یکشنبه 09 اردیبهشت 1403 / خواندن: 19 دقیقه
پرونده قهر | صفحه پانزدهم

یادداشت: روایت قهر مهدی اخوان ثالث و علی موسوی گرمارودی

این‌ها روایت سیدعلی موسوی گرمارودی‌ است از اولین دیدارش با مهدی اخوان ثالث. دیداری که آشنایی و دوستی‌ای را رقم زد که باعث می‌شد موسوی گرمارودی همیشه به چشم استادی به اخوان بنگرد و از راهنمایی‌اش بهره ببرد و کتاب‌هایش را بدهد تا اخوان نظرش را بگوید و... . مراوده و دوستی‌ای که اگر نبود، آن سوءتفاهمی که سال 58 دل اخوان را رنجاند و باعث شد یک شکوائیه‌ی طولانی بگوید برای گرمارودی، خیلی زود به اخوانیه ختم نمی‌شد و به جای یک کدورت کوتاه، به یک قهر طولانی می‌انجامید.

4.5
یادداشت: روایت قهر مهدی اخوان ثالث و علی موسوی گرمارودی

مجله میدان آزادی: ردپای قهر را در میان نویسندگان، عکاسان و سینماگران دنبال کردیم و این بار، در پنجمین مطلب از ستون «روایت قهر هنرمندان»، به سراغ یک قهر شاعرانه رفته‌ایم. روایت قهر میان زنده‌یاد مهدی اخوان ثالث و دکتر سیدعلی موسوی گرمارودی که در برهه‌ای از تاریخ زندگی‌ این دو هنرمند رخ داده است را در صفحه تازه‌ی «پرونده‌ی قهر» بخوانید که به قلم خانم عصمت زارعی نوشته شده است:

 

«اخوان رو کرد به من و پرسید: «کجا به دنیا آمده‌ای؟»
گفتم: «قم»
گفت: «عجب! قم؟ پس انگار به یک معنا خواهر و برادریم؟» او خندید و با دستش دنباله‌ی بلند گیسوان افشانش را که بر روی افتاده بود، به پشت سر افکند.
من که هنوز جوان و قدری کله‌شق بودم، از این مطایبه چندان خوشم نیامد، اما به‌زحمت خودداری کردم و پاسخی نگفتم. شاید چشم‌های هوشمند او رنگ ملال را بر چهره‌ام خواند که بی‌درنگ گفت: «به دل نگیر، شوخی کردم.»
و برای جبران و ترمیم، بیتی از مثنوی آیت‌الله‌العظمي وحيد خراسانی را خواند که:
این مهر و منیر و ماه رخشان
عکسی بود از قم و خراسان
در پایان آن نخستین دیدار که ساعتی بیش کشید، چندان مهربانی و شادمانگی و راهنمایی کرد که وقتی برمی‌خاستم، دلم پیش او جا مانده بود. و آن دیدار، آغاز یک آشنایی طولانی شد.» 

این‌ها روایت سیدعلی موسوی گرمارودی‌ است از اولین دیدارش با مهدی اخوان ثالث، سال37، 38 در تهران، وقتی گرمارودی حدود بیست و پنج ساله بوده. دیداری که بعدها با هم‌مسیری و تاحدی همسایگی همراه شد و آشنایی و دوستی‌ای را رقم زد که باعث می‌شد موسوی گرمارودی همیشه به چشم استادی به اخوان بنگرد و از راهنمایی‌اش بهره ببرد و کتاب‌هایش را بدهد تا اخوان نظرش را بگوید و... . مراوده و دوستی‌ای که اگر نبود، آن سوءتفاهمی که سال 58 دل اخوان را رنجاند و باعث شد یک شکوائیه‌ی طولانی بگوید برای گرمارودی، خیلی زود به اخوانیه ختم نمی‌شد و به جای یک کدورت کوتاه، به یک قهر طولانی می‌انجامید.

ماجرا این است که سال ۱۳۵۸ علی موسوی گرمارودی به سرپرستی مؤسسه‌ی فرانکلين سابق که به سازمان آموزشي، علمي، فرهنگي انقلاب اسلامي و بعدها انتشارات علمی‌فرهنگی تغییر نام داد، منصوب می‌شود. موسوی گرمارودی، از اخوان ثالث به‌عنوان سرويراستار دعوت به همکاری می‌کند. اما در انجمن اسلامی قضاوت‌های ناروایی نسبت به اخوان بین برخی کارمندان ایجاد می‌شود و زمزمه‌هایی شنیده می‌شود مثل اینکه اخوان کار نمی‌کند، یا چرا موهایش بلند است، یا چرا در نماز جماعت شرکت نمی‌کند و... . این‌ها کدورت‌هایی را در فضای کاری برای اخوان به وجود می‌آورد که او گمان می‌کند موسوی گرمارودی در این حرف‌ها نقش داشته تا او را وادار به استعفا کند. این می‌شود که قطعه شعری را با این مطلع می‌گوید:

