مجله میدان آزادی: در جدیدترین صفحهی پرونده «پرتره محمدعلی بهمنی» فهرستی از بهترین شعرهای او که در خاطر دوستان و شاگردانش ماندگار شده بود گرد آوردهایم. این نظرسنجی را که به همت خانم مهسا گرجی به سرانجام رسید در ادامه بخوانید:
در شامگاه جمعه نهم شهریورماه، محمدعلی بهمنی دار فانی را وداع گفت. وی از کودکی غزلسرایی را آغاز کرد و در بزرگسالی از سرآمدان غزل معاصر شد.
مجله میدان آزادی در قالب یک نظر سنجی ادبی، دیدگاه شاعران را دربارهی زیباترین بیت وی جویا شد. از شعرای حاضر در این نظرسنجی خواسته شد تکبیتی که زیباترین سرودهی مرحوم بهمنی از نظر ایشان است را انتخاب کنند. معلوم است که انتخاب چند شعر از میان همهی اشعار زندهیاد بهمنی به اذعان این شعرا، سخت بود چرا که «در این چمن که ز گلهای برگزیده پر است/ برای چیدن گل انتخاب لازم نیست» اما آنچه پیش روی شماست، انتخاب شاعرانهی دوستانی است که خود با عالم شعر مانوساند و با نگاهی آگاهانه دست به انتخاب زدهاند.
برخی از این بزرگواران که سوگوار مرحوم بهمنی بودند، بیتی را که در حال و هوای رفتن او بود گفتند و برخی به بیتی بسنده نکردند و غزلی انتخاب کردند. آنچه در ادامه خواهید خواند، مصرع، بیت، ابیات یا غزلی کامل از محمدعلی بهمنی است که در خاطر شعرا و شاگردان او بیش از باقی سرودههای او اثرگذار بوده است.
در این نظرسنجی شاعرانی چون افسانه شعباننژاد، محمدرضا ترکی، محمدکاظم کاظمی، قربان ولیئی، مصطفی محدثی خراسانی، امید مهدی نژاد، سیدعلی میرافضلی، سید احمد نادمی، فریبا یوسفی، افسانه غیاثوند، اعظم سعادتمند، عالیه مهرابی، حامد محقق، نیلوفر بختیاری و حسن صنوبری شرکت کردهاند.
بیتهای برگزیده را در ادامه بخوانید:
افسانه شعبان نژاد:
در این زمانهی بی های و هوی لالپرست
خوشا به حال کلاغان قیل و قالپرست
چگونه شرح دهم لحظه لحظهی خود را
برای اینهمه ناباور خیالپرست
محمدرضا ترکی:
دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست
تو مرا باز رساندی به یقینم، کافیست
قانعم، بیشتر از این چه بخواهم از تو؟
گاهگاهی که کنارت بنشینم، کافیست
محمد کاظم کاظمی:
من از دیرباز این بیت مرحوم بهمنی را زمزمه کردهام که:
زخم آنچنان بزن که به رستم شغاد زد
زخمی که حیله بر جگر اعتماد زد
و خودم اتفاقا در شعری که در قالب مثنوی است، تعبیر زخم بر جگر اعتماد خوردن را از همین بیت وام گرفتهام:
ولی چگونه توانم حضور زخمی را
که خورد بر جگر اعتماد، حس نکنم؟
قربان ولیئی:
یک عمر می شد آری در ذرهای بگنجم
از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم
سید احمد نادمی:
انتخاب بسیار سختی است صدها غزل در ذهنم از ایشان آمد و رفت؛ اما بارها این در ذهنم تکرار شد که:
من با غزلی قانعم و با غزلی شاد
تا باد ز دنیای شما قسمتم این باد
افسانه غیاثوند:
در حال و هوای روزهای درگذشت محمدعلی بهمنی به نظرم ایشان در این شعرشان نگاهی معادگونه به مرگ دارند.
