مجله میدان آزادی: هفدهم دی در تقویم هنر ایران روز تولد استاد محمدرضا لطفی آهنگساز، موسیقیدان، مدرس، نوازنده و چهره تاثیرگذار و ماندگار فرهنگ، هنر و موسیقی ایران است. به همین بهانه حسن صنوبری یادداشتی درباره این استاد بزرگ موسیقی معاصر نوشته است که در ادامه میخوانید:
امروز زادروز جاودانیاد استاد محمدرضا لطفی است، رهبر انقلابِ موسیقی ایرانی.
در این روز خاص میخواهم روایت او و مقام بینظیرش را از جایی شروع کنم که کمتر درمورد آن سخن میگویند. نه از تارنوازیهای سحرانگیزش، نه از انقلاب بزرگش در زمینه احیای موسیقی سنتی و ردیفدستگاهی ایران، نه از تاسیس چاووش، نه از احیای ساز کمانچهاش، نه از سهتارنوازیهای قلندرانهاش، نه از تاسیس شیدا، نه از نهضت بازگشت به سازهای ایرانی و حذف سازهای تحمیلیاش، نه از سپیده و کاروان شهید و برادر بیقراره و قافلهسالار و دیگر تصنیفهای جاودانش، نه از مبارزات سیاسیاش در دوران پهلوی، نه از رد کردن سکه دربار و مغضوب شدنش، نه از استعفایش از رادیو پس از فاجعه هفده شهریور، نه از احیای موسیقی اجتماعی در قالب موسیقی سنتیاش، نه از احیای سنت بداههنوازیاش، نه از احیای سنت گروهنوازیاش، نه از همراهان و شاگردان مشهورش، نه از استادان بزرگ و میراثداریاش، نه از فراز و فرودهای عاشقانه و خانوادگیاش، نه از فراز و فرودهای سیاسی و اجتماعیاش، نه از به جبهه رفتنش در ماههای ابتدایی جنگ، نه از شبهای پیادهرویاش کنار سفارت تسخیرشده، نه از شهرت و محبوبیت و موفقیتهایش در اوج جوانی...
میخواهم او را از بخش بایکوتشدهی زندگیاش یعنی هشتسال پایان عمرش روایت کنم: شصت تا شصتوهشتسالگی.
از سال ۱۳۸۵ که از فرنگ به ایران آمد و طی هشتسال شبانهروز کوشید و جنگید و دفاع مقدسی دیگر را رقم زد، اما اینبار نه از مرزهای خاکی وطن، بلکه از مرزهای فرهنگی هنری وطن، هشتسال نبرد برای دفاع از موسیقی ایرانی.
هنرمندان زیادی بودند که اجباری یا اختیاری جلای وطن کردند، اما هنرمندان خیلی کمی بودند که دوباره برگشتند. آنهایی که برگشتند عموما در جوانی رفته بودند، در میانسالی که پول و عواطفشان تمام شده بود برگشته بودند تا دوباره در پیری بتوانند با جیب پر بروند! اما لطفی این میان یک مورد عجیب بود. او در میانسالی رفت و در پیری برگشت! چه برگشتنی! تاسیس مکتبخانه میرزا عبدالله برای آموزش اصولی و سنتی و سینهبهسینه موسیقی ردیف دستگاهی به جوانان، تاسیس گروههای سهگانه شیدا (همنوازان، بانوان و بازسازی) که جمع پیر و جوان و زن و مرد بود، برگزاری کنسرتهای متعدد گروهنوازی و بداههنوازی در سراسر ایران، انتشار آلبومهای متعدد صوتی و تصویری باکلام و بیکلام، یک دور روایت صوتی مفصل و ارزشمند تاریخ موسیقی ایران در رادیو فرهنگ، انتشار مجلات نامه شیدا و کتاب سال شیدا و همچنین مقدمهنگاریهای مفصل و خواندنی در دفتر آلبومها.
لطفی وقتی از ایران رفت -در ماجرایی که چندان هم ارادی نبود- بزرگترین آهنگساز، نوازنده و مدیر هنری ایران در عرصۀ موسیقی بود؛ بیشتر شاهکارهایش را خلق کرده بود و نواخته بود و در اوج شهرت و موفقیت خودش بود. از طرفی همه انواع برخورد سرد را در دو حکومت دیده بود. و از طرفی بیش از عموم هنرمندان موسیقی به مردم و سرزمین و فرهنگ خود خدمت کرده بود. حالا دیگر کنسرتهای خارجی، تدریس در دانشگاههای خارجی، تحویلگرفتهشدن از سوی هنرشناسان خارجی، دریافت نامهها و مقالهها و ابراز محبتهای هموطنان و رسانههای داخلی از دور و یک زندگی آرام و مرفه در یک کشور ثروتمند خارجی انتظار او را میکشید. ولی او برگشت. برگشت تا کار ناتمام را تمام کند. برگشت چون هم زوال خود را درک کرد و هم از دور صدای زوال موسیقی ایرانی را شنید.