هان ای علی موسوی گرمارودی
آلوده به منت مکن این لقمه‌ی نان را

و می‌رود این دلخوری شاعرانه را می‌گذارد روی میز موسوی گرمارودی. نمی‌سپارد به این دفتر و آن دستک و فلان روزنامه و بهمان مجله. به‌طرز عجیب و زیبایی در عین کدورت، لطیفانه می‌گوید:

نی نی که شکایت ز تو هم نزد تو آرم
اهلیت و انصاف تو قاضی ا‌ست میان را

اینگونه می‌شود که گفتگو، این گمشده‌ی دنیای رنجش‌ها و قهرها اتفاق می‌افتد و موسوی گرمارودی برایش توضیح می‌دهد که اشتباه کرده و نکاتی را یادآوری می‌کند. خوشبختانه سوءتفاهم رفع می‌شود. اخوان به تعذیر می‌رود و در عرض یک ساعت، دوازده سیزده بیت دیگر به اخوانیه اضافه می‌کند و برمی‌گردد: 

اینجا به دلم کرد خطور اینکه روا نیست
شکوای من آن یار گرانمایه روان را

بعدها اگرچه فضا شفاف شده و کدورت از بین رفته، علی موسوی گرمارودی هم می‌گوید من شاگرد شما هستم و به‌رسم اخوانیه، پاسخ این اخوانیه را می‌دهم و اخوان هم می‌پذیرد و موسوی به منزل اخوان می‌رود و پاسخ خود را برایش می‌خواند.

اما اجازه دهید روایت خواندنی خود اخوان از این واقعه را بخوانیم که در کتاب «تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم» آمده و موسوی گرمارودی در «غوطه در مهتاب» بازآورده:

«در چند ماهی که من در انتشارات آموزش و انقلاب اسلامی (فرانکلین سابق) کار می‌کردم، در زمان تصدی و مدیریت آقای سیدعلی موسوی گرمارودی، عده‌ای پنهانی بر این دیرینه دوست سخنور و باذوق و مسلمان صادق و با سعه‌ی صدر ـ آقای گرمارودی ـ فشارها وارد کرده، توطئه‌ها چیده، خلاصه با نامه‌پرانی‌ها و دوز و کلک‌های بسیار درصدد این بودند که مرا برنجانند و کاری کنند که وادار به استعفا شوم. (مخصوصاً کسانی که بعد از چهل سال روسپیگری و خوش‌رقصی در زمان تصدی آمریکایی‌ها اکنون آب توبه بر سر ریخته، مسلمان دوآتشه و آتون شده بودند و مرا به... نمی‌دانم چه‌ها متهم می‌فرمودند.)

در یکی از جلسات عمومی من از حرف‌های یکی از کسانی که در آنجا کار می‌کرد، احساس توهینی نهفته به خودم کردم، بنابراین قطعه‌ی ذیل را برای آقای گرمارودی نوشتم و فرستادم. البته قطعه‌ی من در اصل و ابتدا بیست و سه بیت بود، ولی بعد که قطعه را به گرمارودی دادم و او چون اهل سخن و نکته‌بین و معنی‌یاب است، ناراحت شده بود ـ قضایای آن تشبثات و نامه‌پرانی‌ها و دوز و کلک‌ها را بر من فاش کرد و مدارک را نشانم داد. مــن دانستم که ایشان در حد امکان خود کوشش خویش را برای کار من و خنثی کردن توطئه‌ها کرده‌اند (و از چون اویی که انسانی نیک و نجیب و هوشمند است جز این هم انتظار نمی‌رفت)، و چون ممکن بود این قطعه در جایی چاپ شود و به دست ایام سپرده شود، خواستم جبران خشم و خروش خودم کنم و از این رو بقیه‌ی ابیات را به آن افزودم. بعدها گرمارودی جوابی به قطعه‌ی من داد که هر دو را می‌خوانید:

 

قطعه‌ی مهدی اخوان ثالث با نام «شكوى‌الغريب فی‌الوطن»:

