مجله میدان آزادی: مجله میدان آزادی: «فراری 2» تازهترین سریال صداوسیما است که شب گذشته آخرین قسمت آن پخش شد. این سریال فصل دوم سریال فراری است که در تیرماه سال جاری روی آنتن تلوزیون رفت و اکنون پخش فصل دوم آن به پایان رسیده است. به همین بهانه و در جدیدترین صفحه از پرونده «روزی روزگاری تلویزیون» نقد و بررسی سریال فراری را به قلم سمیه کشوری بخوانید:
سریال «فراری» ساختهی «امیر داسارگر» است که فصل اول آن در تیرماه و فصل دوم آن نیز در بهمنماه ۱۴۰۳ در زمان مدیریت پیمان جبلی از شبکهی یک پخش شد. به گفتهی کارگردان، ساخت این دو فصل چهار سال طول کشیده است.
تهیهکنندههای این سریال «امیر پوروزیری» و «سجاد نصرالهینسب» هستند. از بازیگران آن هم میتوان به هدایت هاشمی در نقش «حسن آقا»، نسرین بابایی، حسین اجاقلو، زینالعابدین تقیپور در نقش جوانی «هادی»، حسین رفیعی، شهرام قائدی، علی زرمهری، شهین تسلیمی و جواد خواجوی اشاره کرد.
فصل یک سریال «فراری» در بیست و یک قسمت پخش شد و به اتمام رسید ولی بازخوردی نگرفت و نتوانست بینندگان را با خود همراه کند و پای تلویزیون بنشاند. اگرچه «امیر داسارگر» علاوهبر بینظمی در پخش سریال، با اعتراض به زمان و نوع پخش این سریال، معتقد بود سریالش «قربانی بیتدبیری مدیران تلویزیون در پخش» شده است، چرا که سریال در هفتهی دوم مناظرات انتخابات ریاست جمهوری و دههی اول محرم شروع شد. با این حال فصل دوم سریال هم که در زمانی مناسب پخش شد، همچنان مخاطب را جذب نکرد. البته داسارگر این اعتقاد را نیز دارد که چون در رسانهها گفته شده فیلم او درباره مدافعان حرم است باعث ریزش مخاطبان شده است! سوال اینجاست که اگر آقای داسارگر طبق این گفتهشان در مصاحبه، کار کردن برای شهدای حرم را عامل ریزش مخاطب میدانند چرا هم در فیلمهای کوتاه، هم سینمایی و هم دو فصل سریال به سراغ این سوژه رفته است؟
در ادامه این مطلب قرار است کلیت سریال فراری و بیشتر فصل دوم سریال فراری را مورد بررسی قرار دهیم و برای این مهم ابتدا به سراغ مولفان اثر میرویم.
امیر داسارگر کیست؟
«امیر داسارگر» با مدرک کارشناسی عمران از دانشگاه امام حسین (ع)، در حال حاضر در حیطهی فیلمسازی فعالیت میکند. در واقع داسارگر، فيلمسازی برآمده از جبههی فرهنگی انقلاب اسلامی و مدرسهی عمار است و در دورهی ششم جشنوارهی مردمی فیلم عمار نیز عضو هیئت داوران بخش «فیلم ما» بوده است.
داسارگر کارش را با نوشتن فيلمنامه شروع کرد. بعد سراغ ساخت فیلم رفت و سه فيلم کوتاه داستانی با نامهای «اکسيژن» (دربارهی فتنه)، «يک روز ديرتر» و «نفس به نفس» (در ژانر دفاع مقدس) ساخت. در ادامه فیلمی نیمهبلند چهل دقيقهای به نام «هنگامه» ساخت که در جشنوارهی فیلم عمار ۱۳۹۴ از آن تقدیر شد و روی پیشانیاش مُهرِ «اولين فيلم داستانی دربارهی مدافعان حرم» خورد.
