شنبه 04 مرداد 1404 / خواندن: 5 دقیقه
پرونده ماجرای انیمیشن ایرانی | صفحه هفتم

یادداشت: تحلیل صورت‌بندی قهرمان در انیمیشن‌های سینمایی ایران

قهرمان در انیمیشن، فقط یک شخصیت نیست؛ نماد یک چشم‌انداز است. تصویر آرمانی یک نسل است. جامعه‌ای که می‌خواهد آینده‌ای روشن بسازد، به قهرمان نیاز دارد. بدون قهرمان، امید و تخیل و شجاعت در ذهن کودکان شکل نمی‌گیرد. اما پرسش اینجاست: آیا ما توانسته‌ایم چنین تصویری بسازیم؟

4.33
یادداشت: تحلیل صورت‌بندی قهرمان در انیمیشن‌های سینمایی ایران

مجله میدان آزادی: در صفحه دیگری از پرونده «ماجرای انیمیشن ایرانی» به سراغ بررسی چهره‌ی قهرمان در انیمیشن‌های ایرانی رفته‌ایم. این یادداشت را که به قلم «حامد میرزایی» -کارشناس ارشد انیمیشن و دانشجوی دکترای مطالعات هنر- نوشته شده است، در ادامه خواهید خواند:

قهرمان در انیمیشن، فقط یک شخصیت نیست؛ نماد یک چشم‌انداز است. تصویر آرمانی یک نسل است. جامعه‌ای که می‌خواهد آینده‌ای روشن بسازد، به قهرمان نیاز دارد. بدون قهرمان، امید و تخیل و شجاعت در ذهن کودکان شکل نمی‌گیرد. اما پرسش اینجاست: آیا ما توانسته‌ایم چنین تصویری بسازیم؟ آیا قهرمانی خلق کرده‌ایم که نه تقلیدی از شخصیت‌های غربی باشد، نه خشک و بی‌روح؟ شخصیتی که در عین جذابیت، جهانی برای کودک بسازد، او را همراهی کند، به او یاد بدهد چگونه با ترس‌ها، آرزوها و سختی‌ها روبه‌رو شود و طعم یک زندگی پرمعنا را بچشد؟

مسئله‌ی قهرمان، در ادبیات و اسطوره و حتی در باورهای آیینی ما، مسئله‌ای حل‌شده است؛ ما اسوه‌های کربلا را داریم و پهلوانان شاهنامه را؛ قهرمانانِ قصه‌های مادربزرگ و مبارزانِ واقعیت‌های معاصر را. اما وقتی این مفهومِ ریشه‌دار و اصیل، پا به جهان انیمیشن ایرانی می‌گذارد، ناگهان به موجودی مبهم و بعضاً حتی سرگشته بدل می‌شود. در انیمیشن‌های بلند و تجاری ایران، قهرمان، هم هست و هم نیست؛ هم می‌خواهد «بودن» را تجربه کند و هم جرئتِ بودنِ تمام‌قد را ندارد.

در جهان انیمیشن که بستری برای بازتعریف ارزش‌ها و ساختن افق‌های فرهنگی است، قهرمان ایرانی در کشاکشی مدام میان آرمان و انفعال، میان خلاقیت و تقلید، میان هویت و بی‌هویتی دست‌ و پا می‌زند. مسیری که «بچه‌زرنگ» و «ببعی قهرمان» و «پسر دلفینی» و دیگران در آن قدم می‌زنند، شاید بیش از آنکه یک راه باشد، یک سردرگمی دسته‌جمعی است.


از فانتزیِ فرنگی تا خرده‌روایت‌های وطنی

در اکثر این انیمیشن‌ها، قهرمان کسی است که «تصمیم می‌گیرد» قهرمان باشد؛ نه آنکه «ناگزیر» شود قهرمان بودن را بفهمد و تحمل کند. «بچه‌زرنگ» نمونه‌ی بارز این تلاش کودکانه برای قهرمان ‌شدن است. محسن، نوجوانی است که به تقلید از الگوهای ابرقهرمانی غربی، خود را در نقش قهرمان می‌بیند، غافل از آنکه قهرمان بودن، با ماسک زدن و شعار دادن اتفاق نمی‌افتد. اینجا نقطه‌ی قوت اثر رخ می‌دهد؛ جایی که محسن می‌آموزد قهرمانی، نه در قدرتِ برتر، بلکه در مسئولیت‌پذیری و پذیرش خطا معنا می‌شود. اما همین نقطه‌ی قوت، به‌شکلی ناخواسته ضعف بزرگ اثر را هم نشان می‌دهد: چرا اصلاً قهرمان ایرانی ما باید با تصور «ابرقهرمان غربی» آغاز کند و بعد، طی مسیری شعاری، به قهرمان بومی بدل شود؟ چرا این قهرمان، از دل فرهنگ خودش، به‌گونه‌ای طبیعی و بی‌تقلید، سر بر نمی‌آورد؟


