مجله میدان آزادی: قسمت چهارم از «مصاحبهی مجلهی میدان آزادی با استاد هوشنگ جاوید» در پیشخوان مطالب مجله قرارگرفت. در این قسمت مصادیقی از سانسور و کجسلیقگیهای برخی مدیران را خواهیمدید. صفحهی چهلوسوم پروندهی «شاخههای درخت باربد» را در همین زمینه بخوانید:
قسمت چهارم
رضایی: خب این ایرادات کلی به مدیریت فرهنگی را همه میگویند و همیشه هست. شاید اگر بتوانید جزئیتر و کاربردیتر بگویید راهگشا باشد.
جاوید: مثلا یکی از اشتباهات بزرگ دربارهی موسیقی محلی این بود که آمدند گفتند چون صدای تکی دوتار اشکال دارد پس گروهیاش اشکال ندارد. تا سالها خیلی از پیشکسوتان مثل سهراب محمدی حیرانِ این بودند که آقا گروه یعنی چه؟ ما که گروه نداشتیم. الان همان گروههای وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی از اصالت دور شدند. اینها فقط به گروهها اجازه دادند اجرا کنند. تشویقشان هم کردند. برایشان جشنواره گذاشتند. هر چه ما داد زدیم که این اصالت نیست، اصالت شکل دیگری است، هیچ کس گوش نداد. موسیقی یک منطقه را برداشتند و یک ارکستر ناقص به آن اضافه کردند. همین که اینها گفتند در شهرستانها اجراها گروهی بشود، کسی نبود به اینها یاد بدهد که دوتارها باید همه یک کوک باشند. صدایی که از اینها میآید باید نوانس متناسبی باشد. چقدر طول کشید این گروهها تشکیل بشود، بعد وقتی تشکیل شد مانده بودند حالا چی تولید کنند؟ یک نوآوری که کردند این است که یک چیزی ساختند و گفتند بم دوتار ساختیم. این را میگذارند کنار دوتار، بعد که میزنند میبینی کار آن پنج شش تا دوتار دیگر را هم فالش کرده. بعد آقا بم دوتار یعنی چی؟ این نوآوری است؟ دوتار جایگاه خودش را دارد که البته دارد این جایگاه را از دست میدهد.
رضایی: درواقع آن شکل اصیل اجرایی کار به علت یک نگاه بدون کارشناسی از بین رفته.
جاوید: بله. یک مثالش اینکه ما در شمال خراسان بخشیای داشتیم به نام بخشی خودبند. خودبند بخشی اصیل بود. وقتی اتفاقی میافتاد بخشیها بر اساس آن موضوع روز جامعه که عاشقانه، سیاسی یا هر چیزی بود، شعر میگفتند و فوری آن را داستان میکردند. مثلاً دامادی طبق رسمی که دارند رفته بود کوه شکاری بگیرد و مهمانها را شاد کند. این داماد زیر برف از بین میرود. این به یک ماجرای عجیبوغریب تبدیل میشود. بخشی گرفته بودند که در عروسیاش بخواند. خبر به بخشی میرسد. کی؟ علی بابا رستمی. که او هم وقتی برای جشنوارهی موسیقی آیینی سال 1380 آمد به من گفت «آقا من بیست و پنج سال است رنگ گوشت ندیدم.» فرش کف خانهاش پتویی بود که به زمین چسبیده بود. اینکه میگویی مدیریت فرهنگی، میگویم من ندیدم، بهخاطر این است. این آدم در عروسی نشسته که خبر را به او میگویند. یهو غمزده میشود و یک ترانه میسازد. این ترانه را الان میخوانند و هیچ کس نمیداند علی بابا این را ساخته. این هم از معضلات فرهنگی در جامعهی ما هست. خیلی قشنگ است این ترانه. خود علی بابا شعر را گفته، آهنگ را ساخته، خودش با تمام احساس خوانده و بعد فراگیر شده. مثل یک سوگنامهی بزرگ شده. روش کار بخشی اینجوری است. الان همهی بخشیهای ما لالبخشی هستند. لالبخشی یک اصطلاح است. یعنی کسی که همهی آهنگها را میتواند بزند اما بلد نیست بخواند. حتی نمیتواند بسازد. کسی که نمیتواند بخواند لال است دیگر. فقط ساز میزند.
