یکشنبه 11 آذر 1403 / خواندن: ۱۸ دقیقه
به بهانه‌ی شهادت میرزا کوچک خان جنگلی

فهرست: ده شعر از زیباترین شعرها، در ستایش میرزا کوچک خان جنگلی

میرزا یونس در سال ۱۲۵۹ در محله استاد سرای رشت متولد شد. به علت این که پدر میرزا، میرزا بزرگ نام داشت، از کودکی به میرزا یونس، میرزا کوچک می‌گفتند و بعدها کوچک خان یا کوچک جنگلی هم از نام‌های دیگرش شدند. میرزا کوچک خان از سرداران معروف گیلک و رهبر جنبش جنگل بود. جنبش جنگل در صدد این بود که از نفوذ نیروهای روس و انگلیس به مرزهای ایران جلوگیری بکند.

فهرست: ده شعر از زیباترین شعرها، در ستایش میرزا کوچک خان جنگلی

مجله میدان آزادی: به بهانه‌ی سالروز درگذشت «میرزا کوچک خان جنگلی»، ده شعر از سروده‌های شاعران معاصر، با انتخاب و مقدمه‌ی خانم فاطمه پالیزوان -دانش‌آموخته‌ی رشته زبان و ادبیات فارسی- بخوانید:
 

«میرزا یونس»، در سال ۱۲۵۹ در محله‌ی استاد سرای رشت متولد شد. به علت این که پدر میرزا، میرزا بزرگ نام داشت، از کودکی به میرزا یونس، میرزا کوچک می‌گفتند و بعدها هم با نام کوچک خان و یا کوچک جنگلی شناخته می‌شد. میرزا کوچک خان در زمانه‌ای به دنیا آمد که کشور ایران مورد هجوم نیروهای روسیه و انگلستان قرار گرفته بود. برای همین از همان ابتدا به دنبال تحقق بخشیدن به هدف جلوگیری از نفوذ نیروهای روس و انگلیس به مرزهای ایران به عنوان یکی از سرداران معروف گیلک وارد جنبش جنگل شد. 

بعدها میرزاکوچک خان وارد «هیئت اتحاد اسلامی» شد. اخراج نیروهای بیگانه، رفع بی‌عدالتی، مبارزه با خودکامگی و استبداد و برقراری دولتی مردمی از اهداف این هیئت بود. بر اساس برخی مستندات میرزا کوچک خان به همراه یاران خود در این تشکل، جلساتی را برای شاهنامه‌خوانی تشکیل می‌دادند تا روحیه‌ی سلحشوری و وطن‌دوستی را از شاعر این کتاب ارزشمند فرابگیرند. 


«میرزا کوچک خان جنگلی»

پس از کودتای ۱۲۹۹ وقتی رضاخان مسئول سرکوب جنگل شد، بسیاری از یاران میرزا خود را تسلیم کردند. میرزا کوچک خان بعد از حدود ۷ سال مبارزه، برای تجدید قوا به طرف خلخال حرکت کرد و در این میانه در برف و باران منتهی به مسیر خلخال اسیر شد و جان خود را از دست داد.

بعد از این واقعه، شاعران متعددی حماسه و مظلومیت میرزا را موضوع اشعار و نوشته‌های خود قرار دادند تا در دفتر تاریخ برای آیندگان بماند و هیچ‌گاه از حافظه‌ی مشترک مردم ایران پاک نشود. ما سعی کرده‌ایم برخی از این اشعار را برای شما جمع کنیم. البته شعر شماره‌ی یک شعری سروده شده از خود میرزا کوچک خان است و شعر شماره‌ی دو ترانه‌ای ماندگار از مردمان شمال ایران، که دلمان نیامد در این فهرست نگنجانیم. شما را دعوت می‌کنم تا با هم این اشعار را بخوانیم:

 

1. شعری از میرزا کوچک‌خان جنگلی (میرزا یونس)