درکارنامهی هنری این کارگردان سی و نهساله، فیلمی سینمایی در ژانر نوجوان به نام «منطقهی پرواز ممنوع» ساخت ۱۳۹۸ نیز به چشم میخورد که اتفاقاً این فیلم نیز «پرفروشترین فیلم سینمای کودک و نوجوان» است. فیلم ملغمهای از موضوعاتی مثل مدافعان حرم، پاسبانی از محیط زیست، بومیسازی دانش، باریکههایی از ژانر مقاومت با نمایش فعالیتهای علمی دانشآموزان و دستاوردهای علمی آنهاست.
گریزی به فیلم منطقهی پرواز ممنوع و عوامل فروش موفق آن
این فیلم داستان سه نوجوان است که برای شرکت در مسابقهای برای ساخت پهپاد تلاش میکنند. قصهی «منطقهی پرواز ممنوع» شباهت زیادی به سریال «فراری» دارد. حتی انتخاب بازیگرها و نمایش بیوقفهی همزیستی ایرانیها با افغانستانیها در هر دو اثر مشترک است.

داسارگر در فیلم «منطقهی پرواز ممنوع» و سریال «فراری» از موتیفهایی استفاده کرده تا سبک خود را در آثارش جا بیندازد و اثر انگشتش را در کارهایش ببینیم. مثلا موضوعات نوجوانان (صرفا نوجوانان پسر)، زوم کردن روی زیست فرزند خانوادههای مذهبی و نمایش سبک زندگی آنها و گریز به موضوع شهدای مدافع حرم. استفادهی مدام از قاب عکس شهدا و بهره گرفتن از اسامی همان شهدا در کارهای داسارگر تکرار میشود. گویی آقامصطفی در «منطقهی پرواز ممنوع» یادآور رشادتهای شهید «مصطفی صدرزاده» است. در جایی هم سکانسی از قاب عکس شهید صدرزاده در کارگاه میبینیم که دوربین گذرا از آن عبور میکند. همین اتفاق در استفاده از عکس شهید «ابراهیم هادی» و استفاده از نام هادی برای شخصیت «فراری» تکرار میشود.
البته باید گفت تکرار و موتیفسازی میتواند بهنوعی سبک کار کارگردان باشد، ولی تکراری که موتیف کار بشود و از دلِ آن سبکِ هنرمند بیرون بیاید، نه اینکه چنین اتفاقی نتیجهی فقر موضوع و قصهپردازی باشد.
کاملاً مشخص است که داسارگر خواسته موفقیت فیلم «منطقهی پرواز ممنوع» را با ساخت سریال «فراری» تکرار کند. درصورتی که موفقیت در سینما با جذب مخاطب در تلویزیون زمین تا آسمان متفاوت است و یکی از بزرگترین تفاوتها این است که در تلویزیون تا خود مخاطب نخواهد، هیچ تبلیغ و حمایتی نمیتواند او را وادار به دیدن برنامهای کند. برای روشن شدن این موضوع باید دلایل پرفروش شدن «منطقه پرواز ممنوع» را بررسی کنیم:
ایران متاسفانه تا سالهای سال در حوزهی سینمای کودک و نوجوان دچار سکوت و سکون فیلمسازی بود. گذشت و گذشت تا اینکه کشور ناگهان با انبوهی از نسل زد مواجهه شد که با نسل قبلی خودش تفاوت چشمگیری داشت. در غیاب آثار ایرانی، نوجوان تغذیهی هنری و فرهنگیاش را از آن ورِ آب میگیرد که معلوم هم نیست آن خوراک چه چیزهایی در خودش دارد. باید کاری انجام میشد تا نوجوان ایرانی، ایرانی بماند.
طبق روال یک دهه اخیر جریانها و نهادهای (گاها نوپای) مدعی فرهنگ به یکباره احساس مسئولیت کردند و شروع کردند به تولید محصول از جمله تک و توک فیلم سینمایی برای حوزه کودک و نوجوان. البته باید گفت دستشان درد نکند. چون بالاخره این سکونِ محض تکانی خورد و جدا از خوب یا بد بودن آثار، به هر حال یک از صفر بالاتر است. آن هم در زمانهای که سینمای کودک و نوجوان به معنای واقعی از معنا و مفهوم تهی شده بود. ولی این موضوع وقتی قابل تحسین است که این ظرفیت برای همه در کشور یکسان باشد.
