ﺳﻪشنبه 11 بهمن 1401 / خواندن: 10 دقیقه
ترجمه اختصاصی میدان آزادی به بهانه سالروز اعلام جهانگیریِ کرونا

مصاحبه با اورهان پاموک درباره رمان پاندمیکی اش: «شب های طاعون»

شما در دانشگاه کلمبیا نویسندگی خلاق تدریس می‌کنید. آیا نویسنده‌شدن آموختنی است؟ پاموک: وقتی همین سؤال را از استادان دیگر دانشگاه کلمبیا می‌پرسم، به من می‌گویند: «کتاب‌های ما به‌اندازه‌ی کتاب‌های شما نمی‌فروشند و ما باید فکری به حال زندگی‌مان کنیم.» شما نمی‌توانید به یک شخص یاد بدهید که میکل آنژ یا پیکاسو شود، اما می‌توانید به او یاد بدهید که چگونه از قلم‌مو استفاده کند، ترکیب‌بندی چیست و کدام رنگ‌ها با هم ترکیب می‌شوند. در داستان هم همین‌طور است. شاید بیست تا سی درصد از افراد کلاس شما بتوانند ن...

5
مصاحبه با اورهان پاموک درباره رمان پاندمیکی اش: «شب های طاعون»

میدان آزادی: فرید اورخان پاموک که در ایران به اورهان پاموک معروف ‌است، نویسنده و رمان‌نویسی است از ترکیه و برنده‌ی جایزه‌ی‌ نوبل ادبیات سال ۲۰۰۶. او نخستین ترک‌تباری است که این جایزه را دریافت کرده‌. پاموک در دانشگاه کلمبیای آمریکا ادبیات تطبیقی و نویسندگی خلاق تدریس می‌کند و آثارش به بیش از پنجاه و شش زبان ترجمه شده است. آنچه می‌خوانید مصاحبه‌ی آلین الکان -روزنامه‌نگار معروف آمریکایی- با اورهان پاموک است به‌بهانه‌ی کتاب «شب‌های طاعون». این مصاحبه را به مناسبت سی ام ژانویه -سالروز اعلام همه گیری کرونا- با ترجمه اختصاصی مجله میدان آزادی بخوانید:


آقای پاموک! شما اخیراً رمان «Veba Geceleri» را در ترکیه منتشر کردید که ترجمه‌اش «شب‌های طاعون» می‌شود. چقدر عجیب است که این رمان را در دوران همه‌گیری کرونا منتشر کردید.

خیلی اتفاقی بود. اصلاً پیش‌بینی این اوضاع را نکرده بودم. صحنه‌هایی از طاعون در اولین کتابم یعنی «قلعه‌ی سفید» هست که در قرن هفدهم و در استانبول یا همان قسطنطنیه اتفاق می‌افتد. تقریباً چهل سال پیش، در سال 1983، رمان «خانه‌ی خاموش» را نوشتم که در آن یک مورخ درمورد بیماری همه‌گیر طاعون تحقیق می‌کند. درست بعد از تمام شدن رمان قبلی‌ام، یعنی «زنی با موهای قرمز» با خودم گفتم حتی اگر رمان تاریخی من با موضوع طاعون، پروژه‌ی بسیار بزرگی هم باشد، باید آن را بنویسم. وقتی چهار سال و نیم پیش نوشتنش را شروع کردم، دوستانم از من پرسیدند چرا رمانی با این موضوع مبهم می‌نویسم؟ آن‌ها معتقد بودند که هیچ کس با این کتاب ارتباط برقرار نخواهد کرد و بشریت پدیده‌های ناپسندی مثل طاعون و وبا را پشت سر گذاشته است. من اول با آن‌ها هم‌عقیده بودم، اما مجدداً مصمم شدم این رمان را بنویسم. پس نوشتم و نوشتم و نوشتم. بنابراین باید عرض کنم که من این بیماری همه‌گیر را پیش‌بینی نمی‌کردم، اما تاریخ بشریت هیچ وقت از چنین همه‌گیری‌هایی در امان نبوده است.

