مجله میدان آزادی: تازهترین صفحه «پروندهپرتره افسانه شعباننژاد» را با مصاحبه اختصاصی مجله میدان آزادی با این هنرمند شاعر و نویسنده به روز خواهیم کرد. این گفتگو را که توسط نیلوفر بختیاری انجام شده در ادامه خواهید خواند:
افسانه شعباننژاد، زادهی اول اردیبهشت ۱۳۴۲ در شهداد کرمان است؛ شهری در دل کویر، با آفتابهای سوزان و سکوتهای عمیق. همین چشماندازهای ساده و آرام، نخستین بستر خیالپردازیهای کودکانۀ او بودهاند. شعباننژاد در خانوادهای اهل ذوق بزرگ شد و از همان کودکی، قلم را به نیت آفرینش ادبی در دست گرفت. بعد کلمات دوست او شدند؛ دوستانی که هرگز رهایش نکردند.
او پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی و دبیرستان در کرمان، راهی تهران شد و در رشتههای ادبیات فارسی و ادبیات نمایشی به تحصیلاتش ادامه داد. بعدها، برای سالها قلم زدن و خلاقیت ادبی نشان درجه یک هنری را در رشته شعر و ادبیات کودک دریافت کرد.
فعالیت حرفهای این شاعر و نویسندۀ پرکار از سالهای آغازین دههی شصت با نشریات و برنامههای رادیویی کودک و نوجوان آغاز شد. سپس رفتهرفته، شعرهایش به مجلات، کتابها، مدرسهها راه پیدا کرد و در ذهن بچهها ماندگار شد. شاید باورش سخت باشد اما امروز، بیش از ۴۰۰ عنوان کتاب در حوزه شعر، داستان و ترجمه کودک و نوجوان در کارنامه او ثبت شده است.
شعرهای او شبیه به بازیاند؛ بازی با کلمات، صداها و رنگها. از «جمجمک برگ خزون» تا «کلاغه کجاست؟ روی درخت» و «شیشه و آواز». شعرهایی که کودکان را جدی میگیرند و با او مثل یک دوست خلاق، صمیمی و مهربان گفتوگو میکنند.
افسانه شعباننژاد تاکنون در جشنوارههای ادبی گوناگون داوری کرده و جوایز معتبری را بهدست آورده است؛ از جمله جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی برای مجموعه شعر «شیشه و آواز». از دیگر افتخاراتش باید به راه یافتن حضور کتاب «ماست شیرین» او به فهرست «کلاغهای سفید مونیخ» اشاره کرد. همچنین در سال ۲۰۱۰ نام او در فهرست نامزدهای جایزه جهانی آسترید لیندگرن قرار گرفت.
شعباننژاد تنها شاعر کودکان نیست؛ او هنرمندیست که با واژهها ترانه میخواند، با رنگها پتهدوزی میکند و با قصهها خاطرات زلال کودکی را رقم میزند. گفتوگو با او در بخش پیادهراه کودک و نوجوان میدان آزادی یکی از این خاطرات ماندگار بود که آن را به کودکان، نوجوانان و دوستداران ادبیات کودک و نوجوان تقدیم میکنیم.

خانم شعباننژاد عزیز، شاید بهتر باشد گفتوگویمان را با یکی از همان سوالات همیشگی اما مهم و الهامبخش آغاز کنیم. برای مخاطبان پیادهراه کودک و نوجوان از نخستین قدمهایتان در دنیای شعر و قصه بگویید.
من از دوران کودکی علاقهی زیادی به شعر داشتم. مادرم اشعار حافظ را از حفظ بود و هنگام آشپزی، صدای شعر خواندنهایش را میشنیدم. گاهی میشنیدم با لحنی غمگین دوبیتیهایی را زیر لب زمزمه میکند. درواقع، فضای زندگی من از کودکی با شعر آمیخته بود. خوشبختانه، استعداد شعر سرودن هم داشتم. یادم میآید کلاس سوم دبستان بودم که اولین شعرم را سرودم. البته نمیتوان آن را دقیقاً «شعر» نامید. بیشتر بازتاب احساسات یک کودک نهساله بود که روی کاغذ آمد. بعد از آن، بهصورت جدیتر نوشتن را ادامه دادم. بعدها مجموعهای از اشعارم را آماده کردم و آن را از کرمان برای آقای مصطفی رحماندوست، که در آن زمان سردبیر مجلهی رشد بودند، فرستادم.
