ﺳﻪشنبه 31 تیر 1404 / خواندن: 7 دقيقه
پرونده پرواز بر فراز آشیانه‌ی سیمرغ | صفحه صد و سی و سوم

ریویو: نقد و بررسی فیلم «پیرپسر» ساخته «اکتای براهنی»

در بین همه‌ی تحلیل‌ها و نقدهایی که این چند روز در مورد «پیرپسر»، فیلم تازه‌ی «اکتای براهنی» دیدم و خواندم، ندیدم کسی به دو موضوعِ «وجه روسی اثر» و «زیبایی‌شناسی زشتی» توجه کرده باشد. تحلیل‌های روانشناسانه و روانکاوانه، نقدهای اجتماعی، رفتارهای هیجانی مثل پرخاش‌ و به‌کلی رد کردن اثر و از آن طرف تمجید افراطی فیلم و آن را بهترین اثر تاریخ سینمای ایران خواندن، فراوان دیدم و خواندم. حالا بیایید از نگاه یک مخاطب فلسفی‌ادبیاتی هم به فیلم نگاه کنیم.

4
ریویو: نقد و بررسی فیلم «پیرپسر» ساخته «اکتای براهنی»

مجله میدان آزادی: فیلم سینمایی «پیرپسر» ساخته «اکتای براهنی» که از چهارشنبه 21 خرداد امسال اکران عمومی خود را آغاز کرده است، تاکنون نقدها و نظرهای مثبت و منفی به خود اختصاص داده است. پیش از این در مجله میدان آزادی یک ریویوی نقد، تحلیل و بررسی درباره فیلم پیرپسر منتشر کردیم و در این مطلب، مریم‌سادات حسینی، از زاویه دیگری به تماشای این اثر نشسته است. در ادامه، شما را به مطالعه این ریویو دعوت می‌کنیم: 

در بین همه‌ی تحلیل‌ها و نقدهایی که این چند روز در مورد «پیرپسر»، فیلم تازه‌ی «اکتای براهنی» دیدم و خواندم، ندیدم کسی به دو موضوعِ «وجه روسی اثر» و «زیبایی‌شناسی زشتی» توجه کرده باشد. تحلیل‌های روانشناسانه و روانکاوانه، نقدهای اجتماعی، رفتارهای هیجانی مثل پرخاش‌ و به‌کلی رد کردن اثر و از آن طرف تمجید افراطی فیلم و آن را بهترین اثر تاریخ سینمای ایران خواندن، فراوان دیدم و خواندم. حالا بیایید از نگاه یک مخاطب فلسفی‌ادبیاتی هم به فیلم نگاه کنیم.


وجه روسی اثر

«پیرپسر» تا جایی که توانستم تیتراژ پایانی را ببینم از آثار زیادی وام گرفته یا اقتباس شده. «برادران کارامازوف»، «ادیپ‌شاه»، «داستان رستم و سهراب» و «ابله» چهار کاری بودند که اپراتور سینما قبل از قطع کردن فیلم اجازه داد از فهرست ببینم. و انگار این فهرست باز هم ادامه داشت.

اکتای براهنی به ادبیات روسیه و به‌ویژه داستایفسکی علاقه‌ی ویژه‌ای دارد. این را قبلاً در مصاحبه‌ای گفته. در کودکی و نوجوانی مجبور بوده روزی پنجاه صفحه کتاب بخواند و گزارشش را به پدرش، رضا براهنیِ نویسنده و شاعر بدهد. این تکلیف هر روزه خیلی زود به آثار جدی ادبیات داستانی و رمان‌های داستایفسکی‌ می‌رسد. اکتای می‌گوید با ادبیات روسیه و آثار داستایفسکی مأنوس است. دیگر کار بلند او هم (پل خواب، ۱۳۹۴) اقتباسی از «جنایت و مکافات» داستایفسکی است. اگر هم «پیرپسر» در تیتراژ پایانی اسمی از «برادران کارامازوف» نمی‌آورد، ابتدای فیلم، سکانس شهر کتاب فرشته، گفت‌وگوی علی و دختر مشتری و رمان «برادران کارامازوف»ی که بین‌شان دست به دست می‌شد، نشانه‌ی درشتی بود که به ما می‌گفت قرار است در ادامه چه ببینیم.

