دوشنبه 18 تیر 1403 / خواندن: 18 دقیقه
به مناسبت درگذشت پدر ادبیات کودک و نوجوان؛

تک‌نگاری: نگاهی به زندگی و آثار مهدی آذریزدی

در یزد، همسایه‌هایش او را «آذر» صدا می‌زدند. شاید چون آذر نه آن‌قدر مثل نام کوچکش، «مهدی» خودمانی بود و نه مانند دنباله‌ی نام خانوادگی‌اش عام که بشود به هر آدم یزدی دیگری نسبت داد. گویا او برای دوستان و دوستدارانش بیشتر آذر بود. مردی که در کنج خلوتش از کتاب‌ها روشنایی می‌گرفت. اصلاً انگار آذر شمعی بود که جمعی را روشنایی می‌داد، اما خودش تنها می‌سوخت.

5
تک‌نگاری: نگاهی به زندگی و آثار مهدی آذریزدی

مجله میدان آزادی: امروز - 18 تیر - سالگرد درگذشت مهدی آذریزدی، نویسنده‌ی آشنا و عزیز کودکی و نوجوانی ماست، مردی که به عقیده بسیاری نخستین کسی بود که در ایران به فکر نوشتن داستان برای کودکان و نوجوانان افتاد. به همین دلیل او را «پدر ادبیات کودک و نوجوان» و روز درگذشت او را هم «روز ملی ادبیات کودک و نوجوان» نامیده‌اند. به بهانه این مناسبت، یادداشت تک‌نگاری این هنرمند را بخوانید که به قلم خانم نیلوفر بختیاری نوشته شده است: 

امروز سال‌مرگ مردی‌ است که به پاس خدماتش در بازنویسی و نگارش داستان‌ و شعر کودک، از او با عنوان «پدر ادبیات کودک و نوجوان» یاد می‌شود، اما شاید کمتر کسی از کودکیِ رنجور و فراموش‌شده‌ی مهدی آذریزدی و محرومیت‌های او که در پسِ این عنوان پنهان شده، حرف بزند.

زوایای پنهان زندگی این پیرمرد سخت‌کوش و جمع‌گریز در برخی گفت‌وگوها و مستندهایی که در اواخر عمرش ساخته شده، ما را با چهره‌ای بی‌پیرایه‌ و واقع‌گرایانه‌تر از او آشنا می‌کند. ترسیم این چهره می‌تواند به دلبستگان ادبیات کودک و نوجوان نگرش تازه‌ای هدیه دهد. 

دوست داشتم در فرصتی که کلمات در اختیارم می‌گذارند، در کنار برشمردن آورده‌های عزیز و ارزشمند این چهره‌ی ماندگار، از منظری درباره‌ی او حرف بزنم که شاید اگر زنده بود و سرِ صحبتش باز می‌شد، با ما چنین سخن می‌گفت.

مردی در جست‌وجوی کودکی ازدست‌رفته

در یزد، همسایه‌هایش او را «آذر» صدا می‌زدند. شاید چون آذر نه آن‌قدر مثل نام کوچکش، «مهدی» خودمانی بود و نه مانند دنباله‌ی نام خانوادگی‌اش عام که بشود به هر آدم یزدی دیگری نسبت داد. گویا او برای دوستان و دوستدارانش بیشتر آذر بود. مردی که در کنج خلوتش از کتاب‌ها روشنایی می‌گرفت. اصلاً انگار آذر شمعی بود که جمعی را روشنایی می‌داد، اما خودش تنها می‌سوخت.

حتماً کوچه‌ پس‌کوچه‌های باریک یزد مرد لاغراندام و گندم‌گونی را به خاطر می‌آورند که در سال‌های پایانی عمرش از شلوغی تهران به خانه‌ای گِلی در دل روزهای آفتابی و سوزان یزد پناه آورد. روزهای معدودی هم سایه‌ی خمیده‌ی او از کوچه‌ها می‌گذشت. می‌توانم شانه‌های افتاده‌اش را که یادگار سال‌ها مطالعه و سر خم کردن روی سطر به سطر کتاب‌ها بودند، تجسم کنم. اما بیشتر روزهای آذر به خانه‌نشینی یا بهتر بگویم گوشه‌نشینی می‌گذشت. پیش از پرداختن به چرایی‌اش باید به برخی اطلاعات تاریخی زندگی او بپردازم.