یادتان میآید آن زمان چند سالتان بود؟
آن زمان در آستانه جوانی بودم. آقای رحماندوست در پاسخ برایم نامهای فرستادند که هنوز آن را نگه داشتهام. در نامهشان نوشته بودند: «در میان این اشعار ساده و بیپیرایه، احساسی کودکانه موج میزند و تو شاعری هستی که برای کودکان میسراید». این نامه نقطهی عطفی بود برای ورودم به دنیای ادبیات کودک.
آیا این شاعرانگی در رفتارهای کودکانهتان هم بروز میکرد؟ مثلاً در نوع بازیها یا ترانههایی که ناخودآگاه زمزمه میکردید؟
بله. هروقت کسی شعر یا ترانهای میخواند، من عمیقاً تحت تأثیر قرار میگرفتم و آن را برای دیگران بازگو میکردم. پدرم هم کلامی آهنگین داشت. خدا رحمتش کند، مردی شوخطبع بود و هنگام صحبت، از واژههای موزون و قافیهدار استفاده میکرد. علاوه بر این، تشویق معلمانم هم نقش مهمی داشت. در دورهی راهنمایی، کتابی دستنویس ازداستانها و نقاشیهایم تهیه کردم و آن را به معلم ادبیاتم، خانم سلیمی، نشان دادم. ایشان پس از مطالعه گفتند: «امیدوارم در آینده کتابهای تو را در کتابفروشیها و کتابخانهها ببینم.» اخیراً بعد از سالها، موفق شدم ایشان را پیدا کنم و تماس بگیرم. بسیار خوشحال شدند. قرار شد در سفر بعدیام به کرمان، به دیدارشان بروم.
از این دوران خاطرهی خاصی در ذهننتان هست که الهامبخش شما بوده باشد؟
پدرم همواره مشوق من بود. او تعریف میکرد که وقتی دهساله بوده، همیشه شمع نذر میکرده تا مانند حافظ شود! خودش آرزو داشت شاعری بزرگ باشد، اما میگفت: «من که نشدم، اما گویا نذرهایم برای تو اثر کرد». البته من هم حافظ نشدم! اما توانستم در این مسیر گام بردارم. اولین کتاب شعرم را نیز به پدرم تقدیم کردم: «به کودکی که آرزو داشت حافظ شود».
پس دعای پدر و ترانههای مادر همراه کولهبار شاعریتان بوده... پس از تشویقهای آقای رحماندوست مسیر را چطور ادامه دادید؟
در آن دوران بیشتر شعر مینوشتم. پس از آن، آقای رحماندوست از من دعوت کردند تا در شورای شعر مجلهی «کیهان بچهها» عضو شوم. جلسات شورا سهشنبهها برگزار میشد و اساتیدی مانند بیوک ملکی، اسدالله شعبانی، جعفر ابراهیمی و... در آن حضور داشتند. ما که تازهکار بودیم، اشعارمان را ارائه میکردیم تا نقد شوند. سپس اگر شعری مورد تأیید قرار میگرفت، در مجله منتشر میشد.
یادم میآید به دلیل سختگیری در نقدها، معدود افرادی در این جلسه ماندگار شدند. آن زمان من با وجود مسئولیت مادری و داشتن دو فرزند، بهطور مداوم در جلسات حضور داشتم. گاهی پس از جلسه به خانه میرفتم و از شدت انتقادات به گریه میافتادم، اما به مرور یاد گرفتم انتقادپذیر باشم. تمام نکات استادان را در اشعارم اعمال میکردم و پس از اصلاح شعرها، به درستی نظراتشان پی میبردم.