رضایی: داریم میرسیم به همان بحث که موسیقی نواحی ما در این مدلهای تعریف شده و عمدتا وارداتی از غرب نمیگنجد.
جاوید: بله سیستمهای جدیدی به فرهنگ ما وارد شده و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، وزارت میراث فرهنگی، وزارت فرهنگ و آموزش عالی هیچ فکری برای این قضیه نکردند. چون دستهاشان در مقابل موسیقی غرب بالاست. اتفاقی که الان میافتد این است که یک نفر ترانه را میسازد، یک نفر میخواند، یک نفر هم تحت عنوان آهنگساز دارد کار میکند. یکی هم تنظیمکننده است. یعنی آفتابه لگن هفتدست ولی شام و ناهار هیچی. سیستم تغییر کرده. یکی دو نفر هم که میتوانند این وسط کاری کنند، پرت افتادند. بهدلیل اینکه کسی نیست بهشان آگاهی بدهد.
رضایی: چقدر عجیب!
جاوید: عجیبتر اینکه حتی دستگاه فرهنگی روی اینها حساس هم نیست که بگوید آقا اینجای کارت ایراد دارد، تو میتوانی بهتر کار کنی. اینها پرت افتادهاند. یکهو میبینی یکی با ارگ دوتار میزند. این حتی در ذهنم هم نمیگنجد. یا مثلاً آن ترانه را که با سرنا و دهل ساده بوده با ارگ یا سینتی سایزر1 میخواند. یا روی وویس باندهای مختلف صدا میدهد و اینها. شما حساب کن تهاش چی درمیآید غیر از تقلید از فرنگیها. حالا تقلید از ماهوارهها و خوانندههای ماهوارهای هم هست. چیزی را اجرا میکنند که اصلاً اصالت بومی ندارد. برای همین است که خیلی از خوانندههای جوانی که در این مناطق پا میگیرند عمق شهرتشان به یک سال نمیرسد. الان چیزی در فضای مجازی مشهور شده به اسم «گنگستر آمل». عمر این چقدر است؟ خیلی باشد شش ماه است. بعدش میبینی باب اسفنجیِ یک شهر دیگر درمیآید! مدیریت فرهنگی کجا بود؟ جوان در یک سرگردانی فرهنگی زندگی میکند. وقتی تاریخ را خوب به او نمیگوییم، از بیان درست تاریخ به او خودداری میکنیم، وقتی هویت درست را به او تحویل نمیدهیم، همین میشود.
من هیچ کشوری مثل ایران ندیدم که آیینهایش را خودش سانسور کند. نیاکان ما بیشعور که نبودند. اتفاقاً از نسل ما بسیار مذهبیتر هم بودند. اینها یک فکری کردند. گفتند آقا مثلاً در موقعیتهای شاد مذهبی، ما به شبیهخوانی غم نیاز نداریم، باید شبیهخوانی شاد ایجاد کنیم. یک نمایشی نوشتند که انتهایش به نذر و توسل میانجامد. مثل «شست بستن دیو» که مخصوص جشنها و اعیاد است. حضرت علی (ع) شستهای یک دیو را میبندد، بعد این دیو به جاهای مختلف مراجعه میکند. برای دیو از کسی استفاده میکردند که طنزپردازیاش در بداهه خوب باشد و ادا هم خوب بتواند دربیاورد. این دیو همینطور ماجرا را پیش میبرد تا انتهایش که میرسد به سیدالشهدا (ع). اینجاست که مردمی که خندیدند، میرسند به یک نقطهعطف زیبا و به یاد شهدا و واقعهی کربلا میافتند. ما هم میتوانیم شاد باشیم، هم به یاد واقعهی کربلا باشیم. نیاکان ما فکر زیبایی داشتند. کجای دنیا اندیشهای به این زیبایی میبینی، آن هم در این کاری که مخاطبش با اینکه از ابتدا تا انتهای قصه را میداند اما باز هم میایستد و نگاه میکند؟ چرا؟
صنوبری: چون میخواهد خودش را مرور کند. تاریخ خودش را. ریشههای آیینیاش را.