هان ای علی موسوی گرمارودی
آلوده به منت مکن این لقمه‌ی نان را 
ای مرد نه شرقی و نه غربی، ز حقایق 
بشنو ز من این نکته و تصدیق کن آن را
حالت به ازین است چه در شرق و چه در غرب
اهل ادب و فضل و خداوند بیان را
طاغوت1 روا داشت به من نانی و آبی
هرچند به خون دلم آغشتی خوان را
ماموت2 گر این هم نه روا دارد باید
 بدرود کنم اهل خود و خانه و مان را
در جمع بری، آب مــرا بـهر دو تــا نـــان
کاو کار نیاورده برد مزد مجان را؟ 
من کارک خود می‌کنم و کرده‌ام از پیش
آثار گواهست و شناسی تو خود آن را
سی سال نبرد من و طاغوت عیان‌ است 
حاجت به بیان نیست، مَثل گفت، عیان را 
زندان و گرفتاری و بدبختی و تبعید
خود بود نبرد من و آن کم‌خبران را 
پیری و نداری ا‌ست کنون حاصل عمرم 
تا عبرت من پند شود نسل جوان را 
گر زانکه تو جای من و من جای تو بودم
کردار نه این بود من کارندان را
لجاره اگر عیب تو می‌کرد، به تفضیح
صد مُشت حوالت ز مَنَش بود دهان را
من این همه از چشم تو بینم نه، دگر کس
باور نکنم جر‌‌ئت بهمان و فلان را
گر میل و اشارت نبُود از تو به تشجیع
کی ناسره مردم سپرد راه عوان را؟
این سگ به من انداختن و بسته چنین سنگ
شعبان نجابت نپسندد رمضان را 
گفتی که نوانخانه و اطعام نداریم 
ای دست مریزاد، بگو خیل نوان را
من شکوه به جدّ تو علی می‌برم امشب
او مرد کریم و ســره‌ای بود جهان را 
نی نی که شکایت ز تو هم نزد تو آرم
اهلیت و انصاف تو قاضی ا‌ست میان را
ترکانه متاز ای سره مردی که سواری
اکنون که به دست تو سپردند عنان را
گیریم که لجاره نداند، تو که دانی
قدر من و فضل و ادب و شعر روان را
گر در همه بنگاه تو یک ثانی دارد
از جمع بران ثالث مهدی اخوان را 
ور زانکه ندارد بَدَل و نیک‌شناسی 
این شنعت و شر از چه پسندی و هوان را؟
آن حال نماند، ای بَبَم، این نیز نماند 
احوال بگردد به زمین دور زمان را
***
اینجا به دلم کرد خطور اینکه روا نیست
شکوای من آن یار گرانمایه روان را
گر گفته‌ی من بر تو گران آید و شاید
ز آن روح سبک بستُرم این گرم گُران را
اين نفثه‌ی مصدور من از ظلم بدان بود
نیکی تو، نبایست مخاطب شوی آن را 
ای مرد یقین، گر که گمانم به تو بد بود
خواهم ز یقین پوزش ناخوب گمان را 
شکوای من از ناسره ابناء زمان است
باری چه گناهی سره انحاء مكان را؟
گر من گله دارم ز دماوند و ز الوند
نبود به مَثَل جرم، سهند و سبلان را
گر زانکه ری و جی به من از جهل ستم کرد
جرم از چه نویسند عراق و همدان را؟ 
گر زانکه بدی‌ها ز ارسبار و ارس بـود 
کفران نسِزَد نیکی کارون و کران را 
بیداد معاویه کند، بد عَمْرو بِن العاص
 آنگاه شکایت از علی، شکوه‌کنان را؟
 من نَک دهم انصاف، تو تقصیر نکردی
از مهر و مروت حدِ مقدور و توان را
بی‌منت و بی‌مزد ز کارم گرهی کور
بگشودی و با شکر گواهم دل و جان را
بگذر که جهان جای گذشت است و گذرگاه
و «آسان گذران کار جهان گذران را»
باری تو بمانی و نکونام تو ماناد 
چندان که جهان حفظ کند نام و نشان را

 

قطعه‌ی علی موسوی گرمارودی با نام «تلك شقشَقَةٌ هَدَرَتْ...» :

