جمعه 16 خرداد 1404 / خواندن: 20 دقیقه
به مناسبت سالروز درگذشت نادر ابراهیمی؛

ریویو: نگاهی به رمان «آتش بدون دود» اثر نادر ابراهیمی

رمان سترگ «آتش بدون دود»، یکی از پنج رمان بزرگ فارسی، با روایتی افسانه‌گون و حماسی از دلاوری‌های «گالان» و عشق بی‌حدش به دختری بی‌نهایت زیبا و مغرور به نام «سولماز» آغاز می‌شود و رفته‌رفته جنبه‌ رزمی و بزمی آن رنگ می‌بازد و جنبه‌ اجتماعی و اخلاقی آن پررنگ می‌شود. در این مطلب به‌شکل مفصل هر جلد از آن را بررسی و نقد می‌کنیم.

4
ریویو: نگاهی به رمان «آتش بدون دود» اثر نادر ابراهیمی

مجله میدان آزادی: امروز شانزدهم خردادماه، سالروز درگذشت یکی از تکرارنشدنی‌ترین نویسندگان معاصر ایران، نادر ابراهیمی است. به همین مناسبت مجید اسطیری، نویسنده و منتقد ادبی، نقد و مروری داشته‌اند بر یکی از مهمترین آثار او و ادبیات فارسی یعنی رمان «آتش بدون دود» که در ادامه خواهید خواند:

رمان حجیم «آتش بدون دود» در ادبیات داستانی فارسی یکی از آثار کم‌نظیر است. کم‌نظیر (بلکه بی‌نظیر) بودن آن تنها از بابت حجم آن نیست (بیش از ۲۵۰۰ صفحه)، چراکه رمان طولانی‌تر از آن هم در ادبیات فارسی داریم. یکی از مهم‌ترین دلایل بی‌نظیر بودن رمان «آتش بدون دود» روایت نسبتاً پیچیده‌ای است که دارد و دلیلش مرور زندگی سه نسل از ساکنان ترکمن‌صحرا در سال‌های به قدرت رسیدن پهلوی اول و دوم است. به‌علاوه در جلدهای نخست خصومت دو قبیله‌ی «یموت» و «گوکلان» هم بر پیچیدگی داستان می‌افزاید. «آتش بدن دود» با روایتی افسانه‌گون و حماسی از دلاوری‌های «گالان» و عشق بی‌حد و حصرش به دختری بی‌نهایت زیبا و بی‌اندازه مغرور به نام «سولماز» آغاز می‌شود و رفته‌رفته جنبه‌ی رزمی و بزمی آن رنگ می‌بازد و جنبه‌ی اجتماعی و اخلاقی آن پررنگ می‌شود. واقع‌گرایی‌ای که در ابتدای رمان چندان مد نظر نویسنده نیست، کم‌کم پررنگ می‌شود اما نهایتاً به آن اندازه نمی‌رسد که در مکتب جنوب سراغ داریم. نوع روایتگری «نادر ابراهیمی» مملو از شهود و شاعرانگی است که این‌ها ویژگی‌های مکتب داستان خراسان هستند. همین شهود بی‌اندازه که ممکن است برای برخی مخاطبان کسالت‌بار باشد، انبوهی از داستان‌دوستان فارسی را عاشق قلم شعرگونه‌ی ابراهیمی کرده است.

در این مطلب به‌شکل مفصل هر جلد از این رمان سترگ را که حتماً یکی از پنج رمان بزرگ فارسی است، بررسی و نقد می‌کنیم، با این تذکر واجب که ناگزیر جریان اصلی رمان لو می‌رود. اگرچه زوایای پنهان بسیاری در اثر هست که با صدها صفحه نقد و بررسی هم نمی‌توان مدعی بود که همه چیز درباره‌ی آن‌ها گفته شده است.

احتمالاً بسیاری از مخاطبان این یادداشت می‌دانند که در سال‌های ۵۴-۱۳۵۳ مجموعه‌ای تلویزیونی بر اساس سه جلد نخست این رمان ساخته و پخش شد که کارگردانی آن را نادر ابراهیمی خود بر عهده داشت. او در مؤخره‌ی رمانش می‌نویسد پس از پیروزی انقلاب فرصت بازبینی داستانی را یافت که بخش‌هایی از آن را حکومت پهلوی سانسور کرده بود و بعد از هفده سال ضمن سفر به ترکمن‌صحرا و دیدار با کهنسالان و مطلعان، داستانش را بازنویسی کرد و گسترش داد. ادامه‌ی داستان هرچه بیشتر و بیشتر به ظلم خاندان پهلوی در حق مردم ترکمن‌صحرا می‌پردازد.