در «شب‌های طاعون» از نویسنده‌هایی مانند آلبر کامو، آلساندرو مانزونی، دانیل دفو و دیگران هم الهام گرفتید؟

من هم مثل بقیه در اوایل جوانی «طاعون» آلبر کامو را خوانده‌ام. پسر جوان ترکی بودم که می‌خواست نقاش شود. این کتاب را که خواندم خیلی تحت‌تأثیر قرار گرفتم. اما بیشتر تحت‌تأثیر کتاب «نامزدها»، اثر آلساندرو مانزونی بودم که به‌نوعی حماسه‌ی بزرگ ملی ایتالیا محسوب می‌شود. دوستان ایتالیایی‌ام به من می‌گویند که این کتاب خوراک بچه‌دبیرستانی‌هاست و اساساً دبیرستانی‌ها برای خواندن آن ساخته شده‌اند. فقط حدود سی و پنج صفحه از این رمان مربوط به طاعون است اما همین سی و پنج صفحه از طاعونِ آلبر کامو خیلی واقع‌گرایانه‌تر است و در این موضوع رمان بهتری به حساب می‌آید. با این حال اما بزرگ‌ترین کتابی که تا به حال درمورد یک بیماری همه‌گیر نوشته شده اثر دانیل دفو است. بنا بر گفته‌ی مورخان ادبی، نویسنده‌ی‌ «رابینسون کروزوئه»، دفتر خاطرات عمویش را هفتاد سال پس از طاعون سال 1665 لندن پیدا کرد و کتاب «روزنوشت‌های سال طاعون» را نوشت.

چرا دفو برای شما مهم‌تر از کامو است؟

دفو دست گذاشته است روی جنبه‌های روانشناسی انسان و در رمانش وضعیت افراد مسن، نزاع‌های جمعی، توده‌های وحشت‌زده از طاعون و انسان‌های هراسان را به تصویر می‌کشد. آلبر کامو بیشتر علاقه‌مند است طاعون را به‌عنوان استعاره‌ای از اشغال نازی‌ها نشان دهد.

از «رابینسون کروزوئه» نام بردید، خودتان هم در رمان «شب‌های طاعون» سراغ یک جزیره رفته‌اید: جزیره‌ی مینگر. جزیره‌ای خیالی در عثمانی که در آن سه شخصیت را قرار داده‌اید: یک پزشک، یک فرماندار و یک سرگرد ارتش. خودتان چرا موضوع طاعون را انتخاب کردید؟

من چهل سال بود که در ذهنم مشغول نوشتن رمانی با موضوع طاعون بودم. همان‌طور که گفتم در ابتدا تحت‌تأثیر آلبر کامو قرار گرفتم و وقتی کتاب مانزونی را با ترجمه‌ی ترکی خواندم بسیار بیشتر متأثر شدم. من عاشق نوشتن رمان‌های تاریخی هستم، برای همین انگیزه داشتم رمانی درباره‌ی دوره‌های تاریخی ابتلا به امراض مسری بنویسم. دلایل نوشتن آن در این چهل سال تغییر کرد. در آغاز به آن به‌عنوان چیزی فکر می‌کردم که در مواجهه با مرگ، شور وجودی و نگرانی‌های متافیزیکی ما را برمی‌انگیزد: زندگی، معنای زندگی، و انسان‌های در حال مرگ. و همچنین خدا. اگر خدایی هست چرا این‌ها اتفاق می‌افتد؟ چگونه این را بپذیریم؟ اگر سی سال پیش رمانی با موضوع طاعون می‌نوشتم، درباره‌ی این بود که چگونه اضطراب مرگ نوعی فردیت ایجاد می‌کند: برخی افراد درون‌گرا می‌شوند، یا واکنش‌های غیرمنطقی از خودشان نشان می‌دهند، در حالی که افراد دیگر برون‌گرا می‌شوند و به جمع دوستان و خانواده می‌پیوندند. 

