مجله میدان آزادی: سریال «گیلدخت» نیز به جمع «بدترین سریالهای تلویزیون» پیوست. در این یادداشت که در صفحهی بیست و نهم از پروندهی «روزی روزگاری تلویزیون» جای میگیرد، خانم «مائده رضویمنش» این اثر را نقد کرده است. بخوانید:
مجمعالجزایر عشقهای مثلثی (نقد بررسی خلاصه داستان و حواشی سریال گیلدخت)
گیلدخت چند قسمت است؟ و چه بازیگرانی دارد؟
مجموعه تلویزیونی «گیلدخت» یک سریال شصت قسمتی به نویسندگی مجید آسودگان، کارگردانی مجید اسماعیلی و تهیهکنندگی محمدرضا شفیعی، آبان ۱۴٠۱، پنجشنبه و جمعهی هر هفته از شبکهی یک سیما و آیفیلم روی آنتن رفت. فریبا متخصص، ثریا قاسمی، محمود پاکنیت، شقایق فراهانی، پریوش نظریه و سعید راد از بازیگران مطرح این مجموعه تلویزیونی بودند. این سریال در دورهی ریاست آقای علیعسگری بر سازمان صداوسیما و دوران معاونت آقای جبلی در معاونت برونمرزی، در معاونت برونمرزی سیما تولید شد. «گیلدخت» یکی از چند سریالی است که در دورهی ریاست آقای جبلی از شبکههای سیما و پلتفرمهای اجتماعی پخش شد.
بررسی ادعای تهیهکننده درباره خاصبودن سریال گیلدخت
آقای شفیعی، تهیهکنندهی اثر جایی گفته که ما به ساختن اثری عاشقانه که در صداوسیما کم به آن پرداخته میشود و هیچ کسی سراغش نمیرود افتخار میکنیم.
سؤال این است کدام قسمت این اثر، عاشقانهای بدیع است که تا به حال به آن کم پرداخته شده؟
اگر در تعریف قصهی گیلدخت بگوییم داستان عشق دختری از شاهزادگان قجری به یکی از رعیتزادههای باجنم است که الی ماشاالله فیلم و سریال در این موضوع ساخته شده و اصلاً همین یکی دو سال پیش بازیگر نقش اول گیلدخت یعنی میترا رفیع، سریال «بیهمگان» را روی آنتن داشت که در آنجا هم دختر سرمایهداری بود که عاشق پسر فقیر اما نابغهی دانشگاه میشود! در هر دو سریال هم دختر با مخالفت سرسختانهی پدرش و موانعی که او برای معشوق بیچاره میتراشد مواجه میشود.
میترا رفیع در گیلدخت
داستان سریال گیدخت چیست؟ مرور یک قصه وصلهپینه گیلدخت
«گیلدخت»، داستانی است دربارهی گلنار، دردانهی خانزاده که در دورهی قاجار و سلطنت ناصرالدینشاه زندگی میکند. او تکفرزند خانواده است و در عمارتهای تهران، غرق در نعمت و لای پر قو، قد کشیده است. پدرش تقیخان، از نزدیکان دربار است که زمانی صاحبمنصب بوده و از رخدادهای حکومتی اطلاع دارد. تقیخان بهدلیل ناسازگاری با درباریان از تهران کوچ میکند و بههمراه خانوادهاش در عمارتی روستایی در گیلان ساکن میشود. در گیلان دسیسهای اتفاق میافتد، آصف و طاووس وارد عمارت میشوند، فرماندهی را از دست خان میگیرند و او را به بند میکشند. بعد از آن، سکانسهای فرار گلنار به شهر، جهت اطلاع دادن وضعیت پدرش و نجات او و درخواست کمک و سپس تغییر نظر و بازگشت دوباره به عمارت در قالب ندیمه است که باقی ماجراها را رقم میزند.
بررسی فیلمنامه سریال گیلدخت
این داستان به گفتهی نویسندهاش، سلحشورنامهای عاشقانه است و همردیف «سمک عیار» و «امیرارسلان نامدار»، داستانهای اصیل ایرانی. بعد از عشق، تقابل مردم عادی و قدرتمندان حکومتی و حضور زن در این تقابل، مضمون اصلی داستان است.
