مقدمه مجله میدان آزادی: بیست و سوم مهر (15 اکتبر)، به عنوان روز جهانی عصای سفید در تقویم ثبت شده است. به این مناسبت فهرستی از مشهورترین هنرمندان و نویسندگان نابینای ایران و جهان را به قلم خانم عطیه توسلی در ادامه بخوانید:
بینایی اغلب بهعنوان مهمترین حس در نظر گرفته میشود؛ چه در هنر، چه در زندگی روزمره. یک دلیل تاریخی آن میتواند اتکای ما به قوهی بینایی بهمثابه ابزاری برای کشف «حقیقت» باشد. در یونان باستان «افلاطون» بینایی را «بنیاد فلسفه» میدانست و از این رو حسی که به خدا و «حقیقت» منتهی میشود. بعدها «دکارت» کتاب «دیوپتریک» (۱۶۳۷) خود را با این جمله آغاز میکند که بینایی «شریفترین و جهانیترین حس» است.
در میان این خط فکریِ ستایش از بینایی بهمثابه ابزاری برای نیل به حقیقت، «رامبراند»، نقاش مشهور قرن هجدهم، شروع کرد به تصویرکردن نابینایان. گویی که در حال شکلدادن جریانی «ضد چشممحور» بود؛ شورشی علیه بینایی بهعنوان حس غالب و مطلقاً ضروری برای درک جهان. ستایش مطلق بینایی در این معنای حسی و تجربی در واقع نابینایی است نسبت به سایر حواس و سایر شکلهای بینایی. در ابتدا ممکن است به نظر برسد که فقدان بینایی، ما را از دانش نسبت به جهان محروم میکند، اما با بررسی دقیقتر، به نظر میرسد که نابینایی میتواند دانش را اتفاقاً بهشکلی متفاوت برای ما به ارمغان بیاورد. بهطور مثال در قرن هفدهم و هجدهم یک رویکرد این بود که فقدان یک مرجع بصری واضح به فرد اجازه میدهد تا از تخیل خود استفاده کند، در افکار عمیقتر تعمق کند و به بیداری معنوی نزدیکتر شود. اما همچنین، این عناصر، ازجمله دید مبهم، نابینایی و تاری دید و غیره، نشان میدهند که بینایی آن حس واضحی که در ابتدا به نظر میسد، نیست و هر حالت دیدن شامل نوعی نابینایی است و حتی به لامسه نیز مربوط میشود؛ چیزی که در یک منبع هنری که معمولاً فقط به تصویر متکی است، بعید به نظر میرسد. در واقع، به نظر میرسد که لامسه نقش کلیدی در بینایی ما ایفا میکند. چیزی که در تجربهی «اشرف ارمغان» بهوضوح خود را نشان داده است. در ادامه به زندگی ده نفر از مهمترین هنرمندان نابینا در طول تاریخ و در سراسر جهان سر میزنیم تا کمی بیشتر به این شکل دیدنِ جهان نزدیک شویم.
در ادامه فهرست مشهورترین هنرمندان نابینا به انتخاب مجله میدان آزادی را مشاهده کنید:

«رودکی»؛ پدر شعر فارسی
1. رودکی (۳۲۹ – ۴۱۱ هجری قمری)
«رودکی»، نوازنده، خواننده و شاعر اهل خراسان حدود سال ۳۲۹ هجری قمری متولد شد. او اولین شاعر برجستهای بود که به «فارسی نو» شعر سرود؛ یعنی فارسیای که با الفبای عربی نوشته شده بود و احتمالاً به همین دلیل به او لقب «پدر شعر فارسی» دادهاند. رودکی، خواننده و نوازندهای بااستعداد نیز بود و بهعنوان شاعر دربار نصر دوم، حاکم سامانی در بخارا حضور داشت. البته در اواخر عمر از چشم دربار افتاد و زندگی خود را در فقر و تنگدستی به پایان رساند. ابیات بسیار زیادی به رودکی نسبت داده شده اما این بیتها در میان گلچینها و آثار زندگینامهای پراکنده شدهاند. اشعار او به سبکی ساده نوشته شدهاند و ویژگی اصلیشان خوشبینی و جذابیت است. علاوهبر بخشهایی از دیوان (مجموعه اشعار)، یکی از مهمترین خدمات او به ادبیات، ترجمهی «کلیله و دمنه» از عربی به فارسی جدید بود. بازگوییهای بعدی این افسانههای هندی تا حد زیادی مدیون این ترجمهی گمشده از رودکی است که شهرت او را در ادبیات فارسیاسلامی بیش از پیش تضمین کرد.

