مجله میدان آزادی: «مستوران» یکی از آن سریالهایی است که در میان «بدترین سریالهای تلویزیون» جای خوش کرده است. این یادداشت به نقد این سریال که تاکنون اولین فصل آن روی آنتن سیما رفته است، اختصاص دارد. خانم «مهشاد حمزهلو» در صفحهی بیست و هفتم پروندهی «روزی روزگاری تلویزیون» در اینباره نوشته است:
یکی بود یکی نبود ... روزی روزگاری، حوالی سال ۱۴۰۱ هجری شمسی، مجموعهای به نام «مستوران» در جعبهی جادویی تلویزیون به نمایش درآمد. سریالی که میتوان گفت از نظر ژانر، تاریخی-رئالیسم جادویی بود و جلوههای ویژهاش در تلویزیون ایران تقریباً نمونهای نداشت. راوی، قصهگوییاش را شروع کرده بود؛ قصهی دزدیده شدن پسربچهای به نام لطفعلی به دست وحشیان و دسیسهی همسایگانی بدخواه که راه سعادتشان را در بدبخت کردن خانوادهی لیث عطار میدیدند! «مستوران» قصهی مستورانی بود اسیر مستورانی دیگر؛ یعنی پردهنشینانی درستکار، در بند حیلهی مخفیکاران شهر! و شاید از این است که نام این سریال تلویزیونی را چنین برگزیدند. سریالی که قابی از زندگی مردمانی را به تصویر میکشید که از قرار معلوم در سالهای حکومت صفویان و غزنویان به سر میبرند.
مجموعهی نامبرده حاصل دست مسعود آبپرور و سیدجمال سیدحاتمی بود که با «هوش سیاه» و «لاک قرمز» به شهرت رسیده بودند و حالا اولین تجربهی سریال تاریخی خود را به سفارش سازمان هنری رسانهای اوج کارگردانی میکردند. این اثر که سال 1399 در زمان ریاست عبدالعلی علیعسگری در صداوسیما کلید خورد یکسال پس از آغاز ریاست پیمان جبلی، در سال 1401 برای شبکهی یک آمادهی پخش شد و با بازی هنرپیشگانی همچون حمیدرضا آذرنگ، نازنین فراهانی، بیژن بنفشهخواه و رؤیا میرعلمی جامهی تصویر پوشید.
آوازهی اثر همه جا پخش شده بود و تیزرهایش در بسترهای مختلف و آگهینماهایش در هر طریق و معبری دیده میشد؛ القصه تبلیغاتی گسترده که تا به حال برای هیچ سریال تلویزیونی دیگری این چنین سابقه نداشت. البته این عجیب نبود برای سریالی چنین پرهزینه و به قول مغرب زمینیان «بیگ پروداکشن»! حیرت آنجا گریبان بیننده را میگیرد که چند قسمتی از سریال میگذرد و او را به این سؤال وا میدارد که: این همه هیاهو و هزینه، برای چه؟ چرا ایدهی روایت داستانی تخیلی در قالبی تاریخی و بستر فرهنگی ایران، آن هم با حالوهوایی از جادو و رمز و راز، حیف و میل شد؟ و چرا همه چیز «خوب» سریال در همین «ایدهی خوب» به بنبست خورد؟ شرح این درد را در ادامه بخوانید:
اول؛ یکی از نقاط ضعف اصلی این سریال، دیالوگهایی است که نهتنها خالی از اشتباهات دستوری نیستند، بلکه الگوی مشخصی هم ندارند. ظاهراً مهمترین ترفند نویسندگان برای کهن جلوه دادن زبان سریال، این بوده که تا میتوانند از «را» استفاده نکنند و مثلاً با دیالوگ «هر که خنجرم دزدیده همینجاست»، شاخ غول را بشکنند. هرچند حتی در موارد اندکی بازیگران از «را»ی مفعولی استفاده میکنند و این خود نشان میدهد که هیچ قاعده و قانون خاصی بر ساختار دیالوگها حاکم نبوده است. از این گذشته در این سریال دیالوگهای فاخر و درخشان، چه از حیث محتوا و چه از حیث ادبی انگشتشمارند و در میان جملههای دیگر به چشم نمیآیند. هولناکتر از همه اینکه دیالوگها حتی ساختار یکسانی از جهت محاوره یا ادبی بودن هم ندارند و لحظاتی انگار شخصیتهای تاریخیِ چندین قرن قبل، در زمان سفر کردهاند و به زبان قرن بیست و یکیها سخن میگویند!