چطور با گذشت زمان رویکردتان تغییر کرد؟

وقتی بیست سال بعد به آن فکر کردم، رمان ذهنی‌ام دیگر درباره‌ی نگرانی‌های وجودی مرگ نبود، بلکه درباره‌ی مقایسه‌ی‌ شرق و غرب بود. در کتاب‌های سیاحان اروپایی قرن هفدهم، هجدهم و نوزدهم این تصور وجود داشت که ترک‌ها یا مسلمانان یک مشت انسان تقدیرگرا هستند که صرفاً به خدا ایمان دارند و کار دیگری انجام نمی‌دهند. در آن برهه می‌خواستم رمانم را در پاسخ به این تعصب بنویسم و سازماندهی کنم، اما به‌عنوان ایده‌ی‌ اصلی، این انگیزه هم کم‌کم محو شد.

آخرش چه شد؟

در پایان می‌خواستم رمانم درباره‌ی مشکلات تحمیلی قرنطینه باشد. از دفو و مانزونی یاد گرفتم که به این موضوع بسیار سیاسی نگاه کنم، زیرا بشریت همیشه یکسان رفتار می‌کند. دولت‌ها ابتدا آن را انکار می‌کنند و دیر وارد عمل می‌شوند. مردم هم نمی‌خواهند آن را باور کنند، به‌ویژه مغازه‌داران و تجار که نمی‌خواهند اعتراف کنند که همه‌گیری وجود دارد و باید دکان‌هایشان را ببندند. شایعات نیز بخشی از این مشکل است. رمان من درباره‌ي واکنش‌های متداول به یک بیماری همه‌گیر است که همه‌ی کشورها مجبور بودند آن را حل‌وفصل کنند. اگر دولت محدودیت‌های سخت‌تری اعمال کند، کسب‌وکارها از بین می‌روند و صدای همه درمی‌آید. اگر این کار را نکند و بگوید نگران نباشید، مردم از بین می‌روند.

آیا کسب‌و‌کار مهم‌تر از سلامتی است؟

نه! البته جان انسان‌ها مهم‌ترین چیز است. اما دولت‌ها، چه دموکراتیک و چه غیردموکراتیک، می‌بینند که مردم آن‌ها توقع معجزه دارند: هیچ وقفه‌ای در تجارت رخ ندهد و همه‌گیری هم از بین برود. چگونه می‌توانید این کار را هم‌زمان انجام دهید؟

چرا تصمیم گرفتید سه شخصیت خود را در یک جزیره‌ی‌ خیالی قرار دهید؟

من دوست دارم قصه را در یک مکان خیلی خاص روایت کنم. مثلاً یک جزیره یا همان‌طور که در رمان «برف» نوشتم یک شهر کوچک در یک کشور دوردست برفی که به‌خاطر بارش بی‌امان برف، رابطه‌اش با بقیه‌ی‌ تمدن‌ها قطع شده است. این مکان خاص در رمان «شب‌های طاعون» یک جزیره است که با یک بیماری همه‌گیر دست‌وپنجه نرم می‌کند و لذا در قرنطینه قرار دارد. من به موقعیتی نیاز داشتم که مردم رمانم از بقیه‌ی‌ بشریت جدا شوند. قوه‌ی خیالم این را می‌طلبید. همچنین به افرادی نیاز داشتم که مسئول برقراری قرنطینه در این جزیره‌ی‌ خیالی عثمانی باشند. برای من مهم است که تخیلم را در خلق چنین فضایی آزاد بگذارم.

کدام شخصیت بیشتر مسئول است: سرگرد، فرماندار یا دکتر؟

همیشه همه‌ی مسئولیت‌ها منحصراً متوجه یک نفر نیست. من مثل این جوان‌ها نیستم که فوراً بپرم و دولت یا افراد خاصی را به‌خاطر این یا آن متهم کنم. برخی از شخصیت‌های من به شنیده‌ها و شایعات و نظریه‌های پارانوئید اعتقادی ندارند. در واقع، رمان من می‌خواهد بگوید لطفاً به نظریه‌های پارانوئید و بدگمانی‌های بی‌قاعده و اساس اعتقاد نداشته باشید.

