میدان آزادی: هشتم دیماه ششسال پیش بود که دنیا فنیزاده عروسکگردان سرشناس درگذشت. مینو رضایی امروز در سالگرد او به یادش یادداشتی نوشته:
کلاس دوم سوم دبستان بودم. تب کلاهقرمزی همه را گرفتهبود. پدر و مادرم برای تولدم یک ظرف غذای مدرسه خریدند که رویش برچسب کلاهقرمزی داشت و من هربار از ترس کندهشدن برچسب وقت شستشو، از ظرف استفاده نمیکردم. بعد در پیامهای بازرگانی تلویزیون تبلیغ فیلم سینمایی «کلاهقرمزی و پسرخاله» را دیدم. یکی از شگردهای تبلیغاتیاش این بود که صف طویل آدمها را دم در سینما نشان میداد. آدمهایی که اتفاقاً بیشترشان بزرگسال بودند! حسرتم برای تماشای آن زیاد طول نکشید. از طرف مدرسه بردندمان سینما. ما که قبل از تماشای فیلم کارمان این بود که «آقای مُرجی! آقای مُرجی!»کنان، با دستهای آویزان و شل و ول توی شکم همدیگر برویم، در مینیبوس برگشت فقط شعر معروف کلاهقرمزی را میخواندیم! همان که از آقای راننده میخواست زودتر بزند توی دنده چون کلاهقرمزی میخواهد به تهرون و تلویزیون برود.
نوجوان بودم و عاشق خسرو شکیبایی. چه خارجی و چه داخلی، کسی را در بازیگری رقیبش نمیدیدم. از تماشای هیچکدام از فیلم و سریالهایش و حتی تکرارشان نمیگذشتم. تمام عکسهایش را جمع و مصاحبههایش را مشتاقانه دنبال میکردم. توی یکی از همین مصاحبهها در جواب سوالی گفته بود(نقل به مضمون): «بهترین بازیگر سینمای ایران را مرحوم پرویز فنیزاده میدانم. معتقدم او در بازیگری به رمز و رازی دست یافتهبود که هیچکدام از ما هنوز به آن دست نیافتهایم.» آن زمان کمی پیگیر پرویز فنیزاده شدم و فهمیدم در زندگی شخصی به عکس زندگی هنری چندان خوشاقبال نبوده و قبل از پنجاه سالگی بر اثر بیماری از دنیا رفتهاست.
جوان بودم و تازه فعالیت هنری را شروع کرده بودم. یکی از دستاوردهای فعالیت هنری برایم این بود که بعد از تماشای هر اثر هنری، تیتراژ پایانی را تا آخر کار دنبال میکردم که لااقل با اسامی عوامل پشتِ صحنه آشنا شوم. و بعد که به تاریخچهی ساخت آثار هنری علاقمند شدم فهمیدم کلاهقرمزی اولیه یک مورچه بوده است در سال ۱۳۶۰ برای برنامهٔ «سقائک و شانهبهسر دانا»! این مورچه اما کمکم تکامل پیدا کرد و شد کلاهقرمزی. در این تکامل اما سه نفر نقش بسیار مهمی داشتند؛ «مرضیه محبوب» به عنوان عروسکساز، «حمید جبلی» به عنوان صداپیشه و «دنیا فنیزاده» به عنوان عروسکگردان. واقعیت این است که حق حمید جبلی در این قضیه ادا شده و شاید علت این باشد که جبلی به جز صداپیشگی کلاهقرمزی و «پسرخاله»، فعالیتهای جلوی دوربین مانند بازیگری و اجرا هم داشت و به غیر از این؛ همیشه گفتهاند «تنها صداست که میماند»! مردم در «صدا»ی این دو عروسک، صدای حمید جبلی را تشخیص داده بودند و بر شهرت جبلی روزبهروز افزوده شد. کار تا آنجایی پیش رفت که برخی فکر میکردند عروسکگردانی کلاهقرمزی و پسرخاله هم کار جبلی است! نقطۀ شروع شناخت من از دنیا فنیزاده هم تنها با همین عنوان بود، عنوان «عروسکگردان». عروسکگردان موفق! عروسکگردانی که عروسکش را ابتدا تبدیل به محبوبترین عروسک ایران و سپس تبدیل به سوپراستار کرد! سوپراستاری که نسخۀ سینمایی فیلمش بعد از «عقابها»ی ساموئل خاچیکیان، پرفروشترین فیلم سینمای ایران شد!
حالا در آستانهی میانسالی هستم. زندگی با اینکه هنوز هزاران پرسش پاسخ نداده به من بدهکار است اما کموبیش مشغول پیچیدن طومارم است. ذهن من اما همچنان سوال میسازد حتی در شبی که باید یادداشت دنیا را بنویسم. به این فکر میکنم حیف نبود فنیزادهها با آنهمه هنر در میانسالی چهره در نقاب خاک بکشند؟ به این فکر میکنم چرا یک عروسکگردان باید درگیر سرطان «دست» شود؟ به این فکر میکنم که خسرو شکیبایی از کدام رمز و راز پرویز فنیزاده صحبت میکرد و حتی هنوز به این فکر میکنم آیا خسرو فرصت کرد به آن رمز و راز دست بیابد یا نه؟ پاسخ مطمئنی برای هیچکدام از این پرسشها ندارم اما از یک چیز اطمینان دارم. اطمینان دارم که فنیزاده بزرگ چیزی از هنر خودش را در وجود دخترش «دنیا» به ودیعه نهاد. ودیعهای که احتمالاً دنیا با آن میتوانست راه بازیگری را برود و ستارۀ صحنه و پرده شود. دنیا اما این ودیعه را نثار پشتِ پرده و پشتِ صحنه کرد؛ نثار «بازیدهندگی عروسک». شاید اینجا باید کمی از اهمیت این بازیدهندگی بگویم. عروسکگردانی خود نوعی تئاتر است و بازیگری. یک عروسکگردان هر کلمهی صداپیشه را با حرکت متقابل دستها، پاها، سر و تنه همراهی میکند. او گاهی چنان به بازیگران اسفنجی و چوبی و پارچهای زندگی میبخشد که نه تنها تماشاچی، بلکه خودش هم باور میکند که «عروسکها زندهاند». دنیا فنیزاده هم به معنای واقعی کلمه یک عروسکگردان بود. عروسکگردانی که زنده بودن کلاهقرمزی را طوری باور کردهبود که این باور برای همهی اطرافیانش ملموس بود. همه او را مادر کلاهقرمزی صدا میکردند. اصلاً همه میدانستند دنیا سه پسر دارد؛ عرشیا، سیاوش و کلاهقرمزی.