ای سوخته حال، ای دلک غمزده‌ی من
بشناس کمی بیشتر احوال جهان را 
ز اول نه مگر گفتمت این نکته‌ی شیرین
تلخ است، مخور باده‌ی ابناء جهان را
تا مصر بلا چون روی ای یوسف تنها 
همراه مبر، هیچ یک از این اخوان را 
نیکی مکن و نان به دل دجله مینداز
کت کس به بیابان نزند سنگ و سنان را
نیکی همه بر جای هنرمندان کردی
یک چند مکن خوبی جز بی‌هنران را
آن بی‌هنرک را هنر این بس که همه عمر
هرگز بنیازرد نه خُرد و نه کلان را
از چوبه‌ی «گز»، رایحه‌ی‌ «عود»، نخیزد 
لیکن بنگر تا چه ازو خاست کمان را
زیباست بهاران به نظر ناربُن، اما
آزادگی «سرو»، خجل کرد، خزان را
ای کاش نبودی دل من شیفته‌ی‌ شعر
مردم همه از شیفتگی یافت زیان را
دیدی دلکا بیهده از پای فتادی 
چون تاختی از شوق در این راه حصان را
ای قاصدک غصه، کنون باز فراخیز
وز من برسان «ثالث مهدی اخوان» را
کای بر منت از خوان ادب منت بسیار
اما ز چه «با خون دل آغشتی» خوان را 
آیا نه منت خواستم آیی به کنارم
تا بر سر مردم نهم آن سرو روان را 
تریاق تو آیا نه همین دست من آورد
کز پا فکند بهر تو مر زهر گران را
این بود مرا دست‌مریزاد که گفتی:
«آلوده به منت مکن این لقمه‌ی نان را»؟
مردم همگی عائله‌ی‌ خوان خدایند 
کس از چه برد منت بهمان و فلان را
من خویش تو را هیچ به‌جز نیکی گفتم؟
بر من چه نهی نام چنین را و چنان را؟
تا می‌شنوی زمزمه‌ی موسی عمران
چون می‌طلبی دمدمه‌ی سامریان را؟ 
چون دعوی دجال پذیرد به زمانه
آنکو شنود، دعوت «مهدی» زمان را 
«لجاره اگر عیب تو می‌کرد، به تفضیح
بالله ز منش بود دوصد مشت دهان را»
تو شکوه به جدم علی آوردی و بردی
من شکوه‌ی تو با که برم، تا برم آن را؟
اسلام مرا گفت که پاس تو بدارم
کز پیش تو آموخته‌ام شعر روان را 
«مزدشت» تو آیا به تو فرمود که گویی
آن گفته که افسرده کند جان و جنان را
آن شاعر یمگان نه مگر گفت و بجا گفت
ک... از گفته‌ی ناخوب نگهدار زبان را
**
صد شکر که آن حال بسی دیر نپایید 
و احوال بگردید و بدیدی تو نهان را 
صد شکر که آن خوب‌ترین یار دگر بار 
آمد به سر مهر و صفا داد میان را
دیدی چو مَنَت بوده‌ام از پیش هواخواه 
یک‌سوی نهادی همه ناخوب گمان را 
صد شکر که آن پیر سخندانان بنواخت
با مهر خود این شاعر فرزند و جوان را
امّید که «امّید» به من خرده نگیرد
این پاسخ نادَرخور ناسَخته بیان را
به کز مثلی مردمی آرم سخنی نغز
تا شرح کنم نسبت خویش و اخوان را
یارم همه دانی و منم هیچ مدانی
باری چه کند هیچ مدانی، همه‌دان را
 


1. گرمارودی نوشته در نسخه‌ای که به من داده بود: «طاغوت روا داشت به من لقمه‌ی نانی» آمده است.

2. گرمارودی نوشته در نسخه‌ای که به من داده بود، این بیت چنین آمده: «اسلام گر این هم نه روا دارد، ای وای پس من چه‌ کنم عائله خرد و کلان را».


مطالب مرتبط: 

موشن‌ویدئو: نگاهی به زندگی و آثار «مهدی اخوان ثالث»
تک‌نگاری: نگاهی به زندگی و آثار سید علی موسوی گرمارودی
 




  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط «میدان آزادی» منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد!

نکته دان
این‌ها کدورت‌هایی را در فضای کاری برای اخوان به وجود می‌آورد که او گمان می‌کند موسوی گرمارودی در این حرف‌ها نقش داشته تا او را وادار به استعفا کند. این می‌شود که قطعه شعری را با این مطلع می‌گوید: «هان ای علی موسوی گرمارودی / آلوده به منت مکن این لقمه‌ی نان را» و می‌رود این دلخوری شاعرانه را می‌گذارد روی میز موسوی گرمارودی. نمی‌سپارد به این دفتر و آن دستک و فلان روزنامه و بهمان مجله.

اینگونه می‌شود که گفتگو، این گمشده‌ی دنیای رنجش‌ها و قهرها اتفاق می‌افتد و موسوی گرمارودی برایش توضیح می‌دهد که اشتباه کرده و نکاتی را یادآوری می‌کند. خوشبختانه سوءتفاهم رفع می‌شود. اخوان به تعذیر می‌رود و در عرض یک ساعت، دوازده سیزده بیت دیگر به اخوانیه اضافه می‌کند و برمی‌گردد. بعدها اگرچه فضا شفاف شده و کدورت از بین رفته، علی موسوی گرمارودی هم می‌گوید من شاگرد شما هستم و به‌رسم اخوانیه، پاسخ این اخوانیه را می‌دهم و اخوان هم می‌پذیرد و موسوی به منزل اخوان می‌رود و پاسخ خود را برایش می‌خواند.

مطالب مرتبط