مجله میدان آزادی: «در انتهای شب» سریال محبوب این روزهای شبکه نمایش خانگی بود که به تازگی به پایان رسیده است. این سریال هم در میان عموم مردم و هم درمیان منتقدان و پژوهشگران مورد توجه قرار گرفت و جریانی از گفتگو پیرامون خود ایجاد کرد. تازهترین صفحه از پرونده «هزار و یک سریال» مجله میدان آزادی نیز به ریویوی نقد و بررسی این سریال اختصاص دارد که توسط خانم راضیه کاظمزاده ایرانشهر نوشته شده است:
مطالبی که دربارهی مینیسریال «در انتهای شب» نوشته شدهاند عموماً با این جمله آغاز میشوند: «این اثر زندگی یک خانواده از طبقهی متوسط را به نمایش میگذارد.» در صورتی که به نظر میرسد آنچه که در این سریال نُه قسمتی میبینیم بسیار فراتر و پیچیدهتر از صرف پرداختن به یک طبقهی خاص اجتماعی باشد.
آیدا پناهنده، کارگردانی که از پرداختن به جزئیات لذت میبرد، در این اثر انسانی بدون هیچ گونه سیاهنمایی کاملاً یک برش از مشکلات اجتماعی را به ما نشان میدهد؛ مشکلاتی هر روزه که بهحدی در آنها غرق بودهایم که توانایی دیدنشان را از دست دادهایم. در روزهایی که صاحبان سرمایه بابت فروش و دیده شدن آثارشان به تولید هجویاتی تحت عنوان کمدی، خشونت یا ژانرهای معماییجنایی تمایل دارند، ساخت یک درام اجتماعی شجاعت میخواهد و فیلمنت این ریسک را پذیرفته است.
هدی زینالعابدین و پارسا پیروزفر در سریال «در انتهای شب»
آیدا پناهنده را با ساخت فیلمهایی مانند «ناهید»، «اسرافیل» و «تیتی» شناختهایم و در ذهنمان به او جایگاه کارگردانی مؤلف که دغدغههای انسانی دارد، بخشیدهایم. پناهنده تاکنون در همهی آثارش به عناصر ثابتی مانند تقابل سنت و مدرنیته، مشکلات زنان و بهطور مشخص طلاق پرداخته است. موضوعاتی که علیرغم اشتراکشان، آثار او را دچار تکرار نکرده و پناهنده توانسته هر بار به طریقی جدید، مخاطب را با آنها روبهرو کند. «در انتهای شب» که در سال ۱۴۰۳ پخش شد، اولین تجربهی آیدا پناهنده در ساخت سریال در شبکهی نمایش خانگی محسوب میشود. پناهنده فیلمنامهی این اثر را با همراه همیشگیاش ارسلان امیری نوشته و مشخص است که برای تکتک نماها، میزانسنها، دیالوگها و حتی انتخاب بازیگران ساعتها زمان گذاشته است. «در انتهای شب» به قول قهرمانانش، روایت زندگیای مانند «زندگی نود درصد از مردم همین شهر» است؛ موضوعی که هر بار با نمایش خانههای یکدست و شبیه به هم پردیس نیز به ما یادآوری میشود.
[از این پاراگراف خطر لو رفتن قصه وجود دارد]
ماهرخ و بهنام زوجی هنرمند از طبقهی متوسط جامعه هستند که پسری حدوداً ده ساله به نام دارا دارند. ماهرخ که همه او را ماهی صدا میزنند با بازی هدی زینالعابدین، زنی است که جایگاهش را در رابطه گم کرده و دائم در حال مادری کردن برای اطرافیانش است. او مدام حواسش به همه چیز بوده و نگران است. نگرانیهایی که عملاً در رفتارش با پسر و همسرش هویدا است. ماهی حتی بهواسطهی این نگرانی و آیندهنگری، بهنام را مجبور کرده تا خانهای را که در خیابان سهروردی اجاره کرده بودند رها کرده و خانهای قسطی در پردیس (حومهی تهران) بخرند. او مدام در حال صرفهجویی است. در مقابل او بهنام، با بازی پارسا پیروزفر قرار دارد. مردی که هنوز کودک است. مردی منفعل که عمق فاجعه را درک نمیکند. اولین برخورد ما با او زمانی است که ماسک جوکر گذاشته و با پسرش بازی میکند. بهنام بهخاطر دوری راه خانه غر میزند و کلافه و خسته است. او بهموقع از همسرش مانند کودکی سرویس میگیرد ولی در مواقع حساس، به هیچ وجه منطق رفتارهای مادرانهی او را درک نمیکند. هدی زینالعابدین و پارسا پیروزفر که در نقشهایشان خوش نشستهاند بهخوبی توانستهاند از عهدهی بازی نقش این زوج بربیایند و حتی بعضاً با زبان بدن و چشمهایشان در این اثر با هم دیالوگ داشته باشند.
