چهارشنبه 07 تیر 1402 / خواندن: 12 دقیقه
پرونده روزی روزگاری تلویزیون | صفحه چهارم

جستار: نقد و بررسی سریال «روزی روزگاری»، ساخته «امرالله احمدجو»

مردم ما روایت از تاریخ را دوست دارند و سریال‌سازها این را خوب می‌دانند! حال اگر این روایت تاریخی دست روی نقطه‌ای از تاریخ بگذارد که تقریباً اطلاعاتی از آن در کتاب‌ها نیست اهمیتش دوچندان می‌شود. «روزی روزگاری» دقیقاً روی همین نقطه ایستاده است. نقطه‌ای که از آن متنی در دسترس نیست اما امرالله احمدجو با تصویر که تاثیرش بیشتر است به کمک روایت آن دوره آمده‌است.

3
جستار: نقد و بررسی سریال «روزی روزگاری»، ساخته «امرالله احمدجو»

مجله میدان آزادی: در این قسمت از ستون «بهترین سریال‌های تلویزیون» و در چهارمین صفحه از پرونده‌ی «روزی روزگاری تلویزیون» به سراغ سریال «روزی روزگاری» رفته‌ایم. متن این یادداشت را به قلم خانم «مینو رضایی» منتقد و داستان‌نویس می‌خوانید.

در جست‌وجوی روزگار از دست‌رفته

اگر از چگونگی خلق یک اثر یا یافتن سوژه برای اثر هنری یا ادبی پرسش کنید، تقریباً تمام هنرمندانِ تمام رشته‌ها به شما یک پاسخ خواهند داد: به تجربه‌ی زیسته‌ات به‌خصوص در کودکی برگرد. چاه کودکی همیشه آبی برای کشیدن دارد.

امرالله احمدجو هم برای «نگارش» و «کارگردانی» سریال «روزی روزگاری» به تجربیات زیسته‌ی خود به‌خصوص در کودکی بازگشته ‌است. او بیابان لوکیشن سریال را به‌خوبی می‌شناخته و در آن خاطراتی داشته که با خودش عهد کرده بوده سرانجام روزی قصه‌ی این بیابان را به تصویر بکشد.

مردم ما روایت از تاریخ را دوست دارند و سریال‌سازها این را خوب می‌دانند! حال اگر این روایت تاریخی دست روی نقطه‌ای از تاریخ بگذارد که تقریباً اطلاعاتی از آن در کتاب‌ها نیست اهمیتش دوچندان می‌شود. «روزی روزگاری» دقیقاً روی همین نقطه ایستاده است. نقطه‌ای که از آن متنی در دسترس نیست اما امرالله احمدجو با تصویر که تاثیرش بیشتر است به کمک روایت قصه‌ی آن دوره آمده‌است.

اما قصه‌ی این بیابان چیست؟

قصه‌ی «روزی روزگاری» را هر کس می‌تواند از دریچه‌ی نگاه خودش تعریف کند. مثلاً بگوید درباره‌ی درگیری دو گرو‌ه راهزن در بیابان‌هاست یا بگوید زندگی ایلیاتی و روستایی همین صد سال پیش ایران را به تصویر می‌کشد یا از مردی دزد بگوید که طی اتفاقاتی به رستگاری می‌رسد. من برای نگارش این متن اما قصه‌ی سوم را برمی‌گزینم؛ قصه‌ی «مرادبیگ». مرادبیگ با بازی درخشان خسرو شکیبایی راهزنی است که طی یک درگیری گلوله می‌خورد، اسبش بدن نیمه‌جان او را از مهلکه فراری می‌دهد و به محل دیگری در صحرا می‌رساند. محلی امن که چند خانواده‌ی روستایی‌ایلیاتی به سرپرستی «خاله‌لیلا» با بازی ژاله علو در آن زندگی می‌کنند. خاله‌لیلا در برابر درمان و نجات جان زندگی مراد، از او می‌خواهد چهل روز برایش کار کند.