در زمان اکران فیلم «منطقهی پرواز ممنوع» یک اتفاق جالب و به همان میزان عجیب افتاد. هر جا سرت را میچرخاندی، روی بنرها، در خیابانهای شلوغ، در تلویزیون و غیره، تصاویر بزرگی از این فیلم میدیدی یا صدای آن را میشنیدی. به عبارتی این فیلم از تمام ظرفیت رسانه و تبلیغات عمومی کشور استفاده کرد؛ از بلیت رایگان گرفته تا نمایش در مساجد و مدرسهها، از فروش بلیت با تخفیف در مدرسهها برای والدین و کودکان تا تبلیغات دم به دم در شبکه پویا و امید. اگر هم فیلم «منطقهی پرواز ممنوع» فیلم ضعیفی باشد، به لطف تبلیغات مدام، در نتیجهی اصرار فرزندان برای دیدن آن، فیلم به هر صورت دیده میشود و برچسب «پربیننده» میخورد. اگر هم با اغماض این فیلم را موفق بدانیم، نمیتوان حمایت بیچون و چرا و چند ماههی رسانه و ارگانها را در جریان دیده شدن آن نادیده بگیریم.
حالا که داسارگر سریال «فراری» را ساخته و دیگر آن حمایت رسانه و ارگانها را ندارد آیا باز هم توانسته همانقدر مخاطب جذب کند؟ پاسخ منفی است. نه در فصل اول سریال و نه در فصل دوم و حق این پرسش را برای خود محفوظ میداریم که چرا وقتی فصل اول شکست خورد، بلافاصله فصل دوم تولید شد؟
تهیهکنندگان سریال فراری
تهیهکنندگی سریال «فراری» را امیر پوروزیری و سجاد نصرالهینسب بر عهده داشتند. بین این دو اسم نام امیر پوروزیری آشناتر است و دلیلش شرکت در چهل و سومین جشنوارهی فیلم فجر است. پوروزیری که کارش را با ساختن مستند شروع کرده بود، در جشنوارهی امسال نیز با کارگردانی فیلم ۱۹۶۸، شانس خود را در حوزهی ساخت سینمایی دربارهی تاریخ سیاسی ایران محک زد.
در کارنامهی او فیلمبرداری سینما و کارگردانی دو سریال تلویزیونی «مینو» و «شادآباد» هم به چشم میخورد. همچنین تهیهکنندهی مجموعهی «آمرلی» که کارگردانی سوری به نام احمد ابراهیم احمد برای فیلمنت ساخته، پوروزیری است.
سجاد نصرالهینسب تا اینجا فقط تهیهکنندگی دو فیلمهای سینمایی «در آغوش درخت» و «آپاراتچی» را در کارنامهاش دارد و ظاهراً ترکیب امیر پوروزیری و سجاد نصرالهینسب، در سریال تلویزیونی «دربندون» شکل گرفته و در سریال «فراری» ادامه پیدا کرده است.
خلاصهی داستان فصل یک فراری
فصل یک روایتگر داستان زندگی هادی، نوجوانی در اواخر دههی هفتاد است که رؤیای قهرمانی در مسابقات کشتی را در سر دارد. هادی که در خانوادهای مذهبی و تقریباً پرجمعیت زندگی میکند برای رسیدن به هدفش با فراز و نشیبهایی روبهروست. از همین خلاصهی مختصر، متوجه میشویم ژانر سریال بیوگرافی یا زندگینامهای است.

خلاصهی داستان فصل دو فراری
در فصل دوم هادی که دیگر بزرگ شده و در دورهی جوانی قرار دارد رؤیایش هم عوض میشود و ما با رویِ دیگر و وسیعتری از قهرمان روبهرو میشویم. هادیِ فصل یک که در حال تربیت شدن بود، در فصلِ دو در حال تربیت کردن نوجوانان محله است. دیگر اولویتش قهرمانی جهان در کشتی نیست بلکه میخواهد در قامت یک بسیجی در مسجد محله دنیای نوجوانان را آباد کند.