با مجلات رشد هم همکاری داشتهاید؟ درست میگویم؟
بله، مدتی سردبیر مجله رشد بودم. در آن دوره با نویسندگان و تصویرگران بسیاری آشنا شدم. سپس به کانون پرورش فکری رفتم و سالها مسئول شورای شعر انتشارات بودم. آنجا آثار ارسالی را به همراه تیمی از کارشناسان برای انتشار بررسی میکردیم.
آیا موقع سرودن شعر یا نوشتن داستان عادات خاصی دارید؟
من در خانوادهای پرجمعیت بزرگ شدهام، به همین دلیل به محیطهای شلوغ عادت دارم و جالب اینجاست که در جمع راحتتر میتوانم کار کنم. هروقت ذهنم جرقهای میزند، در همان لحظه، چه در تاکسی، چه در آشپزخانه یا حتی در مهمانیها، نوشتن را آغاز میکنم. نیازی به خلوتگزینی و گوشهنشینی ندارم.
پس میشود گفت شما جزو شاعران برونگرایی هستید که از جمع انرژی و الهام میگیرند؟
دقیقاً. طوری تمرکز میکنم که حتی سر و صدای محیط، مثلاً ساختوساز ساختمان مجاور هم نمیتواند تمرکزم را برهم بزند. من بیشتر به صدای درونم گوش میدهم.
معمولاً چه جرقهای باعث میشود دست به قلم شوید؟ منبع الهامتان چه چیزهاییست؟
برای نوشتن در حوزه کودک و نوجوان، باید از دنیای بزرگسالان فاصله گرفت و به جهان کودکان وارد شد. دیدن بازیها و گفتوگوهای کودکان، مهمترین منبع الهام من است. هنگام قدم زدن در خیابان بیشتر به کودکان و نوجوانان توجه میکنم. در مهمانیها هم بیشتر با این گروه سنی معاشرت دارم. هرچند به بزرگترها احترام میگذارم، اما ترجیح میدهم در دنیای کودکان سیر کنم.
به طور منظم هم از کتابخانهها و مدارس در نقاط مختلف کشور، و گاهی مناطق محرومی مانند سیستان و بلوچستان، بازدید میکنم. چون باور دارم یک شاعر، چه برای کودکان بنویسد، چه برای بزرگسالان، نمیتواند منزوی باشد؛ به خصوص برای نویسندگان حوزه کودک که با چالش تغییرات سریع در دنیای کودکان مواجهاند. باید همگام با کودک و نوجوان پیش رفت، به حرفهایشان گوش داد و با واژگان جدیدشان آشنا شد.
هنگام سرودن شعر برای خردسالان، باید خود را همقد و همنگاه آنان کرد. همانطور که یکی از دوستان میگفت: «شاعری که برای کودکان مینویسد باید بتواند از ارتفاع یک کودک به میز نگاه کند». ما بزرگسالان محتویات روی میز را میبینیم، اما یک کودک ممکن است آن را به شکل یک چهارپا ببیند و آن را به موجودی زنده و دوستداشتنی تبدیل کند که میفهمد، درک میکند و سخن میگوید.

با توجه به اشارهی شما به درک کودکان و نوجوانان امروز، برایم جالب است بدانم این نگاه چگونه با کودکی خودتان پیوند خورده؟ امروز بسیاری از تجربیات کودکی امروز برای ما ناآشناست و حتی گاهی باورنکردنی به نظر میرسد. اما به نظر میرسد شما پلی بین این دو جهان ساختهاید؛ نوعی پیوند و گفتوگوی بین نسلی...
صادقانه بگویم، من کارم را از سنین پایین شروع کردم. وقتی شروع به نوشتن کردم، هنوز خودم در آستانهی جوانی بودم و دنیای کودکی و نوجوانی برایم کاملاً ملموس بود. اگر آثار اولیهام را بررسی کنید، ردپای محیط کودکی و نوجوانی خودم را به وضوح میبینید، اما به مرور یاد گرفتم که آن دنیا را، که با دنیای بچههای امروز بسیار متفاوت است، رها کنم و خودم را به جای کودک و نوجوان امروزی بگذارم. دیروز، امروز و فردا، در این سوی دنیا یا آن سوی دنیا، برخی نیازها ثابت هستند. اما در عین حال به فرهنگ بومی خودمان هم توجه داشتهام. نوجوان ما در جامعهی خاص خودش زندگی میکند. من باید بدانم به چه میاندیشد، زندگیاش چگونه میگذرد، چه غمها و شادیهایی دارد. این ویژگیها در هر شهر و منطقهای متفاوت است.
