مجله میدان آزادی: مجموعه داستان «ما چند نفر» نوشتهی مینو رضایی -داستاننویس و منتقد- سال 1400 در 153 صفحه توسط نشر صاد منتشر شد. حسن صنوبری در این مطلب ریویویی بر این کتاب نوشته است:
یکی از تلخیهای فضای فرهنگی کشور ما -و شاید همهی جهان- این است که بسیاری از مفاهیم و ارزشها توسط گروهها و انگارههای سیاسی امنیتی به گروگان گرفته شدهاند؛ یکی از اینها، مسائل مربوط به حقوق زنان است؛ یک نشانش هم این است که در بین بسیاری از پرچمها و هیاهوهایی که به اسم زنان در این کشور سربلند کردند اثری واقعی از تحقق مطالبات و رفع مشکلات واقعی زنان این سرزمین نمیبینیم و حتی بدتر؛ پس از آمد و شد اینان، وضع زنان در همه زمینهها بدتر شده.
در عالم هنر و ادبیات هم همین است؛ بسیاری از مدعیان و مشاهیرِ فمینیسم و حقوق زنان و مسائل زنان در این سرزمین صرفا نوعی اظهار و نمایش مسائل زنان را در هنر و قلم خود دارند؛ این اسم و دعوی را مثل یک پرچم، مثل یک پوشش، مثل یک نشانهی هویتی و مثل یک شعار با خود حمل میکنند اما در اصل ماجرا حقیقت و صداقتی وجود ندارد. همگی دیدهایم چهبسیار آقای نویسنده که به تصنع و تظاهر ادعای نوشتن از زنان از قلمش میریزد و خوانندهی حواسجمع چیزی جز ریا و فریبکاریِ حقیرانهای در قلمش نمیبیند اما اقبال عام و رسانهها را دارد و از سویی دیگر گاهی که خود نویسندگان زن متنهای درخشان و عمیقی را در روایت جهان خود مینویسند، کارشان به چشم هیچ طرفدار فمینیسم و هیچ رسانهی مدعی سخنگفتن از زنانی نمیآید؛ شاید فقط به خاطر دور بودن از کلیشهها و مدهای زرد رسانهای. پس میشود گفت به همان نسبت که پرداختن به مسائل و مصائب زنان در این سرزمین مظلوم است، هنر و ادبیاتی که صادقانه و دردمندانه راوی زنان و جهانشان است هم در فرهنگ ما مظلوم و گمنام است.
«ما چند نفر» با همین اسم کمانرژی و کمنمک، یک اثر پررنگ و درخشان است که از همینگونه است. یک مجموعه داستان صادقانه و شجاعانه و جذاب و خواندنی که به قلم یک زن هنرمند با روایتی زنانه نوشته شده و راوی لحظاتی خاص از جهان زنان است. در این کتاب تقریبا همهی داستانها با مسائل و جهان زنان از زوایای گوناگون درگیرند و از نظر مطالعات زنان و پژوهش های فمنیستی قابل تاملاند. برخلاف بسیاری از آثار مشابه، «ما چند نفر» نه میخواهد یک تصویر ستایشبرانگیز از زنان سطح بالا و شیک و موفق (که خیلی اوقات مثلا نمایندهی خود نویسندهاند!) به مخاطب ارائه بدهد و نه میخواهد تصویری ترحمبرانگیز از زنان بدبخت و فقیر و مفلوک (که خیلی اوقات مثلا نمایندهی جامعهای هستند که نویسندهی بیچاره بینشان گیر افتاده!) نشان بدهد؛ بلکه در این مجموعه قصههایی کاملا ملموس و کاملا واقعی از روزها و لحظاتِ مختلفِ زنانِ مختلف میخوانیم که انگار هیچ وقت گفته نشدهاند و انگار همواره سانسور شدهاند.
