مجله میدان آزادی: «شمال از شمال غربی» یک فیلم سینمایی از «آلفرد هیچکاک» است که آقای «صالح فصیحی» در قالب یادداشتی نگاهی دوباره به این اثر شاخص داشتهاند.
هیچکاک را استاد تعلیق در سینما میدانند. استاد فیلمها و داستانهایی که بر پایهی رمز و راز و معما و خیانت و جنایت میچرخد. بهخصوص عجین شدنِ این گونهی داستانی با سیستم هالیوود، فیلمهایش را در مضمونهایی ایدئولوگ فرو میبرد. مثال بارزش فیلم «شمال از شمال غربی» است که در سال 1959 اکران شد و داستانی معمایی و جاسوسی دارد.
«شمال از شمال غربی» کمی شبیه «مرد عوضی» است. با این تفاوت که در «مرد عوضی» داستان فردی است و در اینجا داستان جمعی. یعنی چه؟ یعنی در اینجا مردی که با دیگری اشتباه گرفته میشود، یک دزد ساده نیست بلکه یک مأمور مخفی یا جاسوس است که از قضا با هم شباهت داشتهاند و دارند. بهدلیل سرعت بالای فیلمهای هیچکاک، که از موسیقی برنارد هرمان و تدوینهای سریعش هم متأثر است، دو شخصی که شخصیت اصلی فیلم –راجر تورنهیل– را با جورج کاپلان اشتباه گرفتهاند بهسرعت او را از سر قرار کاریاش میدزدند و میبرند. اما آن اطلاعاتی را که میخواهند نمیتوانند از او دربیاورند، حتی با زور و فشارِ مستی به او. سپس رهایش میکنند تا بمیرد. اما او زنده میماند و با زنده ماندنش سعی میکند که جاسوس واقعی را پیدا کند و کشف کند که او چه کسی است و چرا اشتباهش گرفتهاند و چرا هنوز عدهای دنبال او هستند. برخی از وسایل و مسائل هم در همین مدت کم تغییر کرده و جابهجا شدهاند. او کمکم میفهمد که هیچ کاپلانی وجود ندارد بلکه کاپلانی فرضی ساخته شده و اندکاندک پر و بال گرفته تا بتوان از آن طریق کارها را پیش برد. بهنوعی کاپلان به مککافین تبدیل شده. نمیدانیم چیست ولی دنبالش هستیم. نمیدانیم چیست ولی مؤثر است. مثل کاپلانی که نیست، ولی در همان اوضاع جاسوسی و جنگ سرد و رقابت آمریکا و شوروی، مؤثر است.