صحنه‌ای از سریال «آتش بدون دود» | به نویسندگی و کارگردانی تادر ابراهیمی

هدیه‌ی ویژه‌ی مجله‌ی میدان آزادی به علاقه‌مندان آثار نادر ابراهیمی «شجره‌نامه‌ی قهرمانان ترکمن رمان آتش بدون دود» است که برای هر مخاطبی که این رمان را می‌خواند بسیار کاربردی خواهد بود. طی مطالعه‌ی چنین اثر حجیمی (مخصوصاً اگر خدای ناکرده وقفه‌های طولانی در مطالعه بیفتد) احتمال فراموش کردن نام‌ها و نسبت‌ها وجود دارد که این شجره‌نامه کمک می‌کند مخاطب بخش‌های گمشده را زودتر بیابد.

 

جلد یک: گالان و سولماز

مختصری از داستان

 دو قبیله‌ی اصلی ترکمن‌صحرا یعنی یموت و گوکلان سال‌های سال است که با هم دشمنی دارند و طبیعی است که وصلتی نیز بین‌شان رخ نمی‌دهد. اما گالان، جوان قوی‌پنجه‌ی قبیله‌ی یموت اراده می‌کند سولماز را که زیباترین دختر صحرا و از قبیله‌ی گوکلان است به چنگ آورد. او در صحنه‌ای که شبیه افسانه‌هاست سولماز را در حضور پدر و برادرانش از چادر ترکمنی‌شان (به نام اوبه) می‌دزدد و این آغاز کارزار تازه‌ای پر از کینه و انتقام میان دو قبیله می‌شود.

جلد نخست رمان «آتش بدون دود» با یک صحنه در ابتدای داستان، مخاطب را دعوت می‌کند تا آن را با رمان سترگ دیگر زبان فارسی یعنی «کلیدر» اثر «محمود دولت‌آبادی» مقایسه کند. در این صحنه سولماز که آوازه‌ی زیبایی‌اش تمام ترکمن‌صحرا را پر کرده است گله‌ی گوسفندان را به کنار آب می‌آورد. در همین لحظه گالان که او نیز شهرت دلاوری‌اش در سراسر صحرا پیچیده، مخفیانه در حال تماشای سولماز است. از آنجا که جلد نخست «کلیدر» یک سال پیش از جلد نخست «آتش بدون دود» منتشر شده بود و توجه‌ها را به خود جلب کرده بود، و از آنجا که شاید مهم‌ترین صحنه‌ی جلد نخست «کلیدر» صحنه‌ای است که گل‌محمد مشغول دید زدن مارال در حال آب‌تنی است، واضح است که نادر ابراهیمی می‌خواسته نقیضه‌ای برای آن صحنه بسازد. پس شاید ما مجاز باشیم از همین ابتدا باب مقایسه‌ی این دو رمان را با هم باز کنیم. من در سه محور این دو رمان بزرگ را مقایسه می‌کنم:


یک. توجه به سنت‌ها

در زمینه‌ی سنت‌های روایتگری ما، گمان می‌کنم هر دو رمان کاملاً اصیل هستند. یعنی نوع روایتگری‌شان به نوع روایت‌های سنتی ما گره خورده. مثلاً «آتش بدون دود» با آن شروع طوفانی‌اش و چهره‌ای که از قهرمانش ترسیم می‌کند «حسین کرد شبستری» را به یاد می‌آورد و «کلیدر» نه با قهرمان‌بازی بلکه با توجهش به طبیعت و زبان‌آوری در توصیف آن، سبک خراسانی را به خاطر می‌آورد. به‌علاوه این جلد مملو از دوبیتی‌های کهن و لطیف ترکمنی است که نادر ابراهیمی آن‌ها را به فارسی برگردانده.


دو. واقع‌گرایی

البته که کلیدر بیشتر به واقع‌گرایی وفادار است و این را در «جای خالی سلوچ» هم می‌شود دید و باور نویسنده به اصالت روایت صادقانه تا آنجاست که در روایت پلشتی‌ها هیچ چیز را فروگذار نمی‌کند و اجازه می‌دهد برچسب تقلید از ناتورالیسم «امیل زولا» هم به او بزنند. اما نادر با نگاه رمانتیکش (که گاهی پهلو به سانتیمانتالیسم می‌زند) صحنه‌ی عاشق شدن گالان به سولماز را دقیقاً طوری قدسی طراحی می‌کند که بدانیم بدیلی برای صحنه‌ی آب‌تنی مارال و دید زدن یواشکی گل‌محمد ساخته است. 

گالان تا دم‌دمای سحر تاخت.
سولماز، گله کنار آبخور آورده بود، و خود، گله رها کرده در جانبی از آبخور نشسته بود تا وضو بگیرد.
گالان رسیده بود، و اسب، پنهان کرده بود و خود را نیز در پس خاکریزی.
این، نخستین دیدار بود.
و شیرین قصه، برهنه نبود تا از مرمر تن، سلاح وسوسه بسازد، و فرهاد قصه از آن فرهادها نبود که در برابر هر تن مرمرینی خواهشی احساس می‌کنند. پس گالان خیره شد. فضا را که پر از بوی گل سولماز بود بویید و به درون کشید.