جاوید: میخواهد خودش را توی قصه بازآفرینی کند. ببیند از پارسال تا حالا چقدر نگاهش عوض شده. و هر سال مردم مینشستند و این را نگاه میکردند.
حالا اتفاقی که بعد از انقلاب افتاده این است که یک عده کارشناس فرهنگی در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ما به خودشان اجازه دادند که تحتعنوان نظارت، با بدنگرشیهای مغرضانه، متونی را که با ذائقهشان جور نبوده سانسور کردند. برخیها را حتی حذف کردند. کجای دنیا چنین کاری میکنند؟ خیلی از شبیهنامههای شاد ما را حذف کردند. برای اینکه نگاه، نگاه بدی بود. از نظر من بدنگرشی داشتند. نیاکان ما بیشعور نبودند. خیلی هم از ما متشرعتر بودند. (حالا شاید چند تا جملهای آن موقع در محاوره بوده که مناسب نبوده، خب الان دیگر کسی نمیگوید، بگوید هم میشود درخواست کنیم آن بخش کنار گذاشته شود. نه اینکه کلا برداریم حذف کنیم)
رضایی: الان برآیند من از صحبتهای شما این است که چندان با نظارت بر هنرهای فولکلور و آیینی موافق نیستید.
جاوید: من با نظارتهای پیشینی بر آیینها و هنرها مخالفم. چون نظارت پیشینی پاسخگو نیست. همین الان داریم نتایجش را میبینیم. ناظر ما هر چقدر کارشناس باشد، جامعهشناس و انسانشناس نیست. انسانشناسی، مردمشناسی و جامعهشناسی کار سادهای هم نیست. وقتی هم که میخواهیم راجع به چیزی نظر بدهیم، باید حداقل اندازهی چهار خط دربارهاش اطلاعات داشته باشیم که بتوانیم برای ملت تصمیم بگیریم. من اجازه ندارم بگویم این ترانه نه، آن ترانه بله چون من خوشم نمیآید. اگر اینجور باشد باید بسیاری از اشعار دیوان حافظ و سعدی و مولانا را حذف کنیم. چون مطالبی را عنوان میکنند که ممکن است خیلیها خوششان نیاید. بدنگرشیها کار فرهنگ را در بحث آیینی و سنتها بدجوری شخم زده.
گفتم سنت، البته خیلیها از اصطلاح موسیقی سنتی سخن میگویند. سنت، سنت رسول الله است؛ چیزی است که من باید در تمام قواعدش پیروی کنم. آن میشود سنت. پس موسیقی سنتی یعنی چی؟ خیلیها اعتقادشان بر این بود که نوع نشستنها و یک جا گرد آمدنها و آن شکل معنوی که موقع اجرا در افراد پدید میآمده و اینها، باعث شده به این موسیقی بگویند سنتی. خب این همان موسیقی ایرانی است. اما برای موسیقیای که پیروی ردیف یا پیرو دستگاه است، عبارت دستگاهی بهنظر من قشنگتر است.