به نظر میرسد این کار بسیار دشوار باشد. چون شما برای کودکان ایران مینویسید، نه فقط برای کودکان تهران یا کرمان. درنتیجه، یافتن آن سطح از سادگی و صمیمیتی که همهی کودکان بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند، قطعاً چالش بزرگی است.
دقیقاً همینطور است. یکی از ویژگیهای شعر خوب، «شمول» و «فرازمانی بودن» آن است. البته من معمولاً از این اصطلاحات رسمی استفاده نمیکنم، اما منظورم این است که اگر شعری بگویم که هم کودک دیروز از آن لذت ببرد، هم کودک امروز، و حتی کسی که صد سال بعد آن را میخواند، آنگاه میتوانم بگویم موفق بودهام. چون این شعر دیگر محدود به زمان، مکان یا گروه خاصی نیست.
با وجود اینکه اشاره کردید میخواهید برای همهی کودکان بنویسید، اما تأثیر زندگی در کرمان در برخی آثارتان مشهود است. به ویژه در رمان «صدای صنوبر» که حدوداً در سالهای میانی فعالیتتان نوشتهاید. تا جایی که به خاطر دارم، لهجهی شخصیتهای این رمان کرمانی است. کمی دربارهاش برایمان میگویید؟ درکنارش دوست دارم بیشتر درباره تجربه بومینویسی در آثارتان بفرمایید.
این رمان هرچند به مکان خاصی تعلق ندارد، اما تمام شخصیتهایش کسانی هستند که در دوران کودکی و نوجوانیام با آنها زندگی کردهام؛ از کوچههای کوچه پسکوچههایی که در آن قدم زدهام تا همسایهها همگی واقعی هستند. لهجه شخصیتها هم کرمانی است، هرچند سعی کردم آنقدر غلیظ نباشد که خواندنش برای کودکان سخت شود. اما میخواستم این لهجه حضور داشته باشد تا شخصیتها واقعیتر شوند.
شاید بتوان گفت این کتاب هم ویژه کودکان کرمانی باشد، هم احتمالاً آشنایی با فضاها و لهجههای مختلف برای دیگر کودکان و نوجوانان هم جذاب است.
کاملاً درست است. کودکان دوست دارند با فضاهای جدید، زبانها و لهجههای مختلف آشنا شوند. این خود نوعی لذت یادگیری است که در دل داستان و شعر اتفاق میافتد.
شما ابتدا با شعر نوشتن را شروع کردید، بعدها چه شد که به نوشتن داستان هم علاقهمند شدید؟
البته من از همان زمان کودکی داستان هم مینوشتم. به مرور فهمیدم برخی مفاهیم را نمیتوان در قالب شعر بیان کرد و باید از نثر استفاده کرد. هنوز هم همین رویه را دارم، بسته به موضوع، گاهی شعر میگویم و گاهی نثر مینویسم.
آثار شما در فهرستهای معتبری مانند لاکپشت پرنده و کتابخانه مونیخ قرار گرفتهاند. این موفقیتها چقدر برای ادامه مسیر به شما انگیزه داده است؟
در ابتدای کار، دریافت جایزه مرا بسیار هیجانزده میکرد، اما امروز بیشتر به کیفیت داوری و اعتبار جایزه توجه دارم. بسیاری از جشنوارهها برایم آن جذابیت سابق را ندارند. هدفم خلق اثر خوب است، نه کسب جایزه. همه جشنوارهها را هم تأیید نمیکنم.