گوهر کجی در عالم بودی چو ابروانش
دیگر تو راستی را یک‌سر نما نهانش

با آه آتشینم، از آب دیده نبود
یا سوختی دو گیتی، یا غرق آبدانش

بین در کمان کمین کرد دل را به تیر مژگان
ار جان بود هزارم، بادا بدان نشانش

در زیر تیغ تیزش، شادم بَرَد سرم را
آزرم دارم آن دم، خونین شود بنانش

از دوری جمالش، تن را نگر چِسان شد
چون کاه می‌کشاند، موری در آشیانش

می‌خواستم مثالش اندر دو دیده بندم
لیکن نجست نقشی، وهم من از میانش

«گمنام» را نخستین، بُد نامی و نشانی
همچون تو ناموَر کرد، گم نامش و نشانش


2. ترانه‌ی معروف گیلکی، ترانه‌ای ملهم از فولکلور مردم گیلان

چِقَد جَنگلَ خوسی، ملّتَ وَسی؟ خَسته نُبُسی؟ می‌جانَ جانانا
(چقدر در جنگل می‌خوابی، برای مردم؟ خسته نشدی؟ ای جانِ جانانِ من!)
تَرا گَمَه، میرزا کوچیک خانا!
(تو را می‌گویم، ای میرزا کوچک خان!)
خدا دانه‌یِ که من، نَتانَم خُفتن، از ترس دُشمن، می دیل آویزانا
(خدا می‌داند که من، خواب نمی‌توانم، از ترس دشمن، دلم آویزان است (نگرانم))
تَرا گَمَه، میرزا کوچیک خانا!
(تو را می‌گویم، ای میرزا کوچک خان!)
چِرِ زوتَر نایی، تُندتر نایی، تَنها بَنایی، گیلان ویرانا
(چرا زودتر نمی‌آیی؟ تندتر نمی‌آیی؟ گیلانِ ویران را تنها گذاشته‌ای)
تَرا گَمَه، میرزا کوچیک خانا!
(تو را می‌گویم، ای میرزا کوچک خان!)
اَمه رشتی جَغَلان، ایسیم تی فَرمان، کُنیم اَمی جان، تی پا جیر قُربانا
(ما بچه‌های رشت، به فرمان توایم، جانمان را به پایت قربان می‌کنیم)
تَرا گَمَه، میرزا کوچیک خانا!
(تو را می‌گویم، ای میرزا کوچک خان !)


3. سید حسن حسینی

 جنگل،
            سكوت،
                          هیچ ...
   آهسته یک قدم
        در متن احتیاط

         ضربان بی‌امان فاجعه در گیجگاه باد
تلواسه‌ی تفنگ
              رؤیا و بوی ماه
                                       در شامه‌ی پلنگ
              ضربان نبض مرگ
                   بی‌تابی زمین
                            در انتظار برگ
                  دست شكارچی
                          در معبر فشار
پیوند بی‌تزلزل باروت و انفجار
آنک نزول پوزه‌ی كفتار و خرس و گرگ
      در عرصه‌ای حقیر
                                          بر قامتی سترگ
با برگ برگ سبز درختان ملتهب
آنک ظهور پچپچه‌ی لاله‌های سرخ:
_ گویا گراز زخمی شب بر گلوی نور
          دندان فشرده است!
_ گویا دوباره گوی ظفر را
         چونان همیشه
                 پنجه‌ی نامرد برده است!
_شاید حریق شوق رهایی
                               همراه با دلاور جنگل فسرده است؟
خنیاگر خزر
فریاد می‌زند: 
«جنگل نمرده است
هرچند بی‌شمار
          در جزر و مد خنجر شب زخم خورده است
             جنگل نمرده است...»
*
آتشفشان سرد
آنک دوباره گرم
              نفس می‌كشد به شوق
در قامت ستبر دلیران پاسدار
_چونان ظهور معجزه‌ای_ميرزا نمرده است
                                 زنده می‌شود
میرزا شهید شور و شعف
      گرد گیله مرد
*
خنیا‌گر خزر
     فریاد می‌زند:
     میرزا نمرده است
     میرزا حریق جنگل در خون تپیده را
     میرزا طلسم فجر و طلوع سپیده را
     میرزا تفنگ را
                 به شهابان شب‌شكن
این قاصدان صبح
 این وارثان مصحف و میزان سپرده است.