چرا فراری؟
هادی میخواهد نوجوانهای محل را بچهمسجدی کند و آغوشی باز هم برای اراذل محله دارد. او قهرمانی خاموش و بدون سر و صداست و رسالتش را از ازدواج هم مهمتر میداند. اما وقتی پای عشق وسط میآید، مسئولیت هم در کنارش است. هادی خسته از دردسرهای کارهای جهانی برای نوجوانان و برای موفقیت در ازدواج بهدنبال شغل میرود. ولی هادی باید فرار کند؛ از تعلقات دنیا یا از هر چیزی که او را به علایق دنیوی بند میکند.
قصه پیش میرود تا ناگهان به اتفاقات سوریه و لبنان گره میخورد و هادی به خارج از کشور میرود. در همهی خلاصههایی که در سایتهای مختلف وجود دارد نوشته شده که قرار است در ادامه زندگی شخصیتی از مدافعان حرم را ببینیم. ولی آیا واقعاً قرار است قصه به این سمت برود؟ نمیدانیم. چون سازندگان آن هنوز به درستی زیر بار این قضیه نمیروند!
«امیر داسارگر» در خبرگزاری فارس گفته اعلام این خبر که خط اصلی داستان دربارهی شهدای مدافعان حرم است، «باعث شده در جذب مخاطب به ما لطمه وارد شود»! اما مگر این خود تهیهکننده اثر نبوده که در مصاحبهای با سایت العالم گفته «قرار است فاز دوم مربوط به نمایی از زندگی هادی، قهرمان داستان بهعنوان مدافع حرم، بهزودی در سوریه تصویربرداری شود». حتی در دیگر مصاحبهها از طرف عوامل سازنده صراحتا گفته میشود این سریال برداشتی آزاد از زندگی شهید مصطفی صدرزاده است. اما گویا وقتی پای ارزیابی اثر وسط میآید، وقتی قرار است علت شکست سریال در جذب مخاطب مشخص شود، تکلیف عوامل با آنچه خود گفتهاند مشخص نیست، و نه تنها موضوعی که صراحتا اعلام شده در حد شایعه فروکاسته میشود، بلکه ضعف عملکرد هنری و فنی سازندگان به پای این موضوع نوشته میشود. اما کاش دلسوزی پیدا شود و به آقای داسارگر بگوید کار ساختن برای مدافعان حرم، باعث لطمه به جذب مخاطب نمیشود؛ «ضعیف کار ساختن برای مدافعان حرم» باعث لطمه به جذب مخاطب میشود.

نقدهای منفی به سریال فراری
روزمره بی قصه
سریال «فراری» تمام تلاشش را کرده تا فضا و زیست یک خانوادهی دیندار ایرانی را به تصویر بکشد و اتفاق خوب آن این است که روی ورزش کشتی که با ایران و فرهنگ ایرانی همزیستی دارد، دست گذاشته. مهمتر از همه اینکه سوژهی داستانی خود را نوجوانی از خانوادهای مذهبی با رؤیاهای منحصر به خود انتخاب کرده، تحسینبرانگیز است. اما تماشای سکانسهای طولانی روزمره یک خانواده دیندار از طبقات عموما پایین مالی، چیزی نیست که تماشاگر بخواهد. تماشاگر قصه میخواهد تا آن را دنبال کند و فراری بیقصه است. آن هم در زمانهای که بسیاری از نوجوانها از طریق فضای مجازی، درگیر محتوای نامناسب هستند که به شکاف و سردی عمیق میان آنها با خانواده و سیستم آموزشی و هرچه مرتبط به فرهنگ ایرانی است شده.
ولی سؤالی که پیش میآید این است که با وجود اینهمه خطر و در دسترس بودن انواع محتواهای فکر شده بیربط و باربط به زیست ایرانی، آیا سریال «فراری» موفق شده مخاطب هدف خودش یعنی نوجوانان را پای سریال بنشاند؟ گذشته از اینکه سویهی دیگر فیلم این است که خانوادهها با رفتار درست با نوجوانان بهخصوص در دورهی بلوغ آشنا شوند و گذشته از اینکه سریال در این سویه موفق بوده یا نه، متاسفانه باید گفت سریال نتوانسته ارتباط ملموسی با نسلِ خودش برقرار کند.