اینکه روش کدام نویسنده درست‌تر است، به نظرم کاملاً به سلیقه‌ی مخاطب بازمی‌گردد. نمی‌شود هیچ حکم جزمی‌ای صادر کرد که مثلاً «باید تا سرحد نهایت واقع‌گرا بود.» اما هرچه هست دست نادر از میان نوشته‌اش پیداست ولی دولت‌آبادی (مثل گل‌محمد!) بهتر خودش را مخفی کرده و این خاصیت واقع‌گرایی است.


سه. مردم

«آتش بدون دود» هم مثل «کلیدر» به مقام شامخ «مردم» احترام می‌گذارد و صلاح و انتخاب مردم را بالاتر از صلاح و انتخاب نخبگان و قدرتمندان و روشنفکران می‌نشاند. پس باز هم هر دو را ستایش می‌کنم. هر دو کتاب دو رودند که به یک دریا می‌ریزند.

 

جلد دو: درخت مقدس

مختصری از داستان

حالا سال ۱۳۱۵ است و پنجاه سال از کشته شدن گالان افسانه‌ای و همسرش می‌گذرد و قبیله‌های یموت و گوکلان دیگر آن قدرت قدیم را ندارند. فقر و بیماری بیداد می‌کنند و مردم یموت به درخت بزرگ و مقدسی که در «اینچه‌برون» بود رو آورده‌اند. اما گویی دیگر از درخت مقدس هم چندان کاری برنمی‌آید. مردم دست‌به‌دامن «آق اویلر» می‌شوند؛ فرزند گالان که حالا کدخدای‌شان است. او هم چاره‌ای نمی‌داند. اما بالاخره تصمیمش را می‌گیرد و فرزندش «آلنی» را راهی تهران می‌کند تا علم طب بیاموزد و با بیماری‌هایی که ریشه‌ی مردم ترکمن را می‌خشکاند مبارزه کند.

اول اینکه در این جلد ما با «رمان قهرمان» سر و کار نداریم، برعکس جلد اول که یک قهرمان خیلی تیپیک به نام گالان داشت. در مقام مقایسه گل‌محمدِ دولت‌آبادی خیلی به الگوی «پهلوان‌درویش» که الگوی خاص قهرمان ایرانی است نزدیک است، تا گالانِ نادر. در این جلد ما حکایت زد و خوردهای پیچیده‌ی یک جامعه را از درون می‌خوانیم که کل این جامعه‌ی کوچک ترکمنی را می‌توان تمثیلی از جامعه‌ی ایران دانست. اما دیگر هیچ قهرمانی را به‌شکل خاص دنبال نمی‌کنیم و نه‌تنها هیچ قهرمانی نیست که کاملاً ویژگی‌هایی متمایز از دیگران داشته باشد، که هیچ شخصیتی واقعاً چندان از دیگران متمایز نیست (مگر آلنی که در موردش خواهم نوشت).

دوم اینکه زن‌ها در این جلد مطلقاً غایب هستند و اگر در جلد اول سولماز وجود داشت که خودش هم خصلت‌های مردانه‌ای دارد (یا شاید زیبایی گره‌خورده با غرور بی‌اندازه‌اش ما را به یاد «گردآفرید» شاهنامه می‌انداخت) اما در این جلد کاملاً یک رمان مردانه پیش روی خود داریم.

از این‌ها گذشته نادر خیلی خوب کشاکش رسیدن به قدرت را در درون یک جامعه ترسیم می‌کند و جایگاه نیروهایی مثل نمایندگان مذهب را هم خوب مشخص می‌کند، در صورتی که جای این قشر کلاً در «کلیدر» خالی است. بله، در این جلد یک «رمان جامعه»ی درخشان داریم، با همه‌ی پیچیدگی‌هایش.

به گمانم خود نادر هم احساس کرده که دو جلد فرو رفتن در کشمکش‌های قومی ترکمن‌ها که مخاطب امروز با بخشی از آن‌ها چندان ارتباط برقرار نمی‌کند باید خسته‌کننده باشد. بنابراین وسط این جلد (البته به‌ضرورت قصه) آلنی، یکی از پسرهای آق اویلر که می‌شود یکی از نوه‌های همان گالان افسانه‌ای، برای طبیب شدن راهی تهران می‌شود و در بیست سی صفحه ما فضایی آشنا و تهرانی داریم که نسبتاً شتاب‌زده روایت می‌شود.

بالاخره این جلد با رسیدن خبر بازگشت آلنی تمام می‌شود و مخاطب مشتاق است ببیند در جلد بعدی مردم اینچه‌برون چه برخوردی با آلنی خواهند کرد. این جلد هم کماکان یک رمان اقلیمی تمام‌عیار است با گریزهای فراوانی به امثال و حکم ترکمنی که بعضی‌شان اندیشه را به حیرت می‌اندازند:

میوه‌ی بسیار، شاخه‌ی درخت را می‌شکند، شادی بسیار، قلب را.
ترکمن می‌گوید: با نصف خنده‌ات بخند تا مجبور نشوی گریه کنی.
با جامه‌ی نو، چاروق نو نپوش.
كمال، غصه می‌آورد!

