مجله میدان آزادی: فیلم سینمایی «رابطه» مقصد بعدی ما در ستون «چهره معلمها در سینما» است. صفحه هفتم از پروندهی «رو تن این تختهسیاه» را با یادداشتی در همین زمینه به قلم خانم «مائده زمزمه» بخوانید:
الان را نگاه نکنید که بچههای طفلکی این نسل به کلاس مجازی یا غرق شدن در دنیای خودشان عادت کردهاند. تا همین یکی دو دهه پیش و قبلش، بهمحض مدرسهای شدن بچهها و دانشآموز شدنشان، فرد خیلی مهمی در جهانشان ظاهر میشد به نام معلم. معلمی که میتوانست خلقوخوی آنها را شکل دهد یا آن را به هم بریزد. معلمی که بیش از درسهایی که میداد، برخورد و شخیصتش بود که ذهن و شخصیت دانشآموز را به خودش معطوف میکرد. نه اینکه بخواهم بگویم الان دیگر آن قبیلهی معلمهای تأثیرگذار و پررنگ از زیست دانشآموزی ایرانی کوچ کردهاند و جایشان را معلمهای اداری گرفتهاند؛ نه! یا نمیخواهم بگویم همهی دانشآموزان این دوران به آدمبزرگهای مستقل تبدیل شدهاند؛ ابداً! اما خب امروزه برخی رابطهها میان دانشآموز و معلم شکل دیگری شده یا ماهیتش تغییر کرده است.
«رابطه» اما میخواهد برای مخاطبش از همان معلمهای پررنگ و از دنیای همان دانشآموزان تأثیرپذیرِ از معلم بگوید.
جهان ناشنوایان یا کمشنوایان را یا باید بشناسیم یا آن را از نزدیک دیده باشیم تا بفهمیم تلاشهای زیادشان برای تکلم و سعی در خلق کلمات از میان انبوهی از آواهای خاص و گاه نامفهوم و غیرارادی چه کار سختی است. فقط یکی از تفاوتهای چشمگیر دنیای این کودکان با کودکان عادی را میتوان در مقایسهی وسعت دایرهی لغات این کودکان با دایرهی لغات کودکان عادی در آغاز مدرسه دید. تا حدود پنج سالگی هر کودک عادی حداقل پنج هزار لغت را میداند، حال آنکه دنیای خاموش یک کودک پنج سالهی ناشنوا یا کمشنوا که لاجرم ارتباط کلامی و شنیداری کمتری با دیگران دارد، بسیار محدودتر است. حالا به این سختیها، دانشآموز بودن و مسئولیتهایش را هم اگر اضافه کنیم، با یک دانشآموز مواجهایم که دوندهی دوازده سالهی یک میدان دوی ماراتن است. همهی این دوندگیهای یک کمشنوا را پوران درخشنده در «رابطه» تصویر کرده است. اصلاً باید خاص بودن جهان این افراد در «رابطه» نشان داده میشد تا ارزش کاری که معلم این دانشآموزان انجام میدهد، به چشم بیاید. معلم بودن بهخودیخود دنیای خاصی دارد: درآمیخته با دغدغه. معلم دانشآموزان کمشنوا و ناشنوا بودن اما آنقدر خاص است که دریچهای تازه را به روی زیست انسانی معلم باز میکند. اینجاست که قدر نقشِ ولو کوتاه خسرو شکیبایی بهتر شناخته میشود.
فیلم روی ناصر و خانوادهاش تمرکز دارد. ناصر نوجوانی ناشنواست و تنها عضو کمتوان خانواده. همین مسئله کافی است تا انزوای او در یک خانوادهی کاملاً نرمال را تضمین کند. مادر که پوراندخت مهیمن باشد با دل و جان تلاش دارد با ناصر ارتباط برقرار کند و پدر که نقشش را زندهیاد پرویز پورحسینی بازی میکند، باید در میان خستگیها و کمحوصلگیها تلاش کند بهطریقی با ناصر و آن ضبط صوت پرسروصدا که ناصر برای تمرین و ضبط صدایش استفاده میکند، کنار بیاید.
اوایل فیلم، خسرو شکیبایی را خیلی کوتاه در نقش معلم بچهها میبینیم که دارد به شاگردان ناشنوایش درس اعتمادبهنفس میدهد. درسی که بلافاصله اثرش را بیرون از کلاس درس روی تعامل ناصر با دیگران نشان میدهد و این یعنی همان پررنگ بودن اکت معلم و تأثیر شگرفش روی دانشآموزان.
البته در انتهای فیلم و آنجایی که کار گره خورده و روابط خانوادگی ناصر به بنبست رسیده، مجدداً سر و کلهی خسرو شکیبایی پیدا میشود و چون نقش معلمی را بازی میکند که جهان شاگردانش بخش مهمی از جهان خودش شده، انتخاب میکند تا با حرفهایش منجی دنیای ساکت ناصر شود و کاری کند تا ناصر آن تصویر ملالآوری را که از خودش نقاشی کرده، تغییر دهد: یک نوجوان که جلوی دهانش را بسته و گوشهایش هم سیاه است. دنیای ناصر با مرور چندبارهی حرفهای معلم و حتی دیدن خواب او، دیگر سیاه و ساکت نیست. دنیایش رنگارنگ و معطر میشود؛ درست مثل همان دستهگل اهداییاش به معلم.
بعید است فیلم به آخر برسد و حداقلیترین قضاوت هر بینندهای دربارهی نقش خسرو شکیبایی این نباشد: معلمی که باید از کلیترین مسائل تا جزئیترین کارهایش مثل طرز سخن گفتن و حرکات لبها را طوری تنظیم کند که رابطهاش با دانشآموزان تا حد ممکن بهخوبی شکل بگیرد و جلو برود. معلمی که تا حل شدن مشکل دانشآموز کمتوان جسمیاش کنار والدین او میایستد. معلمی که میشود مایهی امید آن بچهها و شوقشان برای ارتباط گرفتن با سایر اعضای عادی جامعه و این یعنی خودِ خودِ معلم بودن.