اما آنچه که مخاطب «گیلدخت» میبیند این است که هر قسمت با گرههایی حلنشده ادامه پیدا میکند و این گرهها قسمت به قسمت بیشتر هم میشوند. مخاطب هر بار بعد از تماشای سریال، بهجای اشتیاق برای ادامهی ماجرا، با ذهنی خسته بقیهی قصه را پی میگیرد. مثلاً همین بازگشت گلنار به عمارت بهصورت ندیمه چندین گاف بزرگ دارد. اول اینکه عمارت به بزرگی و شلوغی مجموعه کاخهای گلستان یا سعدآباد نیست که یک نفر بتواند در آن تغییر هویت بدهد. مگر دو ساختمان پیزوری کوچک در زمینی نهایتاٌ دو سه هزارمتری چقدر گنجایش دارد که هویت یک دختر شصت قسمت در آن پنهان بماند؟ دوم اینکه زنها همه چیز را به هم میگویند؛ دقیقهی اول نه، ساعت اول میگویند. ساعت اول نه، روز اول یا نهایتاً هفتهی اول همه چیز را بالاخره به یک نفر میگویند و آن یک نفر هم حداقل یک نفر دیگر را در نگهداری راز شریک میکند تا بالاخره برسد به گوش آن که نباید برسد! گاف سوم شناخت نداشتن نویسنده از فضای روستا و مکانهای بومی است. در اینطور جغرافیا مردم آنچنان حریم شخصی ندارند. آدمها نهتنها همدیگر را میشناسند بلکه پدر و مادر و جد و آبا و ایل و طایفهی یکدیگر را نیز میشناسند. حضور یک غریبهی غیربومی در یک جای بومی در همان دقایق اول خودنمایی میکند. پس چطور در شصت قسمت یک دختر شناس که دختر خان باشد در یک عمارت کوچک پنهانی به زندگی خود ادامه میدهد و این وسط با کمترین خیانت و آدمفروشی آدمهای خائن یا اصلاً ترسو روبهرو نمیشود؟! جالب اینکه اینها آدمهاییاند که همه دنبال گلنار بودند و تا اواخر داستان فقط با صلاحدید نویسنده، پیدایش نمیکنند!
یک اشتباه چند بار باید تکرار شود؟
گیلان، قاجار و عشق سه عنصر اصلی داستان گیلدخت هستند.
به عنصر اول بپردازیم؛ گیلان. انتخاب فضای دلانگیز جنگلهای گیلان، پوشش محلی بازیگران و لیست پر و پیمان بازیگران سریال این نوید را میدهد که قرار است با اثری جذاب مواجه شویم، با چاشنی شیرین زبان گیلکی که هر لحظهاش ما را به آن حالوهوا ببرد. برخلاف تصور اما نهایت استفاده از فرهنگ آن مردم و آدابش خلاصه شد در صحنههای فیلمبرداری مناظر چشمنواز جنگلی و دمنوشهای خانمگل و آشپزخانهی عمارت و مرغ ترشهایش.
آنقدر کم میشد مردمی با لهجهی این بوم در سریال پیدا کرد که گویا تقیخان که میآمده تهران، همهی مردم آنجا را جمع کرده و دستهجمعی کوچ کردهاند به روستا! انتخاب لوکیشن گیلان برای آثار نمایشی ایران گویی درحد یک فانتزی پایین آمده و علیرغم بارها اعتراضات مردم گیلان، این آثار نهتنها کمکی به نمایش بوم و تاریخ و زیست مردم گیلک و تالش و باقی قومهای ساکن گیلان نمیکنند، بلکه به فیلمهایی ضدفرهنگ گیلان تبدیل شدهاند. کافی است جستوجویی بکنید دربارهی آنچه از گیلان در سریالهایی چون «گیلهوا»، «خاتون»، «وارش» و همین «گیلدخت» نشان داده شد و خشم مردم گیلان و حتی محققان تاریخ و مردمشناسی را برانگیخت. یک اشتباه چند بار باید تکرار شود؟
عنصر دوم؛ قاجار. بهمن فرمانآرا دربارهی ساخت «شازده احتجاب» هوشنگ گلشیری اینطور میگوید (نقل به مضمون) که با هوشنگ صحبت کردیم. هر دومان آن روزگار کلی مطالب و زندگینامه و بهخصوص خاطرات روزنوشت از بزرگان قاجار خوانده بودیم و هر دومان از خوی سبعیت و وحشیگری انواع و اقسام جنایات روزمرهی این قوم حیرتزده بودیم. این حیرت ما از جنایتگری و خونریزی قاجار باعث شد به فکر ساختن «شازده احتجاب» بیفتیم.