«غلامحسین بنان»؛ خواننده ایرانی
2. غلامحسین بنان (۱۲۹۰ – ۱۳۶۴ هجری شمسی)
«بنان» یکی از برجستهترین خوانندگان موسیقی کلاسیک ایران در سدهی بیستم بود. او در خانوادهای اصیل و مرفه در قلهک تهران زاده شد. پدرش «کریمخان بنانالدوله نوری» و مادرش «شرفالسلطنه»، از خاندان قاجار بود. علاقه به موسیقی از کودکی و بهواسطهی مادرش که پیانو مینواخت، در او شکل گرفت. از ششسالگی زیر نظر استاد «مرتضی نیداوود» تمرین آواز و نوازندگی را آغاز کرد و بعدها نزد استادانی چون «ضیاءالذاکرین» و «ناصر سیف» به آموزش جدیتر پرداخت. بنان در نوجوانی خوانندگی را بهصورت حرفهای آغاز کرد، اما ورود او به رادیو در دههی ۱۳۲۰ نقطهعطفی در زندگی هنریاش شد. صدای گرم، تحریرهای دقیق و لطافت بیبدیلش بهسرعت او را به یکی از محبوبترین خوانندگان کشور بدل کرد. همکاری او با «روحالله خالقی»، «ابوالحسن صبا» و «داوود پیرنیا» جایگاهش را در موسیقی ایران تثبیت کرد و با اجرای آثار ماندگاری چون «آمدی جانم به قربانت»، «الهه ناز» و «بهار دلنشین» نامش جاودانه شد.
زندگی او اما خالی از حادثه نبود. در دیماه ۱۳۳۶ بر اثر یک سانحهی رانندگی بهشدت آسیب دید و بینایی چشم راستش را برای همیشه از دست داد. این تجربهی تلخ نقطهعطفی در نگاه او به زندگی و هنر شد. خود بنان بعدها گفته بود که پس از آن تصمیم گرفت آثاری با مضامین شاد و امیدوارکننده اجرا کند و از فضای اندوهبار گذشته فاصله بگیرد.
بنان در سالهای پایانی فعالیت هنریاش بهدلیل نارضایتی از فضای رادیو و اعتراض به پخش آثار سطحی، از خوانندگی کناره گرفت و دیگر به صحنه بازنگشت. او سالهای آخر عمر را با بیماریهای جسمی و افسردگی گذراند و سرانجام در ۱۸ اسفند ۱۳۶۴ در بیمارستان ایرانمهر تهران چشم از جهان فروبست. میراث هنری او بالغ بر چهارصد و پنجاه اثر است و صدای مخملی و شیوهی منحصربهفردش از او چهرهای یگانه در تاریخ موسیقی ایران ساخته.

«ماریا ترزیا فون پارادایس»؛ موسیقیدان و آهنگساز اتریشی
3. ماریا ترزیا فون پارادیس (۱۷۵۹ – ۱۸۲۴)
در سال ۱۷۸۴، اولین مدرسهی نابینایان در پاریس افتتاح شد. این مدرسه به همت استاد خوشنویسی فرانسوی، «والنتین هایوی» ساخته شد اما هایوی ساخت مدرسه را از یک موسیقیدان، پیانیست و آهنگساز نابینای اتریشی به نام «ماریا ترزیا فون پارادیس» الهام گرفته بود. فون پارادیس، پیش از این به هایوی یک روش خواندن و نوشتن لمسی را یاد داده بود که خودش ابداع کرده بود. هایوی از این ملاقات الهام گرفت تا روشها و دستورالعملهای یادگیری برای نابینایان را از طریق سیستمهای الفبایی برجسته در بستر مدرسهی پاریس و فراتر از آن دنبال کند. اما این ماریا ترزیا فون پارادیس تأثیرگذار که در قرن هجده موجی از حمایت از افراد نابینا در پاریس ایجاد کرد، چه کسی بود؟
ماریا در سال ۱۷۵۹ در وین به دنیا آمد. او دختر منشی امپراتوری در دربار بود. ملکه ماریا ترزای اتریشی مادرخواندهاش محسوب میشد و پدرش هم به افتخار ملکه نام او را ماریا گذاشت. در سهسالگی، کاملاً نابینا بود. اما مادرخواندهاش مصمم بود که او همچنان آموزش موسیقی خوبی ببیند. او پیانو را نزد «لئوپولد کوزلوش» و آواز را نزد «وینچنزو ریگینی» آموخت. گفته میشود که با آهنگسازان کلاسیک، «موتزارت» و «سالیری» دوست بوده و به نظر میرسد که اولی «کنسرتو پیانو شماره ۱۸» خود را برای این پیانیست بااستعداد نوشته است. هر دو در کتابهای تاریخ بهعنوان آهنگسازانی که احتمالاً برای او آهنگسازی کردهاند، ثبت شدهاند.