این قطعی نیست، ولی گفته میشود از همان سالها لطفی پی به بیماری پنهان خودش برده بود و شاید همین از جمله عوامل موثر در بازگشت او به ایران بود، ولی این قطعیست که لطفی از وقتی از سرطان خودش باخبر شد –حال هر زمانی- موضوع را از همه پنهان کرد، حتی نزدیکترین دوستانش.
لطفی با این انگیزه قوی با آنهمه آه و نالهای که اهالی موسیقی و رسانه از حسرت رفتنش در ایران ابراز میکردند، فکر میکرد بازگشتش با روی خوش همه همراه است، اما ماجرا اینطور پیش نرفت.
همواره سیاست و روابط اصلاحطلبان با اهالی هنر بهویژه موسیقی بهتر از رقیبشان بوده و سالی که لطفی بازگشت یکسال از شکست بزرگ اصلاحطلبان در عرصه سیاست و از دستدادن پایگاههای مردمیشان میگذشت، این بود که اعضای این گروه سیاسی در شرایطی قرار داشتند که ترجیح میدادند با استفاده از ارتباطی که با نخبگان دارند فضا را علیه قدرت مستقر تحریک کنند و مخصوصا از هرگونه رویداد ایجابی بزرگ در عرصه هنر جلوگیری کنند؛ مگر این رویداد قابل تفسیر علیه دولت و حکومت باشد. بنابراین آنها بازگشت لطفی را چندان خوشیمن نمیدیدند، مخصوصا لطفیای که بخواهد وسط میدان باشد و با شور و نشاط کار کند و کار بسازد و برای آموزش جوانها وقت بگذارد؛ وگرنه یک لطفی خموش و خموده و افسرده و دست از کار کشیده که فقط مصاحبه کند و غرغر کند و فحش بدهد امر مطلوبی بود برایشان؛ امری که در مورد لطفی که یک مرد جنگی بود -برخلاف بسیاری از هنرمندان- محال بود. این شد که تیغ رسانهها و بازیهای رسانهایشان را برای او تیز کردند، مخصوصا با توجه به اینکه این گروه بیشترین و بهترین رسانههای نخبگانی را نیز داشتند.
الغرض هرچقدر مردم و مخاطبان عمومی موسیقی و استادان بزرگ از بازگشت لطفی خوشحال شدند، انبوه رسانههای وابسته به اصلاحطلبان و همچنین رسانههای وابسته به مافیاهای شکلگرفتهی موسیقی در این سالها خشمگین و در کمین لطفی بودند. لطفی هر کنسرتی برگزار میکرد این روزنامههای زنجیرهای دست جمعی شروع به تحقیر و تمسخرش میکردند. سر یکی از کنسرتها یادم است همان موقع همه مطالب رسانهها را نگاه کردم ، تعدادی از بزرگان موسیقی مثل استاد داود گنجهای و همچنین تعدادی از بزرگان فرهنگ مثل استاد محمود دولتآبادی همگی در ستایشآمیزبودن نوازندگی لطفی سخن گفته بودند، اما روزنامههایی مثل شرق و اعتماد و اعتماد ملی و... در مطالبی شبیه به هم از زوال و ضعف موسیقی او نوشته بودند. منظورشان این بود: لطفی! در این سالها دیگر کنسرت برگزار نکن!