دوم؛ ریتمِ ... کندِ ... داستان ...! سریال پر است از صحنههای طولانی که تأثیر خاصی هم در روند داستان ندارند. بیست و شش قسمت پنجاهدقیقهای میگذرد تنها برای روایت گم شدن و پیدا شدن یک پسربچه! نکتهی خیلی عجیب این است که حتی در جایی که سریال میتوانست چرخشی جذاب به وجود بیاورد و ریتم حوصلهسربر داستان را مداوا کند، اکثراً قابل پیشبینی ظاهر میشود. این ماجرا نه فقط در سیر داستان که حتی در گفتوگوی شخصیتها هم نمود پیدا کرده است و عجیب است که تقریباً بهجز لطیفه تمام کسانی که به نقشههای جهان و بقیه پی میبرند یکراست میروند در دهان شیر و با لو دادن استراتژی بعدیشان در نهایت سر خود را بر باد میدهند! هرچند که شاید این ماجرا محتوایی در زیرلایهی خود داشته باشد؛ اما باز هم اعصاب بیننده را از این شخصیتهای سربههوا به هم میریزد و جای شکی باقی نمیگذارد که شخصیت مد نظر قرار است تا چند ثانیهی دیگر بمیرد؛ الگویی که در تمام طول سریال و برای شخصیتهای مختلف تکرار میشود.
سوم؛ جلوههای ویژهای که جلوهای که باید نکردند! فیلمنامهنویسان بسیار جوان مستوران -فائزه یارمحمدی متولد 1373 و یزدان کاظمی متولد 1377- پیشینهی زیاد و درخشانی در فیلمنامهنویسی ندارند؛ یارمحمدی پیش از این تنها یک سریال طنز به نام «محرمانه» را درکارنامه داشته و کاظمی نیز با مستوران برای اولینبار به دنیای فیلمنامهنویسی وارد شده است. اثر مشترک بعدی این دو نویسنده سریال «عشق کوفی» است که آنهم محصول سازمان اوج است و محرم امسال تازه پخش شد. جای سؤال است که آیا سپردن پروژهای چنین پرهزینه به دست کسانی که در این رشته آزموده و باتجربه و میداندار نیستند درست است یا نه؟ فیلمنامه اثر با اینکه با برداشت و اقتباس از رمان «مستوران» نوشته محمد حنیف است و این باید کار را آسانتر کرده باشد، در عمل نقاط ضعف بسیاری دارد و پروژهی بومیسازی رئالیسم جادویی حنیف را نیز تا حدی با تردید همراه کرده است.
اینکه صرفاً عناصری مثل «سیمرغ» و «لوح جادویی» را بدون هیچ اثر و جاذبهی مشخصی به یک ملودرام بیمایه اضافه کنیم، «رئالیسم جادویی» نمیسازد. این دو عنصر مهم داستان که با جلوههای ویژه در داستان ظاهر شدند و قطعاً هزینهی هنگفتی هم برای پدید آوردنشان خرج شده، تنها حضوری گذرا داشتند و همین حضور گذرا و کماثر این سریال را در ژانر رئالیسم جادویی بسیار کممایه و ضعیف کرده است.