فون پارادیس، نوازندگی و آوازخوانی چیرهدستانهی خود را در شهرهای مهمی ازجمله لندن، پاریس و فرانکفورت به نمایش گذاشت. در همین تور اروپا بود که او با «ماری آنتوانت»، از خانوادهی سلطنتی فرانسه و «جورج سوم»، از خانوادهی سلطنتی انگلیس، ملاقات کرد و با آنها وقت گذراند. شهرت و چیرهدستی او تا جایی زبانزد شد که روزنامهی تایمز لندن او را «جادوگر نابینا» توصیف کرد.
برخی پژوهشگران معتقدند که «سیسیلی» که بهطور گسترده توسط نوازندگان ویولنسل اجرا شده، اثر فون پارادیس بوده است. این یکی از قطعاتی است که «شکو کانه میسون» بهزیبایی در یک عروسی سلطنتی در سال ۲۰۱۸ اجرا کرد. او همچنین آثار تکنوازی پیانو، قطعات آوازی و سایر موسیقیهای کیبورد و مجموعهای از آثار صحنهای، ازجمله اپرا و کانتاتا را نوشته است. در نهایت با آنکه در میزان و گستردگی اثرگذاری فون پارادایس در حوزهی موسیقی اروپا شکی نیست اما اطلاعات بسیار محدود ما دربارهاش او را در صفحات تاریخ محبوس کرده است.

«طه حسین»؛ نویسنده، حافظ قرآن و سخنور مصری
4. طه حسین (۱۸۸۹ – ۱۹۷۳)
سال ۱۹۷۹ میلادی هزاران مصری مقابل تلویزیون خانههاشان جمع شده بودند تا مستندی چند قسمتی دربارهی مردی نابینا ببینند؛ مردی نابینا که آمال خانوادههای مصری برای کودکان و جوانانشان بود.
متولد یکی از روستاهای مصر، مردی که علیه فقر و بیتوجهی جنگید و به نماد روشنگری در دوران پس از استعمار در مصر تبدیل شد؛ «طه حسین». برای بیشتر مصریها طه حسین فراتر از یک روشنفکر بود. او انگار صدای آنها بود. حسین در خانوادهای فقیر در یکی از کمبرخوردارترین منطقههای مصر متولد شد. خانوادهاش در ابتدا او را به یک مدرسهی قرآن محلی فرستادند و سپس او را راهی دانشگاه الازهر کردند با این امید که او روزی بتواند با معلمی یا قرائت قرآن روزگار بگذارند. او اولین کسی بود که از دانشگاه قاهره دکترا گرفت اما مسیر آکادمیک طه حسین به اینجا محدود نشد و با بورسیهی تحصیلی راهی فرانسه شد و دکترای دوم خود را در سال ۱۹۱۹ از دانشگاه سوربن دریافت کرد.
آموزش عمومی در مصر همچنان حافظ میراث طه حسین است. در تمام مقاطع پیش از دانشگاه، دانشآموزان در برنامههای درسی عربی و تاریخ مدرن مصر، زندگینامه، داستانهای کوتاه و مقالات او را میآموزند. وقتی پروژه یا مرکز جدیدی در مصر برای حمایت از جامعهی نابینایان تأسیس میشود، نام او در صدر قرار میگیرد: از کتابخانهی ویژهی طه حسین در کتابخانهی اسکندریه گرفته تا مدارس ویژهی کوچک در دلتای نیل.
