مجله میدان آزادی: «شاهنقش» را شاهد «احمدلو» کارگردانی کرده و «علی قائممقامی» نیز تهیهکنندگی آن را برعهده داشته است. ریویوی نقد، تحلیل و بررسی این فیلم سینمایی را در صفحه تازه پرونده «پرواز بر فراز آشیانه سیمرغ» به قلم سمیه کشوری بخوانید:
هنرور کلمهی حرفهایترِ سیاهیلشکر؟
«شاهنقش» با کتک خوردن چند هنرور، روبهروی پردهی روشن سینما شروع میشود. بازیها و ریخت و شمایل لباسها ما را به سینمای دههی چهل و اوایل دههی پنجاه ایران میبرد. این تصور برای بیننده به وجود میآید که قرار است فیلمی متعلق به آن دهه ببینیم. ولی ناگهان در سکانسهای بعدی که مراسم تشییع یکی از هنرورها است پلانهای کوتاهی از سنگ قبرهای هنرمندان را میبینیم. پلانهایی از قبرهای ناصر ملکمطیعی و فردین گرفته تا علی حاتمی، چنگیز جلیلوند و خسرو شکیبایی را نشان میدهد. در پلانهای بعدی که سنگقبرهای کیومرث پوراحمد و داریوش مهرجویی را میبینیم متوجه میشویم فیلم در زمان حال است و ریخت و لباسها بیش از پیش برایمان سوال میشود اما به دیدن فیلم ادامه میدهیم.
داستان فیلم دربارهی افراد مهجور و نادیدهی سینما یعنی هنرورها است که در اصطلاح عموم به آنها سیاهیلشکر هم میگویند. بعضی از آنها عاشقان سینما هستند که هیچوقت توفیق دیده شدن پیدا نمیکنند و زیر سایهی عریض و طویل سلبریتیها گم میشوند.
کمدی با طعم گذشتههای دور
ولی فیلم در ادامه توی ذوق میزند. ژانر فیلم به اصطلاح کمدی است یعنی اینطور تصور میشود. آخر چه چیزی کمدیتر از اینکه در تهران قرن چهاردهمی، شمایلهای شصت سال قبل را ببینی. قضیه وقتی بیشتر توی ذوق میزند که زبان بدن، دیالوگها و بدتر از همه، لحنهای غلوشده و منسوخ شده در آن استفاده میشود. البته تماشاگر کاملاً مطلع است که تعمدی در نوع بازی گرفتن از بازیگرها انجام شده، اما قصه این است که این همه اصرار بر این نوع بازی را نمیفهمد.
چیزی از فیلم نگذشته که دیگر مخاطب فیلم، تحمل آن نوع بازی و لحن برایش سخت میشود. در ادامه احساس میشود هیچ ایدهای پشت این نوع ناهمخوانی و بیهارمونی بودن بازیگر با فضا و اتمسفری که در آن قرار دارد نبوده است. تنها ایدهای که به ذهن متبادر میشود گرفتن خنده از تماشاگر است ولی فیلم در خنده گرفتن از تماشاگر هم شکست میخورد جز دو سه پلان کوتاه که برای همه هم خندهدار نیست؛ به عبارتی وصلهی ناجورِ لباسِ شخصیتها با فضا و اتمسفر حاکم بر فیلم مخاطب را رها نمیکند.
آیا نوستالژیک نجات میدهد؟
سینمای ایران در سالهای اخیر، گذشته از اینکه به کمدی رو آورده است، برای خنده گرفتن از مخاطب، مدام به برانگیخته کردن احساسات نوستالژیک او چنگ زده است. جدا از اینکه آن فیلمها موفق بودهاند یا نه، باید گفت شاهنقش، موفق نبوده است. این فیلم بهتنهایی ما را با غرق کردن در حس نوستالژیاش خفه میکند. هر طرف از فیلم که سر بچرخانی، تداعی همان دههها را با خود به همراه دارد؛ حتی وقتی ناصرعشقی را با کت خزداز معروف بهروز وثوقی در فیلم کندو، همراه با کبریتی که نقش بهروز وثوقی روی آن است میبینیم.