روزی بهواسطهی یک سهلانگاری، بهنام سوار اتوبوسی اشتباهی شده و از محلی نامعلوم و امنیتی سر در میآورد. موضوعی که جرقهای بر زندگی این دو میاندازد. گویا این اتفاق قطرهی آخری است که ظرفیت لیوان صبرشان را سرریز میکند. اختلافات بالا میگیرد، تا جایی که ماهی درخواست طلاق توافقی کرده و خانه را ترک میکند. او که از خانوادهای سنتی میآید، مشکلات برگشت به خانهی پدری را به جان خریده و در نهایت صیغهی طلاق جاری میشود. ما در گفتوگوهای بهنام و ماهی به مشکلات خانوادگی، مسائل زناشویی و اختلاف نظرهای عمیق آنها پیمیبریم؛ مسائلی که زندگی مشترک را عملاً برایشان سخت و ناممکن کرده است. نوع پرداخت پناهنده به مسائل زناشویی نیز بهنوعی بدیع و باورپذیر بوده و تاکنون نظیر آن در هیچ یک از آثار تولیدشده در داخل ایران دیده نشده است.
بهنام با ثریا که او نیز دختر کوچکی دارد آشنا شده و درگیر رابطهی عاطفی جدیدی میشود. ثریا با بازی زیبای سحر گلدوست، زنی است ساده که در خانهاش زالو پرورش میدهد و کمکم بهواسطهی اینکه بهنام رانندگی بلد نیست و چند باری ثریا با پرایدش به او سرویس داده، به هم نزدیک میشوند. این نزدیکی با پختن غذا، درددل و حس تعلق خاطر دخترش، آوینا (رقیه سروش) به بهنام و دارا بالا گرفته و به ازدواج موقت آن دو منجر میشود. ماهی که در فرهنگسرای نیاوران مشغول کار است بهواسطهی نمایشگاه نقاشی با رضا (پدرام شریفی) برخورد میکند. رضا که از قبل به ماهی علاقهمند است از طلاق او باخبر شده و برای ساختن رابطهای جدید به ماهی پیشنهاد میدهد. ماهی نمیخواهد باز اشتباه کند و چون احساس میکند برای یک رابطهی جدید آمادگی ندارد فقط جهت همکاری با رضا اعلام آمادگی میکند و در نهایت نیز اینقدر درگیر روابط خانوادگی شده که همان کار را هم از دست میدهد. اما بهنام بهواسطهی تعریفهای دارا از شغل مادرش حس میکند که ماهی نیز وارد رابطهای جدید شده و این موضوع او را به هم میریزد.
یکی از مشکلات ماهی و بهنام، حضانت داراست. پسری که دچار مشکل اضطراب است و ماهی سعی دارد بهنوعی این مشکل را برطرف کند ولی بهنام به هیچ وجه این مشکل را جدی نمیگیرد و به آن باور ندارد. دارا بهصورت یک هفته در میان در خانهی بهنام و خانهی پدر ماهی، پیش ماهی میماند. در یکی از روزهایی که دارا در خانهی بهنام تنهاست، اتفاق بدی میافتد. امیر، همسر سابق ثریا که فهمیده زن سابقش با مردی وارد رابطه شده، نمیتواند این موضوع را هضم کند و به خانهی بهنام حمله کرده و وسایل خانهی او را تخریب میکند. امیر نقش مشکلی است؛ شخصیتی دگم و متحجر که پوریا رحیمی سام بهخوبی در آن درخشیده است. در نهایت امیر با یافتن دارا در کمد از اینکه او را ترسانده، ناراحت شده و او را به پارک میبرد تا سر فرصت انتقامش را از بهنام و همسر سابقش بگیرد. بهنام با خیال دزدیده شدن دارا همه جا را میگردد. در نهایت دارا در پارک پیدا میشود. ماهی دارا را با خود برده و تصمیم میگیرد او را پیش خودش نگه دارد. ماهی نگران امنیت دارا است و میخواهد حضانت او را بگیرد. حضانتی که بهنام برای به دست آوردنش به هر کاری دست میزند؛ حتی انگ زدن به ماهی و شکایت از او بابت ضرب و جرح.