صنوبری: قبل از اینکه از بحث نظارت دور شویم، شما مشکلات نظارت را فقط مربوط به سالهای اخیر میدانید؟
جاوید: قبلِ انقلاب یک دستهبندی مشخصی برایش گذاشته بودند، الان همان دستهبندی را هم با ارفاق میشود پیدا کرد. یعنی اصلاً از بین رفت. آن موقع به یک سری موسیقی میگفتند موسیقی محلی. الان وقتی میگویی محلی، فکر میکنند موسیقی خراسان در همهی اشکالش را شامل میشود. نه، موسیقی محلی این بود که دولت وقت در بیشتر شهرستانها از اراک گرفته تا شهرستانک، یک گروه موسیقی در ادارات فرهنگ و هنر داشت. این گروه موسیقی ترکیبی از سازهای ایرانی و سازهای فرنگی بود. عمدهی سازهای فرنگی پیانو و ویولون و کلارینت بود. اینها را کنار سنتور و تار و تنبک و اینها گذاشته بودند. اینها موظف بودند در مناسبتهای مختلف حتماً با زبان بومی و شعر بومی کار انجام بدهند. از شعر فارسی هم میتوانستند استفاده کنند ولی بهتر بود از گویش بومی استفاده میکردند. در یزد و گیلان و بیشتر استانها این اتفاق افتاد. مثلاً معروفترین ترانهای که در کرمان با همین ارکستر اجرا شد ترانهی «فاطلو» است. به این میگفتند موسیقی محلی، چون ترکیبی از سازهای ایرانی و محلی داشته و زبان هم زبان محلی بوده. ولی اگر یک نفر در همان یزد میآمد نی میزد و آواز میخواند، موسیقی بومی او بود. موسیقی زیستبوم او بود. این را ازش برداشتیم. این شناخت را هم از او گرفتیم.
موسیقی نواحی و اقوام ما به هیچ وجه بیشتر از چهار نفر نبودند. یک سرنا بوده، یک دُهل، یک خواننده. یا مثلاً سرنا، دهل و خواننده بوده و یک نفر رقصنده. یا مثلاً سرنا، دهل و کمانچه بوده و خواننده. یا مثلاً سرنا، تنبک و کمانچه بوده و خواننده. تعداد از چهار نفر بالاتر نمیرفته. کمترین آنها یک نفر بوده که خودش ساز میزده و میخوانده؛ مثل عاشیقهای ما. که بعداً کنارشان یک بالابانچی اضافه میشود و میشوند دو نفر. جمعیت بالا بیشتر در موسیقی آن طرف استفاده میشده. این طرف کمتر از یک ترکیب استفاده میشده. حتی موسیقی مجالس درباری از شش تا هفت نفر بالاتر نمیرفت. عکسهایشان هم هست؛ مثل گروه اعتضادیه و گروههای دیگر. الان چرا نمیخواهیم واقعیت را ببینیم؟ این شکلهایی که الان داریم بهعنوان موسیقی میبینیم، توسط آدمهایی که زحمت کشیدند متحول و نو شده.
رضایی: آیا انقلاب به مرز تفاوت موسیقی ایرانی در نیم قرن قبلش و نیم قرن بعدش تبدیل شده؟
جاوید: باید قبول کنیم که این موسیقی یک موسیقی خوب است که انقلاب توانسته یک هویت ملی به آن ببخشد اما به آن بها نمیدهند. الان موسیقی دستگاهی ایران در جایگاه رفیعی قرار دارد. درست است که شروعش از دربار پادشاهان است اما الان بهصورت ملی درآمده. ما همین را که الان بهصورت ملی درآمده چقدر پاسداری میکنیم؟ جوانها آمدند و کار خودشان را در گروههای مختلفی کردند و نوآوری کردند. با استفاده از موسیقی نواحی ایران و دانشی که از موسیقی ایرانی در دانشگاه یاد گرفته بودند حرکتهای قشنگی انجام دادند. هیچ هنرمندی وقتی کاری برای جامعه انجام میدهد هدفش خیانت به جامعه نیست، هدفش خدمت به جامعه است. منتها یک نفر رنگ دانشش قوی است و کار خوبی انجام میدهد، یکی دیگر رنگ دانشش ضعیف است. مثلاً استاد حمیدی هم یک دوره از این کارها کرده. اما اثرگذاری در جامعه مهم است. گروههای جدید جامعهشناسی خوبی داشتند. آن موقع هم وقتی علیهشان حرف میزدند دوست نداشتم و از آنها حمایت جدی داشتم. ببین سادهترین کارشان این بود که نگاه یک نسل از ایرانیها را از تولیدات لس آنجلس بریدند. یک گام جلوتر از موسیقی زمانشان رفتند. طوری که ایرانی به موسیقی خودش توجه کند. و نشان دادند در موسیقی خودمان شادی هم هست، ملودی هم هست، خیلی هم قشنگتر از آن طرف. منتها ما بهجای اینکه حمایتشان کنیم میگوییم این زرد است، آن سفید است. گور پدر این رنگها. باید حمایتشان کنیم. من ایرانی وقتی یک کار خوب میبینم باید تشویق کنم، حمایت کنم. آن جوان زحمت کشیده. شوخی نیست. بیعلم این کار را نکردند و درست کار کردند. رفتند پیش استادهای بزرگ موسیقی نواحی، اینها را کشاندند توی کار آوردند و چقدر اینها با این بچهها همراهی کردند. من میدانم به زبان بومی خواندن، چقدر سخت است. لری، سیستانی، خراسانی، آذربایجانی، گیلانی، تالشی، آن هم با لهجه. استعداد است اینها. بعد در برنامهی عصر جدید میآیند و استعدادیابی میکنند. آقا همینها را که خواندند چه کارشان کردید؟ همینها را بزرگشان کنید، بقیهشان بماند.
الان مثلاً آقای پیمان بزرگنیا گروهی به اسم سازینه دارد. باید از اینها حمایت جدی بکنند. من خودم آقای بزرگنیا را کشاندم آوردم در موسیقی. چون او تئاتر کار میکرد. یک بار نمایشی آیینی سنتی کار میکرد که با او آشنا شدم از موقعی که او را دیدم خوشم آمد. چون در آن نمایش هم دهل میزد، هم نی. دیدم تاحدی همه را بلد است بزند. آوازهای بومیاش را هم خوب خواند. خوب هم بازی کرد. نوشتم این جوان استعداد خوبی دارد. جوان بازیگری که به موسیقی محلی خودش مسلط است و آن را خوب میشناسد. از همان جا آشنایی ما با پیمان شروع شد. الان به جایی رسیده که گروهی درست کرده به اسم سازینه و در این گروه از موسیقی نواحی دارد کمک میگیرد.
همانطور که میخواهند ارکستر ملی را حمایت کنند، نصفهنیمه حمایت میکنند وقتی به ارکسترهای این جوری هم میرسند، آن نصفه میشود یکچهارم حمایت. یک چهارم هم باز نصف میشود. دیگر چیزی نمیماند. اینطوری که نمیشود امید بخشید. من که میگویم مدیریت فرهنگی نمیبینم، برای همین جاست.
صنوبری: بسیاری از مدیران موسیقی ما اصلاً اهل موسیقی نیستند که هیچ، چیزی از موسیقی ایرانی و کلا موسیقی در همه انواعش نمیدانند.
