملی نیست؛ چیزی که بیش از همه برای او اهمیت دارد خلق روایت شخصی مخاطب هنگام مواجهه با آثارش در ذهن خویش است.


در انتها دوست دارم بازگردم به همان مسئلۀ عکس. شاید بتوان عکس و عکاسی را از کلیدواژههای مرتبط با آثار واحد خاکدان اعلام کرد. او میگوید:
«اتفاقهایی که در زمینۀ کاری من افتاده، مخصوصاً در این مرزوبوم، از نکات مثبت زندگیام بوده است. همین اتفاقها به من امید میدهند که روزی، اگر من نباشم، جایی نام کوچکی از من بماند؛ نشانهای از اینکه توانستهام چیزی را تکان بدهم، کاری بکنم. حس میکنم شاید نسلی از حال یا آینده تا حدی تحتتأثیر من قرار گرفته باشد.»


میل، امید و تلاشی، درست مانند عکسها و عکاسها در این کلمات واحد و آثار عکسگونهاش یافت میشود. تمنای زیبا برای بقا.
یادش گرامی.