مجله میدان آزادی: امروز ششم مارس (15 اسفند) و سالروز تولد «میکلآنژ» پیکرتراش، نقاش و معمار برجستهی تاریخ هنر است که آثارش از جمله شگفتترین آثار هنری بشر به شمار میآیند. به همین مناسبت در یادداشت تکنگاری پیش رو، نگار رئوفیفرد مروری بر زندگی و آثار این هنرمند داشته است. این یادداشت را در ادامه میخوانید:
یک اتفاق
در متون دورهی رنسانس دو لقب به میکلآنژ نسبت دادهشدهاست: افلاطون الهی و میکلآنژ مخوف. مخوف به جهت عظمت آثار هولناک بزرگتر از ابعاد بشری، چنانکه هر که از معنا و یا کیفیت نبوغ بیخبر است، باید نگاهی به آثار میکلآنژ بیفکند.
«میکلآنژ دی لودوویکو بووناروتی سیمونی»، مجسمهساز، نقاش، معمار و شاعر ایتالیایی، بزرگترین هنرمند زمان خود، رنسانس و یکی از تاثیرگذارترین هنرمندان تمام دورانها به شمار میآید. این هنرمند بزرگ، روز ششم مارس سال ۱۴۷۵ میلادی در شهر «کاپرزه»، در خانوادهای با مقامی بالا در سلسله مراتب تجارت که از بارزترین شهروندان فلورانس بودند متولد شد.

موزه میکلآنژ در کاپرزه (Casa Buonarroti) که در واقع خانهای است که میکلآنژ در آن در سال ۱۴۷۵ به دنیا آمد و بعدها به مکان یادبودی برای او تبدیل شد
میکلآنژ کودکی بسیار دردناکی داشت. در دوران کودکی مادرش را از دست میدهد و پدرش او را به خانوادهای واگذار میکند تا از او مراقبت کنند. شاید بتوان گفت که این واقعه، مسیر زندگی او را دگرگون میکند. او به دست خانوادهای سپردهشد که معدنکار و حجار بودند و از همان کودکی میان تودههای مرمر، آوای حرکت اره در سنگ و ضربهی پتکهای آهنین بزرگ میشود. گردوغبار حاصل از تراشههای سنگ، درست مانند یک مجسمهساز، بر او و تمامی متعلقات جهانش مینشیند، آن را نفس میکشد و در نهایت میکلآنژ خو میگیرد؛ بیآنکه خود بخواهد خو میگیرد به سنگ، به مرمر، به تراش و خلق حد اعلی شکلی از دل سنگی سخت و زمخت. چنانکه او بعدها، به هنگام تماشای یک سنگ، نجوای خاموش آن را میشنید. نجوایی که میکلآنژ را فرامیخواند صورت زیبای محبوس در سنگ را ظاهر کند. و گویی چشمان میکلآنژ بهراستی هنگام مواجهه با تکهسنگی، آن صورت زیبای محبوس را میدید و برای پدیدارکردن آن، اضافات سنگ را میتراشید.
تاثیرات و جهانبینی
شاید یکی از شناختهشدهترین دانستهها دربارهی میکلآنژ، شیوهی او در ساخت یک مجسمه باشد؛ تراشیدن اضافات یک سنگ. اما نکتهی حائز اهمیت، ارتباط و به عبارت بهتر، شباهت بین این تفکر میکلآنژ و اندیشههای «فلوطین» است. فلوطین، که با نامهای دیگر «افلوطین»، «شیخ یونانی» و «پلوتونیوس» نیز شناخته میشود، در سال ۲۰۶م متولد میشود و اندیشههایش تاثیر بزرگی بر جهان مسیحیت و اسلام گذاشت. فلوطین معتقد بود دلیل احساس انزجار انسان بههنگام تماشای خود، زنگارها و آلودگیهایی است که بر روح انسان نشستهاست. و این آلودگیها همان تمایلات مادی موجود در وجود انسان است که روح را، به اعتقاد فلوطین مکدر و بیمار میکند. این فیلسوف بزرگ، برای رفع زنگارهای روح و احساس انزجار ناشی از تماشای خود، مثال عمل پیکرتراشان را میآورد که چگونه اندامی زیبا را از دل سنگی نامتوازن و خشن بهواسطهی حذفکردن و تراشیدن اضافات خلق میکنند. این شباهت آراء نشاندهندهی میزان تاثیرپذیری میکلآنژ از وی و تفکرات نوافلاطونی است.