اما در ادامه چه دیدیم؟ در ادامه روسیه‌ی زیادی دیدیم. آن هم روسیه‌ی داستایفسکی. سوای داستان که قصد ندارم مرورش کنم و می‌دانیم از «برادران کارامازوف» و سایر تراژدی‌های ادبیات وام گرفته، و سوای تفاوتی که مضمون داستان با «برادران کارامازوف» دارد و می‌شود در نوشته‌ی دیگری بررسی‌اش کرد (به‌طور خلاصه اینکه «پیرپسر» با پدرکشی به پایان می‌رسد و ما چیزی درباره‌ی احوالات پسر بعد از قتل نمی‌بینیم؛ بنابراین از عذاب وجدان، احساس گناه، تقبیح پدرکشی، اخلاق و ایمان و مضامین داستایفسکیانه‌ی دیگر، اثری در «پیرپسر» نیست) بیایید به شخصیت‌های اصلی فیلم نگاهی بیندازیم:

- پیرمرد دائم‌الخمر زن‌باز بی‌اخلاقی که معلوم نیست یکی از پسرهایش مال خودش است یا نه.

- پسر احتمالاً نامشروع پادرهوای زودجوش و بی‌اعصابی که نمی‌داند دقیقاً بچه‌ی کیست.

- جوانِ همواره دانشجوی روشنفکر بی‌عرضه‌ی در آرزوی ترقی و رسیدن به طبقه‌ی اجتماعی بالاتر که دائم گزاره‌های فلسفی می‌گوید ولی پای عمل که وسط بیاید قدم از قدم نمی‌تواند بردارد.

- و زن جوانِ در ظاهر نه‌چندان موجه ولی در باطن قربانی و معصومی که به‌خاطر گذران زندگی مجبور می‌شود به خیلی کارها تن بدهد.

کسی که چند تایی از آثار داستایفسکی را خوانده باشد، می‌تواند به‌راحتی مصادیق این شخصیت‌ها را در رمان‌های آقای رمان‌نویس روسی پیدا کند؛ از «فئودور کارامازوف» گرفته تا «راسکولنیکوف» و «سونیا». 

بله، خود براهنی هم گفته که اثر من اقتباس است و براهنی هم همه‌ی تلاشش را کرده که فیلمش ایرانی باشد ولی آیا تجمع این همه شخصیت عجیب‌ و غریب و نامأنوس در یک داستان، به شما حس مواجهه با قصه‌ای ایرانی را می‌دهد؟ شاید شمار زیادی از پدرهای ایرانی بی‌اخلاق و تند و بی‌منطق باشند، ولی اینکه فرزند نامشروعی داشته باشند و دائم هم این را به بچه‌شان یادآور شوند چقدر متداول است؟

این وجه روسی یا بهتر است بگویم وجه داستایفسکیانه‌ی اثر فقط به شخصیت‌ها محدود نمی‌شود، فضای خانه‌ی غلام باستانی (شخصیت پدر فیلم) هم چندان شباهتی به خانه‌های ایرانی ندارد. خانه‌ای چرک با وسایل مستعمل، جا به جا رنگ سبز و قهوه‌ای برآمده از کثیفی خانه، جرم کثافتی که روی همه چیز نشسته، شلوغی بیش از حد خانه که حس خفگی به مخاطب می‌دهد (در حالی‌که با خانه‌ای بالای هزار متر با حیاط و استخری درندشت مواجه‌ایم که معنی ندارد این همه تنگ و ترش باشد) و در آخر تاریکی خانه با وجود کثرت پنجره‌ها، فقط از سنت‌پترزبورگ قرن نوزدهم برمی‌آید. و آن قهوه‌خانه‌ی خصوصی پشت سمساری غمخوار که محل اجتماع مردهای عیاش است با همه جور بساط عیش مردانه، شما را یاد میخانه‌های روسی نمی‌اندازد؟ به‌خصوص وراجی‌های بی‌انتهای مردانش که تا سرشان گرم می‌شود فکر می‌کنند می‌توانند همه‌ی مسائل جهان را حل کنند. همان صفحات روده‌درازی‌های مردان داستایفسکی که هرچه می‌خوانی تمام نمی‌شوند و مشتاقی زودتر بحث را جمع کنند تا دوباره در مسیر اصلی داستان بیفتی.