به‌نظر شما طاعون حتی ترسناک‌تر از همه‌گیری کووید 19 بود؟

مقایسه‌ی خنده‌داری است. با باکتری طاعون از هر سه نفر یک نفر می‌میرد، در حالی که با ویروس کرونا از هر صد نفر یک نفر جانش را از دست می‌دهد. آن هم معمولاً افراد مسن. به نسبت‌ها نگاه کنید! طاعون سی و سه درصد و کرونا یک درصد. اگر یک درصد را با سی و سه درصد مقایسه کنید نتیجه می‌گیرید که ما اصلاً نباید بترسیم. اما ما می‌ترسیم. امروز از هر صد نفر یک نفر خواهد مرد اما ما تقریباً از کووید به‌اندازه‌ی طاعون می‌ترسیم.

چرا؟

اطلاعات ما خیلی زیاد شده است. هر شب کسانی را در تلویزیون می‌بینیم که سعی می‌کنند نفس بکشند و نهایتاً می‌میرند. سال 2020 در ایتالیا اتفاقات وحشتناکی رخ داد و ما همه به تلویزیون چسبیده بودیم و بیمارستان‌ها و گورستان‌ها را از دریچه‌ی‌ آن تماشا می‌کردیم. بعد شاهد اتفاقات وحشتناکی در هند بودیم. سوزاندن انبوهی از جنازه‌ها و... . دولت‌ها به ما می‌گویند که بیرون نرویم و ما -حتی اگر این احتمال یک درصد باشد- غرق در وحشتیم. الان وضع مثل زمانی نیست که اینترنت، تلویزیون و روزنامه وجود نداشت و فقط پنج درصد از مردم جهان توانایی خواندن و نوشتن داشتند. قدیم در کشورهای فقیر نه روشنفکری وجود داشت، نه اطلاعاتی، نه ارتباطی. وقتی یک بیماری همه‌گیر و وحشتناک مثل طاعون شایع می‌شد مردم بر اساس شنیده‌ها متوجه می‌شدند و با حالتی هراسان به هم نگاه می‌کردند.

این مدت را چگونه گذراندید؟

من معمولاً در فصل پاییز در نیویورک تدریس می‌کنم، اما سال گذشته استثنائاً در ماه مارس در نیویورک تدریس داشتم. از قبل در خبرها شنیده بودم که یک بیماری همه‌گیر در راه است. یک روز در کتابخانه‌ی دانشگاه کلمبیا یک نفر عطسه کرد و بعد از آن من دیگر به آنجا نرفتم. به استانبول برگشتم. شگفت‌آور بود. اینکه من در سه سال و نیم گذشته در حال نوشتن رمانی درباره‌ی یک بیماری همه‌گیر بودم و حالا این همه‌گیری در واقعیت هم رخ داده بود! حالا تمام کردن آن یک مسئولیت بزرگ برای من محسوب می‌شد. در ضمن بسیار نگران بودم مردم فکر کنند که من این رمان را به‌تازگی و به‌بهانه‌ی همه‌گیری کرونا نوشته‌ام.

از کرونا می‌ترسیدید؟

خیلی می‌ترسیدم؛ شاید به این دلیل که بالای شصت و پنج سالم است و شاید به این دلیل که در ابتدا اطلاعات بسیار کمی وجود داشت. من واقعاً تمام دستورالعمل‌های قرنطینه را رعایت می‌کردم. در ترکیه مساجد را قبل از اینکه کلیساها را در اروپا و آمریکا ببندند، بستند و من از این بابت بسیار خوشحال بودم، اما یک سال بعد اولویت آن‌ها بیشتر تجارت و اقتصاد بود تا جان انسان‌ها. درست مثل هند. دولت‌های ضعیف فکر می‌کنند اگر کسب‌وکار را تعطیل کنند، در انتخابات‌ها شکست می‌خورند. بنابراین، هم در ترکیه و هم در هند، محدودیت‌ها را برداشتند. من باید بترسم، اما از آنجایی که دو دوز واکسنم را زده‌ام، خیالم راحت است.


