مجله میدان آزادی: «کتابخانهی بینالمللی جوانان مونیخ» در کنار «فهرست کلاغ سفید»، هر سال چندین شعر برتر از شاعران سراسر دنیا را در تقویم سالیانهاش با عنوان «Children’s Calendar» معرفی میکند. امسال کتاب «با همین یک سنگ» اثر «اکرم سادات هاشمپور» نمایندهی شعر ایرانی شد و به صفحات تقویم کتابخانهی مونیخ راه پیدا کرد. به همین بهانه، مهدیه رشیدی در ریویوی پیش رو نگاهی به این کتاب داشته است. این ریویو را در ادامه میخوانید:
«با همین یک سنگ» اثر «اکرمالسادات هاشمیپور»، علامتِ زدن است، از قضا آن هم از نوع مثالیاش. این کتاب یادآور یا روایتگر همزیستی مسالمتآمیزِ سختی با آسانی، سنگبودن با دلتنگبودن و پیوند و همدلی اجزای طبیعت با یکدیگر است.
در این کتاب سنگ همهجا هست؛ در ردّپای ما روی ساحل، در راه ناهموار مشکلات زندگی، بر گُردۀ ما، و بر دوش لاکپشت پیر خسته. در دفتر شعر «با همین یک سنگ»، گاهی صخره، گاهی کوه، گاهی لاکپشت و گاهی لاکِ تنهایی سنگاند. ما شکلهای و حالات سنگپشتی را در پدیدههای طبیعی میبینیم و باور میکنیم که آنها با سنگپشت نسبت دارند. اما کتاب رگههای فلسفی و روانشناسانه هم دارد و سنگ فقط صخره و لاکپشت نیست. حالا ببینیم سنگ چیست؟ و آیا آنقدر بزرگ است که علامت نزدن است؟

کتاب «با همین یک سنگ» اثر «اکرمالسادات هاشمیپور»
سنگ، نماد یا نشانه؟
میگویند نمادها در آثار هنری و ادبی ترجمهپذیر نیستند، مثلا سینمای دلپذیر علی حاتمی چندان ترجمهپذیر نیست؛ چون پر است از رمزهای ایرانی و درونفرهنگی، اما هاشمیپور در این کتاب کوچک آنقدر ما را دور سنگ و صخره و آن بارِ روی لاکپشت میغلتاند که اگر خوانندهای متعلق به کشور و فرهنگی بیگانه باشیم با این نمادها به نشانهها میرسیم یا دستکم نزدیک میشویم.
لاکپشت میتواند صبور و پایدار باشد و دلش اصلا از سنگ نباشد یا اصلا چه جای حیرت که حتی سنگ هم دل دارد. سنگ، بار زندگی است و دلتنگی هم یکی از بارهای زندگیست که این قدر سنگین است، شاید بار زندگیای که همهاش دلتنگیست.
آشتی با طبیعت
همآمیزی کوه، کلاغ و لاکِ سنگپشت در این دفتر چیزی نیست که از چشم مخاطب پنهان بماند. گویی که آن لاکِ سنگی، یکی از گردنههای کوه است و حتی کلاغی که میتواند در بلندای هفتهزارمتر اوج میگیرد، آنقدر کوچک است که میان لاک سنگپشت کمابهت بهنظر میرسد.
دلتنگی همانطور که پیشتر آمد میتواند در دل لاکی سنگی سکنی گزیده باشد. به قول هاشمیپور:
«دلتنگی من!
لحظهای بیرون بزن از لاک»
در بخشهای دیگری از کتاب هم آمده است:
«در لاک خود دلتنگ
از تور ماهیگیرها
تا کنج آکواریوم»
یا
«دریا نمیدانست در آن لاک سنگی
یک قلب عاشق
یک دلِ گرم و تپنده است»
گاهی این سنگ پس زده میشود، اما سرسختی نمیکند و از او رفتار تلافیجویانه سر نمیزند:
«هر چه رو زدم به خانهام نیامدی،
حقبهجانب تو بود
توی لاک سنگیام به جز خودم
جا نمیشود کسی»
و البته شاعر از همان شعر اول فلسفهگری میکند:
«ماندهام
کدام یک رهاست
کدام یک اسیر
سنگ روی کوه یا
سنگ روی شانههای سنگپشت پیر»
اکرمالسادات هاشمیپور یا ویراستار اثرش، علامت پرسشی در پایان سطرها نمیآورند. آیا تعمدی دارند؟ آیا چون این نیمایی جوابی ندارد، علامتی هم ندارد؟
درآمیزی جانوری پیر و سنگی، دریا، صخره، کوه و... با احساسات انسانی آیینه تمامنمای ارتباط انسان با خود، طبیعت و دیگری است، مثلا در یکی از شعرها آمده است: «هر عابری یک لاکپشت خسته بسیار کمحرف است» تا از نماد لاکپشت رمزگشایی شود.