فهرست بلندبالای بازیگرها
فیلم برای نمایش دغدغههای هنرورها از چند بازیگر شاخص استفاده کرده است ولی هیچ کمکی به جذابیت فیلم در قالب خودش نکرده که به نظر به فیلم هم ضربه زده است. تلاش بهرنگ علوی برای در آوردن لحن و زبان بدن بهروز وثوقی (که البته لباس و گریم به طور واضح مشخص کرده که او بدلی از بهروز وثوقی است) زیادی، نچسب و فشل است؛ به عبارت دیگر لباس و گریم بهرنگ علوی به جای اینکه او را به نقش بهروز وثوقی در فیلمهایش نزدیک کند، او را از نقش دور کرده است. به نوعی این اتفاق در تماشاگر هم میافتد؛ یعنی همان گریم و لباس که قرار بوده حس نوستالژیک آن دههها را برای مخاطبها زنده کند، همان مخاطب را پس میزند.
اما بازی هومن برقنورد قابل قبول است، البته از همان لحن و زبان بدنِ دههی چهل سینمای ایران استفاده کرده ولی تلاشش را میکند در آن زیادهروی نکند، که تا حدی موفق بوده است. البته اگر قدرت گریم روی صورتش را نادیده نگیریم.
هومن برقنورد در نمایی از فیلم سینمایی «شاهنقش»
وقتی تحمل فیلم سختتر میشود که همهی بازیگرها و نابازیگرها هم به همان شکل غلوشده و داشمشتی بازی میکنند؛ این بازی حتی در بازیگران زن هم وجود دارد. نسیم ادبی را در نقش ناهید با روسریِ زیر گلو گره زده و مدل موی همان دهه میبینیم که لحن و زبان لوتی و داشمشتیِ دیگر بازیگران مرد را ادامه میدهد. حتی طریقهی چادر گرفتن یکی از شخصیتهای زن نیز مشخصاً شخصیت زن فیلم قیصر را تداعی میکند.
ادامهی چرخهی ابتذال
فیلم در پایان هم موفق نبوده است. پایانی که نشان میدهد این چرخهی ابتذال ادامه دارد و با نمایی از کتک خوردن، ولی اینبار روبهروی پردهی خاموش سینما تمام میشود.
فیلمی که قرار بود مشکلات و دشواریهای سیاهیلشکرها را نشان دهد با پی گرفتنِ جریانِ قصهاش معلوم نمیکند که در مدح سیاهی لشکرهاست یا در مزمت زندگیِ حسرتآلود آنها که مدام در حال عقدهگشایی هستند.
در جهانی که کارگردان خلق کرده، پر از هنرورهایی است که کارشان کتک خوردن است و سلبریتیاش پژمان بازغی است به یکباره داستان به سمت حال و هوای انتخاباتی میرود. دو شخصیت به نام ناصرعشقی و شهاب در انتخابات انجمن هنر و سینما شرکت میکنند.
حتی اگر نویسنده و کارگردان میخواهند به فساد در انتخابات و روابط صنفی و اجتماعی در سینما (در فیلم به اسم انجمن هنروران سینما) بپردازند و برای این کار از قشر کمتر پرداخته شده، یعنی همان هنرورها استفاده کردهاند، قشری کمدردسر که میشود به راحتی انگشت اتهام را به سمتشان دراز کرد و صدای کسی هم در نیاید، چنگ زدن به حس نوستالژیک مخاطب هیچ کمکی به این موضوع نکرده بلکه ما را از مضمون و درونمایهی فیلم دور کرده است. یعنی مضمون در بازیهای غلو شده و گریمها و لباسهای منسوخ شده گم میشود. تازه اگر نگاه حسرتآلود هنرورها به سلبریتیها و حسرت دیده نشدنشان در سینما را نادیده بگیریم.
نماها یا طعنهها؟
در فیلم، نماهای زیادی وجود دارد که از فیلمهای دههی چهل و اوایل دههی پنجاه مانند فیلمهای کندو، قیصر و... استفاده شده است؛ از پلانی که بهروز وثوتی پشت به حمام نواب میایستد تا بالا کشیدن تهِ خوابیدهی کفش در فیلم قیصر؛ یا از پله پایین آمدن بهروز وثوقی با کاپشن آمریکاییاش در فیلم کندو، و نماهای زیادی از قهوهخانه با کلاه فدورا و کت گشاد در شمایل لوتیهای قدیم.