تعلیق اثر واقعاً بالاست اما شخصیت‌پردازی‌ها به گرد پای «کلیدر» هم نمی‌رسد. در جلد نخست این ایراد را نمی‌شد به داستان گرفت چون جهان داستان چیزی شبیه داستان‌های پهلوانی نظیر «حسین کرد شبستری» بود، اما در این جلد و جلدهای بعدی مخاطب ناگزیر انتظار بیشتری در زمینه‌ی واقع‌نمایی شخصیت‌ها دارد.

 

جلد سه: اتحاد بزرگ

مختصری از داستان

آلنی اوجای حکیم وارد اینچه‌برون می‌شود. این ورود آسان نیست و بدون خونریزی میسر نمی‌شود. آلنی سعی می‌کند مردم را درمان کند اما آن‌ها از نفرین شدن و ملای ده می‌ترسند. آلنی جز خانواده و دوستش «یاماق» همراهی ندارد و همه‌ی ایل ضد او هستند. اما بالاخره پس از شکست دادن خرافات موفق می‌شود آرامش موقت را در ایل حاکم کند و سرانجام با مارال که دختری به‌غایت فهمیده است و سال‌ها دل در گرو هم داشته‌اند ازدواج می‌کند. اما آلنی از تهران نه فقط به‌عنوان یک پزشک بلکه در قامت یک مبارز مخفی سیاسی بازگشته است.

در این جلد باز نسبتاً با «رمان قهرمان» مواجه هستیم و آن قهرمان کسی نیست جز آلنی طبیب که برای درمان دردهای قومش بازگشته اما با کج‌فهمی‌ها و منفعت‌های شخصی روبه‌رو است. اگرچه آلنی برای مداوا آمده است اما کج‌فهمی‌ها باعث می‌شود او غریبه‌ای فریبکار پنداشته شود که «دوای شهری می‌دهد تا ترکمن‌ها را از بین ببرد.» آلنی مقابل همه‌ی این سوءتفاهم‌ها می‌ایستد و نهایتاً موفق می‌شود چیزی را رقم بزند که نام این جلد از آن خبر می‌دهد: اتحاد بزرگ.

«یاشولی آیدین» ملای متقلب که در جلدهای قبلی مدام در مسیر باورهای واقع‌بینانه سنگ‌اندازی می‌کرد در این جلد می‌میرد تا راه برای اتحاد و مبارزه‌ی درست با فقر و بیماری هموار شود. تعلیق اثر خیره‌کننده است، چراکه قهرمان داستان یعنی آلنی که تا پایان جلد هفتم تنها قهرمان اصلی رمان خواهد ماند، از همین‌جا مدام در معرض تهدید مرگ است و مخاطب باید هر لحظه دل‌نگران او باشد.

 

جلد چهار: واقعیت‌های پرخون

مختصری از داستان

حالا رمان در حوالی سال ۱۳۲۰ پیش می‌رود. جای خالی یاشولی آیدین مزور با آمدن «ملا قلیچ بلغای» باصفا پر می‌شود. قلیچ بلغای آمده تا هم جای نماینده‌ی خدا را در میان ترکمن‌ها پر کند، هم جای خالی معنویت را در دل آلنی. 

در چهارمین جلد رمان هم آلنی طبیب به‌عنوان یک انسان بااخلاق بی‌خدا مهم‌ترین شخصیت داستان است و نادر با آوردن قلیچ بلغای که یک روحانی روشن‌ضمیر ولی رک است، می‌خواهد یک مسئله‌ی مهم را بررسی کند: معنویت غیردینی! این مسئله را نسبتاً خوب حلاجی کرده و موقعیت آلنی بی‌شباهت به موقعیت پزشک رمان «طاعون» از «آلبر کامو» نیست، با این تفاوت که اینجا پزشک و روحانی که هر دو مدعی خدمت به انسان هستند سر جدل ندارند. فراز انتهایی رمان که قلیچ می‌خواهد آلنی را به عرفان بخواند هم قابل توجه است و آلنی هم جوابی برای دعوت قلیچ ندارد، چون قلیچ درباره‌ی مشکل جامعه حرف نمی‌زند، درباره‌ی مشکل درونی همه‌ی مصلحان اجتماعی حرف می‌زند.