اما ماجرا فقط به همینجا ختم نمیشد، لطفی درمورد هر موضوعی سخن میگفت یک جریانسازی و جبههبندی رسانهای مقابلش تشکیل میدادند؛ اگر در نقد اشتباه شجریان طبق قواعد حرفهای هنری و حقوقی از متعلق بودن موسیقی به مولف اصلی یعنی آهنگساز و از متعلق بودن آلبوم به شرکت سازنده میگفت، به اسم دفاع از شجریان موضوع را سیاسی میکردند و لشکرکشی رسانهای علیهش راه میانداختند؛ اگر دربارهی تاریخچهی ساز کمانچه که خود به حق احیاگرش در ایران بود مصاحبهای میکرد، پرونده کمانچه راه میانداختند و از هر نوازندهای میتوانستند علیه لطفی و در تحریف یا تحقیر سخن او مطلب میگرفتند؛ تا جایی که از یک هنرمندی که امروز فکرش را نمیکنید، یعنی کیهان کلهر که خود شاگرد کمانچه لطفی بود نیز متن تندی علیه لطفی گرفتند، متنی که باورتان نمیشود این هنرمندِ آرام و صلحطلبی که بارها ویدئوهایش کنار اسبها را در صفحهتان بازنشر کردهاید روزی علیه استاد کهنسال خود گفته باشد. و این لشکرکشیها و تحریکها مدام و مدام در رسانههای اصلاحطلبان یا رسانههای زرد تکرار میشد و منظورشان این بود: لطفی! در این سالها دیگر حرف هم نزن!
اما مشکل فقط اصلاحطلبان نبودند. محافظهکاران و اصولگرایان و مسئولان دولت جدید هم سنگاندازیهای خاص خودشان را داشتند. طی چندین فقره مخصوصا در سالهای آخر عمر لطفی که در دوران دولت دوم احمدینژاد بود کنسرتهای لطفی در بابلسر، بهشهر اندیمشک و... با اینکه مجوز داشتند ناگهان لغو مجوز شدند و پاسخگونبودن مسئولان و نبود سیاست فرهنگی یکپارچه و احترام به قوانین بارها او را خشمگین و کلافه کرد. منظورشان این بود: لطفی! هرگز دیگر کنسرت برگزار نکن!
با همه اینها لطفی تسلیم نشد و پا پس نکشید. اتفاقا او به جبران این نابسامانیها و به جبران سالهای نبودنش دوچندان کار کرد و کوشید. در همین مدت اندک به جز آثار چهرههای بسیاری را هم به موسیقی ایرانی معرفی کرد؛ جوانانی که امروز جزو شاخصترینهای این هنرند. یکی از شاگردانش میگفت لطفی این سالها روزی هجده ساعت برای موسیقی وقت میگذاشت و شاگرد دیگر از حضور لطفی از هفت صبح تا یازده شب در مکتبخانه میگفت.
لطفی برخلاف آزاردهندگان و قدرناشناسانش هم ارزش کار خود و ارزش موسیقی ایرانی را میدانست و هم از فرصت محدود عمر و اثرگذاری خود خبر داشت، این بود که با انبوه کلاسها و کنسرتها و یادداشتها و مصاحبهها و آهنگهایش در اوج فراموشی و خاموشی موسیقی سنتی در دهه هشتاد، شوری دوباره در دل موسیقی ایرانی بهپا کرد و بار دیگر نگاههای نسلی دیگر را به این جادوی هنر مشرقزمین و ایران عزیز خیره کرد.
پیرمرد اول کارش را تمام کرد، بعد چمدان ابدیت را بست.
او در مصاحبههایش در ابتدای بازگشت به وطن گفته بود:
«در آمریکا و سوئیس خانه و زندگی و وضعیت مجهز و خوبی داشتم، امکان آن را داشتم که کنسرتهایم را اجرا کنم و به هر جای دنیا که میخواهم؛ مسافرت کنم و با هیچکدام از مسایلی که در اینجا دارم، درگیر نبودم، اما در یک لحظه احساس کردم، موسیقی ایرانی در فرم موسیقی دستگاهی و موسیقی هنریاش تقریبا در حال از بین رفتن است. فکر کردم با تجربهای که در این ۲۵ سال کسب کردم، به همراه تجربیات گذشتهام، شاید بتوانم کاری برای این موسیقی انجام دهم. احساس کردم که در عرصه هنر و موسیقی در ایران به حضور من نیاز است و وضعیت فرهنگی و موسیقایی ما به هم ریخته است و اینجا من میتوانم مفیدتر باشم تا آنجا. در عرض سه ماه تصمیم گرفتم به ایران بیایم و گفتم اینجا دیگر جای من نیست باید به ایران بروم، اسباب و اثاثیههایم را بعدا بیاورید و دیگر بر نمیگردم! این احساس نیاز در حدود ۱۰ سال پیش وجود نداشت اما دیدم که وضعیت این هنر کاملا به هم ریخته و رابطه نسل جدید هم دارد قطع میشود و اگر دیر بجنبیم دیگر کار از کار گذشته و بعدا هم نمیتوانیم کاری کنیم.»