مجله میدان آزادی: دویستودوسال پیش در چنین روزی ۱۱ نوامبر ۱۸۲۱ یکی از بزرگترین داستاننویسان و متفکران تاریخ بشریت یعنی فئودور داستایسفکی (داستایوسکی) در شهر مسکو و در سرزمین روسیه به دنیا آمد. به همین بهانه خانم نرگس فرجاداَمین از داستاننویسان و داستایسفکیپژوهان ایرانی برای ما یادداشتی نوشته است:
فکر کردن به داستایفسکی من را میبرَد بهسمت فکر کردن به عیسی مسیح، طوری که انگار در چینخوردگیهای کورتکس مغزم این دو اسم بهشکلی غیرقابل تفکیک یک تجربهی شناختی واحد را ساختهاند. مشخصاً یادم میآید اولین مرتبهای که بهسراغ عهد جدید رفتم بهخاطر داستایفسکی بود. دلم میخواست بدانم این متنی که او مدام بهش ارجاع میدهد چه ویژگیای دارد. داشتم رمان «شیاطین» را میخواندم و رسیده بودم به جایی که «اسقف تیخون» برای «استاوروگین» این عبارتها را از مکاشفات یوحنا میخواند:
«به فرشتهی کلیسای لائودیکیه بنویس: آن آمین، آن شاهد امین و راست، آن که مبدأ آفرینش خداست، چنین میگوید: اعمال تو را میدانم، میدانم که نه سردی و نه گرم، و کاش یا این بودی یا آن. اما چون ولرمی، نه گرم و نه سرد، چیزی نمانده که تو را چون تف از دهان بیرون بیندازم. میگویی دولتمندم، مال اندوختهام و به چیزی محتاج نیستم؛ و غافلی که تیرهبخت و اسفانگیز و مستمند و کور و عریانی.»
استاوروگین گفته به شیطان اعتقاد دارد ولی به خدا نه، و اسقف تیخون این آیه را میخوانَد تا به او بفهماند اینطور نسبی اندیشیدن سادهترین و سخیفترین راهِ انداختن بار ایمان از روی شانه است. ضمن اینکه او را با وجود جایگاه ویژهای که در جمع اوباشِ بهاصطلاح انقلابی دارد، ظریفانه تیرهبخت و اسفانگیز مینامد.
استفاده از یک متن مقدس در یک متن داستانی با این کیفیت جداً که شگفتزدهام کرده بود.
پس از آن رفتم سراغ «ابله»؛ «پرنس مشیکین» با آن فداکاری حرصآوری که برای «ناستازیا فیلیپونا» داشت، خودِ مسیح بود که میخواست مریم مجدلیه را نجات بدهد. همین جا بود که فهمیدم هنرمندی به نام «هانس هولباین» توانسته بدن مسیحِ بیجان را جوری نقاشی کند که هر مسیحی آن تصویر را ببیند در شُرف بیایمان شدن قرار بگیرد. این تابلو در خانهی «راگوژین» است -و در چه جای معناداری!- و پرنس با تماشای آن به خود میلرزد.
کشفیاتم به همین جا ختم نشد و هرچه بیشتر خواندم بیشتر به کارکرد باورهای مسیحی داستایفسکی در داستانپردازیاش ایمان آوردم: «راسکولنیکف» صلیب چوبی دور گردن «سونیا» را میبوسد و این میشود آغاز راه توبهاش، «آلیوشا» و «ایوان کارامازوف» راجعبه وجود خداوند چالش میکنند و ایوان میاندیشد «اگر خدا نباشد همه چیز مجاز است.» و و و... .
تا موقعی که دورهی داستایفسکیخوانیام را به پایان برسانم چندین بار اناجیل اربعه و مکاشفات یوحنا را زیر و رو کرده بودم اما به این نتیجه رسیده بودم که آنچه در داستایفسکی یافتهام چیزی فراتر از اناجیل است. سوای باورم بهعنوان یک مسلمان دربارهی اعتبار محتوای کتابی که تحت عنوان انجیل مطالعه میکردم، چیزی که شگفتیام را مدام بیشتر میکرد این بود که داستایفسکی بهعنوان یک مسیحی مؤمن و باورمند به اعتبار این کتاب، توانسته وجه جذابتری از ایمان را به تصویر بکشد؛ بهمراتب جذابتر از آنچه در کتاب مقدس هست. و فکر میکردم آیا این نوعی سرکشی است؟
پاسخ این سؤال را گویی پیش از شکل گرفتنش هم میدانستم، اما لازم بود یک بار دیگر همراه با داستایفسکی این مسیر را طی کنم. گفتهاند «تُعرَفُ الاشیاءُ بأضدادِها» و این کاری است که داستایفسکی میکند؛ او تلاش میکند با تصویر کردن بیایمانی حدود و ثغور ایمان را پررنگ کند. او نمیخواهد از کتاب مقدس پیش بیفتد، فقط تلاش میکند دربارهی ایمان بیندیشد و اندیشیدن طبیعتاً یکسویه نیست.
دربارهی جهان اندیشگانی چندبعدی داستایفسکی میشود حرف زد و حرف زد و باز هم حرف زد، کمااینکه تا حالا بسیار این کار را کردهاند؛ فروید میگفت داستایفسکی یک روانرنجورِ بالقوه پدرکش است و با کمک رمانهای او بخشی از نظریههای روانشناسانهی خود را سر و شکل داد. سوررئالیستها با آنچه از داستایفسکی وام گرفته بودند مانیفستشان را نوشتند. مارشال برمن در کتاب «تجربهی مدرنیته» انسان پترزبورگی درگیر با مدرنیته را با کمک «انسان زیرزمینی» داستایفسکی تصویر و تحلیل میکند. الیس ساندوز پیوند بین ادبیات و سیاست را از دل «مفتش اعظم» داستایفسکی بیرون میکشد. جان فانته در نشئگی حاصل از خواندن «برادران کارامازوف»، رمان فوقالعادهاش با نام «رگ و ریشه»1 را مینویسد. این سیاهه را میتوان همینطور ادامه داد، اما آنچه باعث میشود من داستایفسکی را تحسین کنم همین است که او آنقدر مایه برای اندیشیدن از خودش به ارث گذاشته که هر کسی بتواند بنا به سلیقه، حصهی خودش را از این ماترک بردارد.
در این میان سهم مورد علاقهی من همان است که پیشتر نوشتم: تماشای تلاش او برای یافتن ایمان از دل بیایمانی.
----------------------------
1. Grapes of brotherhood
مطلب مرتبط:
نگاهی به رمان «جنایت و مکافات»، نوشته «فئودور داستایوفسکی»