کلاً این جلد از رمان دنبال حل کردن مشکل چگونگی مبارزه و حفظ اخلاق است و «یاشا شیرمحمدی» که در جلد قبل به کمک درمان آلنی از مرگ نجات یافته و سرباخته‌ی اوست، نمونه‌ی مبارز بی‌ترمزی است که از معلم خودش آلنی می‌برد و در تهران جز نفرت نمی‌بیند. تهران آینه‌ای برای خود اوست. ولی آلنی و همسرش برای خدمت به مردم صحرا حاضر می‌شوند به پایتخت بیایند و آزمون طب بدهند. نویسنده آن بخش از مدرنیسم را که واضح‌تر در خدمت انسان است، می‌گیرد و به بقیه‌اش با بدبینی و تمسخر نگاه می‌کند. ازجمله بخش‌های درخشان مربوط به ماجراهای خنده‌دار ثبت شناسنامه برای مردم صحرانشین ترکمن:

عاقبت، ثبت احوال، به صحرای ترکمن هم رسید. اعلامیه دادند که همه باید نام و نام خانوادگی داشته باشند، همه باید سجل احوال داشته باشند. بعد از این، هر کس که سجل احوال ـ که نشان می‌دهد صاحب آن کیست، اهل کجاست، پدرش کیست، مادرش کیست ـ نداشته باشد، از نظر دولت، آدم حساب نمی‌شود. از نظر دولت، اصلاً وجود ندارد. بنابراین، اگر این آدم با دولت حرفی داشته باشد، نمی‌تواند حرفش را بزند. آدمیزاد کسی است که سجل احوال داشته باشد.

 

جلد پنج: حرکت از نو

مختصری از داستان

در این جلد آلنی طبیب دیگر نسبتاً موفق شده است که تشکیلات محکمی برای مبارزه با ظلم پهلوی‌ها به مردم ترکمن‌صحرا شکل بدهد. کار طبابت را کنار نگذاشته اما طبابت در واقع پوششی برای فعالیت‌های مبارزاتی او است. کماکان به معنویت بدون دین معتقد است اما انسانی بسیار اخلاقی است و سعی می‌کند همه‌ی پیروانش را از تندروی بر حذر دارد.

در این جلد هم مثل جلد چهارم مهم‌ترین مسئله جفت و جور کردن مسئله‌ی مبارزه‌ی سیاسی با اخلاق است.

بالاخره یاشا شیرمحمدی که نماینده‌ی تندروی سیاسی بود دست به قتل می‌زند و آلنی که خیلی او را دوست داشت، نمی‌تواند از زیر بار توجیه این جنایت شانه خالی کند. البته چون تیر را به «یارمحمد نقشینه‌بند»، یکی از جنایتکارترین عاملان پهلوی زده، بعد از اعدامش نویسنده یک بار او را شهید می‌نامد. اما واضح است که نادر اخلاق را خیلی بالاتر از مبارزه می‌نشاند و مدام به تعابیر مختلف از زبان آلنی می‌خواهد بگوید به اسم مبارزه نمی‌شود اخلاق را زیر پا گذاشت و دست به هر جنایتی زد. به عاطفه هم اعتبار زیادی می‌دهد و اساساً گویا آلنی می‌خواسته یاشا با پرستاری از دختر یارمحمد به مدد عواطف انسانی آتش کین‌توزی‌اش را سرد کند که موفق نمی‌شود. 

در یک قرینه‌سازی خیلی کوتاه «نایب صوفی» را می‌بینیم؛ روحانی شیعه که برای کشتن «کسروی» اسلحه تهیه می‌کند و نایب صوفی همان «نواب صفوی» است که حروفش جابه‌جا شده. بعد از کشتن کسروی (که اسمش اصلاً در رمان نمی‌آید اما نویسنده به بدی از او یاد می‌کند) قلیچ بلغای که روحانی سنی و نسبتاً اهل عرفان است از این کار انتقاد می‌کند.

مثل همه‌ی جلدهای قبلی کار خیلی رمانتیک است و این سبک نادر است که البته تا حدی لحن شخصیت‌ها و واقعیت‌نمایی داستان را مخدوش می‌کند. یک ایراد دیگر هم این است که آلنی پزشکی خوانده و بارها برای مداوای محرومان به ترکمن‌صحرا برمی‌گردد اما هیچ چیزی که واقعاً زبان علمی پزشکی باشد از دهانش نمی‌شنویم.

مهم‌ترین فراز این جلد از رمان سخنرانی آلنی است که تأثیر وحدت‌بخش بزرگی روی همه‌ی گروه‌های اهل مبارزه در ترکمن‌صحرا می‌گذارد. کلاً ندای اصلی رمان حفظ وحدت و یکپارچگی است که از همه جا واضح‌تر در چند صفحه‌ی آخر به گوش می‌رسد. جایی که مبارزه با پهلوی به‌سمت تجزیه‌طلبی پیش می‌رود و آلنی با این حرکت همراه نمی‌شود:

نجات، در پاره‌پاره شدن نیست، در یکپارچه شدن است. هیچ یک از کشورهایی که تکه‌تکه شده‌اند، پس از گسیختگی، مردمش به آسایشی دست نیافته‌اند. مرزهای قومی و قبیله‌ای و نژادی مرزهای طبیعی‌تاریخی نیستند. یک ملت بر اساس هم‌زیستی فرهنگی طویل‌المدت یک ملت است، نه بر اساس ترکیبات قبیله‌ای، نژادی یا یگانگی زبانی.