در نهایت رابطهی ثریا و بهنام که شکننده و بیشتر برای خالی نبودن عریضه بود، با ورود و آزارهای همسر سابق ثریا به هم میریزد. امیر، آوینا، دختر مشترکشان را از ثریا میگیرد. او حاضر نیست ثریا بعد از خودش مرد دیگری را در زندگیاش داشته باشد و حکم میدهد که دیگر دخترش با ثریا زندگی نکند. در این میان ثریا است که بیشترین ضربه را هم از جانب امیر، هم از جانب بهنام دریافت میکند. بهنام از پردیس میرود و ماهی که به ضرب و جرح محکوم شده، در این بین حکیمه دوستش را نیز از دست میدهد.
در نهایت بهنام که طی این ماجراها پختهتر شده (از کودکی دور شده و گواهینامه هم گرفته) و ماهی که فرصت پیدا کرده تا زندگیاش را از بیرون مرور کند، در خانهی سالمندان و در کنار مادر بهنام (بانو احترام برومند) با یکدیگر روبهرو میشوند. بهنام از ماهی میخواهد صرفاً پدر و مادر خوبی برای دارا باشند و به او پیشنهاد میدهد که دوباره با یکدیگر آشنا شوند. پناهنده پایان داستان را باز گذاشته تا مخاطب را دچار قضاوت نکرده و صرفاً بهدلیل پسند مخاطب، اثرش را با پایان خوش به انتها نرساند.
پارسا پیروزفر در سریال «در انتهای شب»
در این بین نکاتی وجود دارد که پرداختن به آنها برای نقد این سریال ضروری است.
1. استفاده از کاتالیزورها!
شخصیتهای واسط یا کاتالیزورها در این مینیسریال بهدرستی چیده میشوند تا کارگردان بهموقع برای بیان موضوعات و جهت دادن به تصمیمهای ماهی و بهنام از آنها استفاده کند.
- شخصیت رضا که پدرام شریفی آن را بهخوبی به تصویر کشیده، گویی آمده تا حرفهایی را بشنود که ماهی هیچ گاه نتوانسته با بهنام بگوید. او حتی آنجایی که میفهمد هیچ وقت جایگاهی پیش ماهی نخواهد داشت، سعی میکند چشمهای بهنام را به حقیقت بگشاید.
- شخصیت حکیمه، همکار ماهی در فرهنگسرا، با بازی نسرین نصرتی یکی دیگر از شخصیتهایی است که حرفهایش مسیر را برای ماهرخ روشن میسازد؛ بهخصوص در جایی که به ماهرخ میگوید: «اگر از تاریکی جنگل ترسیدی، برگرد. همه قرار نیست قهرمان باشند.» مصائب و مشکلات حکیمه و نصیحتهای او در مواقع حساس برای ماهرخ روشنگر بوده و او را نسبت به موقعیتی که در آن قرار دارد، آگاه میسازد. او حتی با مرگش زوج قصه را دوباره کنار هم قرار میدهد.
سریال «در انتهای شب»
- شخصیت دارا با بازی زیبا و باورپذیر رایان سرلک نیز گاهی با ایجاد دردسر و گاهی با بیان نظرات رک و صریحش به کمک ماهرخ و بهنام میآید؛ پدر و مادری که همه چیز را برای او میخواهند ولی در نهایت این همهچیزخواهی او را آزار میدهد.