انیمیشن «بچه‌زرنگ» ساخته « بهنود نکویی، هادی محمدیان و محمدجواد جنتی»

در «ببعی قهرمان» نیز همین معضل به گونه‌ای دیگر تکرار می‌شود. بره‌ی کوچکی که رؤیای پرواز دارد، ناگهان بدل می‌شود به نماینده‌ی فردگرایی افراطی؛ هرچند اثر می‌خواهد پشتکار و رؤیاپردازی را تحسین کند، اما لحن افراطی و رفتارهای لجوجانه‌ی ببعی، بی‌آنکه اثر بتواند این مسئله را حل کند، مخاطب را به این فکر می‌اندازد که آیا این قهرمان، در حال آسیب زدن به خود و جمع نیست؟ قهرمان در اینجا، نه منشأ تغییر اجتماعی، که اسیر خواسته‌های شخصی خودش است؛ حتی اگر این خواسته‌ها، ناممکن و بی‌فایده باشند.


انیمیشن «ببعی قهرمان» ساخته «حسین صفارزادگان»

اما نقطه‌ی امیدوارکننده در برخی دیگر از آثار دیده می‌شود. در «پسر دلفینی»، چه در قسمت اول و چه در دنباله‌اش، قهرمان، هم‌زمان با جستجوی هویت شخصی، ناگزیر می‌شود نقش اجتماعی خود را هم بفهمد. ایلیا، برخلاف محسن یا ببعی، از دل یک بحران واقعی بیرون می‌آید: کودکِ بدون خانواده، میان آبزیان و انسان‌ها. قهرمانی او، واکنشی وجودی به وضعیتی پیچیده است. اما حتی در این آثار هم، سایه‌ی ابرقهرمان غربی احساس می‌شود؛ روایتی که باید جهانی و ماجرایی باشد تا مخاطب را نگه دارد، نه روایتی انسانی و درونی.


انیمیشن «پسر دلفینی» ساخته «محمد خیراندیش»

قهرمانی کوچک در دنیای بزرگ

نقطه‌ی عطف نگاه انیمیشن‌های ایرانی به قهرمان، در آثاری مثل «لوپتو» و «مسافری از گانورا» نمود می‌یابد؛ هرچند نه بدون نقص و لغزش. در «لوپتو»، قهرمان کسی نیست که با دشمنی بیرونی می‌جنگد؛ کودکی است که کارگاه اسباب‌بازی پدر را احیا می‌کند و شادی را به جمع بازمی‌گرداند. اینجا، قهرمانی با کار جمعی و ابتکار و همدلی معنا می‌شود؛ ایده‌ای که به‌رغم ضعف‌های فرمی و روایی اثر، به‌عنوان یک پیشنهاد تمدنی در دل قصه جریان دارد.


انیمیشن «لوپتو» ساخته  «عباس عسکری»

در «مسافری از گانورا»، رویکرد نوآورانه‌تر می‌شود؛ قهرمان کودکی است که معلولیت دارد. این تغییر زاویه‌دید، تصویری تازه از قهرمان را در انیمیشن ایرانی می‌سازد؛ قهرمانی که از ضعف‌هایش، نقطه‌ی قدرت می‌سازد و در همکاری با جمع، مأموریت خود را پیش می‌برد. البته اثر، در روایت‌پردازی و انسجام شخصیت‌ها گاه می‌لنگد، اما جرئتِ اندیشیدن به قهرمانی متفاوت، خود یک دستاورد است.


انیمیشن «مسافری از گانورا» ساخته «سید احمد علمدار»

در «فیلشاه» هم این ایده وجود دارد: فیلِ دست‌ و پا چلفتی که ناخواسته در مسیر یک مأموریت بزرگ قرار می‌گیرد و قهرمان می‌شود. این ‌بار، قهرمان از بستر سنت (قصه‌ی اصحاب فیل) بیرون می‌آید، اما با همان الگوهای شخصیتی غربی روایت می‌شود؛ طنز سطحی و اکشن‌های کلیشه‌ای، مانع می‌شود که بارِ معنایی قصه، به تمام و کمال به مخاطب برسد.


انیمیشن «فیلشاه» ساخته «هادی محمدیان»

قهرمانان انیمیشن‌های ایرانی، بیش از آنکه «کشف» شوند، «ساخته» می‌شوند؛ و این ساختن، گاه در سایه‌ی تقلید از بیرون، معنا و اصالت خود را از دست می‌دهد. اما گاه در لایه‌های پنهان‌تر، گریزهایی به ریشه‌ها و ارزش‌های فرهنگی و دینی ما دارند؛ ارزش‌هایی که هرچند در ظاهر فریاد نمی‌شوند، اما خود را در بافت داستان‌ها و انتخاب‌های قهرمانان نشان می‌دهند؛ در مسئولیت‌پذیری، در پذیرش دیگری، در اهمیت خانواده و طبیعت و جمع.