حسین در سال ۱۹۵۰ وزیر آموزش و پرورش شد و فرمانی مبنی بر لغو تمام شهریهها در مدارس متوسطهی دولتی و حرفهای صادر کرد. امروزه هجده میلیون دانشآموز مصری به لطف طه حسین، که معتقد بود هزینههای آموزش بزرگترین مانع خانوادههای مصری برای فرستادن فرزندانشان به مدارس است، در مدارس دولتی رایگان ثبتنام میکنند. نقل قول معروف او «آموزش مانند آبی است که مینوشیم و هوایی است که تنفس میکنیم»، بر روی دیوارهای مدارس و دانشگاهها و پشت جلد کتابهای درسی نوشته و نصب شده است.
با وجود تغییر گستردهی صحنهی سیاسی و اجتماعی مصر پس از انقلاب ۱۹۵۲، جایگاه و احترام حسین در محافل حکومتی تغییر نکرد. اگرچه او دیگر وزیر نبود، اما رژیم جدید از صدا و الگوی او برای حمایت از دستور کار سوسیالیستی و ملی خود استفاده کرد. با این حال، حسین فراز و نشیبهایی با حاکمان جدید داشت. بهدلیل اظهارات انتقادیاش در مورد نوشتههای رئیسجمهور «جمال عبدالناصر» در سال ۱۹۶۴، او از سمت سردبیری روزنامه الجمهوریه اخراج شد. با این حال یک سال بعد، به او نشان «گردنبند نیل»، بالاترین نشان غیرنظامی مصر را اعطا کردند؛ تصمیمی از سوی رژیم ملیگرا که بهعنوان عذرخواهی از یکی از متفکران بزرگ ملت تلقی میشد.
برخی معتقدند برجستهترین عنصر میراث طه حسین این است که معلولیت او در مواجهه با رقبای فکری و سیاسیاش کاملاً بلاموضوع بود. اگر تصویر نمادین او با چشمانی که پشت عینک سیاهش پنهان شده نبود، اهالی مصر او را فقط بهعنوان یک مرد مصری که در ربع اول قرن بیستم راه خود را از روستایی در مصر علیا به سوربن هموار کرد، به یاد میآوردند. برای مصریهای عادی که سریالهای تلویزیونی تماشا میکنند و کتابهای درسی میخوانند، حسین مردی است که بر فقر و نابینایی غلبه کرد و برای روشنفکران عرب، او رئیس دانشگاهی است که با وجود ناتوانی در دیدن نور، در روشنکردن زندگی یک ملت مشارکت داشت.

«ابوالمعلا معری»؛ اندیشمند اسلام
5. ابوالمعلا معری (۳۶۳ - ۴۴۹ هجری قمری)
«المعری» شاعر بزرگ عرب بود که بهخاطر ذوق، سلیقه و البته بدبینیاش شناخته میشد. المعری از نوادگان قبیلهی «تنوخ» بود و بیماری دوران کودکی او را عملاً نابینا کرد. او در «حلب» ادبیات و اسلام را آموخت. در برخی منابع احتمال میدهند که برای تحصیل به «انطاکیه» و «طرابلس» نیز سفر کرده باشد. او فعالیت ادبی خود را خیلی زود آغاز کرد و از این راه به درآمدی هرچند اندک رسید. اشعار اولیهی او در «سقط الزند» گردآوری شد که محبوبیت زیادی پیدا کرد. این مجموعه شامل مجموعهای از اشعار در مورد زره بود.
پس از حدود دو سال اقامت در «بغداد»، المعری احتمالاً بهدلیل بیماری مادرش به شمال سوریه بازگشت. در بغداد، ابتدا در محافل ادبی معتبر مورد استقبال قرار گرفت، اما وقتی از فروش مدایح خود امتناع ورزید، نتوانست حامی قابل اعتمادی پیدا کند. او از ثروت مادی چشم پوشید و در خانهای خلوت سکنی گزید و در آنجا زندگی کرد. المعری از احترام و اقتدار محلی برخوردار بود و بسیاری از شاگردان برای تحصیل نزد او میآمدند.