- شخصیت دیگر پدر ماهرخ با بازی علیرضا داوودنژاد است که هم به دخترش تشر میزند و هم دامادش را بازخواست میکند. بهنام همیشه برای پدر احترام زیادی قائل است. پدر ماهی در پایان از دخترش عذرخواهی میکند و به ماهرخ میفهماند که او هم میتواند تغییر کند.
- مینا خواهر ماهرخ با بازی الهام شفیعی که بهخوبی از عهدهی ایفای نقش او برآمده، از شخصیتهای تأثیرگذار است. او با اینکه از ماهرخ کوچکتر است سعی دارد با گفتن رازهای مگوی بهنام دربارهی عشقش به ماهرخ و از طریق مشاجره با بهنام برای دفاع از خواهرش، آنها را نسبت به هم آگاه سازد. او با وجود اینکه کمتجربهتر از بقیه است، نمادی از نسل جدید است که میداند از زندگی و آیندهاش چه میخواهد.
- صفا با بازی رضا بهبودی و رفتار سینوسیاش بیننده را سردرگم میکند؛ مردی سودجو که جایی رفیق است و گاهی نارفیق! ولی همین صفا در اوج نارفیقیاش نیز به بهنام متذکر میشود که در شکایت از ماهی زیادهروی کرده و او را نسبت به عمق فاجعه آگاه میکند.
2. تقابل سنت و مدرنیته
در ابتدای این نقد گفتیم که از عناصر ثابت آثار پناهنده تقابل سنت و مدرنیته است که رد پای آن در جایجای این اثر هم به چشم میخورد. آیدا پناهنده اینجا هم نشان داده که نافی سنت بهصورت مطلق نیست. پیشنهاد او برای حل این تقابل، گفتوگو است؛ گفتوگو برای نرم شدن دو طرف و بهسمت یکدیگر رفتن. اگرچه در نهایت سنت را به کوتاه آمدن در برابر مدرنیته مجبور میداند. زیرا جامعه به این سمت رفته و گریزی از آن نیست.
- پدر و عمهی ماهرخ در برابر او و همینطور آقای بنکدار و تابلوی کهنهی مغازهاش در برابر بهنام، نمونهای از این تقابل هستند که در هر دو مورد این سنتیها هستند که در نهایت نرم شده و تن به تغییر میدهند.
- همچنین آنجا که ثریا با افکاری سنتی و نحوهی معاشرتش، ماهرخ را که نماد زن مدرن است در آغوش میگیرد، به همین رویارویی اشاره دارد.
- بهنام در برابر دو رقیبش یعنی رضا و امیر هم دچار این تقابل است. بهنام در برابر رضا فردی سنتی به نظر میرسد، در صورتی که در برابر امیر شخصیتی مدرن دارد که همین خود نشان میدهد سنتی یا مدرن بودن وضعیتی قطعی و مطلق نیستند و بسته به جایگاه و موقعیت، افراد میتوانند در نقطهای از این طیف قرار بگیرند.
3. استفاده از مولفهی نقاشی
نقاشی در سراسر اثر وجود دارد. از ابتدا تا انتها! در اختلافات و ابراز علاقهها! از گذشته تا زمان حال!
- پناهنده در ابتدا با نقاشی نشان میدهد که بهنام و ماهرخ با کشیدن صورت یکدیگر هر یک عاشق تصویری بودند که از هم در ذهن داشتهاند و بعد با پاک کردن و پوشاندن نقاشیها گواهی میدهند که گویا این تصور غلط بوده است.
- همچنین در فلاشبکی به گذشته و نمایش کلاس نقاشی در دانشگاه نیز ما ابراز علاقهی بهنام به ماهی را با افزایش نمرهاش میبینیم و متوجه پیشرفت رضا نسبت به بهنام میشویم.
- در جایی دیگر نیز خلق یک نقاشی بر روی نوشتهی «بیشرف» در خانهی بهنام و اشاره به تغییر سبک نقاشیاش بهواسطهی ماهی و رضا، نشان میدهد که بهنام نیز تغییر کرده و به پختگی رسیده است.
4. سودای جلای وطن
- در این اثر کسی سودای جلای وطن ندارد. هر که هست مانده تا زندگی کند و بسازد و این نکتهای است که در کمتر اثری که این روزها در ارتباط با خانوادههای طبقهی متوسط ساخته میشود میبینیم. حتی رضا نیز که رفته بوده، بازگشته و به نظر میرسد نمیتواند از اینجا دل بکند.