حتی در سکانسی که شخصیت منفی فیلم را در حال تماشای فیلم «گاو» نشان میدهد، جدا از طعنهآمیز بودن این سکانس، باز مردم را در حوزهی انتخاباتی نشان میدهد که دادن امید واهی به مردم در این بستر مهیا و فراهم است.
اینها فقط چند مثال از یک لیست عرض و طویل است. به این لیست، استفاده از موسیقی همان دهه، ضرباهنگهای سازهای کوبهای هنگام راه رفتن شخصیتها، آهنگهایی با حال و هوای زورخانه بهعنوان متن موسیقی، و صدای اغراقشده هنگام مشت زدن و کتک خوردن و رقص باباکرم با موسیقی دههی چهل هم اضافه کنید. این عناصر نوستالژیک که قرار بوده برگ برندهی فیلم باشد، فیلم را زمین زده است.
بیرحمیِ سینما
سینما بیرحم است؛ این را هر کسی که بخواهد در این وادی قدم بردارد یا خودش میداند، یا در روند کار متوجه میشود یا به او گوشزد میکنند. جدا از اینکه این جمله را در فیلم چندباره میشنویم؛ دلیل انتقام مینا وحید در نقش مهناز هیچ منطقی ندارد و قانعکننده نیست. البته باید گفت با گریم و آرایش غلیظ و تمسک جستن به رنگِ گرمِ قرمز برای اغوا، که کاربردی تکراری و دمدستی دارد، بیانیهی رضا رویگری هم هیچ کمکی به رنگ و بو دادن به منطق قصه نمیکند. اینکه رضا رویگری در نقش پدر مهناز، کسی که روزی شخصیت اصلی فیلمها بوده و امروز، همان سینما، او را کنار زده و مهناز را به گرفتن انتقام ترغیبب کرده است نشان از عدم شناخت نفسِ سینما بهعنوان فرزند یک بازیگر است. اگرچه پدر در بیانیهای طومارگونه قصهی سینما را به هم میبافد ولی دختر در پی شکار بعدی خودش میرود و معلوم نمیشود هنرورها که خود باختهی این سینما هستند چه گناهی دارند.
مینا وحید و رضا رویگری در نمایی از فیلم سینمایی «شاهنقش»
عوامل فیلم
کارگردان فیلم «شاه نقش» شاهد احمدلو است. او سابقهی بازیگری، نویسندگی، تدریس و کارگردانی در سینما و تلویزیون را دارد. شاهد احمدلو با ساخت فیلم «چند میگیری گریه کنی» درخشید و توانست جایزهی ویژهی هیئت داوران، برای بهترین کارگردانی از بیستوچهارمین جشنوارهی فیلم فجر در سال ۱۳۸۴ را از آن خود کند. این فیلم جایزهی دیگری هم نصیب خود کرد که سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل بود.
شاهد احمدلو کارگردان فیلم سینمایی «شاهنقش»
احمدلو با اینکه با فیلم «چند میگیری گریه کنی» مخاطبان را امیدوار کرد ولی هیچگاه نتوانست آن موفقیت را دوباره کسب کند؛ او این درخشش را نه در سریالسازی کسب کرد نه در فیلمهای سینمایی بعد از آن.
شاهد احمدلو کارش را با مسعود کیمیایی کارگردان نامآشنای سینمای ایران شروع کرد. گویا همین همکاری باعث شده از استاد خودش در فیلم تازهاش یعنی شاهنقش تاثیر زیادی بپذیرد. به دلیل حال و هوای حاکم بر فیلم تازهی احمدلو که همان اتمسفر فیلمهای کیمیایی را یادآوری میکند، گویی سعی کرده است نیمتنهای هم به فیلمهای کیمیایی بزند. با توجه به مواردی که در بالا ذکر شد به نظر میرسد در آن هم ناکام مانده است.
از دیگر عوامل فیلم میتوان به علی قائممقامی بهعنوان تهیهکننده، هومان فاضل بهعنوان نویسنده و فردین خلعتبری سازندهی موسیقی فیلم اشاره کرد.