چهارم؛ شیوهی روایت. اول روایت شهر مستوران از زبان راوی که حالوهوای «هزار و یک شب» و «داستان شب» داشت و دوم شعرهای اول هر قسمت که متناسب با روند داستان با خوشنویسی بر صفحه نگاشته و سپس خوانده میشدند؛ شعرهایی زیبا و دلکش از شاعران بزرگ پارسی. این دو مورد را میتوان از نقاط قوت مهم روایت نویسندگان سریال دانست. اما این نقطهقوت هم خالی از اشکال نمیماند! نقدی که میتوان در اینجا وارد کرد، از بین بردن عنصر غافلگیری است. در حقیقت شعرها بهگونهای انتخاب میشدند که بعضاً مخاطب میتوانست از محتوای شعر به اتفاقاتی که قرار است در قسمت پیش رو ببیند، پی ببرد. در حالی که میشد از شعرهای رازآلودهتر استفاده کرد تا عنصر تعلیق، همچنان همسفر مخاطب بماند. مثلاً چه لزومی دارد که شعری دربارهی پیدا شدن گمشده نمایش بدهند تا مخاطب بیچاره که منتظر شگفتزدگی است، بفهمد که هااان پس لطفعلی قرار است به سلامتی پیدا بشود؟! به قول فرنگیها «اسپویل» کردن تا به کجا؟!
پنجم؛ نگاهی بر تیتراژ بالابلند «مستوران»، حکایتگر آن است که داستان این مجموعه، اقتباسی است آزاد از منابعی کهن و متعدد. از «هزار و یک شب»، «گلستان» و «شاهنامه» گرفته تا شعرهای حافظ و سعدی و وحشی بافقی! گویی گروه نویسندگان مستوران در پی روایتی تلفیقی بودهاند از گنجینههای کهن ادب ایران زمین که هدفی قابل تقدیر است. دریغ اما که کفهی اثر نمیتواند با کفهی دیگر ترازو که با صندوقچهی کهن آثار گذشتگان سنگین شده است، برابری کند. و صد حیف از آن همه دکورهای سنگین، لباسهای سرشار از جزئیات، جلوههای ویژه و تبلیغات گسترده که نشان از بودجهی هنگفتی دارد که مثل آب در هاون کوبیده شد!
اگرچه سریال شروعی دیدنی دارد که با جشن گرفتن شب یلدا، نمایش میمون، آتشبازی، معرکهگیری پهلوانها و در نهایت برگزاری چیستان تماشایی شده و قاب عکسی از سنتها و آداب و رسوم فراموششده را به تصویر میکشد. اما این قاب چندی بیش بر دیوار نمیماند و بیشتر از یک قسمت مهمان این داستان نیست. درست مثل حضور سیمرغ و لوح سفید که بهعنوان نمایندگان ملیت و هویت ایرانی-اسلامی بسیار هوشمندانه انتخاب شدند، ولی چنانکه که گفتیم آنطور که باید و شاید به کار گرفته نشدند. تنها یکی از عناصر افسانهای بود که حضورش واقعاً داستان را جذاب کرد و آن هم دوالپا بود که در افسانهها اینگونه توصیف شده است: «موجود بهظاهر بدبخت و زبونی که به راه مردمان نشیند و نوحه و گریه آنچنان سر دهد که دل سنگ به ناتوانی او رحم آورَد. چون گذرندهای بر او بگذرد و از او سبب اندوه بپرسد، گوید: بیمارم و کسی نیست مرا به خانهام که در این نزدیکی است برساند؛ و عابر چون گوید: بیا تو را کمک کنم، دوالپا بر گُردهی عابر بنشیند و پاهای تسمهمانند چهلمتری خود را که زیر بدن پنهان کرده بود گشوده گِرداگِردِ بدن عابر چنان بپیچد و استوار کند که عابر را تا پایان عمر از دست او خلاصی نباشد.» در این سریال میبینیم که شخصیت اصلی داستان چگونه با هوشمندیاش خود را از دست او و مردم خرافاتی شهر خلاص میکند.
