مجله میدان آزادی: در پانزدهمین صفحه پرونده پرتره هایائو میازاکی میرویم سراغ چهارمین انیمیشن سینمایی هایائو میازاکی با نام «لاپوتا، قلعهای در آسمان» (天空の城ラピュタ) . ریویوی نقد و بررسی و گزارش جزئیات این انیمیشن را به قلم خانم پرستو علیعسگرنجاد بخوانید:
رؤیای یک پسر چشمبادامی که به باغهای معلق بابل فکر میکرد و سفرهای گالیور میخواند
تولد تدریجی یک رؤیا
کسی درست نمیداند چه در سر او گذشته. شاید روزی در کودکی، «سفرهای گالیور» جاناتان سوئیفت را دست گرفته، خوانده و خوانده تا به بخش سوم و بازدید گالیور از قلعهی لاپوتا رسیده. شاید در یکی از ظهرهای داغ توکیو، افسانهی رامایانای هندیها را خوانده و شیفتهی شخصیت «سیتا»، بانوی محبوب این افسانه شده. شاید عصری در نوجوانی چیزی دربارهی باغهای معلق بابل شنیده و در کتابهای کهن دنبال ردی از آنها گشته. شاید هم شبی در جوانی، به اولین قصهی عالم، به داستان هبوط آدم و حوا فکر کرده و بهشت را تصور کرده. چه هر چهار فرض محقق شده باشد، چه یک کدامشان، توفیری نمیکند. آنچه مهم است، این است که هایائو میازاکی، بزرگترین انیمیشنساز ژاپن، روزی با الهام از همهی این چهار داستان، مانگایی نوشته به نام «لاپوتا، قلعهای در آسمان». بعد، در 45سالگی، وقتی بالاخره استودیوی شخصی خودش را تأسیس کرده، داستانش را به یک انیمیشن درخشان تبدیل کرده، انیمیشن به همین نام: لاپوتا، قلعهای در آسمان.
این ترکیب برنده
لاپوتا اولین اثر تولیدی استودیو جیبلی است، معروفترین و محبوبترین استودیوی تولید انیمیشن ژاپن که حاصل رفاقت و همکاری دو غول عالم انیمهست: هایائو میازاکی و ایسائو تاکاهاتا. این ترکیب به همراه جو هیساشی، آهنگساز زبردست ژاپنی، یک ترکیب برنده است. لاپوتا را میازاکی کارگردانی کرده و تاکاهاتا تهیهکنندگی. موسیقی متنش را هم هیساشی ساخته، کسی که آهنگسازی غالب انیمیشنهای میازاکی را بر عهده داشته و نمیتوان از سهم شایان او در محبوبیت این انیمیشنها و ماندگاریشان چشم پوشید.
این اثر در سایت معتبر IMDb امتیاز 10/8 را از آن خود کرده که با توجه به قدیمی و شرقی بودنش، رقم درخوریست. نیز امتیاز چشمگیر 91 درصد در سایت راتن تومیتوز که توسط منتقدین به اثر داده شده. این رقم در رأیگیری از بینندگان به 96 درصد افزایش پیدا میکند. این انیمیشن رکورد پرفروشترین اثر گیشهی 1986 ژاپن را از آن خود کرد و الهامبخش خلق چند بازی کامپیوتری هم شد.
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
داستان لاپوتا دربارهی دختریست به نام «شیتا». نیاکان این دختر، در قلعهای معلق در آسمان زندگی میکردند، لاپوتا، جایی که نعمت و دانش و تکنولوژی بهکمال یافت میشد و بر دیوارههایش با خط میخی، کتیبههایی حکیمانه نوشته شده بود. حرص آدمی، کار دستش داد. آدمها امکان زندگی در لاپوتا را از دست دادند و از آن بهشت عدن، تنها یک قلعه باقی ماند، قلعهای که کلید بازگشت به آن، تکهسنگ مخصوصیست که به شیتا ارث رسیده.
میازاکی انسانهایی طماع در سودای تصاحب گنجینههای لاپوتا را، برای بخشیدن زمینهی هیجانی و فانتزی به اثر، به داستان اضافه میکند. این شخصیتها، بار تعقیبوگریز و کشمکشهای داستانی را بر عهده دارند تا برای شیتا چالش بسازند. اولین چالش این است که در یکی از همین کشمشها برای تصاحب گردنبند، شیتا از آسمان به زمین، هبوط میکند. اینجا آنتاگونیست داستان وارد معرکه میشود، پازو، پسر خلبانی که یکبار لاپوتا را در آسمان دیده و از آن عکسی برداشته. پازو، نمایندهی خود میازاکی در اثر است. نسخهی دهسالهی اوست، پسر مردی که هواپیمای جنگی میساخت و پرواز را دوست میداشت و از جنگ متنفر بود، اما وسط معرکهی جنگ ایستاده بود و از آن گریزی نداشت. حالا پازو و شیتا هر دو رؤیایی مشترک دارند، بازگشت به بهشت عدن و رهایی از چنگ انسانهای متمدنی که حرص و شهوت قدرت، آنها را کالانعام، بل هم اضل کرده.