میرزا نمرده است
          خنیاگر خزر
                 فریاد می‌زند.
                   

آذر ۵۹


4. سلمان هراتی

جنگل از خواب زمستانی برخاسته است 
با تاک‌های بزرگ «کرزال»
و شاخه‌های ریشه‌ای «کرچل»
و ما را با آسمانی سبز 
به دوستی می‌خواند 
آی میرزا
جنگل همواره، تو را به ذکر می‌خواند 
جنگل سبزینه‌ی بکری است 
که بی‌هیچ واسطه 
در هر بهار تو را می‌زاید 
چون نام تو 
با رویش و شکفتن دائم 
در ذات جنگل است 
جنگل به نام تو می‌روید 
جنگل به نام تو می‌رویاند 
در فصل رستن و رستن 
جنگل قیامت است 
درختان به غرور برمی‌خیزند 
سرود می‌خوانند: 
«جنگل همزاد مرد مقدسی است 
که دلداده‌ی آفتاب بود 
و برای کشتن شب 
شمشیر شب‌شکن برآورد»
آی میرزا 
در جست‌و‌جوی تو 
از باریکه‌ی شمشادهای مقابل رفتم 
و ردّ پای تو را جستم 
دیدم که رد اسب تو پیداست 
بی‌شک 
سواری از این جا گذشته است 
دیدم که شاخه‌ی خمیده بیدی 
رد تو را می‌بوسید 
به برق سم راهوار تو 
سوگند می‌خورم 
جنگل از آن توست 
آی میرزا 
جنگل 
وسعت پیوسته‌ی سبز سپیدارهاست 
و سایه‌ها 
یادآور خستگی توست 
که کسالت خنجر نارفیقان را 
در سایه‌ی بلوط پیر تکاندی 
زان پس بلوط‌ها 
در هر بهار 
به یاد تو خون گریه می‌کنند 
سرو را دیدی 
ایستادگی اقتصادی وجود اوست 
اما من 
سرودی را در جنگل می‌شناسم 
که به احترام نام تو 
با تواضع به خاک افتاد 
من در ستایش تو و جنگل مرددم 
جنگل به حد شرافت تو زیباست 
و تو به اندازه‌ی زیبایی جنگل 
مردی 
تا منتهای جنگل 
دنبال رد تو بودم 
جنگل تمام شد 
رد تو ناتمام...