ششم؛ بار سنگینی که به مقصدش نرسید! «مستوران» به پیروی از آثار کهن، میخواهد نقّال قصهی جنگ خیر و شر باشد؛ یعنی تقابل فرهنگ و ریشههای دینی مردم مستوران با حیله و مکر قومی وحشی و ثروتمند که در غارها زندگی میکنند و کارشان غارت اموال و «امنیت» دیگران است. نویسندگان سعی دارند با روایت این تقابل مقایسهای تطبیقی از دو فرهنگ داشته باشند؛ دو آینهی رو در رو که هر یک منعکسکنندهی دنیایی متفاوتاند. یکی سخن از توکل، خانواده و شرافت میگوید و دیگری در مشکلاتش بهسراغ جادو و دیوان میرود و میخواهد از راه چاه کندن برای دیگران و جدا کردن فرزند از آغوش پدر و مادر به خواستههایش برسد، غافل از آنکه اول خودش در همان چاه میافتد.
اما اینکه نویسندگان «مستوران» چقدر در انتقال این مفاهیم به مخاطب موفق بودهاند، واقعاً جای سؤال دارد. حقیقت این است که «مستوران» آنگونه که باید نتوانست آنچه را میخواهد بر دل مخاطبش بنشاند. یکی به دلایل ضعف فنی و دیگری ضعف در کنش شخصیتها. بهطور مثال شخصیتی مثل لطیفه که قرار است نمایندهی فرهنگ ایرانی-اسلامی باشد خودش از فرط استیصال راضی به کمک گرفتن از ساحره و دیوان میشود و حتی حاضر است به راهحلشان که طلاق او از همسرش است عمل کند. در حقیقت در تقابل بین خیر و شر کفهی شر بسیار سنگینتر است؛ چه از منظر دیالوگ، چه قدرت یا کنشها. سریال اکثراً نشاندهندهی کنشهای خبیثانهی جهاندخت و صمصام است؛ در حالی که شخصیتهای طرف مقابل آنطور که باید و شاید کنشهای کافی و بهیادماندنی ندارند و حتی اگر دارند مثل عمهنساء سریع راهحلشان را پیش دشمن فاش میکنند و سر خود را بر باد میدهند.
هفتم؛ شنیدهاید میگویند آمدند ابرویش را درست کنند، چشمش را کور کردند؟ داستان همین ماجراست. نویسندگان این اثر اگرچه قصد دفاع از فرهنگ ایرانی را دارند و میخواهند نشان بدهند که فرهنگ اکثر مردم با توکل، عقلانیت و دین آمیخته شده، اما در حقیقت بهجز یک صحنه که مردم برای پیدا شدن لطفعلی مراسم توسل گرفته بودند هیچ نمود قوی دیگری از روح یکتاپرستی در مردم مستوران دیده نمیشود و گویی عمهنساء، لیث عطار و همسرش، لطیفه، تنها ساکنان این شهرند که به دور از خرافات ماندهاند و بقیه را به عقلانیت و توکل میخوانند. در حقیقت اکثر مردمی که در سریال نقش فعال دارند یا دیالوگی برایشان نوشته شده، یا خودشان با دیوان در ارتباطاند یا به آنها پناه بردهاند یا از آنها میترسند!
و اما سخن پایانی؛ اگرچه سریال «مستوران» از منظرهای مختلف ضعفهایی داشت، اما فضاسازی باورپذیر و نقشآفرینی بازیگرانش به جذب تعداد قابل قبولی از مخاطبان کمک کرد و مضامین مثبتی مثل شرافت در برخورد با بدخواهان، زیرکی در مقابله با دشمنان و نااهلان، اهمیت خانواده و تاحدی نمایش زن مستقل و زیرک ایرانی را به نمایش درآورد.
برخی منتقدان پس از پخش این سریال گفتهاند که در شرایط اقتصادی کنونی ساخت سریالی چنین پرهزینه بار سنگینی از مسئولیت را بر دوش همهی عوامل گذاشته بود که از آن سربلند بیرون نیامدند. امید است که اگر برای فصل دوم این سریال همچنان قرار بر صرف چنین هزینههای گزافی است، لااقل ملزومات و نکات مهم فنی و محتوایی رعایت شود تا کفهی ترازوی هزینه و پشتوانهی ادبی با خروجی اصلی سریال به تعادل برسند.
مطلب مرتبط:
ریویو: نقد و بررسی سریال «مستوران 2»، ساخته «علی هاشمی»