نوشتن یک رمان تخیلی درمورد طاعون آن هم در شرایط قرنطینه و هراس از بیمار شدن، چطور تجربه‌ای بود؟ 

وقتی ویراستارها رمان را خواندند، می‌گفتند که انگار واقعیت جهان دارد از رمان من تقلید می‌کند. این اتفاق قبلاً هم افتاده بود. درمورد رمان «برف». «برف» درباره‌ی اسلام سیاسی بود و نگارش آن نیز سال‌ها طول کشید. درست زمانی که داشتم آن را تمام می‌کردم، حادثه‌ی 11 سپتامبر در نیویورک اتفاق افتاد. من در دو جای آن رمان از اسامه بن لادن نام برده بودم، زیرا زمان نگارش آن یک روزنامه‌نگار ترک به من گفته بود که اسامه بن لادن در حال برنامه‌ریزی حملات تروریستی است. ویراستارها اما اسم اسامه بن لادن را از متن رمان حذف کردند که تصمیم درستی هم بود. زیرا ممکن بود مخاطب تصور کند که من اسم او را به‌خاطر حوادث 11 سپتامبر به رمانم اضافه کرده‌ام.

به‌نظر شما آیا ادبیات می‌تواند رویدادها را پیش‌بینی کند و آیا نویسنده‌ها قدرت شهود حوادث آینده را دارند؟

این اسمش شهود نیست. مطالب بیل گیتس را بخوانید. او دقیقاً یا تقریباً پیشگویی می‌کند و درمورد همه‌گیری هم هشدار می‌داد، اما هدف من این بود که آخرین روزهای امپراتوری عثمانی را روایت کنم و از دیوان‌سالاری‌ای که می‌خواست تحمیل کند حرف بزنم. اعمال محدودیت و قرنطینه موضوع بسیار جالبی است که من آن را به‌مثابه یک داستان انسانی می‌نویسم، نه به‌عنوان یک هشدار.

جالب است چون بیماری همه‌گیر، دموکراتیک عمل می‌کند و مرگ همه را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد.

مرگ مساوات را رعایت می‌کند اما فرهنگ‌ها متفاوت‌اند. وقتی مرگ بی‌رحمانه به‌سوی ما می‌آید، برخی از ما به درون می‌رویم، شروع می‌کنیم به نوشتن یادداشت روزانه و به معنای زندگی فکر کردن. در حالی که دیگران به مساجد، قهوه‌خانه‌ها، خانه‌ی اقوام و دوستان می‌روند و فقط به‌دنبال همدردی با جامعه هستند. اروپایی‌ها یا اساساً انسان‌های مدرن‌، در چنین شرایطی بیشتر به درون پناه می‌برند و به قرنطینه احترام بیشتری می‌گذارند، در حالی که در سرزمین من زندگی جمعی قوی‌تر و شکستن سنت‌های مردم سخت‌تر است. متنی وجود دارد از دوره‌ی عثمانی و قرن هفدهم که در آن به طاعون 1665 استانبول نیز اشاره شده. در آن شخصیتی وجود دارد که از مراسم تشییع‌جنازه به خاک‌سپاری می‌رود و دائم گریه می‌کند، اما هرگز سؤالات متافیزیکی یا سؤالاتی درمورد قرنطینه نمی‌پرسد. در جایی از جهان که من زندگی می‌کنم مردم اهمیتی به مسری بودن بیماری نمی‌دادند بلکه بیشتر برای‌شان همدری و همبستگی با جامعه مهم بود.

شنیده‌ایم که نوشتن یک کتاب جدید را شروع کرده‌اید درمورد هنرمندی در استانبول. این کتاب، خودزندگی‌نامه‌نوشت محسوب می‌شود؟

بله. «شب‌های طاعون» یک موضوع بسیار عمومی بود. حالا می‌خواهم بیشتر شخصی بنویسم. من یک هنرمند شکست‌خورده هستم. من تا بیست و دو سالگی می‌خواستم نقاش شوم. همان‌طور که در زندگی‌نامه‌ام با نام «استانبول» نوشتم، اتفاقی در زندگی‌ام رخ داد. یک پیچ شل بود و من هم نقاشی را متوقف کردم و شروع کردم به نوشتن رمان.