 

جلد شش: هرگز آرام نخواهی گرفت

مختصری از داستان

داستان در حوالی سال ۲۸-۱۳۲۷ می‌گذرد. سازمانی که آلنی برای اتحاد مردم صحرا تشکیل داده حالا قدرت خوبی دارد اما بسیار تحت نظارت مأموران مخفی حکومت شاهنشاهی است. به‌علاوه مردم عادی نیز از جور محمدرضاشاه به تنگ آمده‌اند، چراکه شاه جوان پس از آنکه دید کینه‌ی مردم صحرا به خاندان پهلوی، فرونشستنی نیست، از کرده پشیمان شد و در سال ۲۷، ناگهان كل زمین‌هایی را که داده بود پس خواست؛ دستگاه جلاد منشی به نام «اداره‌ی املاک سلطنتی» به راه انداخت و زمین‌ها را بار دیگر به نام شخص خود قباله کرد. این حادثه ترکمن‌ها را ـ که زمین‌های کوچکی را زیر کشت برده بودند و در نهایت قناعت، به امید فردای بهتر می‌زیستند ـ بیش از همیشه از نظام پهلوی نفرت‌زده کرد.


آتشی که دود نداشته باشد تمثیلی از مبارزه‌ای است که اخلاق را زیر پا نگذارد

کماکان تلاش نادر در این جلد هم این است که انسانیت و اخلاق‌مداری را طوری با مبارزه علیه ظلم جفت و جور کند که نه سیخ بسوزد، نه کباب. تا حد زیادی موفق است و نقطه‌ای که مبارزه و اخلاق را برای او به هم می‌رساند عرفان است. در این جلد می‌بینیم جای آلنی با قلیچ بلغای در حال عوض شدن است. آلنی که خداناباور بوده عرفان می‌خواند و مجذوب حضرت علی (علیه السلام) می‌شود و قلیچ بلغای که قبلاً رهبر مذهبی متینی بود کاملاً به رهبری چریکی تبدیل می‌شود.

کماکان پای واقع‌گرایی اثر کمی می‌لنگد. آلنی جاهایی از مهلکه می‌گریزد که باورش سخت است. او و زنش که هر دو در قله‌ی انسانیت و اخلاق هستند بچه‌های‌شان را رها کرده‌اند و در اروپا مشغول تحصیل یا در ایران مشغول کارهای مبارزاتی هستند. با این حال این واقعیت‌گریزی را شاید بتوانیم خصیصه‌ی «مکتب خراسان» بدانیم. دو نویسنده‌ی برجسته‌ی دیگر که دکتر «قهرمان شیری» در کتاب «مکتب‌های داستان‌نویسی در ایران» آن‌ها را در مکتب خراسان دسته‌بندی می‌کند یعنی «محمود دولت‌آبادی» و «غزاله علیزاده» هم در آثارشان چندان پایبند رئالیسم نیستند. «اشراق» در مکتب خراسان نقش مهم‌تری دارد. این میراث بزرگ عرفای خراسان، بایزید و خرقانی و دیگران است.

آلنی از رابعه آغاز کرد و پیش آمد؛ و یا بهتر است بگوییم: فرو رفت. بویزید و خرقانی و ابراهیم ادهم و حبیبِ عَجَمی و حسن بصری و ذوالنون مصری و شبلی و جنید را ـ به حد مقدور ـ دریافت تا رسید به منصور حلاج و از آنجا به نقطه‌ی اوج قله‌ی رفیع عرفان، آغاز و انجام عرفان، مولا علی نگریست و حیران و شیفته نگاه کرد و نگاه کرد و مغلوب قامت بلند علی در متن تاریخ حیات بشر شد و مغلوب اندیشه‌های علی و مغلوب کلام علی... مغلوب و غرق شد.

 

جلد هفت: هر سرانجامی سرآغازی ‌است

مختصری از داستان 

آلنی در سال ۳۹ کوله‌بارش را به دوش انداخت و راه افتاد. روح آواره که داشت، تن را هم به آوارگی سپرد. به دورترین و محروم‌ترین روستاهای مملکت رفت؛ به ویرانه‌های متروکه. به جامانده‌های شگفت‌انگیز تاریخ. به روستاهایی که مردمش هنوز مصرانه بر این عقیده بودند که شخصی به نام ناصرالدین‌شاه بر ایران حکومت می‌کند. آلنی روستاهایی را کشف کرد که مردمش جملگی در نقب‌های مرطوبی در زیرزمین زندگی می‌کردند.

این جلد با گیر افتادن آلنی و مارال در هزارتوی بازجویی‌های فراوان آغاز می‌شود. روابط‌شان با اکثر اعضای سازمان اتحاد صحرا لو رفته و خیلی‌ها گیر افتاده و حتی اعدام شده‌اند. با توجه به کتاب‌های خاطرات مبارزان انقلابی می‌دانیم که همین اندازه شواهد برای اینکه ساواک کسی را سربه‌نیست کند کافی بوده اما اینجا بازجوها هنوز با آلنی و زنش محترمانه حرف می‌زنند و فقط تهدید می‌کنند. شاید به‌خاطر شهرت جهانی آلنی، اما مگر شریعتی در جهان شناخته‌شده نبود؟ هم کمیته‌ی مشترک رفت و شکنجه شد، هم کلکش را کندند.