دقت کردید؟ دو هنرمند شاخص چنان از ظلم و رویهی جنایتگری قاجار بر مردم و بر خودشان متحیر میشوند که تصمیم میگیرند بخشی از این تاریخ را روایت کنند. حالا در «گیلدخت» و سریالهای امثال این چه میبینیم؟ قاجاریهای گوگولی معمولی خانوادهدوست و عزیز در قلب مردم. قاجاریهایی که اگر خیلی خطاکار و منفی باشند نهایتاً برنامهی مسموم کردن را به جا میآورند یا برای درآوردن نامزد کسی از چنگش نقشه میکشند. همین! اینها تاریخ نیست. حتی شبهتاریخ هم نیست آقایان!
عنصر سوم؛ عشق از نوع مثلثی. «عشق»، پاشنه آشیل تمام داستان است. داستان با عشق گلنار آغاز و با عشقهای متعدد ادامه مییابد و تمام میشود؛ در نیاز جامعه برای ساخت سریالهای عاشقانه و کشاندن آن داخل خانهها و نشان دادنش شکی نیست؛ مسئله چگونگی آن است. از گلنار خانزاده تا ایرج پسر زغالفروش درگیر عشقی هستند که همه به گلنار وصلاند. که اگر نباشند داستان لنگ میماند و گلنار نمیتواند راه دررو برای قسمتهای مختلف پیدا کند. عشق در این داستان نه برای نشان دادن ارزشی که عاشق و معشوق دارند بلکه برای این آمده بود که به هر قیمتی شده داستان ادامه پیدا کند.
هیچ کس نمیداند تاریخچهی عشقهای مثلثی در آثار ایرانی به کجا میرسد اما اگر از منظر تعدد این قسم عشقها نگاه کنیم شاید «گیلدخت» با توجه به مجمعالجزایر عشقهای مثلثیاش در این فقره نوبر باشد. عشق مثلثی طاووس و احترام و تقیخان. عشق مثلثی آصف و گلنار و اسماعیل. عشق مثلثی مهربانبانو و آصف و گلنار. عشق مثلثی اسماعیل و تفنگچی و گلنار و ... .
اندر خم یک کوچه
آقای جبلی مدیر وقت صداوسیما و مدیریت سابق بخش برونمرزی سیما که نگارش و ساخت این سریال به دورهی ایشان برمیگردد، در پاسخ به خبرگزاری تسنیم تأکید میکند که در حوزهی نمایشی سریال، باید تمرکزمان بر داستاننویسی همراه با پژوهش، توجه به جذابیت آن برای مخاطب و نگاه ویژه به نیازهای جامعه باشد.