مرادبیگ راهزن، دستیاری به اسم نسیم‌بیگ دارد. نسیم، همیشه از روی عقل و خرد و انصاف به مراد مشاوره می‌دهد تا جایی که مخاطب تعجب می‌کند چرا او راه دزدی را برای زندگی‌اش برگزیده. البته این تعجب زیاد طول نمی‌کشد چون نسیم با ادای رسم شلیک تیر به پای خود، توبه می‌کند و راهش از مراد جدا می‌شود. مراد گرچه شخصیتی پر از خشم، تمامیت‌خواهی و از همه مهم‌تر غرور است اما با نرمش‌های هرازگاهی در مقابل نصیحت‌های نسیم، مخاطب را آماده‌ی پذیرش این موضوع می‌کند که می‌تواند قابل هدایت باشد. بعد از جدا شدن نسیم، این هدایت برعهده‌ی یک زن است ؛ خاله‌لیلا.

خاله‌لیلا سرپرست بنه یا خانه‌های صحرایی ‌است و اهالی روستا هم برای او ارزش و احترام قائل‌اند. خاله می‌داند جوهر انسان کار است و می‌داند با تنبلی و بی‌خیالی نمی‌توان در صحرا زنده ماند. بنابراین او در همان حالت بین مرگ و زندگی از مرادبیگ قول می‌گیرد که پس از بهبودی باید برایش کار کند. مرادبیگ بعد از بهبودی هویت خود را پنهان می‌کند اما با هویت روستایی بودن هم مشکل دارد. بنابراین در برابر انجام کارهای روزمره مثل آب کشیدن از چاه، همراهی گله، کتیراکَنی، سوخت‌چینی و حتی ادای نمازهای پنج‌گانه مقاومت می‌کند. هرچه مقاومت او بیشتر می‌شود خاله مصمم‌تر می‌شود در شکستن غرور بیجای او و...

درواقع مرادبیگ در جای‌جای سریال نشان می‌دهد که میدان زندگی را اشتباه گرفته و مردانگی را به‌جای عرصه‌ی کسب معاش حلال، در راهزنی جست‌وجو کرده وگرنه گوهر وجودی پاکی دارد. گوهری که فقط باید استخراج شود و این کار توسط یک یا دو زن انسان‌ساز انجام می‌شود. اما چرا دو زن؟ زن دوم کیست؟ در صحنه‌ی فرار مرکبی که جنازه‌ی نیمه‌جان مراد را حمل می‌کند، جنازه درست جلوی پای معصومه به زمین می‌افتد. یعنی یک مرد نیمه‌مرده درست در پای یک زن که نماد «زندگی» است به زمین می‌خورد! زنی که بعداً به‌عنوان همسر مرادبیگ روشنی‌بخش زندگی او می‌شود و امرالله احمدجو به همین زیبایی از نشانه‌ها استفاده کرده ‌است!

در قسمت‌های پایانی قزاق‌ها محصولات مردم را می‌دزدند، هزینه‌های اردو را از مردم می‌گیرند، به جان و مال آن‌ها تعرض می‌کنند و از همه بدتر آب را که در بیابان کیمیاست به روی مردم می‌بندند! استفاده از نمادها بهتر از این؟!

برآیندی از حکمت و خرد ایرانیان در سریال روزی روزگاری

اما در فرصت کوتاه این وجیزه می‌خواهم گریزی بزنم به بزرگداشت انواع رسومات و آیین‌ها در این سریال؛ رسوماتی که برگرفته از حکمت، عرفان، شعور، فرهنگ و روشن‌بینی پیشینیان ماست.

چوب‌کشی یا چوب‌بازی: این مسابقه‌ی بدون خشونت که بین مرادبیگ و آدم انجام می‌شود نوعی جنگ روانی برای به رخ کشیدن آمادگی جسمی و روحی مردانه است.

نمک کسی را خوردن: شعبان یا قلی‌خان که به‌نوعی گرفتار مرادبیگ راهزن و دارودسته‌اش است، سفره‌ی کوچکی از نان و روغن و نمک می‌چیند و مشغول خوردن می‌شود. او برای مرادبیگ که کنجکاو است بداند چرا روغن را با نمک می‌خورد لقمه‌ای روغن می‌گیرد و رویش نمک می‌پاشد و دست مراد می‌دهد. او با این رکب، مراد را نمک‌گیر خود کرده و چون نمک حرمت دارد پس مراد نمی‌تواند به شعبان آسیبی بزند.