من شخصاً با چنین بازسازی‌ روسی‌گونه‌ای مشکلی ندارم ولی مخاطب حق دارد حس کند این کجای ایران است که من تا حالا تجربه‌اش نکردم و بعد از تمام شدن فیلم و بیرون زدن از سینما انگار که از غاری تاریک بیرون آمده باشد، حق دارد به آسمان آبی بالای سرش و مردم مهربان اطرافش و صمیمیت جاری در شهرش لبخند بزند و به‌خاطر برگشتن به محیطی که به آن عادت دارد و برایش آشناست از ته دل خوشحال شود.

این روح یا بهتر است بگویم وجه بیش از حد روسی اثر می‌تواند جا را برای یک نقد باز کند که در ادامه به آن اشاره می‌کنم.

زیبایی‌شناسی زشتی

در میان نقدهایی که چند روز گذشته منتشر شده، چیزی که خیلی‌ها را آزار داده، حجم زشتی و سیاهی و خشونت و پرخاش و بی‌اخلاقی و بی‌مبالاتی قصه است. درست است، کسی که روحیه‌ی لطیف و حساسی داشته باشد، شاید در مواجهه با این همه سیاهی آزار ببیند. اما این شخص موجود آزادی است که می‌تواند چنین فیلمی را برای دیدن انتخاب نکند، نه اینکه با علم به ژانر داستان و جزئیاتی که با جهان او هم‌خوانی ندارد، هنوز بلیت بخرد، برود سینما، سه ساعت و ده دقیقه این سویه‌ی تاریک جهان را تماشا کند و بیاید بیرون سر فیلم‌ساز فریاد بزند. در میان مخاطبان، منتقدانی که وظیفه‌ی خودشان را فیلم دیدن، آن هم هر نوع فیلمی می‌دانند و یقه‌ی اکتای براهنی را می‌گیرند که چرا چنین فیلم تاریک و زشتی ساخته‌ای یک پیش‌فرض دارند و آن پیش‌فرض این است که هر چیزی در جهان هنر ساخته می‌شود باید تمیز و زیبا و اخلاقی و لطیف باشد، بی‌اعتنا به اینکه در جهان واقعیت چه می‌گذرد. اما این پیش‌فرض خیلی وقت است که در جهان زیبایی‌شناسی و نقد هنری به چالش کشیده شده. از وقتی که افلاطون هنر و زیبایی و خیر را هم‌ردیف می‌دانست، دو هزار و چهارصد سال گذشته. از وقتی هم که شاگردان خلف افلاطون هنوز این ایده را دنبال می‌کردند، چندصد سال. خیلی وقت است که جهان هنر به اثر هنری زشت، خشن، تاریک و غیراخلاقی بله گفته است و با آغوش باز از آن استقبال می‌کند، چون می‌داند هنر اگر قرار است بازنمایی جهان باشد، نمی‌تواند واقعیت زشت و خشن جهان را نادیده بگیرد. ضمن اینکه خیلی وقت است هنر از اخلاق و هر معیار بیرونی برای سنجشش جدا شده و به خودکفایی رسیده است. اینکه من ایرانی یقه‌ی فیلمسازم را بگیرم که چرا زشتی جهان را این‌طور بی‌پرده نشان می‌دهی، تحمیل سلیقه‌ی شخصی است. البته تفکر به این سطح از بلوغ رسیده که زیباپسندان را نفی نکند. او کار زیبای خودش را می‌سازد، دیگری هم کار زشت خودش را. هنر وقتی می‌تواند جلو برود که صدای همه‌ی ما را، با هر سلیقه و بینشی که داریم،‌ بلند کند، وگرنه که می‌شود مجموعه آثار فرمایشی و سلیقه‌ای و درجازننده.

براهنی به هر دلیلی تشخیص داده اثرش که قرار است بازنمایی جهانی باشد که او می‌بیند، باید چنین مختصاتی داشته باشد. و با وجود ضعف‌هایی که در فیلم‌نامه و در بازی بعضی‌ بازیگرها وجود دارد، براهنی توانسته کار خوب و به‌اندازه‌ای بسازد. حالا که افلاطون از دست براهنی ناراحت است، اگر «به‌اندازه» را به‌معنای تناسب ارسطویی بگیریم، می‌توانیم ارسطو، دیگر قهرمان تاریخ زیبایی‌شناسی را راضی کنیم. 