نقاشی پرتره «میکلآنژ»، پرتره اثر «دانیله دا ولتره»، حدود سال ۱۵۴۵
میکلآنژ در جلسات «آکادمی نوافلاطونی فلورانس» شرکت میکرد و این موضوع در نحوهی نگرشش به جهان و آثارش بسیار تاثیرگذار بود؛ از جمله آنکه نگاهی شبهعرفانی به هنر و زیبایی پیدا کرد. وی برخلاف همدورهایهای خود مانند آلبرتی، زیبایی را امری مادی و مربوط به تناسبات نمیدانست بلکه آن را کاملا معنوی میدید. این نگاه معنویتگرا به زیبایی در اندیشههای فلوطین نیز قابلمشاهده است. فلوطین به دو دلیل با تعریف زیبایی در قالب تناسبات اجزاء یک فرم مخالف بود:
۱ـ اگر زیبایی آن باشد که اجزاء متناسبی دارد، پس زیبایی فقط شامل اشیاء مرکب مادی میشود و آیا ما در جهان بسیط مانند روح که اجزاء ندارد، زیبایی نداریم؟
۲ـ صورت انسان همهی تناسبات را دارد، اما چرا همین چهره در لحظاتی نازیبا است؟
پس زیبایی فقط در امر مادی خلاصه نمیشود و مفهومی معنوی است. تمام این اندیشهها در اشعار و غزلیات پرسوز و گداز و عاشقانهی او نیز نمایان است.
میکلآنژ همچنین به الهیات مسیحی باور داشت و شخصیتی مذهبی بود. او معتقد بود که عشق، موتور محرک برای رسیدن به حد اعلای تندیسگری است و بهراستی این عقیدهی او به کاملترین شکل در آثارش پدیدار میشود. میکلآنژ فلسفهی خود را زیست میکرد و شاید همراستایی بین اندیشه و آفرینشاش بود که توانست عمیقترین عواطف و احساسات انسانی را در تکهسنگی نمایان کند.

طراحی «میکلآنژ»، مطالعه برای نمایی از پایین آوردن جسد از صلیب (حدود ۱۵۳۰–۳۴)، موزه تیلرز، هارلم
ویژگیهای شخصیتی
بهطور کلی از ویژگیهای شخصیتی میکلآنژ میتوان به محبت او به وطن اشاره کرد، چنانکه در تمامی لحظات دردناک جنگ با فلورانس، آرزو میکرد که حتی اگر نتواند زنده به وطن بازگردد، مرده در خاک زادگاهش سر بر بالین آسایش گذارد. او به نژاد و اشرافیتش میبالید و به خانواده بسیار اهمیت میداد؛ چنانکه با وجود آنکه فرد ثروتمندی بود، اما همیشه به دلیل صرفهجویی فراوان، عدم توجه به مسائل مادی و بخشش ثروتش به دیگران و بهخصوص پدر و برادرانش، در فقر میزیست.
میکلآنژ بهطور افراطی کار میکرد. به خوراک و بهداشت خود اهمیت نمیداد. و این عدم توجه به سلامتی، موجب بروز امراض گوناگون در وی میشد. میکلآنژ آشکارا رنج میکشید؛ رنجی جسمانی و رنجی روانی. بیماری اعصاب داشت و بدبینی نیروهای روانیاش را میفرسود. نسبت به همه، حتی دوستان و آشنایان خود نیز بدگمان بود و بیجهت دچار اضطراب و وحشت میشد. و این رنج را در زندگی به حدی زیست میکند که در جایی به زیبایی شباهت خود را به سنگ بیان میکند و میگوید: «برای من خواب مطبوع است و مطبوعتر از آن هنگامی که ننگ و جنایت دوام دارند، این است که سنگ باشم. هیچندیدن و هیچنشنیدن، برای من منتهای خوشبختی است، از این رو بیدارم مکن».