المعری دومین مجموعه شعر اصیلتر خود، «لزوم ما لم یلزام» یا «لزومیات» را نوشت که به پیچیدگی غیرضروری قافیه اشاره داشت. در «رسالة الغفران» یکی از آثار بحثبرانگیز او، شاعر از بهشت بازدید میکند و با پیشینیان خود، شاعران بتپرستی که بخشیده شده بودند، ملاقات دارد. این آثار متأخر، سوءظنهای برخی از مسلمانان را برانگیخت. کتاب «الفصول و الغایات»، مجموعهای از موعظهها به نثر مسجع بود که حتی تقلیدی از قرآن نامیده شده است. نوشتههای او همچنین با وسواسی زبانشناسانه از نوشتههای دیگران متمایز میشود.

«ناصر الیوسف»؛ هنرمند بحرینی
6. ناصر الیوسف (۱۹۴۰ – ۲۰۰۶)
«ناصر الیوسف» متولد شهر محرق در بحرین، نهتنها از پیشگامان بلکه از رهبران اصلی جنبش هنر مدرن در بحرین بود، آن هم در زمانهای که الگوهای هنری اندکی در فضای هنری بحرین وجود داشت و منابع اولیه محدود بود. از کودکی نگاهی زیباشناسانه داشت اما دو معلمش در کشف و پرورش استعداد او نقش جدی داشتند: «احمد السنی» و «عبدالکریم العرید کشف». تلاشهای اولیهی ناصر الیوسف در عرصهی هنر در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ با پیوستن او به گروههای مختلف هنری، بهطور کاملتری شکوفا شد. در اوایل بیستسالگی در بندرها، باغها و بازارهای سنتی بحرین قدم میزد تا آنچه را که بهنظرش «جوهره» محرق بود به تصویر بکشد. بهنظر او نقاشی تنها راه به تصویر کشیدن شکوه کشورش بود.
ناصر الیوسف در حالی که هرگز دانشجوی رسمی هنرهای زیبا نبود، از هر طریق ممکن - از نشریات و متون دانشگاهی در مورد تاریخ هنر گرفته تا تبادلات بینالمللی از طریق کارگاهها و نمایشگاهها - دانش تاریخ هنر و جریانهای متنوع هنری را فراگرفت. او در بیشتر نمایشگاههای هنری بزرگ بحرین شرکت کرد و همچنین نمایندهی کشورش در نمایشگاههای گروهی خارج از کشور بود. در اولین نمایشگاه هنری ملی پس از استقلال بحرین، الیوسف بهعنوان یکی از مهمترین چهرههای خلاق کشور شناخته شد. بهدنبال آن، تقدیرهای بیشتری در بحرین و سراسر منطقه صورت گرفت، که مهمترین آنها جایزهای بود که در سال ۱۹۹۵ از طرف دولت «شارجه» به او اعطا شد و نقش الیوسف را بهعنوان پیشگام هنرهای زیبا در خلیج فارس به رسمیت شناخت. او در واقع روی موضوعی مغفول در کشورهای حوزهی خلیج فارس دست گذاشت؛ زندگی بومی و سنت. موضوعی که طی فرآیندهای سرسامآور مدرنیزاسیون در کشورهای حوزهی خلیج فارس در حال نابودی است.
او علاوهبر دستاوردهای هنری برجستهاش، نقش مهمی در توسعهی زیرساختهای هنری در بحرین ایفا کرد. با مشارکت فعال خود در گردهماییها و انجمنهای هنری، به یکی از اعضای بنیانگذار انجمن هنر معاصر تبدیل شد که از سال ۱۹۸۳ تا ۱۹۸۶ ریاست آن را بر عهده داشت. فروشگاه لوازمالتحریر «الطالب» که الیوسف بههمراه پسرعموهایش در دههی ۱۹۶۰ تأسیس کرد، کتابها و نشریات هنری را در کنار لوازم هنری زیبا، مانند رنگهای اکریلیک، میفروخت. در سال ۱۹۸۰، پس از شرکت در انجمن فرهنگی اصیله در مراکش، او اولین کسی بود که دستگاه چاپ را به بحرین وارد کرد. او در به اشتراک گذاشتن و انتقال دانش خود سخاوتمند بود و بسیاری از هنرمندان معاصر بحرینی - از «عبدالجبار الغضبان» و «عباس یوسف» گرفته تا «جمال عبدالرحیم» و «محمد المهدی» - از تأثیر الیوسف بر خود یاد میکنند. در کنار رویکرد دقیق و سخاوت روح هنرمند، حس شفقت و شجاعت مدنی نیز وجود داشت که در نمایشگاه الیوسف در کنار دیگر هنرمند بحرینی به نام «ابراهیم بوسعد» در سال ۱۹۸۲، به اوج خود رسید. این آثار به تهاجم اسرائیل به لبنان و قتل عام «صبرا» و «شتیلا» میپردازند.