استفادهی نادرست از سرمایهای ارزشمند
جدا از اینکه در طول سریال هر جا سر میچرخانی عکس شهید ابراهیم هادی را در قابهای سریال مثل سالن کشتی، مسجد، اتاق هادی و... میبینی، «امیر داسارگر» در تیتراژ آغازین هم اثرش را به شهید ابراهیم هادی تقدیم کرده است. این را بگذارید کنار خواب و رؤیاهایی که هادی گاه و بیگاه از این شهید میبیند. بد نیست در اینجا دربارهی جریان الگوسازی از ابراهیم هادی در کشور بگوییم.
جریان الگوسازی از ابراهیم هادی با چاپ کتاب «سلام بر ابراهیم» به اوج خود رسید و تب و تاب زیادی در میان مردم بهخصوص نوجوانها و جوانها راه انداخت. اما در این رخداد آنقدر اغراق شد که نتیجهاش دوری شهید از مردم بود؛ از تأکید روی جنبهی معجزهوار زندگی این شهید تا خوابها و رؤیاهای صادقهاش همه باعث شد این شهید وجهی الوهی و دور از دسترس پیدا کند. قصد ما زیر سؤال بردن خلوص این شهید یا کرامات ایشان نیست. قصه چیز دیگری است. قصه این است که ما با ساخت آثاری ضعیف سرمایهای انسانی را که روایتِ منحصربهفردی دارد حیف و میل میکنیم.
ضعف در نمادسازی
نگاه تمثیلی سریال هم خلاقانه و منحصربهفرد نیست. در فصل اول، هادی در خواب مردی را میبیند که در همان نگاه اول ما را به یاد شهید ابراهیم هادی میاندازد. مرد در خوابِ هادیِ نوجوان، به چوپانی مشغول است و به هادی میگوید راهش را گم کرده است و میخواهد راه نشانش دهد. میدانیم که خواب تأویل دارد، حتی اگر خاطرات همرزمان این شهید در منطقهی گیلان غرب بههمراه گروه شناسایی و برخورد زیبایش با چوپان منطقه را ندیده بگیریم.
در فصل دوم سکانسی از گم شدن هادی با دیگر نوجوانان را در کوه و کمر میبینیم. صبح سر و کلهی چوپانی پیدا میشود. هادی خوابش را به یاد میآورد. تداعی این دو سکانس با هم همان پیدا شدن راه هادی است. از طرفی تأکید چوپان بر اینکه باید مراقب گله باشد تا راه را گم نکنند گویی تداعیکنندهی چوپان بودن هادی در این قصه برای راهنمایی نوجوانهاست. البته تلاش برای نمادسازی در فیلم و سریال کار زیبا و خلاقانهای است ولی این کار باید خلاقانه و نوآورانه باشد تا گلدرشت به نظر نیاید.
معضل فیلمنامه
اگرچه در خلاصهی سریال آمده که قرار است روابط انسانی، چالشهای اجتماعی و مسائل خانوادگیای را که بیشتر حول شخصیت هادی میچرخد، ببینیم، ولی سریال در نمایش واقعی همین عناوین میلنگد. بزرگترین مشکل سریال «فراری» نداشتن گره داستانی است. تا جایی که داستان در چندین قسمت تخت و مسطح پیش میرود و جز تماشای زندگی روزمره چیزی دستگیرت نمیشود. مشخص است که سریال برای بیست قسمت قصه ندارد.
دیالوگها عادی و در جاهایی نصیحتگونهاند. به عبارتی دیالوگها شاخصهی پیشبرندگی ندارند و در خدمت قصه نیستند. بهطور خلاصه سریال فیلمنامه ندارد.
باورپذیر نبودن
سریال «فراری» قرار است قدمبهقدم قهرمانانه یا شهیدانه زیستن شخصیتی را نشان دهد و برای این کار سراغ کشتیگیری و الگو قرار دادن شهدایی چون ابراهیم هادی میرود. از بازیگران افغانستانی برای سرمایهگذاری در شکلگیری تیپ فاطمیون در دفاع از حرم استفاده میکند و میخواهد همزیستی افغانستانی و ایرانی را نشان دهد. ولی متاسفانه هیچ کدام از اینها از دل قصه درنیامده و لاجرم بر دل هم نمینشیند.