جنگل تمام شد

جنگل میان عبای تو گم شد 

و رد پای تو تا دورتر ستاره فرارفت 


هراتبر، تنکابن، ۱۳۶۱/۰۱/۰۸


5. نصرالله مردانی 

در وسعت اندیشۀ خونبار جنگل
از پشت خنجر می‌خورد سردار جنگل

بر کنده‌های پیر، زخم تیر پیداست
پوشیده از گل‌های خون،  دیوار جنگل

در ذهن سبز شاخه‌ها با خون تداعی
سرهای سرداران شود بر دار جنگل

شعر بلند استقامت را سرودند
مردان سخت‌آواز در پیکار جنگل

بوی تر خون کاروان باد آورد
از کوچه‌های خیس شالیزار جنگل

سرشار از عطر تر بی‌رنگ باران
خاک و نسیم و شاخۀ پربار جنگل

پر می‌کشد تا کهکشان روشنایی
از کوه ظلمت مرغ آتش‌خوار جنگل

در انتظار صبح پیروزی است با ما
در سنگر شب، دیدۀ بیدار جنگل


6. علیرضا قزوه 

کنار خانقاهی سری ز تن جدا بود
شبیه بید مجنون، دو گیسویش رها بود

میان برف و بوران دلش شکست و افتاد
 کسی که پشت مردم چو سنگ آسیا بود

دوباره بعد صد سال مرور کردم او را
هنوز روبه‌رویش در بهشت وا بود

درست بعد صد سال، سری زدم به تاریخ  
هنوز قسمت او دروغ و ناروا بود

درون کیسه خالو! سر بریده‌ی کیست
مده به کم بهایان سری که کیمیا بود

سر بریده دیدم میان برف و طوفان
سری بریده آری از آن میرزا بود

گرسنگان تالش سر تو را بریدند
اگرچه خان خلخال، رفیق با شما بود

نه روز فتح تهران، نه بعد جنگ منجیل
رکب نخورد از نفس کسی که با خدا بود   

نه انقلاب اکتبر، نه نارفیق بابی
خود خود خودش بود، رها رها رها بود

دلی به رنگ خون داشت، سری به رنگ آتش
نه سحر موسوی داشت، نه در کفش عصا بود

دلی به رنگ داغ از شهید کربلا داشت
یکی ز شیعیان علی مرتضی بود

سر بریده‌ای داشت شبیه سرور عشق
عبای غرق خونش غروب کربلا بود

نگاه کردم او را شراره داشت چشمش
نگاه کردم او را چقدر آشنا بود!

به گوش بیدها باد شبانه نوحه می‌خواند:
که میرزای کوچک، بزرگ نسل ما بود

ندیده چشم گیلان، بزرگ‌تر ز کوچک
بزرگ هست تا هست، شهید بود تا بود!


7. رقیه آزادنیا

گشوده‌اند به باران، به خاک، کامت را
نواختند به بوی خزر، مشامت را

گذشتی از نَفَسِ سبزِ باغ و روییدند-
درخت‌های سرآسیمه، ردِّ گامت را

چه ایستادی و در خویش اقتدا کردند-
صنوبران صبور آتش ِ قیامت را

تویی که از پسِ اردیبهشتِ چشمانت
به برفِ کوه زدی، خشمِ سرخ فامت را

سَرَت بلند و تنت بی‌سر و لبانت تَر!
چه خوب داشته‌ای حرمتِ امامت را!

بخواب مرد! که شیران ِشرزه بیدار
تهی نکرده به یک آینه، کُنامت را

بخواب! زمره یاران، به انتها بردند
پس از چقدر خطر، راه نا تمامت را

به نام نامی تو جنگل ایستاده هنوز
و تا همیشه وطن، دارد احترامت را 

بزرگ بودی و تاریخ هم، بزرگت خواند
اگرچه، واقعه، «کوچک» نوشته نامت را


8. مجتبی حاذق

عقابِ در قفسم، بال و پر نیاز ندارم

در این حصار به شوقِ سفر نیاز ندارم
 

تمام زندگی من سقوط بود و پریدن

به هیچ چیز به‌غیر از خطر نیاز ندارم
 

منی که سلطه‌ شب را به رسمیت نشناسم

به خوابِ راحتِ وقتِ سحر نیاز ندارم
 

بناست سر نتراشم مگر به صبح رهایی

که در چنین شب تاری به سر نیاز ندارم
 

سلاح من همه جنگل، تبار من همه جنگل

برای اینکه بجنگم تبر نیاز ندارم
 

به دوستان وفادار هم امید نبستم

بجز خودم به کسی بیشتر نیاز ندارم


9. نجمه پورملکی

تقدیر یونس‌ها! گره خورده به دریاها
تا رسم مردان خدا دریادلی باشد

از رشت مردی دل به دریا نه... به جنگل زد
مرد خدا هم می‌تواند جنگلی باشد

درد بزرگی داشت توی سینه کوچک خان
درد خیانت‌های خالوهای واداده!

