مجله میدان آزادی: بیشترین مطالبی که تا امروز در پرونده پرتره هایائو میازاکی منتشر کردیم یا ریویوهای مربوط به شاهکارهای میازاکی بود یا فهرستهای مربوط به آثار او. از امروز ستون تازهای به پرونده میازاکی اضافه میکنیم برای یادداشتها و جستارهایی که هرکدام از رهگذر یک اندیشه و یک منظر خاص به آثار جناب میازاکی نگاه میکنند. در سیزدهمین صفحه پرونده میازاکی یادداشت اول این ستون را آقای مجید اسطیری داستاننویس و منتقد هنری درباره ویژگیهای اخلاقی شخصیتها و قهرمانان انیمیشنهای میازاکی برای ما نوشته، که در ادامه میخوانید:
عمیقاً شرقی!
چرا هیچ کدام از تیرهای آشیتاکا به خطا نمیرود؟ چرا او بهخاطر این همه قدرت به خودش نمیبالد؟ چرا از کشتن دشمن خودش خوشحال نمیشود؟
این خصائل قطعاً برازندهی «شاهزادهی مونونوکه» است اما در خارج از بافت شخصیتی او این خصائل ما را به برخی ویژگیهای اخلاقی راهنمون میشوند که ریشههای عمیق در فرهنگ اصیل شرقی دارند.
داریوش شایگان در کتاب «آسیا در برابر غرب» مینویسد:
«تفکر غربی قرار ندارد و مدام در تکاپو و فزونطلبی و تکامل و پیشرفت است. چیزی نیست که نکاود. مطلبی نیست که نشکافد. مبارزهای نیست که نطلبد، تصرف، کنجکاوی و دقت و پشتکار و توجه بیمارگونه به جزئیات و میل به طبقهبندی ازجمله اوصاف بیشمارش است. ولی در پس این صفات که به اجمال برشمردیم، چند مفهوم اساسی به چشم میخورد: طلب اراده و مبارزه!
برای انسان شرقی همین اندازه که عضوی از اعضای طبیعت محترمانه و آرام در جایگاه خودش قرار گرفته و کسی قرار نیست جای او را تنگ کند، آرامش و صلح به همراه میآورد. اما وقتی از یک کوهنورد انگلیسی پرسیدند: «چرا باید قلهی اورست را فتح کرد؟»، پاسخ داد: «چون آنجاست!» این انگیزه هرگز از ذهن یک هندی یا تبتی نگذشته بود. زیرا برای آنها آنجا بودن صرف انگیزهی کافی برای تحمل این همه مشقت نبود. وانگهی اورست آنجا بود چون جایش رفیع و دستنیافتنی بود.»

اما هایائو میازاکی، هنرمندی وفادار به اصالتهای بومی خود نهایت تلاشش را میکند تا میان این میل به تصرف و تمایل به احترام و تماشا، نوعی آشتی برقرار کند. قهرمانان آثار او متأثر از خویشتنداری شرقی هستند که مانع از واکنشهای عاطفی شدید در آنها میشود. در «شهر اشباح» (یا همان «روح رانده شده»)، دخترک گمشده، نه بعد از تبدیل شدن والدینش به خوک، نه بعد از کارگری کردن در قصر ناشناخته، که فقط موقع خوردن برنج در یک کنج خلوت به گریه میافتد. در «قصر متحرک هاول» (قلعه متحرک هاول) باز هم یک دختر دیگر را میبینیم که با سرنوشت تلخ پیر شدن بر اثر یک جادو فوراً کنار میآید و مسیر طولانی مبارزه برای باز پس گرفتن جوانی خودش را با شکیبایی میپیماید. در «پونیو»، سوتسوکه که پسربچهای پنجساله است، متفکر و فداکار تصویر شده و انگار پونیو که دختربچهای نیمهانسان-نیمهماهی است، سهم احساسات او را برداشته.
بهعلاوه میازاکی پیرنگ داستانهای خود را به گونهای طراحی کرده که قهرمان نقش قاهر مطلق بر سرنوشت و جهان را نداشته باشد، بلکه در پایان او یکی از همهی بازیگران نظام بزرگ طبیعت باشد. در انیمهی «قصری در آسمان» (قلعهای در آسمان)، او داستان را طوری پیش میبرد که نهایتاً حرص و طمع شر نتواند روح آسمانی درخت بزرگ را به تصرف خود درآورد. در «شاهزاده مونونوکه»، اگرچه سر روح جنگل قطع میشود اما روح او بیصبرانه بهدنبال سر قطعشدهاش میگردد و قهرمانان نوجوان داستان به او کمک میکنند که مرهم بر زخم خویش بگذارد.

میازاکی در عین حال مشغول نقد کردن آیین سامورایی و سرسپردگی بیقیدوشرط نسبت به پادشاه یا هر گونه قدرت سلطهگر انسان بر انسان است. یاماموتو چونه تومو در کتاب «هاگاکوره» نخستین اصل سامورایی بودن را خیلی خلاصه و شفاف بیان میکند: «اگر کسی بگوید شرط سامورایی بودن در یک کلام چیست، باید گفت اساس آن سر سپردن در راه امیر است.»
اما قهرمانان میازاکی چنین خصلتی ندارند و این را بهروشنی در «شاهزاده مونونوکه»، «شهر اشباح» و «قصری در آسمان» میبینیم. هر جا قرار است نیرویی بشری چه از جانب پادشاه، چه از جانب طمعورزی شخصی، فرد دیگری را تحت سلطهی خود درآورد، کارگردان ترتیبی فراهم میآورد تا نقشه به هم بخورد، سرسپردگی در مقابل یک نیروی بالاتر منتفی شود و چیزی جز آزادی شخصی و علیالخصوص احترام به طبیعت باقی نماند. «باد برمیخیزد» نمونهی خوبی برای وضعیتی است که مسیر تحقق رؤیای قهرمان در راستای قدرتطلبی نظامی قرار میگیرد اما قهرمان فقط رؤیای خودش را به رسمیت میشناسد.
همچنین عشق در آثار میازاکی عفیفانه، مرزبندیشده و به دور از خط قرمزهای بزرگسالانه است. اگر دختر گرگسان لقمههای گوشت خام را میجود و به دهان آشیتاکا میگذارد و اگر یک ویولن بهانهای میشود تا در «نجوای درون» دو نوجوان عاشق هم بشوند، قرار نیست مثل سینمای هالیوود وارد خلوت آن دو شویم؛ بهاضافهی اینکه همهی این صحنهها یک معنای ضمنی غیراروتیک هم دارند.
در پایان سخن پاسخ سؤالهای اولمان را از داریوش شایگان بگیریم:
«چوانگ تسه، عارف تائویی میگوید تیری که برای پاداش افکنده شود لغزان و سست است ولی اگر نه پاداشی در میان باشد و نه غرض و منظوری، آنگاه تیر از چلهی کمان میجهد و یکراست به آماج مینشیند. حالت بیعملی (چین)، بیذهنی (بودایی)، بیمنظوری (هند) و رضا و توکل (اسلام) را که همه وجه سلبی و منفی دارند و نتیجهی رستگاری هستند، میتوانیم در همهی حوزههای عرفانی تمدنهای آسیایی بیابیم.»
این دلیل به خطا نرفتن تیرهای آشیتاکا و خویشتنداری قهرمانان آثار میازاکی در موقعیتهای حساس است. چیزی که وجه تمایز آشکار یک قهرمان شرقی با قهرمانان فیلمها و انیمیشنهای غربی است.