جاوید: مدیران فرهنگی ما تمام جلوههای هنر را غیر از سینما بهعنوان چیزی موقعیتی و روزنگر میبینند. مثلاً دههی فجر که نزدیک میشود میگویند خب باید یک اتفاق دیگری بیفتد. بشود موسیقی فجر، بشود تئاتر فجر و... مناسبتزدگی وحشتناکترین نوع برخورد با هنر است. ما یک سری شاعر ترانهسرای خوب داریم. در نسل جوان و میانسال به آن شکل ترانهسراهای ناکارآمد نداریم. ترانهسراهای خوبی داریم که خیلی خوب جامعه را میشناسند. یک مدیریت فرهنگی دقیق کارش باید این باشد که وقتی این همه ساختمان خالی این طرف و آن طرف دارند، دغدغهی زندگی اینها را کم کند، بگوید آقا این ساختمان بهمدت پنج سال در خدمت شما، به اجارهخانهات فکر نکن، فقط برای جامعه ترانه بنویس. این کار را کردیم؟ در اروپا این کار را میکنند. وقتی میبینند یکی استعدادی دارد، حمایت جدی میکنند. چون واقعاً کار اینها کار ارزشمندی است. میتوانند تفکر جامعه را بهدنبال خودشان ببرند. همان چیزی که مسئولان به آن «اهداف» میگویند. میشود به همین آهنگسازان جوانی که میتوانند کار کنند از این امکانات بدهند. مدیریت فرهنگی ما فقط دغدغهاش این است که جوانها با هم ازدواج کنند. این هم خوب است. وام بدهند و ازدواجشان را رایگان کنند. بعدش چی؟ آن جوان میخواهد زندگی کند. برای زندگی کردن یک هنرمند فضای فکری و کاری میخواهد. فضای فکریاش را که مهیا نمیکنیم هیچ، فضای کاریاش را هم که داریم میبینیم. از آن طرف میخواهند کار کنند، یک عده سنگ میاندازند که تو غلط کردی رفتی روی صحنه، از این طرف هم میگویند شما در فلان قضیه یک کاری کردی، حرفی زدی که الان دیگر اجازه نداری کنسرت بدهی. این نگرشها خیلی هنر را عقب میاندازد. ما آنقدر باید به هنر و هنرمند ارج بگذاریم که بتواند برای جامعهاش درست فکر کند. وقتی که هنرمند ارجوقرب ببیند جامعه از نظر فکری دچار اغتشاش نمیشود. ما آن رفتار زیبا با هنرمند را یاد نگرفتیم. به دستهبندیها نگاه میکنیم؛ این دسته اینجور نگاه میکنند، آن دسته خودی هستند، بیخودی هستند، نخودی هستند.
صنوبری: یا اینکه فقط مشاهیر و سلبریتیها را میبینند که ازشان حساب میبرند.
جاوید: وقتی این حرفها را میشنوم خندهام میگیرد. قدیم عصبی میشدم. الان شصت و سه سالم است. چرا خندهام میگیرد؟ خاطرات عینالسلطنه را میخواندم. در جلد دهمش میگوید رضا شاه من را خواست. عینالسلطنه یعنی چشم دولت. یعنی کسی که مثل حراستیهای امروز، بازرسی و نظارت داشته، گزارش میداده، چشم سلطنت بوده.
میگوید رضا شاه من را خواست. به من گفت «تو پنج تا پادشاه دیدی. میخواهم کشور پیشرفته بشود. حالا به من بگو چهکار کنم.» میگوید «گفتم قربان من چیزی که فهمیدم این بود که فرنگیها دو فرهنگ دارند. یکی که لابراتواری است، یعنی آزمایشگاهی، و آنها به این فرهنگ لابراتواری خیلی اهمیت میدهند. یک بخش فرهنگشان هم هست که بولواری است.» رضا شاه میگوید «یعنی چی؟» میگوید «مد لباس برایشان مهم است. رنگ و لعاب برایشان مهم است. قربان شما مختارید اما اگر به نگرش من باشد میگویم لابراتواری را انتخاب کنید.» بعد میگوید سه سال بعد فهمیدم رضا شاه بولواری را انتخاب کرده. ما الان اسیر آن فرهنگ بولواری هستیم. در پیدا و پنهان، جامعهی ما دنبال مد است. کار ندارند که الان آن طرف دارند در اقتصاد جهانی یک کاری میکنند که چند سال دیگر چیزی بهعنوان پول و اسکناس نمیبینی. این بیت کوین و ارز دیجیتال همین است دیگر. حرکت اولیهاش هم همین کارتهای بانکی است که به ما دادند. شما بدون اینکه پول بدهی با یک کارت کشیدن داری جنست را میخری. فقط اعتبار پشتش است. اما مد ما این شکلی است که نگاه میکنیم بیینیم مد لباس، مد ظاهر چیست. حتی در فضای کتاب تا در فضای دیجیتال یکی میگوید بچهها فلان کتاب را خواندید؟ همه میروند دنبال آن. اما هیچ کس نمیگوید کتابهای جمالزاده را خواندی یاعین نه؟ دورهی جمالزاده دورهای است که ایران دارد دچار تحولات عظیم فرهنگی میشود. یک کتاب به نام «قلتشن دیوان» دارد. کتابی به نام «راه آب نامه» دارد. شما وقتی این کتابها را میخوانی میبینی عجب اتفاقاتی افتاده. چه شده؟ یک تاجر بیپدر و مادری که با انگلیسیها معامله میکرده چطوری یک سید مظلومی را در تهران بدنام کرده؟ تو دوست نداری این داستانها را بخوانی؟
رضایی: حتما دوست دارم!