حتی پس از آنکه ناصر الیوسف بیناییاش را از دست داد و تاریکی بر زندگیاش سایه افکند، توانست حقیقت درونی خود را در فرمی بصری صورتبندی کند. این خود نوعی دفاع از خویشتن بود، ضرورتی برای حفاظت از هستیاش. درست است که «کلود مونه» اندکی پیش از مرگش دچار کوررنگی شد، اما هیچ هنرمند نقاشی، پس از نابیناشدن نتوانست بهطور کامل به خلق آثار هنری ادامه دهد. در مورد الیوسف، او توانست راههایی بیابد تا با سرنوشتی که چشمانش را درگیر کرده بود کنار بیاید و در بسیاری از جنبهها حتی شکوفا شد، چراکه به پرواز آزاد خیال خود تکیه داشت تا پهنهی بیکران دنیای درونیاش را جستوجو کند. او رؤیاپردازی بود که میتوانست شیرینی گذشته را دوباره بچشد و بافت شکوه آن را به دور از تلخیهای اکنون لمس کند.

«بشار بن برد»؛ شاعر ایرانی
7. بشار بن بُرد (۹۵ – ۱۶۸ هجری قمری)
شاعر نابینای مشهور، «بشّار بن بُرد» که گفته میشود ایرانی است بخش زیادی از عمر خود را در بغداد گذراند. او احتمالاً نابینا به دنیا آمده بود، اگرچه برخی نویسندگان معتقدند که او بعداً بینایی خود را از دست داده است. «مسلم بن ولید»، «ابونواس» و «بشار بن برد» استادان نوآوری در شعر عباسی بودند و موفق شدند شعر را به گفتاری مردمی تبدیل کنند تا آنجا که مورد پذیرش و لذت عموم قرار گرفت. به بیان دیگر این شاعران شعر را از مجالس، محافل و دربارها بیرون آوردند و آن را در میان مردم گسترش دادند.
منتقد مشهور، «الجاحز»، در مورد اشعار «الاعشی» و «بشّار» نوشت:
«این دو مرد نابینا موفق به کشف حقایقی شدند که افراد بینا قادر به تشخیص آن نبودند و بشّار بهویژه در این کار سرآمد بود.»
شوخطبعی خوداندیش بشّار باعث ایجاد حکایات بسیاری شد، خصوصاً زمانی که شوخی خودش به چیزی علیه خودش تبدیل میشد. «البهبیتی» نوشته که بشار چیزی خلق کرد که یک نوآوری واقعی در قالب نوع جدیدی از شعر نبود، بلکه وسیلهی بیان جدیدی بود که شعر را محبوبتر کرد.

«خورخه لوئیس بورخس»؛ نویسنده و شاعر آرژانتینی
8. خورخه لوئیس بورخس (۱۸۹۹ – ۱۹۸۶)
«خورخه لوئیس بورخس»، نویسندهی آرژانتینی، تقریباً همزمان با تصدی سمت مدیر کتابخانه ملی آرژانتین، بیناییاش را از دست داد؛ درست در همان لحظهای که دیگر نمیتوانست کتاب بخواند مسئول تقریباً یک میلیون کتاب شد. بورخس پس از یک دورهی طولانی کاهش بینایی در پنجاه و پنجسالگی بر اثر یک بیماری ارثی نابینا شد. در مصاحبهای میگوید پدر و مادربزرگش «هر دو نابینا مردند؛ نابینا، خندان و شجاع، همانطور که من نیز امیدوارم بمیرم.» او پس از نابیناییاش نزدیک به چهل کتاب منتشر کرد. همراه و کمک اصلی او در این مسیر مادر میانسالش «لئونور» بود که تا زمان مرگش در نود و نهسالگی با او زندگی میکرد. لئونور کار کتابت و خواندن کتاب با صدای بلند را برای پدر بورخس، «خورخه گیلرمو بورخس»، انجام داده بود. نویسندهای که او نیز در میانسالی نابینا شد.