 نویسنده هنرمند نیست؟

هم در نقاشی و هم در نویسندگی، مهارت‌های زیادی نقش دارند. رمان ترکیبی از عناصر الهام‌بخش و مهارت است.

شما در دانشگاه کلمبیا نویسندگی خلاق تدریس می‌کنید. آیا نویسنده‌شدن آموختنی است؟

وقتی همین سؤال را از استادان دیگر دانشگاه کلمبیا می‌پرسم، به من می‌گویند: «کتاب‌های ما به‌اندازه‌ی کتاب‌های شما نمی‌فروشند و ما باید فکری به حال زندگی‌مان کنیم.» شما نمی‌توانید به یک شخص یاد بدهید که میکل آنژ یا پیکاسو شود، اما می‌توانید به او یاد بدهید که چگونه از قلم‌مو استفاده کند، ترکیب‌بندی چیست و کدام رنگ‌ها با هم ترکیب می‌شوند. در داستان هم همین‌طور است. شاید بیست تا سی درصد از افراد کلاس شما بتوانند نویسنده شوند و بقیه در حال یادگیری چیز دیگری هستند. در کلاس‌های ادبیات تطبیقی، ما به ویراستاران و تبلیغات‌نویسان هم آموزش می‌دهیم. افراد زیادی برای تبدیل شدن به مانزونی یا اومبرتو اکو به این کلاس‌ها می‌آیند، اما در نهایت مانزونی یا اومبرتو اکو نخواهند شد.

 از خودکار برای نوشتن استفاده می‌کنید؟

من یک «دستی‌نویس» هستم، شاید یکی از آخرین گونه‌های دستی‌نویس‌ها. به درد موزه می‌خورم و همه‌ی ویژگی‌های آن را هم دارم. من تک‌تک برگه‌هایی را که در چهل و پنج سال گذشته روی آن نوشته‌ام نگه داشته‌ام. سال آینده هفتادساله خواهم شد و ناشر من امیدوار است نمایشگاهی ترتیب دهد درباره‌ی مردی که در چهل و پنج سال گذشته مشغول نوشتن با دست بوده است.

چیزی را که نوشته‌اید برای تایپیست املا می‌کنید یا خودتان آن را در کامپیوتر تایپ می‌کنید؟

تنها افراد خارق‌العاده با استعدادهای ماورائی می‌توانند دست‌خط من را بخوانند. آن‌ها نوشته‌های من را رونویسی می‌کنند و دوباره برای من می‌فرستند. بعد، مثل مارسل پروست غلط‌های متن را می‌گیرم و چیزهایی به آن اضافه می‌کنم.

 تا به حال سعی کرده‌اید با کامپیوتر بنویسید؟

فقط ایمیل. من نویسنده‌ی کندی هستم و نمی‌خواهم تمام روز به کامپیوتر نگاه کنم. خواندن اخبار یا ارسال ایمیل کافی است. برخی از دوستانِ نویسنده‌ی من از ماشین‌تحریر برقی استفاده می‌کردند، من اما هیچ وقت سراغ کامپیوتر و این‌جور چیزها نرفتم. نگاه کردن به صفحه‌ی کامپیوتر اشکم را درمی‌آورْد و باعث گریه‌ام می‌شد. بعدها هم به‌اندازه‌ی کافی مشهور شدم که زحمت تایپ نوشته‌های مزخرفم را بیندازم گردن سرویراستار. 

چند ساعت می‌توانید با یک تمرکز قابل‌قبول بنویسید؟

من آن‌قدر آدم وسواسی‌ای هستم که حتی اگر تمرکز خوبی نداشته باشم تسلیم نمی‌شوم و ادامه می‌دهم. برای این کتاب به‌طور متوسط ده ساعت در روز وقت می‌گذاشتم. در ساعات اولیه‌ی‌ صبح به تلفن‌ها پاسخ نمی‌دهم و ایمیل نمی‌خوانم. فقط می‌نویسم.