پازو در لاپوتا در یک معدن کار میکند. روحیهی کاری و سرسخت پازو، همان روحیهی آشنای کودکان ژاپنی است که در «توتورو» و «شهر اشباح» هم ردپایش را میبینیم. از دیگرسو، این معدن نمایندهی مختصات زمانی داستان است و ذهن را به سمت جنگ جهانی، انقلاب صنعتی اروپا و رواج روحیهی استعمارگری غربیها میبرد. چه اینکه شخصیتهای منفی داستان، پسران پیرزن، شمایلی انگلیسیمآب و چشم و موی رنگ روشن دارند و به محض ورود به روستای پازو، با مردم شهر درگیر میشوند.
این روایت، صورتی نیست!
لاپوتا سرشار از نشانهها، استعارهها و مجاز است. نشانگان قیام آقای کارگردان ژاپنی دربرابر بخش تاریک تکنولوژیست که به ساخت بمب اتم منجر میشود. در قلعهی لاپوتا، رباتهای خوبی حضور دارند که دوستدار انسانها و طرفدار صلحاند. این دهنکجی کارگردان به منتقدین اوست که میازاکی را ضدتوسعه قلمداد میکنند. او با مقابل هم قراردادن دو نیمهی تاریک و روشن تکنولوژی، حرص و قدرتطلبی انسان را عامل تعیینکنندهی سوءاستفادهکننده از علم نشان میدهد. در لاپوتای جاناتان سوئیفت، مردمان علم، ابله و خرفتاند! در پی این هستند که از خیار، نور بسازند یا از سنگ مرمر، بالش درست کنند! در لاپوتای میازاکی اما داستان بیش از آنکه طنز و فانتزی باشد، تراژدیگونه است. تکنولوژی، حریصها را مسلح و قوی کرده. انیمه پر از شلیک و انفجار و خشونت است که همین باعث میشود نتوانیم آن را اثری مناسب کودکان خردسال قلمداد کنیم. صدالبته از مردی که در سهسالگی، انفجار بمب اتم را در دو شهر کشورش دیده، نمیتوان انتظار داشت یک روایت صورتی از جنگ قدرت ارائه کند! داستان اگرچه پر از صحنههای شیرین و نمکین است، اما سطح تنش و ترس بالایی دارد. گویی چنین است که میازاکی در اولین تولید استودیوی خودش، خواسته درد و ظلم و استعمار را فریاد بزند و در پی سرپوشگذاشتن بر آن با فانتزیبازی نبوده. در ادامه اما کارگردان به بلوغ بیشتری در نمایش استعاری درد میرسد، چنان که سطح خشونت اثر، کاهش یابد و کودک هم مخاطب آن قرار گیرد.
یک پیرمرد چشمبادامی که برایمان پازل میچیند
میازاکی امروز 82سالهست. او در تمام آثاری که طی چهل سال در استودیو جیبلی ساخته، یک پازل شخصیتی و داستانی را ارائه کرده. شیتایی که در لاپوتا در 1986 متولد میشود، بسیار شبیه «کیکی» است که در 1989 به دست میازاکی خلق میشود. پیرزنی که نقش شخصیت منفی داستان لاپوتا را به عهده دارد و در پی تصاحب گردنبند است، بسیار شبیه است به پیرزنی که در اکثر آثار میازاکی ردپای آن هست، از «قلعهی متحرک هاول» گرفته تا شهر اشباح. این هم متأثر از نگاه میازاکی به افسانههای شرقی است و هم، امضای شخصی او در آثارش. گویی چنین است که همهی این شخصیتهای مشابه، در کنار هم، میخواهند آن جهان فانتزی را که چهل سال است در ذهن میازاکی جریان دارد، بسازند. پیرمرد نابغهی عالم انیمیشن، چهل سال است دارد بیزاری خودش از شهوت قدرتی را که به انحطاط تکنولوژی و استعمار آن برای نابودی ملتها میانجامد، نشان میدهد، آن هم به هنرمندانهترین شکل ممکن در محبوبترین قالب ممکن، انیمه!