مهدی آذریزدی متولد 27 اسفندماه 1300 در خرمشاه یزد به دنیا آمد. او تا بیست‌سالگی در همین آبادی زندگی کرد. اجداد او زرتشتی بودند، اما او در خانواده‌ای تازه‌مسلمان و بسیار کم‌جمعیت بزرگ شد. خودش در این‌ باره می‌گوید:

«خانواده‌ی ما خیلی کم‌کس‌وکار بودند. من عمو، عمه و دایی و برادر نداشتم، فقط دو تا خاله داشتم که یکی در یزد و یکی در مشهد سرطان گرفتند و مردند. خانواده‌ی ما مردم فقیری بودند. این کلمه‌ی فقیر را در تهران به مردم ندار می‌گویند، ولی در یزد به گدا می‌گویند و توهین‌آمیز است. ما ندار بودیم. پدرم جز کار رعیتی و باغبانی درآمدی نداشت. کم‌سواد بود، اما خیلی خشک و وسواسی و متعصب. مثلاً زرتشتیان را نجس می‌دانست و مدرسه‌ی دولتی و کارِ دولت و لباس کت و شلوار را حرام می‌دانست. به همین جهت مرا به مدرسه نگذاشت.»

از بخت ناسازگار، آذریزدی محبت عمیق پدر و مادری را درک نکرده بود و تا پایان عمرش از این گره کور زندگی‌اش حرف می‌زد. البته در دوران جوانی در دنیای قصه‌ها با مادران و پدرانی آشنا شد که بی‌دریغ عشق می‌ورزیدند و تازه دانست که باید کودکی ازدست‌رفته‌اش را در عالم ادبیات کودک و نوجوان بازیابد.

گذر از روزهای رنجور کودکی و یافتن بهشت گمشده 

آذر تا هفده‌سالگی جز چیزهایی که در خانه یا مسجد یاد گرفته بود، چیزی نمی‌دانست و به‌خاطر انزوای پدر و مادرش حتی معنای مهمانی رفتن و مهمان شدن هم برای او گنگ بود. پدرش معتقد بود درس خواندن باعث گمراهی است؛ برای همین او فقط اجازه پیدا کرد سواد مکتبی داشته باشد. بیست‌ساله بود که برای کار بنایی به شهر رفت. به قول خودش مردم شهری او را دهاتی می‌دانستند و لهجه و سر و وضعش را مسخره می‌کردند، اما آذر زندگی در شهر را به ماندن در محدوده‌ی خرمشهرِ یزد ترجیح می‌داد. او بعد از کار بنایی در یک کارگاه جوراب‌بافی مشغول به کار شد و همین‌جا بود که مسیر جویباری زندگی‌اش به دریا افتاد.

مردم یزد آن زمان چندان کتاب‌خوان نبودند، در نتیجه در همه‌ی شهر یزد فقط یک کتاب‌فروشی وجود داشت. برای همین صاحب کارگاه جوراب‌بافی تصمیم گرفت دومین کتاب‌فروشی یزد را راه بیندازد. از بخت خوب، او از علاقه‌ی آذر به کتاب و کتاب‌خوانی باخبر شده بود. بنابراین بی‌گمان او را فرستاد تا آنجا به کار مشغول شود. زندگی در میان کتاب‌ها برای آذر مثل نفس کشیدن در بهشت موعود بود. او چهار سال در این کتاب‌فروشی کار کرد و انس با انواع کتاب‌ها برایش تجربه‌ای بی‌مانند را رقم زد. کم‌کم هوای نوشتن و شعر گفتن به سرش افتاد، اما چون مدرک تحصیلی نداشت، نه می‌توانست ترفیع شغل پیدا کند، نه مثل بقیه بی‌دردسر برای مطبوعات بنویسد.