سریال «در انتهای شب»
7. قاببندیها
قاببندیهای «در انتهای شب» زیرکانهاند و از اشراف پناهنده و فرشاد محمدی به کار حکایت دارند. به چند نکته از آن اشاره میکنم:
- قاببندیهای دونفرهی ابتدایی کار در میانهی کار کمکم به قابهای تکنفره تبدیل شده و دوباره در انتهای کار به قابهای دونفره تغییر میکنند.
- ظرافت قاببندیهای اتحاد ماهی و بهنام و قرار دادنشان در یک جبهه و در مقابل صفا، برای حفظ نقاشی، یکی دیگر از شاهکارهای قاببندی است.
- اسپلیت اسکرینهایی که برای نمایش کنش و واکنشهای لحظهای قهرمانان داستان انتخاب شده، بسیار زیرکانه است.
- قابهایی که مربوط به دستها، چشمها و آینههاست، هر کدام اتحاد، محبت، خشم و دوگانگی فکری و شخصیتی را بهزیبایی به تصویر میکشند.
بد نیست بگوییم فرشاد محمدی تاکنون سابقهی نامزدی شش سیمرغ بلورین فیلمبرداری را در کارنامهی خود دارد.
6. استعارهها
این اثر با استعارهها و کنایهها آمیخته است.
- پناهنده با به تصویر کشیدن یک اشتباه به نکتهای اشاره میکند که شاید در نگاه اول به نظرمان دور از واقع و بینمک جلوه کند. وقتی بهنام از اتوبوس جهانگردی مورچهخوار میگوید و به اشتباه سوار یک اتوبوس شده و بهواسطهی آن به دردسر میافتد تا جایی که حتی بعدتر در سر کار، پستش را نیز از دست میدهد.
- زالو پرورش دادن ثریا نیز نشانهای از نوع روابطی است که به هر حال در جامعهی ما که آمار طلاق آن رو به افزایش است بسیار دیده میشود. گرچه باید گفت این مؤلفه تنها مربوط به ثریا نیست. در سراسر قصه افرادی هستند که برای بقای خود حاضرند از دیگران استفاده کنند. کما اینکه ثریا جایی بهوضوح به بهنام اشاره میکند که «دیشب تو زالوی مهربون من بودی»!
- پناهنده با نشان دادن ریاضت اقتصادی دادن ماهی به بهنام (حتی در حد نخریدن یک قهوهساز) به ما میفهماند که مشکلات اقتصادی تا کجای زندگی ما نفوذ کرده و طبقهی متوسط در حال از بین رفتن است و جامعه بهسمت شکاف طبقاتی شدیدتر پیش میرود. حتی وقتی دو نفر در یک خانه در شغلی خوب و مناسب کار کنند نیز نمیتوانند بهراحتی روزگار بگذرانند.
- انتخاب شغل سنگبری برای امیر و نماهای بستهی پر از سنگ در اطرافش، استعاره از این است که او هیچ انعطافی نداشته و حرف حق برای این وجود سنگی مانند میخ آهنین است.
از دیگر نکات مثبت این سریال باید به موسیقی رامین کوشا اشاره کرد. موسیقی این سریال بهخوبی بر کار نشسته و بدون بیرون زدن از تصویر یا کلافه کردن مخاطب یا حتی گاهی بدون اینکه حس شود، در تمام طول کار حضور داشته و به انتقال حس مد نظر کارگردان کمک میکند.
اینها بخشی از جزئیات و مواردی هستند که از نظر پناهنده دور نمانده و اثر او را جذابتر کردهاند. او اثری ساخته که علیرغم اشاره به مردسالاری، پدرسالاری، مشکلات زنان، بحرانهای زناشویی، نقد به عرف، مشکلات روانشناختی، نسل سوخته و... هیچ عقیدهای را زیر سؤال نبرده، اسیر فمینیسم نشده و تجاریسازی و سیاهنمایی نکرده است. او توانسته در این روزگار، اثری شریف و بهغایت درخور تحسین بسازد.