این کتاب از سویی دیگر نیز بسیار مغتنم است، چون یک مجموعه داستان کوتاه ایرانی از یک نویسنده جوان است که قلم و لحن و فکر و زاویه دیدش از ادااطوار و تقلید و تکرار خالیست، «ما چند نفر» در ساختار و مضمون و لحن و نگرش یک مجموعهی با شخصیت و با اصالت است که پس از خواندنش احساس کهنگی یا خامی نمیکنیم.
جهان یگانهی داستانها تا حدی است که حس میکنید نویسنده به جای کپیبرداری از داستانهایی که خوانده، از زندگی و نگرش خود به داستاننویسی روی آورده، اما این یگانگی جهان، یگانگی شخصیت راوی و موضوع نیست، یعنی در عین آن یگانگی، تنوعی در زاویه دید و مسائل و مضامین و حتی نثر اثر وجود دارد که نمیگذارد کار مثل خیلی دیگر از آثار ضعیف امروز داستاننویسان جوان شبیه نوعی خاطرهنگاری روزانه یک نویسنده تنبل باشد و مخاطب را کسل کند.
البته همهی داستانها طبیعتا در یک سطح نیستند و کتاب با اینکه در مجموع بسیار ارزشمند است اما فراز و فرود هم دارد. اگر بخواهم نظرم را بهطور خلاصه در مورد هر داستان به طور جداگانه -و بدون لو دادن قصه- بگویم: «آن پسر دیگرم» : داستانی که حرف نو، جهان نو، غیرکلیشهای، دردمندانه و جسور داشت و دریغا که نامش نام کتاب نشد! «سوگواره» : نمونهای از یک داستان کوتاهِ ساختارمند، با روایت و نثر فوقالعاده و خاص و هنری؛ «ما چند نفر» : نمونه یک داستان مینیمال با قدرت داستانگویی و تعلیق ستایش برانگیز. «نظرکرده» : به نظرم بدترین داستان کتاب. این ایده و مسئله را زیاد دیده بودم و اینجا با پرداخت و مخصوصا پایانی بدتر دیدمش. تا نیمههای داستان کشش داشت اما هرچه می رفت به آخر کمتر حس میکردی داری یک داستان خواندنی میخوانی. حس میکردی یک خاطره پراکنده است که نتوانسته قصه بشود. «برایت همه جا تسبیح میگذارم» : معمولی بود. چندان بدیع و عمیق نبود، هرچند به هرحال دلنشین بود. «عروس کشون» : در مجموع از خوبهای کتاب بود. این لحن روایت را نویسنده در چند داستان دیگر هم داشت که دوستش داشتم. اما فارغ از ساختار هم، داستان بی معنا و بی حکمت و بی تاثربرانگیزی نبود. «از وقتی آمدهایم»: این کار هم عالی بود و از بهترین های کتاب بود؛ هنر قصهگویی و کشش داستانی خیلی خوبی داشت و حرفهای نو و ارزشمندی. اگر داستان پیش از این کتاب جایی منتشر شده باشد میشود حدس زد فیلم آخر بهروز شعیبی _«بدون قرار قبلی»_ تحت تاثیر و اقتباسی از این داستان بوده؛ اما نه یک اقتباس خوب؛ بلکه یک اقتباس ضعیف و سطحی از داستان. و اگر پای اقتباس و دیگر مفاهیم مشابه در میان نباشد، باز آدم میگوید کاش شعیبی به جای آن قصهی شعاری این قصه محکم را اساس ساخت فیلم سینمایی خود میکرد. «فروغ خانم» : داستانی خواندنی و جذاب با پایانبندی خیلی خوب. این داستان + داستان قبلی + داستان اول + داستان سوم همگی بهطور جدی مایهی سینماییشدن دارند و میشود ازشان یک فیلمنامه خوب دربیاید. و داستان آخر، «هنوز باران می آید»: یک قصهی دلنشین و یک پایان خوب برای کتاب.