جاوید: ما یک سری ادبیات خیلی خوب و داستاننویسهای خوب داریم. در ادبیات و داستانهای خودمان چقدر کنکاش کردیم؟ یک دوره در زمان صفوی یک سری اختلافات شدید بین نژادهای مختلف در ایران وجود دارد. ازبکها حمله میکنند. دورهی صفوی دورهای است که ازبکها ما را مدام اذیت میکنند. در کنار این با یک سری طوایف و نژادهایی که در ایران زندگی میکردند مشکل داشتیم. یعنی اختلافات طایفهای داخلی هم داشتیم. یک داستان نوشته میشود به اسم «حیدربک و سمنبر». یک پهلوان و فرماندهی دورهی صفوی یک دختر از یک نژاد دیگر مثلاً تاتار را از دست دزدها نجات میدهد. این سبب عشق میشود. این فرمانده میرود تا به این زن برسد. هدف داستان چیست؟ اینکه بین نژادها محبت ایجاد کند. ما با این دیدگاه نگاه کردیم؟ یا داستان «امیرحمزه». اصلاً نگاه کردیم رموز این داستان چیست؟ یا داستان «حسین کُرد شبستری». آنجا میبینید بازرس داخلی دولت صفوی بهصورت آزادانه این و آن را تنبیه میکند ولی خیلی جالب است رموزی که در این داستان وجود دارد مهر، عطوفت و سخت گرفتن بر نابکاران است. تمام اینها را دارد تبلیغ میکند. الان میترسیم سمتش برویم. یک چیزی هم مد شده، البته بیشتر انگلیسیها این را وارد فرهنگ ما کردند تا ما را فراری بدهند. مثلاً الان میگویند «قصهی حسین کرد شبستری برا من نگو.» این اصطلاح نوعی تمسخر کردن خودمان است. همین تمسخر کردن خودی آن چیزی است که بیگانه از ما میخواهد. چون تو وقتی خودت را فراموش کنی خیلی راحت میتوانی لباس دیگری را تنت کنی؛ چه فرهنگی و چه ظاهری. همین چیزی که الان شده. برای اینکه ما خودمان را فراموش کردیم. داشتههایمان را فراموش کردیم.
ادامه دارد
پینوشت:
1. «سینتیسایزر» یا «سینثسایزر» یا «سینت» یک ابزار موسیقی الکترونیک است که به وسیله آن میشود صدا را از صفر تولید کرد. سینتی سایزر سیگنالهایی الکترونیک تولید میکند که بوسیلهی امپلیفایرهای آن ساز موسیقی، اسپیکر و هدفون ها به صدا تبدیل میشوند. سینتی سایزر ها میتوانند صدای سازهایی مثل پیانو، ارگ هاموند، فلوت و صداهای طبیعی مثل امواج اقیانوس و... و یا طنینهای الکترونیکی جدیدی را تقلید کنند. در واقع سینتی سایزرها مجموعهای از ماژولهایی هستند که قابلیت ساخت و پردازش اصوات را در بی نهایت شکل مختلف دارند. بهکارگیری برخی از این ماژولها موجب تولید صداهایی میشود که در دنیای واقعی غیر ممکن است.
مطالب مرتبط:
درآمد تصویری مصاحبه مجله میدان آزادی با استاد هوشنگ جاوید
فهرست: نگاهی به مهمترین کتابهای «هوشنگ جاوید» درباره موسیقی نواحی ایران