«هومر»؛ شاعر و داستانسرای یونانی
9. هومر ( قرن هشتم پیش از میلاد)
از زندگینامههای باستانی گرفته تا تصاویر هنری، اطلاعات کمی در مورد وقایعنگار جنگ افسانهای «تروا» وجود دارد. آیا او نابینا بود، چه شکلی بود و آیا اصلاً وجود داشت؟ «هومر» بهخاطر نوشتن «ایلیاد» و «ادیسه»، دو حماسهی سترگ ادبیات یونان باستان، شناخته میشود. «ایلیاد» روایت نبردهای جنگ ترواست و «ادیسه» سفر خطرناک ادیسه را در تلاش برای بازگشت به خانه دنبال میکند. هر دو در مقطعی بین ۷۵۰ تا ۶۵۰ پیش از میلاد نوشته شدهاند. تأثیر این دو اثر بر ادبیات بسیار چشمگیر است، بهطوری که «هارولد بلوم»، منتقد ادبی مشهور، زمانی در مجلهی «معیار جدید» اعلام کرد:
«هر کسی که اکنون در غرب میخواند و مینویسد، از هر پیشینهی نژادی، جنسیت یا اردوگاه ایدئولوژیکی، هنوز پسر یا دختر هومر است.»
گمانهزنیها مبنی بر نابینا بودن هومر با نام او آغاز میشود. در یونان باستان، «هومروس» میتوانست به معنای «کور» و همچنین «گروگان» باشد. شخصیت «دمودوکوس» در «ادیسه» هم این نظریه را تقویت میکند. دمودوکوس که گمان میرود نمایندهی هومر باشد، در این حماسه بهعنوان شاعری نابینا ظاهر میشود که در دربار سلطنتی اجرا میکند.
در طول قرنها، اعضای برجستهی جامعهی یونان باستان این خبر را پخش کردند که هومر قادر به دیدن نیست. به گفتهی «آلبرتو مانگوئل»، نویسندهی کتاب «ایلیاد و ادیسه: یک زندگینامه» «ارسطو»ی فیلسوف هومر را نابینا توصیف کرد. «الکساندر بیکرافت»، محقق ادبیات یونان، در مقالهی سال ۲۰۱۱ با عنوان «کوری و سواد در زندگی هومر»، خاطرنشان میکند که نابینایی هومر «از شهادت شخصی سیناتوس، که برخی سرود هومری را به آپولو نسبت میدهند» بوده است. «اریک مورمن» در مقالهی خود با عنوان «بازنماییهای هومر در دوران مدرن»، به یک نوشتهی باستانی اشاره میکند که نشان میدهد نابینایی هومر «مجازاتی برای دیدن هلن (از تروا) یا سپر آشیل در شکوه کامل آن» بوده است. به گفتهی مورمن، هنگامی که یونانیان در ربع دوم قرن پنجم پیش از میلاد شروع به کشیدن پرتره از چهرههای برجستهی تاریخی خود کردند، هومر با «ریشی بسیار بلند و مرتب، موهای بلند و چشمانی بزرگ و بسته در چهرهای ملایم و آرمانی» به تصویر کشیده میشد. با افزایش تأثیر ایلیاد و ادیسه، تصویر هومر کاملاً تثبیت شد. رمز و راز پیرامون بینایی او نهتنها به سؤالات دربارهی هویت او افزود، بلکه بر اهمیت پایدار آثار او نیز تأکید کرد. به هر حال مسئلهی بینایی او همانند کیفیت وجود داشتنش همچنان در هالهای از ابهام است.

« آندرهآ بوچلی»؛ خواننده ایتالیایی
10. آندرهآ بوچلی (۱۹۵۸ )
«آندرهآ بوچلی» در «لاجاتیکو»، نزدیکی «پیزا» در ایتالیا متولد شد. شهرت او بهخاطر ترکیب منحصربهفردش از اپرا و موسیقی پاپ است. بوچلی از سنین پایین به «گلوکوم» مادرزادی مبتلا بود. او از ششسالگی یادگیری پیانو را شروع کرد و بعدها فلوت و ساکسیفون نواخت. در دوازدهسالگی پس از خونریزی مغزی ناشی از یک حادثهی فوتبال، کاملاً نابینا شد. او که ناامید نشده بود، در دانشگاه پیزا حقوق خواند و در عین حال برای تأمین هزینهی تحصیل خود در پیانوبارها و کلوپهای شبانه آواز خواند. پس از اخذ مدرک، بهمدت یک سال بهعنوان وکیل منصوب دولت به کار وکالت پرداخت و سپس تصمیم گرفت حرفهی موسیقی را انتخاب کند و نزد «فرانکو کورلی»، خوانندهی تنور، به تحصیل آواز بپردازد.