پا به رکاب بستن: غلام که ادعا دارد می‌تواند کاروانی را سالم به مقصد برساند، پای خود را با طناب به رکاب اسب گره می‌زند که اگر راهزنان حمله کردند حتی جنازه‌اش هم از آن مهلکه بیرون نرود. البته در مقابل این لاف، راهزنان در همان اول کار، طناب را نشانه می‌گیرند تا به غلام بفهمانند لاف بیهوده نزند.

کلاه گرو گذاشتن: یکی از دلایلی که مرادبیگ پیش خاله‌لیلا مانده این است که کلاه او پیش خاله گروست. در داستان بهرامِ شاهنامه هم، بهرام فقط به‌علت اینکه تازیانه‌ای که نامش روی آن حک شده میان لشکر دشمن به جا مانده به میدان برمی‌گردد و جانش را از دست می‌دهد. مرادبیگ هم تا کلاه مرادبیگی که به‌نوعی شرف اوست را از خاله نگیرد، نمی‌تواند بنه را ترک کند.

توبه در عمل: احتمالاً دیده‌ یا شنیده ‌باشیم فرد سیگاری‌ای‌ که واقعاً تصمیم به ترک می‌گیرد، آتش آخرین سیگار را روی دستش خاموش می‌کند. در این سریال هم نسیم‌بیگ وقتی می‌خواهد نشان دهد توبه‌اش از راهزنی واقعی است تیری به پای خود شلیک می‌کند.

عیاری در راهزنی: عیاری در اینجا به‌معنای از ثروتمند گرفتن و به فقیر دادن نیست بلکه رعایت مجموعه‌ای از اخلاقیات و رسومات و قوانین در راهزنی است. مثلاً وقتی مرادبیگ از صفربیگ می‌پرسد چرا قلی‌خان را لو نداده، صفربیگ پاسخ می‌دهد «شصت ساله تو این صحرا کسی قلی‌خان رو لو نداده، من لو بدم؟ نه عمو! هر کاری یه راه و رسمی داره!» این صفربیگ که کلاً معتقد است راهزنی هم رسم و رسومات خودش را دارد، آن‌قدر به قول‌هایش در راهزنی پایبند است که حتی یکه و تنها مقابل یک گروه راهزن می‌ایستد به مبارزه اما به فرار فکر هم نمی‌کند. همین‌طور آسیب نزدن به مسافران و زنان و کودکان و صرفاً قسمتی از مال آن‌ها را بردن، بخشی از اخلاق راهزنی در «روزی روزگاری» است.

چله نگه داشتن: اینکه خاله‌لیلا از مراد می‌خواهد چهل روز برایش کار کند و نه یک یا دو ماه، نشئت‌گرفته از باور مذهبی به برکات فراوان نهفته‌ در عدد چهل است. چله‌گیری سالکان هم از همین باور می‌آید.

بازی‌های آیینی در عروسی‌ها مانند دستمال انداختن و مسابقه‌ی سوخت‌کَنی هم از دیگر رسومات سرگرمی است که در سریال نشان داده می‌شود.

«روزی روزگاری» به‌جز مواردی که گفته ‌شد در چند مورد دیگر هم بسیار ممتاز است که به‌صورت تیتروار به آن‌ها اشاره می‌کنم:

دست گذاشتن روی مقطعی گمشده از تاریخ در سریال روزی روزگاری

ایماژ کلی که ما از پیشینیان خود در ایران بعد از اسلام داریم احتمالاً محدود است به چند پرتره‌ی ذهنی از حافظ و سعدی و فردوسی که پس از آن با پرشی به پوشش‌های دوره‌ی قاجار می‌رسد و بعد از آن هم به آدم‌هایی با ظاهر و لباس‌های دوره‌ی معاصر. درواقع تصور ذهنی ما از همین صد-صدوبیست سال پیش که اکثر قریب به اتفاق جمعیت ایران روستانشین بوده‌اند بسیار ناقص است، چون کسی از آن‌ها روایت نکرده‌ است. فیلم و سریال‌های ساخته‌شده درباره‌ی این دوره‌ی تاریخی هم اکثراً در زیست شهری تهران است و زندگی روشنفکران سرخورده از مشروطه و مخالف استبداد رضاخانی را روایت می‌کند. ما تقریباً اثری نداریم که زندگی و بوم ایرانیان واقعی یعنی روستانشینان و ایلیاتی‌ها را در این دوره روایت کند. دوره‌ای که سبک زندگی همچنان سنتی است اما المان‌هایی چون ذره‌بین، تفنگ، پول خارجی و به‌خصوص کارخانه‌ی ریسندگی به مخاطب نشان می‌دهد صدای پای مدرنیزاسیون و زیرورو شدن هویت بسیار نزدیک است! پس «روزی روزگاری» از این جهت آن‌قدر شاخص است که قابلیت تبدیل شدن به ژانر را دارد. ژانری که همچون تاریخ بیهقی و شاهنامه‌ی فردوسی و کلیدر، می‌تواند باعث زنده نگه ‌داشتن بخش مهمی از فرهنگ ایرانی باشد.

بازی‌های درخشان برای شخصیت‌پردازی‌های جان‌دار

تقریباً تمام بازیگران این سریال، درخشان‌ترین بازی خود را در این کار ارائه داده‌اند. از ژاله علو و خسرو شکیبایی تا محمود پاک‌نیت، بهروز مسروری، محمد فیلی، محمود جعفری، انوشیروان ارجمند و دیگران. اما علت اصلی این بازی‌ها (با اینکه صدابرداری سر صحنه ندارند) شخصیت‌پردازی درست است.

برای مثال شخصیت خان‌خله که یک انسان بسیار کم‌حرف، صبور، نکته‌بین و درونگراست که حالات درخودماندگی (اوتیسم) دارد. البته این درخودماندگی کاملاً در مسیر هدایت شده و از خان‌خله یک کارآگاه پوآروی کامل ساخته که در چشم‌برهم‌زدنی دزد را پیدا می‌کند.

یا شخصیت قلی‌خان که شصت ‌سال پنهان زندگی می‌کند اما هنگامی که مرگ را بو می‌کشد، بزرگ‌ترین درسی را که در زندگی آموخته برای مراد باقی می‌گذارد و می‌میرد.

حسام‌بیگ را نیز داریم که راهزن رقیب مرادبیگ است. شخصیتی دیکتاتورمسلک، منفعت‌طلب، نصیحت‌ناپذیر و دوست ‌داشته‌نشده! شخصیتی که به‌خاطر تکبر بیجایش هرگز حاضر نمی‌شود راه و رسم زندگی در صحرا را یاد بگیرد و در نهایت آواره‌ می‌شود.

شعبان هم از معدود شخصیت‌های منفی و نه ضدقهرمان سریال است. ضدقهرمان حداقل جنم مبارزه با قهرمان را دارد اما شعبان فقط انسانی بزدل است و ریشه‌ی تمام دروغگویی‌های ریز و درشت او نیز در همین بزدلی است. بزدلی‌ای که باعث می‌شود هیچ زنی او را نپذیرد و او به پدر نود ساله‌اش که قرار است هشتمین زن را بگیرد حسادت می‌کند!

و شخصیت‌های دیگری که گفتن از آن‌ها در گنجایش این متن نیست.