بازنمایی ایران معاصر یا روسیه‌‌ی قرن نوزدهم؟

اما با وجود این راه آمدن با براهنی، هنوز می‌شود یک نقد به او داشت. آقای براهنی اثر تو، مثل هر اثر هنری دیگری، قرار بود بازنمایی جهان باشد و تو هم تلاشت را کردی که بازنمایی ایران معاصری که تو می‌بینی باشد، چه اینکه در بسیاری از نقدهایی که با اثر همراه و همدل‌اند می‌بینیم که پیرپسر را نقد پدرسالاری ایرانی، نقد سنت‌های گذشته و مقولات اجتماعی‌ای از این دست خوانش کرده‌اند. حالا چیزی که می‌تواند ذهن مخاطب آشنا با فضاهای روسی را آزار دهد این است که چرا اثر ایرانی تو این همه وجه روسی، آن هم روسیه‌ی قرن نوزدهم داستایفسکی را بازنمایی می‌کند؟ همان نقدی که بالاتر قول دادم به آن برسم. آقای براهنی به نوعی تناقض نیفتادیم؟ چرا فیلمی که قرار بود بازنمایی ایران امروز باشد و سویه‌ی زشت و خشن و کمتر دیده‌شده و کمتر پرداخته‌شده‌ی ایران را نشان بدهد و ما هم همدلانه به شما حق دادیم ایران را همان‌طوری که خودتان می‌بینید زشت و سیاه نشان‌مان بدهید، صورت مردمی دیگر، در جغرافیایی دیگر و عصری دیگر را بازنمایی می‌کند؟ چرا موقع تماشای سه ساعت و ده دقیقه فیلم شما که اقتباس آزاد است، نه به تصویر کشیدن جزء به جزء اثری خاص، بیشتر روسیه‌ی قرن نوزدهم را می‌بینیم تا ایران قرن بیست و یکم را؟
 


مطالب مرتبط:

نقد و نظری به فیلم «پيرپسر» ساخته «اکتای براهنی»




تصاویر پیوست

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط «میدان آزادی» منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد!

نکته دان
اکتای براهنی به ادبیات روسیه و به‌ویژه داستایفسکی علاقه‌ی ویژه‌ای دارد. این را قبلاً در مصاحبه‌ای گفته. در کودکی و نوجوانی مجبور بوده روزی پنجاه صفحه کتاب بخواند و گزارشش را به پدرش، رضا براهنیِ نویسنده و شاعر بدهد. این تکلیف هر روزه خیلی زود به آثار جدی ادبیات داستانی و رمان‌های داستایفسکی‌ می‌رسد. اکتای می‌گوید با ادبیات روسیه و آثار داستایفسکی مأنوس است. دیگر کار بلند او هم (پل خواب، ۱۳۹۴) اقتباسی از «جنایت و مکافات» داستایفسکی است. اگر هم «پیرپسر» در تیتراژ پایانی اسمی از «برادران کارامازوف» نمی‌آورد، ابتدای فیلم، سکانس شهر کتاب فرشته، گفت‌وگوی علی و دختر مشتری و رمان «برادران کارامازوف»ی که بین‌شان دست به دست می‌شد، نشانه‌ی درشتی بود که به ما می‌گفت قرار است در ادامه چه ببینیم.

وجه روسی یا بهتر است بگویم وجه داستایفسکیانه‌ی اثر فقط به شخصیت‌ها محدود نمی‌شود، فضای خانه‌ی غلام باستانی (شخصیت پدر فیلم) هم چندان شباهتی به خانه‌های ایرانی ندارد. خانه‌ای چرک با وسایل مستعمل، جا به جا رنگ سبز و قهوه‌ای برآمده از کثیفی خانه، جرم کثافتی که روی همه چیز نشسته، شلوغی بیش از حد خانه که حس خفگی به مخاطب می‌دهد (در حالی‌که با خانه‌ای بالای هزار متر با حیاط و استخری درندشت مواجه‌ایم که معنی ندارد این همه تنگ و ترش باشد) و در آخر تاریکی خانه با وجود کثرت پنجره‌ها، فقط از سنت‌پترزبورگ قرن نوزدهم برمی‌آید.

مطالب مرتبط