 

در گیر و دار حل کردن مسئله‌ی غامض مسئولیت فردی در برابر مسئولیت اجتماعی

در این جلد سر و کله‌ی دختر آلنی و مارال یعنی «آیناز» پیدا می‌شود و مسئله‌ای که در جلدهای قبلی به‌عنوان یک کاستی دیده می‌شد (و فکر کنم همان‌جا در موردش نوشته‌ام) دوباره خودش را نشان می‌دهد: ضعیف بودن وجه خانوادگی شخصیت‌پردازی آلنی و مارال. نادر ابراهیمی که رمانی به این جان‌داری درباره‌ی مبارزه‌ی سیاسی نوشته چرا این مسئله‌ی لاینحل تعارض وظیفه‌ی خانوادگی و وظیفه‌ی اجتماعی را یک بار برای همیشه حل نکرده؟ چرا فرزندان و نوه‌های مصطفی چمران (و هر کس دیگری که در مورد این خانواده سؤال دارد) نباید بتوانند با خواندن این رمان تکلیف خودشان را با این تعارض حل کنند؟

رمانتیسیسم غیرواقعی نادر باز هم مثل جلدهای قبلی حضور دارد؛ مثلاً در صحنه‌های به سکوت و تفکر برانگیختن زندانیان.

اما یک فراز درخشان این رمان که باعث می‌شود همه‌ی ضعف‌ها را به قیمت همین یک فراز نادیده بگیریم درددل طولانی و مفصل مرد ترکمنی است که از پس حفظ کردن همسرش برنیامده و نهایتاً زنش به زنی بدکاره تبدیل شده. اینجا آن نگاه آرمان‌گرای نادر کم‌رنگ می‌شود و قهرمان ایدئالیست او از پس پاسخ دادن به معنای رنج این مرد برنمی‌آید. البته در کمال تعجب آلنی که مظهر سلم و صفا با مردم و شدت عمل با ظالمان و عاملان حکومت است به‌سراغ زن می‌رود و او را می‌کشد! برای اولین بار در طول این رمان هفت‌جلدی مارال با آلنی اختلاف نظری بی‌پایان پیدا می‌کند که اگرچه نادر زود سر و تهش را هم می‌آورد اما رمان را از آن تک‌صدایی اجتماعی خارج می‌کند و به نظرم فراز عمیق و درخشانی است که با پرسش و سرگشتگی به پایان می‌رسد:

آن‌ها که فساد می‌کنند، احساس درماندگی می‌کنند، و آن‌ها که فساد نمی‌کنند احساس مغبون‌شدگی. آن‌ها که به همسران‌شان خیانت می‌کنند این را می‌فهمند که هیچ چیز نیستند و آلت آلت خویش‌اند؛ و آن‌ها که نسبت به همسران‌شان همچون قدیسان رفتار می‌کنند، پیوسته از خویش می‌پرسند که آیا همین‌گونه باید بود که ما هستیم؟ آیا طاهرانه زیستن اوج زیستن است و اوج بهره از زندگی؟ هیچ کس جوابی نمی‌دهد؛ جوابی که قانع‌کننده باشد؛ و همین هم تأسف‌انگیز است.

واپسین نقدی که بر رمان دارم پایان زودهنگام آن است. مرگ دکتر آلنی که می‌تواند طنینی در جامعه یا لااقل در قشر اندک مبارزان به وجود بیاورد تقریباً در سکوت محض اتفاق می‌افتد و از آن بی‌سروصداتر دستگیری مارال است که محکم و راسخ راه همسرش را ادامه می‌دهد. چون این متن را با مقایسه‌ی رمان با «کلیدر» آغازیدم مناسب می‌دانم با مقایسه‌ی همین جنبه از دو رمان به پایان نزدیک شوم. در «کلیدر» مرگ گل‌محمد بسیار مفصل و در زد و خوردی طولانی رخ می‌دهد که شباهت‌های بسیاری با شهادت سیدالشهدا (علیه السلام) دارد و پس از مرگ او و یارانش نیز طنین کم‌فروغ سوگ را از مادر و همسر و بستگان و دوستدارانش می‌شنویم. اما مرگ آلنی این انعکاس اجتماعی را ندارد و شبیه مرگ شخصیت اول فیلم‌های نوآر در دقایق یا حتی ثانیه‌های پایانی فیلم است.