روزی که یاران بلشویکی فکر می‌کردند
دیدیم جسمی یخ زده در برف افتاده!

میرزا سوار اسب از خلخال می‌آید
برگشتن او چیز دور از انتظاری نیست

میرزا نشان افتخار طول تاریخ است
میرزا فقط تندیس توی شهرداری نیست

 نه گفتن میرزا به شرق و غرب آن دوران
درسی برای اهل سازش در همه دنیاست

حاشا بیفتد شاخه‌ای در دست نااهلان
هر جنگلی مثل فدک ارثیه زهراست

 از خون سرداری به سردار دگر رفته
صد سال دیگر هم بیاید باز جوشان است

میرزا همان میرزاست با ته لهجه قاسم
ریشه همان ریشه است گرچه توی کرمان است

هر جا ببینم می‌شناسم دست‌هایش را
در بامداد جمعه گر از تن جدا باشد

گیلان حرم... ایران حرم.... دشمن هراسان است
نامی از این مهد تشیع هر کجا باشد

 ای عکس  تو مینیاتور یک مرد بی پایان
ای یاد تو لالایی شب‌های مادرها

دیگر «نخوس» از غربت و  از غصه در جنگل
اذنی که از گهواره برخیزند یاورها

 

10. محمدحسین انصاری‌نژاد 

برف آمده‌ است تا غزلی تر بیاورد
با بیت‌بیت اشکِ مرا در بیاورد

لایِ پَرند پشتِ سر هم قصیده‌ای
در این ردیف و قافیه بهتر بیاورد

قندیلی از یخ‌ است بر آن قله تا مگر
در جشن خسروانه‌ای افسر بیاورد

یخ بسته بر درخت، کلاغ و دریغ برف
جای کلاه رفته مگر سَر بیاورد

مِه در سواحلِ خزر آشوب می‌کند
در چشم تا که ولوله یکسر بیاورد

از فرق کوهپایه فرا رفت تا از آن
صد سینه‌ریز در طبقِ زر بیاورد

باران جرجر است که با کودکانِگی
برفی به بامِ خانه‌‌ی هاجر بیاورد

پس کو پدربزرگ که چای و حماسه را
با قل‌قلِ بلندِ سماور بیاورد

تا با حدیث غیرت سردار جنگلی
از سینه‌ شاهنامه‌‌ی دیگر بیاورد

انگار میرزاست به جنگل، خدا کند
در برف‌خیزِ حادثه لشکر بیاورد

گُم می شود به جنگل کولاک تا مگر
در مِه هزار مردِ دلاور بیاورد

از جاده‌‌ی شمال کجا می‌برد مرا
تا از کدام ناحیه سر در بیاورد

آن سوی جاده وسعتی از توسکا به برف
باید از آن هر آینه خنجر بیاورد

شعری برای جنگ، در این شامگاه برف
با لحن عاشقانه‌ قیصر بیاورد

شعری شبیهِ خلوتِ سلمان صریح و ناب
شعری سپید، مثلِ کبوتر بیاورد

شعری شبیه جنگل گیلان صبور و ژرف
با آن شکوه زمزمه‌پرور بیاورد

از ببرهای گم شده در شامگاهِ برف
با نقش‌بند خون صنوبر بیاورد

آری! خوش‌ است آخر این شاهنامه نیز
خوش‌تر که این حماسه به آخر بیاور




تصاویر پیوست

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط «میدان آزادی» منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد!

نکته دان
«جنگل همزاد مرد مقدسی است
که دلداده آفتاب بود
و برای کشتن شب
شمشیر شب‌شکن برآورد»

به نام نامی تو جنگل ایستاده هنوز
و تا همیشه وطن، دارد احترامت را

بزرگ بودی و تاریخ هم، بزرگت خواند
اگرچه، واقعه، "کوچک" نوشته نامت را

مطالب مرتبط