از چه ساعتی تا چه ساعتی؟

قبل از اینکه دخترم به دنیا بیاید ساعت چهار صبح می‌خوابیدم و ظهر بیدار می‌شدم. داستایوفسکی هم دقیقاً همین کار را می‌کرد. تمام شب را می‌نوشت و قهوه و چای می‌نوشید و بعد تا ساعت دوازده می‌خوابید. بعد از اینکه دخترم به دنیا آمد، عوض شدم. حالا ساعت هفت بیدار می‌شوم و تا وسط روز می‌نویسم، بعد استراحت می‌کنم، ایمیل می‌زنم، با آلن مصاحبه می‌کنم، (می‌خندد) بعد هم ادامه‌ی نوشتن.

زیاد مطالعه می‌کنید؟

در جوانی با هدف خودسازی رمان کلاسیک زیادی خواندم. حالا اما برای نوشتنِ رمان‌هایم مطالعه می‌کنم. برای این رمان هم تاریخ همه‌گیری طاعون را خواندم. هدفم از خواندن آشنایی با نویسندگان جوان نیست، مگر اینکه کسی به من کتاب مهمی را توصیه کند که ویژگی شگفت‌انگیزی دارد. من خیلی کنجکاو و حسودم و به‌شدت هم رقابتی هستم. دوست ندارم آنچه را که در جهان اتفاق می‌افتد از دست بدهم.

 تا به حال نگران شده‌اید که مبادا روزی قدرت نویسندگی را از دست بدهید؟

بله، می‌ترسم عقلم را از دست بدهم. هر چه سنم بالا می‌رود حافظه‌ام هم کمی ضعیف‌تر می‌شود. اتفاقی که برای همه می‌افتد. برای من هم. برای اینکه بتوانید بنویسید باید بتوانید شش موضوع را به‌طور هم‌زمان در ذهن خود مدیریت کنید و مثل یک بندباز هنرمندانه آن‌ها را ترکیب کنید. این روزها اگر یکی زنگ بزند یا سلام کند، هر شش موضوع در ذهن من ناپدید می‌شوند! جوان که بودم این اتفاق نمی‌افتاد.

شما برنده‌ی جایزه‌ی‌ نوبل هستید، یک نویسنده‌ی ادبی که کتاب‌هایش میلیون‌ها نسخه می‌فروشد. به‌نظرتان خوش‌شانس هستید؟

شانس یک چیز خنده‌دار است. وقتی اعلام کردم دارم رمانی با موضوع طاعون می‌نویسم و هم‌زمان همه‌گیری ویروس کرونا رخ داد، در ترکیه همه گفتند: «وای! پاموک خیلی خوش‌شانس است!» حتی برخی مدعی بودند که من از قبل اطلاع داشتم! تیراژ رمان من سیصد هزار نسخه بود. نیمی از آن در پنج هفته فروش رفت. اما پس از آن همه جا قرنطینه شد. در خیابان‌های خالی استانبول با محافظی پشت سرم قدم می‌زدم و به ویترین کتاب‌فروشی‌های تعطیل و انبوهی از کتاب‌هایم که روی هم انباشته شده بود نگاه می‌کردم. 

هنوز هم همان احساس دوران گمنامی‌تان را دارید؟

من یک نویسنده‌ی کند هستم و آن‌قدر پروژه‌ی انجام‌نشده و رمان نانوشته دارم که نگو و نپرس. انگیزه‌ و هدفم تکمیل پروژه‌هایم است. در مواقع ترس و ناامیدی، معنای همه‌ی این‌ها را از خودم می‌پرسم و بلافاصله خدا را شکر می‌کنم. بعد به خودم می‌گویم باید این کتاب را تمام کنم، آن کار را انجام بدهم، این را به سرانجام برسانم و این سخنرانی را ارائه دهم. خدا را شکر. مسئله معروف بودن یا نبودن است. من قبلاً هم شهرت داشتم و اگر شهرت تأثیری در کارم داشت الان باید متوقف می‌شدم. نکته این است که من می‌توانم از خیال‌پردازی لذت ببرم؛ چه هنری و چه ادبی.