اتاقکی مخفی در کلیسای «سن لورنزو» در فلورانس که «میکلآنژ» در سال ۱۵۳۰ میلادی به مدت دو ماه در آن پنهان شد. در این مدت، او با استفاده از زغال چوب و گچ قرمز، طرحهایی از جمله سر مجسمه باستانی لاکون و نسخههایی از آثار خودش مانند «لدا و قو» و «داوود» را بر روی دیوارهای این اتاق کشید
آثار میکلآنژ
با آنکه در طول تاریخ نمونه آثار مختلف و درخشانی از میکلآنژ، در حیطهی مجسمهسازی، نقاشی و معماری موجود است، اما میکلآنژ خود را بیش از همه یک مجسمهساز میدانست تا نقاش یا معمار. از آنجا که از کودکی با سنگ مرمر آشنا بود، مرمر را بهخوبی میشناخت و تسلط کافی و خارقالعادهای در تشخیص سنگ مناسب داشت. رگههای داخل سنگ را بدون برش تشخیص میداد؛ بنابراین در ساخت بسیاری از آثار مجسمهاش از سنگ مرمر استفاده کردهاست.

مجسمه «داوود» اثر «میکلآنژ»، در گالری آکادمیا (Galleria dell'Accademia) فلورانس، ایتالیا
از معروفترین آثار مجسمهی او میتوان به «داوود» اشاره کرد. مجسمهی داوود با بیش از پنج متر ارتفاع و ۵۶۶۰ کیلوگرم، از نمونهآثار برجستهی عصر رنسانس محسوب میشود که روایتگر داستان حضرت داوود و جالوت و جدال میان آنهاست. میکلآنژ از میان تمام مجسمهسازان آن دوران، تنها کسی بود که توانست از تکهسنگی باریک، که حدود چهل سال بیاستفاده مانده بود و گمان میشد که به خاطر ابعاد کوچکش برای ساخت مجسمهی مورد نظر غیرقابلاستفاده است، چنین فیگور شاهکاری را به سفارش کلیسای جامع فلورانس خلق کرد.
از دیگر نمونههای درخشان مجسمههای او میتوان به اثر «پیهتا» اشاره کرد. پیهتا، اثری بینظیر از میکلآنژ، مربوط به سال ۱۴۹۸-۱۴۹۹م با ابعاد ۱۷۴ در ۱۹۵ سانتیمتر، صحنهی سوگواری بعد از مرگ مسیح را روایت میکند. این مجسمه در کلیسای «سنت پیر» در «رم» نگهداری میشود و یکی از ظریفترین و پیچیدهترین آثار میکلآنژ است. مجسمهها معمولا از برای نمای روبهرو طراحی میشوند اما ذهن و تخیل نابغهی میکلآنژ این اثر را به گونهای طراحی کردهاست که نه تنها از وجه روبهرو، بلکه از هر وجهی، کامل و تماشایی است. چهرهی مریم در این اثر جوانتر از آنچه باید، متواضع و آرام به تصویر کشیده شدهاست. اندوه مادر هنگام به آغوشگرفتن فرزند بیجان خود، چیزی از زیبایی چهره و اندام نکاستهاست. دلیل این امر آن است که میکلآنژ زیبایی مریم را مبتنی بر زیبایی روح او به تصویر کشیدهاست و نه زیباییای مادی که از گذر زمان یا هیجانات عاطفی تاثیر پذیرد و تغییر کند.

مجسمه «پیهتا»، اثر «میکلآنژ»، در باسیلیکای سن پیترو (St. Peter’s Basilica) واتیکان
یکی از چالشهای اساسیای که ساخت این مجسمه با خود به همراه داشت، ایجاد دو فیگور یکپارچه از یک قطعه سنگ بود؛ دو فیگور با تضادهایی اساسی از جمله: مذکر و مونث، بیجان و جاندار، برهنه و پوشیده، حالت افقی و عمودی. میکلآنژ از پس این چالش بهخوبی برآمده و با این دو فیگور مانند یک تودهی واحد برخورد کرده است و از دل سنگ آنها را پدیدار کرد؛ درست همان تعبیر معروفش که من اضافات سنگ را حذف میکنم. در این اثر تاثیرات اندیشههای فلوطین بهخوبی آشکار است.

مجسمه «موسی» (Moses) اثر «میکلآنژ» در کلیسای «سن پیتر این وینکولی» (San Pietro in Vincoli)، رم، ایتالیا
و اما شاید مخوفترین اثر میکلآنژ، مجسمهی «موسی» او باشد که پیچیدهترین احساسات انسانی را در آن به ظرافت بسیار به نمایش گذاشتهاست؛ ترکیبی از احساسهای خشم، درد، تحقیر و تنفر. میکلآنژ بهخوبی توانستهاست احساس را در فرم بنشاند. فرم و احساس، رویکردی در یک راستا دارند؛ خشم را میشود در ابروان درهمکشیدهی او، درد را در نگاه او و تحقیر را در حالت لبهای او احساس کرد.