تو مرگ نیستی آغازِ تازهها هستی
بیا که با تو بیآغازم آن جهانم را
امید مهدی نژاد:
تو را گم میکنم هرروز و پیدا میکنم هرشب
بدینسان خوابها را با تو زیبا میکنم هرشب
سید علی میرافضلی:
دریا شده است خواهر و من هم برادرش
شاعرتر از همیشه نشستم برابرش
خواهر سلام! با غزلــی نیمه آمدم
تا با شما قشنگ شود نیم دیگرش
می خواهم اعتراف کنم، هرغزل که ما
با هم سرودهایم جهان کرده از برش
خواهر زمان، زمان برادرکشی است باز
شاید به گوشها نرسد بیت آخرش
اعظم سعادتمند:
در این زمانهی بی های و هوی لالپرست
خوشا به حال کلاغان قیل و قالپرست
چگونه شرح دهم لحظه لحظهی خود را
برای این همه نا باور خیالپرست
عالیه مهرابی:
اگر چه نزد شما تشنهی سخن بودم
کسی که حرف دلش را نگفت من بودم
دلم برای خودم تنگ میشود آری
همیشه بیخبر از حال خویشتن بودم
نشد جواب بگیرم سلامهایم را
هر آنچه شیفتهتر از پی شدن بودم
چگونه شرح دهم عمق خستگیها را؟
اشارهای کنم انگار کوهکن بودم
مصطفی محدثی خراسانی:
با همهی بی سر و سامانیام
باز به دنبال پریشانیام
طاقت فرسودگیام هیچ نیست
در پی ویران شدن آنیام
آمدهام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظهی طوفانیام
دل خوش گرمای کسی نیستم
آمدهام تا تو بسوزانیام
آمدهام با عطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانیام
ماهیِ برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانیام
خوبترین حادثه می دانمت
خوبترین حادثه می دانیام؟
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانیام
حرف بزن حرف بزن سالهاست
تشنهی یک صحبت طولانیام
ها... به کجا می کشیام خوب من؟
ها... نکشانی به پشیمانیام!
فریبا یوسفی:
به نظر من تکبیت ماندگار و زیبای مرحوم بهمنی :
نامهربانی را هم از تو دوست خواهم داشت
بیهوده میکوشی بمانی مهربان ای دوست
نیلوفر بختیاری:
خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟
ناصر حامدی:
کار دشواری است واقعا، آن هم برای من که صدها بیت از جناب بهمنی در حافظه دارم. تمام ترانههای ایشان و غزلهای ایشان به شعر امروز ما جان داده است، با اینهمه من یک بیت را انتخاب نمیکنم یک مصراع را انتخاب میکنم:
شبیه بوسه گرفتن بگیر جانم را
ببنید این مصرع چقدر دلکش است. من را به یاد موسای نبی میاندازد که در برخی از منابع روایی آمده است که وقتی اجل حضرت موسی از راه میرسد فرشتهی مرگ برایش سیبی میآورد و حضرت موسی با بوییدن آن سیب جان خود را تسلیم میکند.
مولانا میگوید: «سیب را بو کرد موسی جان بداد»، حالا جناب بهمنی هم همین را میگویند «شبیه بوسه گرفتن بگیر جانم را» به نظرم این تصویر، یک تصویر اصیل و نجیب و جاندار و درخشان است.
حامد محقق:
گاهی چنان بدم که مبادا ببینیام
حتی اگر به دیدهی رویا ببینیام
من صورتم به صورت شعرم شبیه نیست
بر این گمان مباش که زیبا ببینیام
شاعر شنیدنی است، ولی میل، میل توست
آمادهای که بشنویام، یا ببینیام
این واژهها صراحت تنهایی مناند
با اینهمه، مخواه که تنها ببینیام
مبهوت میشوی اگر از روزنت شبی
بیخویش، در سماع غزلها ببینیام
یک قطرهام و گاه چنان موج میزنم
در خود، که ناگزیری، دریا ببینیام
شبهای شعرخوانی من بیفروغ نیست
اما تو با چراغ بیا تا ببینیام
حسن صنوبری:
گر تو مجذوب كجا آباد دنیایی، من اما
جذبهای دارم كه دنیا را به اینجا میكشانم