پیرامتن مهم رمان این است که نادر در پایان اثر ضمن تشکر از افراد مختلف (ازجمله همسرش به‌خاطر همراهی‌ها و مرتضی ممیز بابت طرح‌های روی جلد) یک بار دیگر از کسی که کل رمان به او تقدیم شده قدردانی می‌کند:

«از آن بزرگواری که به‌دلیل داشتن مقام ممتاز ملی، مذهبی و سیاسی، موقتاً مایل نیستم نامش را ببرم اما کتاب را به ایشان پیشکش کرده‌ام، به‌دلیل محبتی که بارها و بارها در حق من و این کتاب ابراز داشته‌اند بی‌نهایت سپاسگزارم.» و قول مشهور مقرون به صحت این است که این فرد حضرت آیت‌الله خامنه‌ای است که با اشاره‌ی ایشان «رمان آتش بدون دود» از یک اثر سه‌جلدی به رمان سترگ هفت‌جلدی بی‌نظیری تبدیل می‌شود.


جمع‌بندی

ایمانوئل کانت در کتاب شگرف «بنیادگذاری مابعدالطبیعه‌ی اخلاق» مثال فلسفی ساده ولی عمیقی را مطرح می‌کند که می‌تواند یک بار برای همیشه پایه‌ای برای سنجش اخلاقی پیش پای ما نهد. کانت می‌گوید اگر قرار باشد فردی را از میان همه‌ی آدمیان انتخاب کنیم که همه‌ی رفتارهایش مصداق تام و تمام انجام وظیفه‌ی اخلاقی باشد ناگزیر باید سراغ کسی برویم که طبیعت هیچ سائق لذت‌گرایی، شهرت‌دوستی، قدرت‌طلبی و… را در نهاد او به ودیعه نگذاشته باشد. اگرچه یافتن چنین فردی محال می‌نماید اما در تاریخ بشریت افراد بزرگ و الهام‌بخشی وجود داشته‌اند که هر کدام به‌نوعی سرمشق اخلاق‌گرایی (از جنس خود) شده‌اند. در این میان می‌توان از پیامبران الهی، بودا، کنفوسیوس و عرفای مشرق‌زمین نام برد. نادر ابراهیمی با ساختن آلنی که مبارزی سرسخت و شدیداً وظیفه‌گراست موفق شده یکی از بهترین نمونه‌های آن فرد معیار مورد نظر کانت را بسازد.

اما چرا آلنی غیرمذهبی است و تا پایان غیرمذهبی می‌ماند؟ با اینکه او به ارشاد ملاقلیچ بلغای در سرگذشت و اندیشه‌ی بزرگان عرفان فارسی غور می‌کند، از ماده‌گرایی خود فاصله می‌گیرد و نهایتاً شیفته‌ی مولا علی (علیه السلام) می‌شود که شیر میدان نبرد و عارف تمام است، اما نهایتاً او غیرمذهبی باقی می‌ماند. نمی‌توان گفت نادر نگران مخاطبان غیرمذهبی‌اش بوده است. این‌چنین دفاعی دون شأن نادر ابراهیمی است. به گمان من در زمانه‌ای که گفتمان مذهبی گفتمان غالب جامعه بوده، نادر ابراهیمی برای روایت کردن از مبارزان انقلابی، با دوراندیشی به‌دنبال پایه‌هایی فراتر از اعتقادات مذهبی رفته است. مذهب برای تربیت یک مبارز تمام‌عیار چیزی کم ندارد اما مبارزی تمام‌عیار را که ریشه‌های مذهبی ندارد چگونه می‌توان روایت کرد؟ با توجه به تجربیات نادر از جریانات غیرمذهبی درگیر مبارزه با پهلوی‌ها، به نظرم او به‌دقت قهرمانی خلق کرده که مطلقاً وظیفه‌شناس است و همین وظیفه‌شناسی انقلابی باعث می‌شود، سازشکار نباشد، وظیفه‌ی اجتماعی را بالاتر از وظیفه‌ی خانوادگی بداند و البته در برابر الگوی بی‌مانند عدالت‌طلبی یعنی حضرت علی (علیه السلام) کرنش کند.
 




تصاویر پیوست

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط «میدان آزادی» منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد!

نکته دان
«آتش بدون دود» هم مثل «کلیدر» به مقام شامخ «مردم» احترام می‌گذارد و صلاح و انتخاب مردم را بالاتر از صلاح و انتخاب نخبگان و قدرتمندان و روشنفکران می‌نشاند. پس باز هم هر دو را ستایش می‌کنم. هر دو کتاب دو رودند که به یک دریا می‌ریزند.

یک فراز درخشان این رمان که باعث می‌شود همه‌ی ضعف‌ها را به قیمت همین یک فراز نادیده بگیریم درددل طولانی و مفصل مرد ترکمنی است که از پس حفظ کردن همسرش برنیامده و نهایتاً زنش به زنی بدکاره تبدیل شده. اینجا آن نگاه آرمان‌گرای نادر کم‌رنگ می‌شود و قهرمان ایدئالیست او از پس پاسخ دادن به معنای رنج این مرد برنمی‌آید.

مطالب مرتبط