عرفان ایرانی؛ عرفانی آمیخته به زندگی در سریال روزی روزگاری

از ویژگی‌های مهم «روزی روزگاری» نشان دادن درآمیختگی عرفان عملی با زندگی ایرانی است. مراد در چله‌ای نزد خاله قرار است یک انسان کامل شود. اما چگونه؟ خاله اول از همه راه و رسم زندگی در صحرا را به او یاد می‌دهد. رعایت حقوق حیوانات، مدارا با طبیعت، پرورش عقل معاش، نوکر خود بودن (کنایه از تنبلی نکردن)، حرف‌شنوی از باتجربه‌ها و نماز از چیزهایی است که خاله به مراد یاد می‌دهد. مراد بعد از چهل روز انگار انسان کاملی شده که نصفش کامل نیست و اینجا خاله برای مراد زن می‌گیرد و او کامل می‌شود! شاید اگر این قصه را با اسلوب داستان‌نویسی غرب و تأکید روی روابط علت و معلولی بررسی کنیم، پذیرای آن نباشیم. اما در چارچوب زیست بومی و دینی ایرانیان، این قصه از این درست‌تر نمی‌توانست ساخته و پرداخته ‌شود!

دیالوگ‌های اصیل و ژرف سریال روزی روزگاری

دیالوگ در این سریال بسیار مهم و حتی پیش‌برنده‌ی داستان است اما اینجا فقط به چند مورد اشاره می‌کنیم تا بدانیم پشت هر دیالوگ چه تاریخ و اطلاعات و اندیشه‌ای نهفته است. مثلاً در قسمت آخر وقتی معصومه به شعبان می‌گوید پدربزرگش سال قحطی زمین را با چهارده بزغاله معاوضه کرده، شعبان می‌گوید آخر در سال قحطی چه کسی چهارده بزغاله را با زمین عوض می‌کند؟! یا وقتی مرادبیگ در وضعیتی ناجور می‌گوید نمی‌گذارد غلام‌بیگ از دستش دربرود، نسیم‌بیگ می‌پرسد غلام تحفه است؟! یا وقتی خاله‌لیلا بر بالین مرادبیگ است برای گزارش وضعیتش به او می‌گوید زخمت کاری نیست ولی حکم خدا را من خبر ندارم! و می‌گوید من با خدا قرار بستم به عزراییل هم جان مفت ندهم، پس تو هم خیال نکن مفتی‌مفتی درمانت می‌کنم. یا جایی خاله به مراد می‌گوید هر وقت کار داشتی دور بایست و من را صدا بزن بگو مادر مادر تا بیایم. و مراد جواب می‌دهد می‌گویم خاله، و خاله می‌گوید باشد، بگو خاله اما خاله‌ی تعارفی نه!

محتوای پاکیزه

«روزی روزگاری» گرچه بارها صحنه‌های نبرد و کری‌خوانی را به تصویر می‌کشد اما عاری از خشونت و بددهانی است. هر بار بین گروه راهزنان درگیری می‌شود مخاطب فقط دودی را می‌بیند که از تفنگ‌ها بلند می‌شود. جزئیات صحنه‌های جراحت و خون‌ریزی و کشتار هرگز در این فیلم وجود ندارد و این از هوشمندی کارگردان است.

یک گروه کاربلد

«روزی روزگاری» در تمام زمینه‌های پیش‌تولید (مانند تحقیقات و لوکیشن‌یابی و نگارش فیلم‌نامه)، تولید (فیلم‌برداری و بازیگردانی) و پس‌تولید، سرآمد است. مثال بارز پس‌تولید موسیقی متن این سریال است که بسیار حرف برای گفتن دارد و یک یادداشت تخصصی جداگانه می‌طلبد. اما فقط برای نمونه خودتان به موسیقی اولین حضور مرادبیگ در رنگرزی که مربوط به قسمت هشتم سریال است گوش بسپارید.

در پایان خوب است چند مشخصه‌ی شناسنامه‌ای این اثر هنری را در خاطر داشته باشیم: «روزی روزگاری» سریالی است تلویزیونی به نویسندگی و کارگردانی امرالله احمدجو و تهیه‌کنندگی بهروز خوش‌رزم. این سریال در سال 1370 و 1371 از شبکه‌ی یک و در زمان تصدی محمد هاشمی بهرمانی (رفسنجانی) بر صداوسیما پخش شد و هزینه‌ی ساخت آن حدود 60 میلیون تومان بوده است. جالب اینجاست که شناخت جامع احمدجو از بوم ایران باعث شده تا داود میرباقری برای ساخت سریال «سلمان فارسی» از او به عنوان مشاور پروژه بهره بگیرد.