موفقیت بوچلی در سال ۱۹۹۲ حاصل شد، زمانی که «زوکرو فورناسیاری»، ستارهی پاپ ایتالیایی، از او خواست تا نسخهی نمایشی از آهنگ « Miserere » را ضبط کند؛ آهنگی که برای خوانندهی مشهور، «لوچیانو پاواروتی» در نظر گرفته شده بود. پاواروتی بهشدت تحت تأثیر صدای بوچلی قرار گرفت و این دو با هم دوست شدند. سال بعد، بوچلی یک قرارداد ضبط امضا کرد و اولین آلبوم او، «مادر آرام» (۱۹۹۴)، توجه بیشتری را در اروپا به او جلب کرد. در سال ۱۹۹۵، او آلبوم «بوچلی» را منتشر کرد که شامل تکآهنگ Con te partirò بود. او بعداً این آهنگ را بهصورت دوئت به زبان انگلیسی (وقت خداحافظی) با «سارا برایتمن» ضبط کرد و هر دو نسخه به موفقیتهای بزرگی دست یافتند. محبوبیت بوچلی در ایالات متحده در سال ۱۹۹۷ با انتشار آلبوم «رومانزا» بود که شامل آهنگهایی از آلبومهای قبلی او میشد و در نهایت بیش از پانزده میلیون نسخه در سراسر جهان فروخت.
اگرچه بوچلی اپرا را عشق اول خود میدانست، در ضبطهای خود آریاها را با موسیقی عامهپسند (ژانری که مطبوعات آن را «پاپرا» مینامیدند) ترکیب میکرد تا مخاطبان خود را گسترش دهد. برخی از منتقدان بهدلیل سبک بیش از حدش برای جدی گرفتهشدن در دنیای اپرا، او را نقد میکردند، با وجود این در سال ۱۹۹۹ در اپرای «بیوهی شاد» اجرا کرد و سه آریا خواند و اولین اجرای اپرای آمریکایی خود را اواخر همان سال در نقش اصلی «ورتر» اثر «ژول ماسنه» در تئاتر اپرای میشیگان اجرا کرد. با این حال، در حالیکه «آریاهای مقدس» او (۱۹۹۹) برای یک ضبط کاملاً کلاسیک بهطرز چشمگیری فروش خوبی داشت، او با «سونو» (۱۹۹۹) که شامل یک دوئت با ستارهی پاپ «سلین دیون» (دعا) بود، به موفقیت تجاری بیشتری دست یافت. ازجمله آثار منتشرشدهی بوچلی در اوایل قرن بیست و یکم میتوان به «سیلی دی توسکانا» (۲۰۰۱)، «آموره» (۲۰۰۶) با محوریت پاپ و با حضور «کریستینا آگیلرا» و «استیوی واندر»، مجموعهی تعطیلات «کریسمس من» (۲۰۰۹) و آلبوم زندهی «کنسرتو: یک شب در سنترال پارک» (۲۰۱۱) اشاره کرد. او علاوهبر ضبط موسیقی، تورهای گستردهای برگزار کرد و اولین اجرای خود را در سال ۲۰۰۶ در فیلارمونیک نیویورک و در سال ۲۰۱۱ در اپرای متروپولیتن انجام داد. در ادامه بوچلی به ضبط آلبومهای استودیویی ازجمله Passione (۲۰۱۳) که شامل دوئتی با جنیفر لوپز بود، Cinema (۲۰۱۵) که مجموعهای از تمهای فیلم بود و Sì (۲۰۱۸) که شامل دوئتهایی با پسرش و «جاش گروبن» بود، ادامه داد. دومی در جدول تمام ژانرهای بیلبورد در رتبهی اول قرار گرفت.