سریال از سال ۷۶ شروع میشود و به دههی هشتاد هم میرسد. ولی دکورها و جزئیات ساخته و چیده شده، هیچ ربطی به این سالها ندارند و گویی همه چیز در همین دههی جاری اتفاق میافتد و فقط خیلی موبایل دست آدمها نیست.
بازیهای ضعیف
بازی هدایت هاشمی مثل همیشه است و هیچ تلاشی نکرده که فراتر از تیپ بازی کند. جدا از تیپسازی از یک پدر خوب، گریم هم راویتکنندهی همان کلیشههاست. بازی نسرین بابایی هم تیپیک و حوصلهسربر است. بازیگریِ دیگر بازیگران هم چنگی به دل نمیزند و با اغماض میشود به آنها نمرهی متوسط رو به پایین داد.
نور نپردازی!
نکتهی دیگر نورپردازی بد سریال است. سریال در قاب تلویزیون به اصطلاح بدنور است. گاهی فضای خانه تاریک و بهعبارتی گرگ و میشی دیده میشود. حتی در سکانسهای شاد و پرانرژی هم نورپردازی سرد و نامناسب است.
فقدان ویژگی سبکیژانری مشخص
آیا این سریال در ژانر نوجوانی، ورزشی، مذهبی و اجتماعی و حتی مقاومت موفق عمل کرده است؟
مشخص است تعدد ژانر و نوک زدن به موضوعات مختلف باعث شده سریال نتواند به هیچ کدام از ژانرها آنطور که باید و شاید بپردازد و به هم چفت و بست شود.
بلاتکلیفی
موارد بالا شکافِ عمیقی بین سریال و مخاطب ایجاد میکند و این فقط به این سریال محدود نمیشود. هرچه پیشتر میرویم شکاف بین تلویزیون و مخاطب ایرانی بیشتر میشود. در زمانهای که ابرقدرتهایی چون انواع و اقسام پلتفرمهای ایرانی و خارجی و شبکههای ماهوارهای فارسیزبان وجود دارند، صدا و سیما بهجای قدرتمندتر و رندانهتر عمل کردن، بیشتر به قهقرا میرود. حتی اگر همین سریالها را با سریالهای دههی هفتاد و هشتاد مقایسه کنیم (زمانی که تلویزیون هیچ هوویی نداشت) قطعاً انتخابِ مخاطبان، سریالهای همان دهههای قبل است. به همین دلیل است که آیفیلم که کارش پخش سریالهای تکراری سالهای قبل است، بیشتر ببینده دارد تا شبکههای دیگری که سریالهای تازه پخش میکنند.
عاملی که باعث میشود مخاطب از یک قسمت به قسمت بعدی کشیده شود، ایجاد تعلیق در داستان است. سریال نتوانسته تعلیق لازم برای جذب مخاطب را ایجاد کند و حتی در پایان قسمتها، داستان به شکلی ناامیدکننده و وسط یک دیالوگ روزمره تمام میشود.
سخن نهایی دربارهی «فراری» اینکه وقتی بود و نبود یک سریال با هم تفاوتی ندارد چرا باید ساخته شود؟ آیا این حیف و میل کردن پولی نیست که صاحبان اصلی آن مردم هستند و این مردم به فصل یک نه گفتند؟ سؤال مهمتر اینکه وقتی فصل یک موفق نبود، چرا فصل دو را ساختید؟ چه حمایتی پشت این پروژه وجود داشته؟ چرا صدا و سیما همچنان بر روی پیامهای گلدرشت مخابره کردن از طریق فیلم و سریالها اصرار دارد؟ چرا صدا و سیما به انتقادات بیتوجه است و گویی تنها دغدغهاش پر کردن آنتن است؟
تلویزیون اگر میخواهد «ملی» باشد باید تغییراتی اساسی در رویکرد خود ایجاد کند تا بتواند با مخاطبانش ارتباط مؤثری برقرار کند و از این تکرار و بیهودگی خارج شود.