تیتراژ سریال «روزی روزگاری»، با آهنگسازی فرهاد فخرالدینی، برگرفته از ملودی محلی مازندرانی




محمد
24 اردیبهشت 1403

یکی از بهترین سریالهای چند سال اخیر هست

سعید آقایی
29 اسفند 1402

مرحبا :
سریال روزی روزگاری واقعا شاهکاره
ابولا 👍

سلمان ارسلو
26 دی 1402

هرسال یک الی دوبار این سریال را کامل با جزییات می بینم وهر سری یک نکته ظریف و قشنگ عایدم می شه و در گذشته ها غرق می شوم

اخمد
11 دی 1402

شاهکاری فوق العاده بی نظیر و ماندگار در سینمای و سریال ایرانی از فرهنگ ایران و ساختار اجتماعی که ذات نویسنده و کارگردان در اون بخوبی دیده میشه درود بر هنرمند واقعی احمد جو

محمد شکراله زاده
20 آبان 1402

درود بر شما هرکس جای لوکیشن دقیق فیلمبرداری این سریال قدیمی و پر طرفدار روزی روزگاری رو داره لطفا بگید کجاس واقعا دوستدارم ی روز کامل به اونجا سفر کرد و خاطرات رو تازه کرد لطفا جواب بدید

وحید سرسنگی
11 مهر 1402

من این سریال رو چند بار دیدم حتی تحقیق درس تدوین سریالم همین سریال بود در کل عالیه فقط یک سری حفره ی داستانی و ساده انگاری کارگردان داره که قابل رفع بود با نظارت و ایراد بزرگ آن نگاه سینمایی کارگردانه زیادی از حد ایحاز داره این سریال با این داستان ناب و ان لوکیشن خاص و بازیگران خاص گنجایش حوالی چهل قسمت را داشت نه 16 قسمت البته باید بضاعت سینای آن سالهای ایران را نیز در نظر بگیریم و منصفانه نگاه کنیم بنده سوادشو ندارم ولی اینقدر این ژانر وسترن ایرانی گیرایی داره که اکر این سریال بازسازی بشه باز مخاطب خواهد شد البته بازسازی که حداقل در جزییات تغییراتی داشته باشه که مخاطب پسند باشه

ازاد بابکری
30 شهریور 1402

برای بار سوم تمام سریال را نگاه کردم واقعا شاهکار است

بهنام
22 مرداد 1402

تفریح همه شده پارتی و پای منقل و.... تفریح من شده دیدن سریال روزی روزگاری برای بار صدم.

مهدی
29 تیر 1402

چقدر خوب نشانه شناسی شده

عین ز
20 تیر 1402

یادداشت خیلی خوبی بود در خور اون سریال بی نظیر.
ولی علاوه بر اینکه یک ریویوی عالی بود، مثل یک کلاس آموزند پرنکته بود و البته دلنشین. دستتون درد نکنه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط «میدان آزادی» منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد!

نکته دان
قصه‌ی «روزی روزگاری» را هر کس می‌تواند از دریچه‌ی نگاه خودش تعریف کند. مثلاً بگوید درباره‌ی درگیری دو گرو‌ه راهزن در بیابان‌هاست یا بگوید زندگی ایلیاتی و روستایی همین صد سال پیش ایران را به تصویر می‌کشد یا از مردی دزد بگوید که طی اتفاقاتی به رستگاری می‌رسد. من برای نگارش این متن اما قصه‌ی سوم را برمی‌گزینم؛ قصه‌ی «مرادبیگ».

از ویژگی‌های مهم «روزی روزگاری» نشان دادن درآمیختگی عرفان عملی با زندگی ایرانی است. مراد در چله‌ای نزد خاله قرار است یک انسان کامل شود. اما چگونه؟ خاله اول از همه راه و رسم زندگی در صحرا را به او یاد می‌دهد. رعایت حقوق حیوانات، مدارا با طبیعت، پرورش عقل معاش، نوکر خود بودن و ...

مطالب مرتبط