با تجربهای که در داوری جشنوارهها دارید، وضعیت فعلی ادبیات کودک و نوجوان، به ویژه شعر را چگونه ارزیابی میکنید؟
خوشبختانه شاعران جوان بااستعدادی به این عرصه وارد شدهاند. امیدوارم فشارهای زندگی آنها را به سمت شعرهای بازاری سوق ندهد. آثار برخی از این شاعران واقعاً امیدبخش هستند و من معتقدم آینده ادبیات کودک در دستان آنهاست.
از منظر آسیبشناختی، چه مشکلاتی در حوزه ادبیات کودک و نوجوان میبینید؟
یکی از بزرگترین مشکلات، غلبه مسائل مالی بر ارزشهای ادبی است. نباید به سمت آثاری برویم که فقط پرفروش هستند اما ارزش هنری ندارند. چنین آثاری ماندگار نمیشوند. اما آثار ناب و ارزشمند برای نسلهای آینده باقی میمانند. به قول بیژن جلالی: «شعری بنویسیم که شایسته کاغذ باشد». من عمیقاً به این گفته اعتقاد دارم.
به نظر میرسد امروز برخی ناشران بیش از حد بر جنبههای آموزشی کتابهای کودک تأکید دارند؛ درنتیجه وجه زیباییشناختی آثار کمرنگ شده. نظر شما در این باره چیست؟
دقیقاً همینطور است. ما نباید از موضع بالا با کودک ارتباط برقرار کنیم. ادبیات کودک ذاتاً آموزشی است، اما این آموزش باید در لایههای زیباییشناختی و داستانی نهفته باشد، نه به شکل نصیحت مستقیم. کتاب کودک نباید به یک دفترچه راهنمای تربیتی تبدیل شود. آثار آموزشی جایگاه خود را دارند، اما مشکل از زمانی آغاز میشود که نویسندگان توانمند صرفاً به تولید آثار آموزشی روی بیاورند. من معتقدم شعری که پیام و محتوایی نداشته باشد، اساساً شعر نیست، اما آسیب یعنی حجم آثار صرفاً آموزشی (بدون ارزش ادبی) از آثار ادبیتر پیشی بگیرد.
این روزها بسیاری از ناشران به دلیل مشکلات مالی ریسک نمیکنند آثار نویسنده و شاعر جوان را چاپ کنند. حتی گاهی می شنویم آثاری که مورد تأیید استادان این حوزه قرار گرفته، به سادگی از سوی ناشران رد میشوند. به نظر میرسد ورود به این حوزه برای تازه کارها چندان ساده نیست. نظر شما دراینباره چیست؟
توصیهام به تازهکاران این است که عجله نکنند. من سالها صبر کردم تا اولین مجموعه شعرم را چاپ کنم. در درجه دوم پیگیر باشند: اگر یک ناشر اثرشان را قبول نکرد، ناامید نشوند. دیگر اینکه کیفیت را فدای سرعت نکنند؛ بسیاری افراد بعداً از چاپ آثار ضعیفشان پشیمان میشوند. گاهی باید دهها اثر نوشت تا به مهارت لازم رسید. اگر کارشان واقعاً خوب باشد، بالاخره راه خود را پیدا خواهند کرد. مهم صبر، پشتکار و اعتقاد به کار است.
برای کودک یا نوجوانی که میخواهد وارد عرصه ادبیات شود، چه توصیههایی دارید؟
من همیشه تأکید میکنم که هنر فقط محدود به شعر و داستان نیست. خانوادهها و معلمان باید بتوانند استعداد واقعی کودک را تشخیص دهند. یک کودک ممکن است در نقاشی، موسیقی یا حتی مهارتهای عملی استعداد خاصی داشته باشد. مهم این است که بفهمیم واقعاً به چه چیزی علاقه دارد.
پس پیش از ورود به دنیای شعر و داستان ابتدا باید استعدادسنجی شود؟
دقیقاً. من در کارگاههایم همیشه به دختران جوانی که میپرسند «چگونه شاعر شویم؟» پاسخ میدهم: «لازم نیست حتماً شاعر شوی! شاید استعداد تو در هنر دیگری باشد». باید ببینیم چه چیزی در درونمان نهفته است. استعداد را نمیتوان با زور به وجود آورد. اولین و مهمترین توصیهام به کسانی که استعداد و علاقه نوشتن دارند، این است که آثار برگزیده شعر و داستان را بخوانند.