نقاشی سقف، اثر «میکلآنژ»، نمازخانه سیستین (Sistine Chapel) در واتیکان
اما این هنرمند نابغه به خلق آثاری حیرتانگیز در مجسمهسازی اکتفا نمیکند و در حیطهی نقاشی نیز با اثر سقف «نمازخانهی سیستین» او، که روایت آفرینش آدم بر اساس «عهد عتیق» است، مواجه هستیم. این نقاشی برای میکلآنژ چالشی پیچیده و دوگانه بود؛ زیرا او تا زمان قبول سفارش، تجربهی نقاشی در ابعاد بزرگ و همچنین نقاشی دیواری را نداشت. در اولین تلاشش برای خلق این اثر، شکست میخورد و مجبور میشود سقف را کامل بتراشد و از نو گچکاری و طراحی را آغاز کند. نقاشی این اثر چهار سال طول کشید و در طی آن، هیچکس، حتی خود پاپ که اثر را به میکلآنژ سفارش دادهبود، اجازهی ورود به نمازخانه را نداشت. تنها یک دستیار داشت که در پایین داربست در تولید رنگ به میکلآنژ کمک میکرد و طراحی و اجرای کار را تماما خود بر عهده گرفت و حاضر به قبول دستیار و همکار در این زمینه نشد.

نقاشی «آفرینش آدم» (The Creation of Adam) از معروفترین صحنهها در مجموعه نقاشیهای سقف نمازخانه سیستین
یکی از نکات مهم این اثر، آن است که خداوند را در قالبی به شکل نیمکرهی راست مغز گنجانده، که خود نشاندهندهی تسلط وصفناپذیر او بر آناتومی است. دلیل این امر میتواند آن باشد که طبق تعالیم قباله، سمت راست مغز، جایی است که حکمت در آن مندرج است. از نکات جالب توجه و بحثبرانگیز اثر آن است که وقتی در نمای کلی مشاهده شود، صحنهای که در مرکز اثر قرار میگیرد، آفرینش آدم نیست بلکه آفرینش حواست.

گنبد کلیسای «سن پیر واتیکان»
از دیگر هنرهای میکلآنژ همانطور که پیشتر ذکر شد، معماری است. «کلیسای سن پیر واتیکان»، از شاهکارهای او در زمینهی معماری بهشمار میآید. این کلیسا، یکی از مقدسترین مکانهای مسیحیت محسوب میشود که بسیاری از معماران برجسته از جمله «برامانته» و «رافائل» روی آن کار کردند، اما طراحی اصلی بنا کار میکلآنژ بود. از شگفتانگیزترین بخشهای این کلیسا، گنبد آن است که با چه سازوکاری، گنبدی با آن عظمت حیرتآور بر پایههای ساختمان قرار یافتهاست. ارتفاع گنبد تا نوک صلیب حدود ۱۳۶ متر، و قطر آن ۴۲ متر است. این گنبد عظیم بر روی نوعی سهگوش در چهار جهت قرار گرفتهاست که موجب انتقال وزن به ستونهای عظیم در پایین میشود. این بنا الهامبخش بسیاری از معماران برجسته در دورههای بعدی از باروک تا نئوکلاسیک شد.
میکلآنژ پس از خلق آثاری بینظیر و ماندگار در تاریخ هنر، در سال ۱۵۶۴ و در سن ۸۹ سالگی از دنیا رفت. او با آثار برجستهاش تاثیری عمیق بر تاریخ هنر گذاشت. بدون شک این آثار نهتنها بهعنوان شاهکارهایی در دنیای هنر شناخته میشوند، بلکه تاثیرات آنها بر نسلهای بعدی هنرمندان همچنان باقی خواهد ماند. میکلآنژ، نهتنها یک هنرمند بزرگ، بلکه یک پیشگام در دنیای هنر بود که توانست مفاهیم عمیق انسانی را از طریق هنر مجسمهسازی و دیگر مهارتهایش به نمایش بگذارد.
در صورت تمایل به مطالعهی بیشتر دربارهی میکلآنژ، کتاب «زندگی میکلآنژ» اثر رومن رولان با ترجمهی روان و درخشان اسماعیل سعادت، و کتاب «زندگی و آثار میکلآنژ، رومی پرآشوب» اثر مارسل بریون با ترجمهی فریده شبانفر پیشنهاد میشود.