هم‌زمان با جنگ جهانی دوم و قحطی و هزار مصیبت دیگر تصمیم گرفت به تهران مهاجرت کند. بعد در چاپخانه‌ی علمی در خیابان ناصرخسرو مشغول به کار شد. چند سال از عمرش هم به کار در این چاپخانه گذشت. آذر حالا بیش از سی سال سن داشت و همچنان میل به دانستن در وجودش شعله می‌کشید.

مهدی آذریزدی، نشسته سمت راست

تولد قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب؛ فرزند خوش‌قدم آذریزدی

فصل تازه‌ای از زندگی مهدی آذر یزدی آغاز شده بود. یک روز بعد از خواندن قصه‌ای از کتاب «انوار سهیلی» بود که فکری از سرش گذشت. خواندن داستان‌های این کتاب برای او جالب و هیجان‌انگیز بود. با خودش گفت کاش می‌شد این مطالب را به زبانی ساده‌تر نوشت تا کودکان هم بتوانند از آن لذت ببرند. اولین بازنویسی را از داستان‌های «کلیله و دمنه» آغاز کرد و جلد اول مجموعه کتاب «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب» متولد شد.

 اما چه کسی می‌داند آذر این اثر ارزنده را در اتاقی دو در سه متر در زیرشیروانی نوشته؟ او تنها بود و نگران از اینکه نکند بعد از خواندن این بازنویسی مردم او را مسخره کنند و کتابش را نپسندند. البته کتاب نوشتن برای کسی که سواد مکتبی داشت به همین سادگی‌ها هم نبود. چاپخانه‌ها به کار او اعتماد نداشتند. اولین جایی که کتاب را برای چاپ برد ناامیدش کردند و با چشم گریان از کتاب‌فروشی بیرون آمد. اما سرانجام کتاب مردی که ادبیات کهن را به‌شکل خودآموز یاد گرفته بود، از انتشارات امیرکبیر مجوز چاپ گرفت و تازه بعد از استقبال خوب مخاطبان به یک مجموعه‌ی هشت‌جلدی تبدیل شد.

آذر در بازنویسی مجموعه کتاب «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب» علاوه‌بر بازنویسی «کلیله و دمنه» به حکایات «گلستان سعدی»، «عطار»، «مثنوی مولوی»، «مرزبان‌نامه» و... هم پرداخت و برخی قصه‌های قرآنی را نیز بازنویسی کرد. سرانجام «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب» برنده‌ی جایزه‌ی یونسکو شد و توانست جایزه‌ی سلطنتی بهترین کتاب سال را به دست بیاورد. البته آذر به‌دلیل روحیه‌ی خاصی که داشت در این مراسم حاضر نشد. دلیلش این بود که گمان می‌کرد نمی‌تواند با لباس رسمی و خاص مراسم در میان جمع حاضر شود. اعتقاد داشت اگر مردم محل او را با این‌جور لباس‌‌ها ببینند مایه‌ی خنده و تمسخرشان می‌شود!

شاید اگر پیشینه‌ی ذهنی او از تمسخر اعمال و رفتارش از سوی پدر و مادرش را بدانیم، این کناره‌گیری را بهتر درک کنیم. آذر در یکی از واگویه‌هاش در شصت و هشت‌سالگی می‌گوید مادرش در اواخر زندگی درباره‌ی تلاش‌های او در راه خواندن و نوشتن چنین گفته: «این‌ همه کتاب که شب و روز می‌خوانی و می‌نویسی پول‌هاش کو؟ این هم شد کار که تو پیش گرفتی؟»

سرانجام زخم زبان‌هایی که آذر از نزدیک‌ترین‌های زندگی‌اش می‌شنید، او را روزبه‌روز منزوی‌تر کرد. در نهایت، مجرد ماندن او تا پایان زندگی به حجم تنهایی‌اش و بدبینی‌ نسبت به تغییر شرایط افزود. پدر و مادر آذر از دنیا رفتند و او همچنان به نویسندگی ادامه داد. سپس در روزهای پایانی عمر خود به یزد، زادگاهش پناه برد تا در میان تنها دارایی‌اش، صدها کتابی که از جوانی تا پیری اندوخته، زندگی کند.