شما معمولاً از چه راههایی از کودکان و نوجوانان درباره آثارتان بازخورد می گیرید؟
اغلب پیامهای کوتاهی از طرف خوانندگان به دستم میرسد. گاهی وقتی به مدارس میروم، برایم یادداشت میگذارند. گاهی هم از تجدید چاپ کتابهایم متوجه میشوم که مورد استقبال قرار گرفتهاند. بسیار خوشحال میشوم وقتی مثلاً ایمیلی از کسی دریافت میکنم که مثلاً در دهه شصت کتاب مرا خوانده است. یکبار یکی از مخاطبان کتابم ایمیل زده بود که «به کانادا آمدهام اما فلان کتابت هنوز در خاطرم مانده است. آیا میتوانی آن را برایم پیدا کنی؟» اینها خاطرات شیرینی هستند که در ذهن خوانندگانم باقی مانده و نشان میدهد برخی آثارم واقعاً ماندگار شدهاند.
ما هم از نسلی هستیم که شعرهای شما بخشی از خاطرات کودکیمان است. میدانم انتخاب سخت است، اما از میان آثارتان کتاب خاصی هست که بیشتر دوستش داشته باشید؟
معمولاً به کتاب هایی که چاپ شده چندان وابسته نیستم، چون همیشه نگاهم به کار بعدی است. اما از میان مجموعه شعرهایم، به «یک شعر بیطاقت» و «شعر سفارشی» علاقه خاصی دارم. از بین آثار نوجوان هم «صدای سکوت» و دو رمانی که نوشتهام را بسیار دوست دارم، چون با شخصیتهایشان زندگی کردهام و فضای آنها را عمیقاً درک کردهام.
چندوقت پیش از طریق سایتتان متوجه شدم در هنرهای دیگر هم دستی دارید. لطفاً کمی درباره این وجه از وجود افسانه شعبان نژاد برایمان بگویید.
به عنوان یک شاعر و نویسنده، همیشه در حال نوشتن نیستم. گاهی ذهن نیاز به استراحت دارد. در چنین مواقعی به کارهای دستی روی میآورم. معتقدم هر فردی باید چند مهارت عملی بلد باشد. هیچگاه نمیدانید چه زمانی این مهارتها به کارتان میآید. من عاشق کار با رنگها هستم. رنگ خاصی را ترجیح نمیدهم، اما تنوع رنگها را بسیار دوست دارم. وقتی پته کرمانی را میدوزم، رنگهای متنوع و نقشهای زیبایش ذهنم را خلاق میکند. نقاشی هم میکشم و یک دوره آبرنگ گذراندهام. فرشدوزی را هم از مادرم آموختهام. همه خواهرانم این هنرها را بلدند. هر هنری که توجهام را جلب کند و با علایقم همخوانی داشته باشد، با اشتیاق دنبال میکنم.
به عنوان سوال پایانی بفرمایید آینده ادبیات کودک و نوجوان در ایران را چگونه میبینید؟
همانطور که قبلاً اشاره کردم، در حوزه شعر وضعیت امیدوارکنندهای داریم. وقتی ما شروع کردیم، شاعران کودک انگشتشمار بودند، اما امروز شاعران جوان بسیاری با استعدادهای درخشان فعال هستند. در زمینه داستان هم احتمالاً همین روند ادامه خواهد داشت. البته در سالهای اخیر تمرکز من بیشتر روی شعر بوده، اما شاید در آینده به سراغ ژانرهای دیگر هم بروم. مهمتر از همه، امیدوارم مشکلات حوزه نشر حل شود تا آثار باکیفیت بیشتری منتشر شوند.
از طرف اهالی پیاده راه کودک و نوجوان صمیمانه از شما ممنونیم که وققتان را در اختیار ما قرار دادید.
من هم ممنونم و برای شما آرزوی موفقیت دارم. امیدوارم بتوانیم در آینده شاهد رشد روزافزون ادبیات کودک و نوجوان در کشورمان باشیم.