مجله میدان آزادی: امروز ۲۸ اردیبهشت زادروز و روز بزرگداشت شاعر و دانشمند بزرگ ایرانی خیام نیشابوری است. شاعری که رباعیهایش شهرتی جهانی برای ایران به ارمغان آورده است. به همین مناسبت از آقای حسن صنوبری شاعر و پژوهشگر ادبیات درخواست کردیم تا گزیده ۲۰ رباعی از بهترین شعرهای خیام را برای مجله ما فراهم کنند. توضیحات و انتخابهای صنوبری را در ادامه بخوانید:
در روزگاران کهن ارزش و اهمیت علمی و دانش خیام آنقدر بر شعر و هنرش میچربیده و بیشتر به چشم میآمده که نظامی عروضی که خود آشنای ادبیات است وقتی در «چهار مقاله»اش میخواهد از او یاد کند به عنوان یک منجم از او یاد میکند. اما به مرور زمان و دور روزگاران آنقدر رباعیهای ناب خیام در ایران و بعد جهان مشهور و محبوب میشوند که دیگر کمتر کسی خیامِ دانشمند را به یاد میآورد، مگر نخبگان و دانشمندان، در حالیکه خیامِ شاعر را عام و خاص در ایران میشناسند و دوست دارند. به حق هم خیام توانست جایگاه مهمی در تاریخ ادبیات فارسی و مخصوصا در ساختن چهره قالب رباعی به دست آورد. او اگر در شمار فردوسی و حافظ و سعدی و مولوی و نظامی در صف نخست بزرگان ادبیات فارسی و سخن ایران نایستاده باشد هم در صف دوم بهترین شاعران ایران و بزرگترین سخنوران فارسیزبان ایستاده و خواندن شعرش جدا از حکمت و اندیشه، آموزگار زبان فارسی و درست و پاکیزه سخن گفتن است.
حکیم غیاثالدین ابوالفتح عمر بن ابراهیم نیشابوری همهچیزدان، ریاضیدان، منجم، فیلسوف و شاعر ایرانی بنا به قولی در سال ۴۳۹ هجری قمری در نیشابور زاده شده است و ظاهرا در هفتادوهفتسالگی در سال ۵۱۷ هجری قمری در همان نیشابور درگذشته است. از او به جز رباعیهای فارسی و عربی آثار علمی بسیاری برجایمانده، از جمله، در دانش نجوم و ستارهناشی: «زیگ ملکشاهی»، در دانش ریاضی : «رسالة فی البراهین علی المسائل الجبر و المقابله» (دربارهٔ معادلات درجهٔ سوم)، در فلسفه: «رساله الجواب عن ثلاث مسائل؛ ضروره التضاد فی العالم، و الجبر، و البقا »، در دانش فیزیک: «رساله میزانالحکم»، در دانش تاریخ و فرهنگ: «نوروزنامه».
ده سال پیش سعی کردم با مطالعه شعرهای خیام، ده رباعی برتر او را به اندازه سواد و ذوق اندک خود برگزینم که شامل ده شعر اول این فهرست است و به نظرم همچنان در صدرند. امسال ده رباعی برتر دیگر نیز از شعر خیام انتخاب کردم و در ادامه افزودم تا فهرست بیست رباعی پیشنهادی خیام برای مطالعه، تدوین شود. این فهرست را در ادامه بخوانید و نقد و نظر خود و همچنین رباعی محبوب خود را با ما در میان بگذارید.
۱
این کوزه چو من عاشق زاری بوده است
در بند سر زلف نگاری بوده است
این دسته که بر گردن او میبینی
دستیست که برگردن یاری بوده است
۲
پیش از من و تو لیل و نهاری بوده است
گردندهفلک نیز به کاری بوده است
هرجا که قدم نهی تو بر روی زمین
آن مردمک چشمِ نگاری بوده است
۳
یک نان، به دو روز، اگر بود حاصل مرد
از کوزه شکستهای، دمی، آبی سرد
مامور کم از خودی چرا باید بود؟
یا خدمت چون خودی چرا باید کرد؟
۴
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت
۵
آنها که کهن شدند و اینها که نواند
هر کس به مراد خویش یک تک بدوند
این کهنهجهان به کس نماند باقی
رفتند و رویم و دیگر آیند و روند
۶
چون عمر به سر رسد چه شیرین و چه تلخ
پیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ
می نوش که بعد از من و تو، ماه بسی
از سَلخ به غَرّه آید از غره به سلخ
۷
ای دیده اگر کور نئی گور ببین
وین عالم پر فتنه و پر شور ببین
شاهان و سران و سروران زیر گلند
روهای چو مه در دهن مور ببین
۸
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
وین یکدم عمر را غنیمت شمریم
فردا که ازین دیر فنا درگذریم
با هفتهزارسالگان سر بسریم
۹
در کارگه کوزهگری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش
کو کوزهگر و کوزهخر و کوزه فروش؟
۱۰
یک چند به کودکی باستاد شدیم
یک چند به استادی خود شاد شدیم
پایان سخن شنو که ما را چه رسید:
از خاک در آمدیم و بر باد شدیم
۱۱
جامی است که عقل آفرین میزندش
صد بوسه ز مِهر بر جبین میزندش
این کوزهگر دهر چنین جام لطیف
میسازد و باز بر زمین میزندش
۱۲
افلاک که جز غم نفزایند دگر
ننهند به جا تا نربایند دگر
ناآمدگان اگر بدانند که ما
از دهر چه میکشیم، نایند دگر
۱۳
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچارهتر است
۱۴
خاکی که به زیر پای هر نادانیست
کفّ صنمیّ و چهرهی جانانیست
هر خشت که بر کنگرهی ایوانیست
انگشت وزیر یا سر سلطانیست
۱۵
خوش باش که پختهاند سودای تو دی
فارغ شدهاند از تمنای تو دی
قصه چه کنم، که به تقاضای تو دی
دادند قرار کار فردای تو دی
۱۶
ای کاش که جای آرمیدن بودی
یا این ره دور را رسیدن بودی
کاش از پی صد هزار سال از دل خاک
چون سبزه امید بر دمیدن بودی
۱۷
ماییم که اصل شادی و کان غمیم
سرمایهی دادیم و نهاد ستمیم
پستیم و بلندیم و کمالیم و کمیم
آئینهی زنگ خورده و جام جمیم
۱۸
قانع به یک استخوان چو کرکس بودن
به ز آن که طفیل خوان ناکس بودن
با نان جوین خویش حقا که به است
کآلوده و پالودهی هر خس بودن
۱۹
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما، نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده در افتد، نه تو مانی و نه من
۲۰
هر یک چندی یکی برآید که: منم
با نعمت و با سیم و زر آید که: منم
چون کارک او نظام گیرد روزی
ناگه اجل از کمین برآید که: منم!
مطالب مرتبط:
1. جشن نمادین نوروز به روایت نوروزنامه خیام
2. راز شهرت خیام