مجله میدان آزادی: وقتی هانس کریستین اندرسن، در سال 1837 داستان «لباس جدید پادشاه» را نوشت، حتی تصور نمیکرد نویسندهای ایرانی در تحلیل یک فیلم دربارهی بزرگترین بحران اقتصادی قرن بیستم که با سقوط بورس آمریکا به همهی جهان سرایت کرد از آموزههای روانشناسی یونگ و داستان او بهره ببرد. آقای «علی سدیری» به مناسبت تولد آدام مک کی (Adam McKay) در یادداشت «درونگراها دیدند پادشاه برهنه است» به تحلیل یکی از معروفترین آثار این کارگردان آمریکایی، یعنی فیلم سینمایی «رکود بزرگ» (The Big Short) پرداخته است. این یادداشت را در ادامه بخوانید:
کتاب بسیار خواندنی «سکوت» نوشته خانم سوزان کین دربارهی «درونگرایی» است و جهانی که به ارزشهای خاص شیوه تفکر درونگرایان اهمیت نمیدهد.
در یکی از فصول این کتاب به ماجرای رکود اقتصادی آمریکا در سال 2008 پرداخته میشود و اینکه سرمایهگذارانِ درونگرایی وجود داشتند که وقوع این رکود بزرگ را پیشبینی کرده بودند اما در جامعهی اقتصادی آمریکا که دههها بر اساس جسارت و عملگرایی کورکورانه پیش رفته بود کسی آنها را جدی نمیگرفت: «دربارهی وقایع منتهی به سقوط سال ۲۰۰۸ است، سه نفر را معرفی میکنند که برای پیشبینی فاجعه قریبالوقوع به اندازهی کافی باهوش بودند. یکی از آنها «مایکل بری» (در فیلم کریستین بیل نقشش را بازی میکند)، مدیر تک و تنهای یک بنیاد مالی بود که خودش را«راضی از تنها بودن و فکر کردن» توصیف میکرد. او سالهای پیش از سقوط اقتصادی را تنهایی در دفترش در سن خوزهی کالیفرنیا به بررسی اسناد مالی و طرحریزی نظرات مخالف خودش دربارهی ریسکهای بازار گذرانده بود. دو نفر دیگر، زوج سرمایهگذار غيراجتماعیای به نام «چارلی لدلی» و «جیمی می» -همان دو جوان سرمایهگذار نسبتا دست و پا چلفتی که در فیلم از برد پیت تقاضای کمک میکنند بودند- که کل استراتژی سرمایهگذاریشان بر مبنای «ترس، بیاعتمادی، تردید» استوار بود؛ آنها فقط سرمایهگذاریهایی میکردند که امکان زیان محدود داشت اما اگر بازار به طور شدید و غیرمنتظرهای تغییر میکرد سود هنگفتی نصیب میشد. این آنقدرها استراتژی سرمایهگذاری نبود بلکه فلسفهی زندگی بود؛ باوری که میگوید بیشتر موقعیتها آنقدر که به نظر میرسد باثبات نیستند».
نگاه آدام مک کی کارگردان «رکود بزرگ» نیز بسیار به این نگرش روانشناختی نزدیک است. او مسئله را فقط از دیدگاه اقتصادی نمیکاود و نشان میدهد که بازیگران بزرگ اقتصاد آمریکا در واقع دچار یک خطای شناختی شدند.
اگرچه دربارهی رکود بزرگ سرمایهداری آمریکا در سال 2008 چندین کتاب و بیشمار مقالهی اقتصادی نوشته شده است اما نکته حائز اهمیت اینجاست که آدام مک کی علاوه بر بررسی ریشههای سادهی این رکود بر اساس نگاه اقتصادی، تاکید دارد نشان دهد چیزی که مانع از دیده شدن اشتباهات فاحش در طراحی اقتصاد آمریکا شده است نوعی روحیهی برونگرایانه، خودبزرگبین و کنشگر است که مطلقا تحمل صبر و تامل در کاری که دارد انجام میدهد را ندارد. مک کی جنبهی بیمارگونه این عملگرایی ویرانگر را در سکانس جلسهی گروه درمانی یکی از شخصیتهای اصلی فیلم که بانکدار است به خوبی نشان میدهد.
کارگردان خیلی روشن توضیح میدهد که پیشبینی رکود و بحران اقتصادی چقدر ساده بوده است. بنا شدن وامهای مسکن سنگینتر بر داراییهای مفروضی که از بازپرداخت وامهای مسکنِ سبکتر ساخته شدهاند، یعنی ساختن بنایی سنگین بر ستونهایی سست، یا حتی فرضی!
وقتی در سکانسی دیگر وارد محله اعیاننشینی میشویم که مردم از ترس جریمههای بانکی به خاطر عدم بازپرداخت اقساط وامهای مسکن، خانهها را رها کرده و رفتهاند، مسئلهای که روی کاغذ طرح شده بود جلوی چشممان میآید. اما اقتصاددانان سودپرست، سرمایهگذاران طماع و بانکداران حریص، در بستر فرهنگی که فقط کنشگری بیتامل و برونگرایی محض را تشویق میکند نمیتوانستند ببینند پادشاه برهنه است. کریستین بِیل، در نقش مدیر متفکر و ساکتی که زیاد از اتاقش بیرون نمیآمد، برهنگی پادشاه را دید و سرمایههایش را به جایی انتقال داد که کمتر ضرر کند.
دیدن فیلم رکود بزرگ نه تنها برای مواقعی که تلاطمات اجتماعی سودای کسب سودهای هنگفت را در مردم ناآشنا با قواعد بیرحم بازار سرمایه بیدار میکند، که حتی در مواقعی که ثبات و رشد، آهسته و پیوسته، دورنمایی مطمئن پیش چشم سرمایهداران با تجربه میآورد قابل توصیه است.