دیگر نوشته‌ها و نانوشته‌های مهدی آذریزدی 

از دیگر آثار آذر برای کودکان باید به کتاب‌های «قصه‌های تازه از کتاب‌های کهن»، «گربه‌ی ناقلا» و «مثنوی برای بچه‌ها» اشاره کرد. البته او یک کتاب شعر بزرگسال به نام «قند و عسل» هم دارد که به قول خودش بیانگر رنج و درد زندگی ا‌ست. وقتی این کتاب را برای محمدعلی جمال‌زاده می‌فرستد، نامه‌ای چند صفحه‌ای از او دریافت می‌کند که نشان می‌دهد جمال‌زاده چقدر از خواندن شعرهای آذر به هیجان آمده و برخلاف تصور آذر، او را به ادامه‌ی راه تشویق می‌کند. مجموعه شعر کودک «هشت بهشت» هم از آثار منظوم اوست که بیشتر جنبه‌ی اخلاقی و آموزشی دارد. بعضی از آثار آذر هم ناتمام مانده‌اند؛ چراکه ناامیدی او از چاپ‌شان و در مقاطعی سانسور کتاب‌ها باعث شده از ادامه‌ی کار روی‌گردان شود.

پیاده‌روی در قصه‌ها و اشعار مهدی آذر یزدی

متأسفانه تاکنون درباره‌ی سبک و سیاق آثار مهدی آذریزدی پژوهش‌‌های علمی چندانی انجام نشده‌ است. بعضی معتقدند علت این مسئله تمرکز آذر بر بازنویسی آثار کهن است که پژوهشگر را به تردید می‌اندازد که نکند با یک مؤلف واقعی سروکار ندارد. این نگرش یک غفلت آشکار است؛ چراکه ذهن و زبان آذر در چگونگی این بازنویسی‌ها بسیار موثر بوده؛ تا جایی که برخی معتقدند بازنویسی بعضی حکایت‌ها به بازآفرینی بدل شده است. در مجموع، نقش آذر در انتقال بسیاری از مفاهیم و تغییر ساختار و زبان قصه‌ها غیرقابل چشم‌پوشی‌ است. با این‌ حال، معدود پژوهش‌هایی که پیرامون آثار منثور و منظوم آذر نوشته شده‌اند، از توجه او به انعکاس مفاهیم اخلاقی و تلاش در مسیر آموزش مفاهیم گوناگون به کودکان یاد کرده‌اند.

آذر با ساده‌نویسی و پرهیز از ابهام‌ و در عین حال بهره گرفتن از گنجینه‌های ادبی چون ضرب‌المثل‌ها و لطیفه‌ها رنگ دیگری به بسیاری از داستان‌های کهن بخشیده. اشعار کودکانه‌ی او نیز بیشتر جنبه‌ی نظم دارند و قصه‌محورند. آثاری که در یک بزنگاه ادبی بسیاری از کودکان را با کتاب‌ آشتی داده‌اند و هنوز هم برای کودک امروز حرف‌ها برای گفتن دارند.

خانه مهدری آذریزدی - عکس از بهارک روشن‌بخش، خبرگزاری ایسنا

امروز، مهدی آذریزدی را کجا پیدا کنیم؟

خوشبختانه امروز شناخت‌نامه‌ها، گفت‌وگوها و مستندهایی با محوریت زندگی مهدی آذریزدی وجود دارد که می‌تواند حروف افتاده‌ی کتاب زندگی او را پیش چشم‌مان نمایان کند و زیر و بم برخی از نغمه‌های زندگی او را به گوش‌مان برساند.