اما چیزی که دیده میشود این است که «گیلدخت» بدون آنکه روایت درست و درمانی داشته باشد سعی کرده دختری را که از پس قهرمانبودن خوب برنیامده و یکی در میان دیگران را توی دردسر انداخته، بهعنوان الگو معرفی کند. از طرفی باری که یکباره روی دوش گلنار گذاشته میشود کمی دور از باور است. گلناری که تا قبل از آن یک قاشق هم برنداشته و در عمارت خودشان حتی پایش به مطبخ نرسیده بود و فقط غرولُندهایش به گوش بقیه میرسیده و خدمهی عمارت خودشان را هم نمیشناخته، بهطرز عجیبی قهرمان داستانی میشود که باید سطح بالایی از ارتباط اجتماعی و قدرت رهبری را داشته باشد تا بتواند بقیه را همراه خودش کند. گلنار طی داستان گلیم خودش را سخت میتواند از آب بیرون بکشد و هر جا لازم باشد باید یک ناجی دستش را بگیرد و بیندازد روی ریل داستان؛ خواه بیبیلایقه باشد در استراحتگاه بین راهی هنگام فرار از عمارت، یا تفنگچی آصف میرزا که دلباختهی گلنار خدمتکار میشود. درست است که عشق و رنج آدمها را تغییر میدهد و جوانمردی میرشکار (که فقط شنیدیم و بهطور کامل ندیدیم) ممکن است گلنار را به یک آدم دغدغهمند تبدیل کند، اما نمیشود انتظار داشت دختر اشرافی که پدر و مادرش در خطر هستند و خودش آنقدر در معرض لو رفتن است که داخل آشپزخانه مخفی شده، ساکت یک گوشه مینشیند و دیگش را میسابد و تا حد ممکن با کسی معاشرت نمیکند اینطور طلایهدار حرکتی مهم باشد.
گلنار در این مسیر بیشتر از آنکه طلایه دار باشد، نامهرسان است و خبر میبرد؛ گاه خبری برای اسماعیل و گاه پدرش و حرکت فوقالعادهای برای تغییر شرایط انجام نمیدهد. پس چطور انتظار میرفت این شخصیت از قاب جادویی بیرون بیاید و در زندگی بینندگان جاری شود؟
مشکل بعدی این است که این شخصیت بیدستوپا، قرار است به زور نریشن و صحبتهای قلمبهسلمبه دربارهی وطن و مملکت و آزادی و سختیهای سرنوشت و بازیهای روزگار بهعنوان قهرمان به مخاطب زورچپان شود که نمیشود. این قهرمان منفعل در عمل و پرمدعا در نریشن، بیش از همه اعصاب مخاطب را هدف میگیرد.
سعید راد در گیلدخت
وضعیت سریالهای صداوسیما در سالهای اخیر
سیاستهای سیما و نمودار پیشرفت سریالهای ما سیر داروینی ندارد و حتی در نظرسنجی پخشهای همزمان سریالهای جدید و قدیم باز هم با اختلاف ساختههای قبل مقام اول را به خود اختصاص میدهند. (در نظرسنجی خرداد ۱۴٠۱، سریال «ستایش۱» با همهی کاستیهایی که دارد بالاتر از سریالهای تازهساخت مثل «وضعیت زرد» و «پلاک 13» قرار گرفت.) این یعنی روند خوبی در ساخت سریال نداشتیم و ذائقه و نیاز مخاطب سنجیده نشده، پس نمیتوان با افتخار از ساخت سریالهای عاشقانهای صحبت کرد که به قول آقای شفیعی، تهیهکنندهی کار، هیچ کسی سراغ آنها نمیرود.
خلاصهی کلام اینکه در دورهای که همهی کشورها و کشورکها سعی دارند حتی با وجود نداشتن فرهنگی غنی با تقلید و گاه عاریه گرفتن اسطوره و داستان سریالهای پرمحتوا بسازند (مثلا الآن ترکیه در حال ساخت سریالی به نام «نابغهی کوچک؛ ابن سینا» است) و الگوسازی کنند، نمیتوانیم با ارائهی تصویر ناقص از تاریخ و گاه متمایل به سریالهای ترکی بیمحتوا، مفاهیم مهمی مانند عشق، آزادیخواهی و وطندوستی را به مخاطب القا کنیم.
+ ساعت پخش جدید گیلدخت
طبق اعلام صداوسیما پخش تازه سریال تاریخی گیلدخت به کارگردانی مجید اسماعیلی بعد از اتمام سریال در چشم باد از روز ۲۶ فروردین ماه 1403 آغاز خواهد شد. سریال گیلدخت هر شب بجز پنج شنبهها در ساعت ۲۲ به صورت دو قسمتی تا ساعت ۲۴ به روی آنتن شبکه آیفیلم خواهد رفت و بازپخش آن نیز فردای همان روز در ساعات ۶ صبح و ۱۴ بعدازظهر به نمایش در خواهد آمد.