قهرمان ایرانی؛ مسئله‌ای که باید بازتعریف شود

انیمیشن‌های تجاری و بلند ایران، اگرچه در ظاهر به قهرمان‌سازی مشغول‌اند، اما هنوز در تعریف بنیادین قهرمان، به یک اطمینان فرهنگی و زیبایی‌شناختی نرسیده‌اند. قهرمان، گاه شخصیتی فردگرا و افراطی می‌شود که خواسته‌های شخصی‌اش را به جمع تحمیل می‌کند و گاه چنان در دل روایت‌های شلوغ و ناپیوسته محو می‌شود که به‌سختی می‌توان او را جدی گرفت.

قهرمان در انیمیشن ایرانی هنوز میان دو تصویر متوقف مانده: یا کودکی باهوش و شیرین که در پایان داستان، پند اخلاقی می‌دهد و می‌گوید دروغ نگویید و با والدین مهربان باشید، یا پهلوانی نیمه‌اسطوره‌ای که در پایان، دشمن را شکست می‌دهد و پرچم را بالا می‌برد. اما آنچه مغفول مانده، جهان درونی قهرمان است. کودک امروز قهرمانی می‌خواهد که با او زندگی کند، با او بخندد، با او بترسد، با او خیال ببافد و با او رشد کند. قهرمان باید در چشم کودک، پنجره‌ای به یک زیستن بهتر باشد، نه فقط یک ناجی در اوج داستان. حتی اگر قدرت‌های خارق‌العاده نداشته باشد، اگر نتواند پرواز کند یا با مشت کوه را بشکند، باید بتواند کودک را از دنیای بی‌هویتی و فردگرایی بیرون بکشد و به او طعم زیستی شریف، امیدبخش و متعهد را بچشاند. این همان چیزی است که هنوز در انیمیشن ایرانی کمتر دیده می‌شود. 

با این همه، هم‌زمان نشانه‌های مثبتی وجود دارد؛ قهرمانانی که از دل اجتماع می‌آیند، به‌جای قدرت‌های فرازمینی، بر مهربانی، صداقت، مسئولیت‌پذیری و کار جمعی تکیه دارند. شاید همین نشانه‌ها، بذرهای یک بازتعریف تازه از قهرمان ایرانی باشند؛ قهرمانی که نه کپی پرزرق‌ و برقی از هالیوود است، نه تکراری شعارزده از اسطوره‌های کهن، بلکه موجودی زنده و امروزی، با ریشه‌هایی در سنت و نگاهی رو به آینده. قهرمانی که فقط یک شخصیت کارتونی نیست، بلکه تجربه‌ای زنده و ملموس برای کودکی است که در این خاک رشد می‌کند و آینده‌اش به فردای این سرزمین گره خورده است.

قهرمان ایرانی در انیمیشن، هنوز در مسیر یافتن هویت خود است؛ هویتی که اگر به ریشه‌ها و زمینه‌های فرهنگی این سرزمین آگاه شود و از تقلیدهای سطحی پرهیز کند، می‌تواند بدل شود به آن حلقه‌ی گمشده‌ای که هم انیمیشن ما را جهانی‌تر کند و هم ارزش‌های ما را کودکانه‌تر و ملموس‌تر روایت نماید.
 




تصاویر پیوست

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط «میدان آزادی» منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد!

نکته دان
انیمیشن‌های تجاری و بلند ایران، اگرچه در ظاهر به قهرمان‌سازی مشغول‌اند، اما هنوز در تعریف بنیادین قهرمان، به یک اطمینان فرهنگی و زیبایی‌شناختی نرسیده‌اند. قهرمان، گاه شخصیتی فردگرا و افراطی می‌شود که خواسته‌های شخصی‌اش را به جمع تحمیل می‌کند و گاه چنان در دل روایت‌های شلوغ و ناپیوسته محو می‌شود که به‌سختی می‌توان او را جدی گرفت.

قهرمان باید در چشم کودک، پنجره‌ای به یک زیستن بهتر باشد، نه فقط یک ناجی در اوج داستان. حتی اگر قدرت‌های خارق‌العاده نداشته باشد، اگر نتواند پرواز کند یا با مشت کوه را بشکند، باید بتواند کودک را از دنیای بی‌هویتی و فردگرایی بیرون بکشد و به او طعم زیستی شریف، امیدبخش و متعهد را بچشاند. این همان چیزی است که هنوز در انیمیشن ایرانی کمتر دیده می‌شود. 

مطالب مرتبط