مستند «شبیه هیچ‌ کس» ساخته‌ی پویا دلیلی یکی از این آثار است. «آن مرد دیگر در را باز نکرد» نیز اثر مستند دیگری ا‌ست به نویسندگی و کارگردانی سیدهادی موسوی که می‌تواند جنبه‌های نادیده‌ی زندگی صبورانه‌ی آذر را پیش چشم‌مان بیاورد و از خنده‌های تلخ و شیرین او رمزگشایی کند. این مستند با صدای اردشیر رستمی روایت شده است.

در میان آثار مکتوبی که به زندگی آذریزدی توجه داشته‌اند، کتاب «پسر شهرزاد» اثری درخور توجه است. در این کتاب برخی نامه‌ها، واگویه‌ها و نوشته‌های مهدی آذریزدی جمع‌آوری شده تا نثر شیرین این مرد تنهای تلخی‌چشیده گوارای وجودتان شود.

به گفته‌ی گردآورنده‌ی کتاب، این نامه‌ها پر از رنگ‌ و ‌بوی پند و اندرز، کلمات قصار، حکایت و لطیفه‌اند که ویژگی فرزانگی و جوانمردی آذر را بیش از پیش نمایان می‌کنند و عاطفه و صداقت او را بازتاب می‌دهند.

قصه‌ی مرگ و دل ‌کندن آذر از عزیزترین دارایی‌اش

در سال‌های پایانی عمر آذر، از او خواسته شده بود کتاب‌هایش را وقف کند تا کتابخانه‌ای به نام او احداث شود. اما آذر نمی‌توانست از عزیزترین داشته‌هایش دل بکند. تا اینکه یک روز خواب دید ریسمانی از آسمان آویزان است و پدرش او را صدا می‌زند. آذر پرسید: «پس کتاب‌هایم چه؟» پدرش گفت آن‌ها را بگذار و بیا تا سبک‌تر باشی. تا اینکه در ۱۸ تیر ۱۳۸۸ قصه‌ی پر غصه‌ی مهدی آذریزدی به سر رسید.


منابع: 

- قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب، نوشته‌ی مهدی آذریزدی

- پسر شهرزاد، نوشته‌ی امیرکاووس بالازاده 

- مقاله‌ی بررسی عناصر زبان و ویژگی‌های آن در اشعار کودک و نوجوان «مهدی آذریزدی»، نوشته‌ی زهرا دهقان دهنوی و یدالله جلالی پندری

- مقاله‌ی دگرگونی درون‌مایه‌ی قصه‌های عرفانی در بازنویسی‌های آذریزدی، نوشته‌ی اکرم عارفی و مریم شعبان‌زاده

- مستند «آن مرد دیگر در را باز نکرد»، ساخته‌ی سیدهادی موسوی




تصاویر پیوست

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط «میدان آزادی» منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد!

نکته دان
او یک کتاب شعر بزرگسال به نام «قند و عسل» هم دارد که به قول خودش بیانگر رنج و درد زندگی ا‌ست. وقتی این کتاب را برای محمدعلی جمال‌زاده می‌فرستد، نامه‌ای چند صفحه‌ای از او دریافت می‌کند که نشان می‌دهد جمال‌زاده چقدر از خواندن شعرهای آذر به هیجان آمده و برخلاف تصور آذر، او را به ادامه‌ی راه تشویق می‌کند.

متأسفانه تاکنون درباره‌ی سبک و سیاق آثار مهدی آذریزدی پژوهش‌‌های علمی چندانی انجام نشده‌ است. بعضی معتقدند علت این مسئله تمرکز آذر بر بازنویسی آثار کهن است که پژوهشگر را به تردید می‌اندازد که نکند با یک مؤلف واقعی سروکار ندارد. این نگرش یک غفلت آشکار است؛ چراکه ذهن و زبان آذر در چگونگی این بازنویسی‌ها بسیار موثر بوده؛ تا جایی که برخی معتقدند بازنویسی بعضی حکایت‌ها به بازآفرینی بدل شده است. در مجموع، نقش آذر در انتقال بسیاری از مفاهیم و تغییر ساختار و زبان قصه‌ها غیرقابل چشم‌پوشی‌ است.

مطالب مرتبط