گاهی مرز طبیعت، سنگ و انسان برداشته میشود، مثل تشخیص اینکه سنگ، لاکپشت است یا لاکپشت، سنگ یا اینکه هیچیک نیست و عابری است که روی ساحل، سر در لاک خود فرو برده. آدم با دیدن تصاویر این همه در کنار هم و خلوتیاش و نیز معنای استعاری شعر به ورطه بیمرزی میافتد:
«این سنگ
صخره نیست
یک لاکپشت عاشق پیر است
کز کرده روی ماسه نمناک
سر برده توی لاک»
مهربانی طبیعت با طبیعت
هاشمیپور در بعضی اشعار ارتباطی را درنظر گرفته است که برای بزرگسالان کمترشناختهشده است: رابطۀ طبیعت با طبیعت. در یکی از شعرهایش لاکپشتی را میبینیم که ماهیها را دوست دارد و میگوید:
«کی میروند از خاطرم یک ذره ماهیها!»
لاکپشتی که حتی اگر دریا هم پسش بزند، پایدار راه دوستیست.
«دریا نمی دانست در آن لاک سنگی
یک قلب عاشق
یک دل گرم و تپنده است.»
تصویرگری کتاب
تصویرگری کتاب با شعرهای شاعر سر سازگاری دارد؛ گویی شعر و تصویر مکمل هماند، بهعنوان نمونه، تصویر کوه روبهرو در شعر دوم طوری کشیده شده که واقعا غیر از چند صخره درشت بهنظر نرسد و حتی رشتهکوهها شبیه مداد باشند.
«کوه روبهرو
غیر چند صخره درشت نیست
هر که سنگ روی شانهاش گذاشت
سنگپشت نیست»
چه خوب میشد اگر در جلد کتاب تمام موجودات را کنار هم _ولو بهشکلی نمادین_ میدیدیم، مانند تصویر صفحات بیست و بیستویکم که کوه، جماعت آدمهای سرمازده، لاکپشت، پرندهها، رد پا در برف و آسمان بیآنکه تصویر شلوغی بهنظر برسد با هم یک وحدت را ساختهاند.
نکتهای درباره یک مشکل وزنی
هرچند می گویند در کتاب شعر کودک تغییر وزن در شعر مجاز است، اما هر شعر در این کتابِ موزون فقط یک وزن دارد که آن هم در قالب نیمایی سروده شده است، در یکی دو مصراع از این دفتر تحسینشده، با وجود وفاداری شاعر به وزن یکدست، اشکالاتی رخ داده است، مثلا در شعر ۱۴ آمده است:
«توی لاک سنگی تو چیست؟
یک دل تپنده
یک دل بزرگ
عاشق و صمیمی و صبور و گرم
مهربان و ساده و وسیع
هیچ قلبی این همه وسیع نیست
توی لاک سنگی تو سنگ نیست»
به مصراعِ هیچ قلبی این همه وسیع نیست که میرسیم، شهودی و نظری درمییابیم که وزن از یکدستی افتاده است و با اختیارات زبانی و وزنی هم چندان جبران نمیشود.
ایرادی به زبان
در سطر سوم شعر پنجم از این مجموعه، شاعر میگوید: «دورم از آن اعماق رازآلود اقیانوس» درحالی که پیش از آن به اقیانوس اشارهای نکرده بود. بهنظر میرسد، شاعر حرف اشاره را برای از وزن نیفتادن این مصراع با بقیه سرودهاش نوشته است.
شعرهای متوسطتر
شعر پنجم و ششم متوسطاند و همه چیز در آنها روشن است، به تُنگ میمانند، بدونِ عمق رازآلود اقیانوس. این سرودهها بیش از آنکه خیالانگیز باشند و فشردگی و رازآلودگی شعر را نشانمان بدهند، با ما حرف میزنند، مثل دو رهگذر در خیابان:
«دریا نمیدانست در آن لاک سنگی
یک قلب عاشق
یک دل گرم و تپنده است.»
اوضاع شعر پنجم به خوبی شعر ششم نیست. شاعر دلتنگیاش را نسبت به موجودات دریایی فهرست میکند و خطهای شمردنی شعر شبیه دفتر حساب وکتاب میشوند.
یکیدونکته باریکتر از مو با عینک منطق
هاشمیپور در شعر دوم حساب کوه را از سنگپشت جدا میکند و سنگپشت را برتر از کوه و غیرخویشاوند با او میبیند، اما در شعر هشتم، نسل کوه را از سنگپشت میداند، بس که سنگپشت صبور است، هر چند بااغماض و گشودگی میشود هر دو نظر را در ایننیماییها پذیرفت، اما عقل چونوچراگر میگوید، بالاخره سنگپشت نیای کوه است یا نه؟
و در پایان، کاش شعر دوازدهم و سیزدهم، یک شعر بودند، نه دو تکه مستقل پیاپی؛ چرا که اولی مقدمه بعدی است و شعر دوازده برای مستقلبودن زیادی سرش توی لاک خودش است و پاک از خیالانگیزی سرودههای دیگر این شاعر دست شسته، اما رویهمرفته «با همین یک سنگ» کتاب محترمی است،، میارزد بخوانیمش تا با سنگهای دلتنگ مهربانی کنیم؛ سنگهای بیآزاری که شاید شیشۀ دلشان را گاهی شکستهایم.