آیا بهترین رمان شما رمانی است که هنوز ننوشته‌اید؟

خوب، این رمان رمان خوبی است و من قبلاً یازده رمان دیگر هم نوشته‌ام که از آن‌ها استقبال شد و به زبان‌های زیادی منتشر شده‌اند. نمی‌خواهم ادعا کنم که رمان بعدی را بهتر از قبلی‌ها خواهم نوشت. مطمئن نیستم که اثری زیبا و مقبول باشد اما قطعاً بکر و متفاوت خواهد شد. به همین دلیل ریسک می‌کنم.

جیمز جویس با «اولیس»، آلبرتو موراویا با «بی‌تفاوت‌ها»، اومبرتو اکو با «نام گل سرخ» شناخته شدند. آیا کتابی هست که با آن شناخته شده باشید؟

من خوشحالم که پاسخم نه است. زمانی که در بولونیا با اومبرتو اکو صحبت می‌کردم به من گفت: «اورهان، هر زمان که رمان جدیدی می‌نویسم و منتشر می‌کنم، گل سرخ بیشتر می‌فروشد!» (می‌خندد) من این ویژگی را ندارم و با افتخار می‌گویم که در هر کشوری به‌خاطر کتاب متفاوتی شهرت دارم. در چین برای «نام من سرخ». در آمریکا برای «برف»، زیرا آمریکایی‌ها نسبت به اسلام سیاسی وسواس دارند. در ترکیه «کتاب سیاه» و «چیز غریبی در سرم» است. پرفروش‌ترین کتاب‌های من احتمالاً «برف»، «موزه‌ی معصومیت» و زندگی‌نامه‌ی من، «استانبول» هستند. شاید یک روز باید چیزی شبیه به «نام گل سرخ» بنویسم!

شاید باید یک کتاب درمورد یک بیماری همه‌گیر بنویسید!

نمی‌شود آن را برنامه‌ریزی کرد! (می‌خندد) موفقیت هنری و ادبی قابل دست‌کاری و برنامه‌ریزی نیست. اگر یک هنرمند واقعی باشید و به‌اندازه‌ی کافی کار کنید، بالاخره اتفاق می‌افتد. در نهایت معروف می‌شوید، اما نه به‌دلایلی که می‌خواستید. وقتی جوان بودم همیشه دوست داشتم شهرت ادبی داشته باشم. حالا افراد زیادی در بسیاری از کشورها کتاب‌های من را می‌خوانند، اما این فرآیند بی‌دردسر و آسان نبود. این نمایش درام آن‌طور که تصور می‌کردم شاعرانه و زیبا پیش نرفت. اما به هر حال مشکلی نیست.

آقای پاموک، از اینکه امروز با ما بودید بسیار متشکرم.

من هم از صحبت با تو لذت بردم آلین. متشکرم.

 




  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط «میدان آزادی» منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد!

نکته دان

آقای پاموک! شما اخیراً رمان «Veba Geceleri» را در ترکیه منتشر کردید که ترجمه‌اش «شب‌های طاعون» می‌شود. چقدر عجیب است که این رمان را در دوران همه‌گیری کرونا منتشر کردید.

فرید اورخان پاموک که در ایران به اورهان پاموک معروف ‌است، نویسنده و رمان‌نویسی است از ترکیه و برنده‌ی جایزه‌ی‌ نوبل ادبیات سال ۲۰۰۶. او نخستین ترک‌تباری است که این جایزه را دریافت کرده‌. پاموک در دانشگاه کلمبیای آمریکا ادبیات تطبیقی و نویسندگی خلاق تدریس می‌کند و آثارش به بیش از پنجاه و شش زبان ترجمه شده است. آنچه می‌خوانید مصاحبه‌ی آلین الکان -روزنامه‌نگار معروف آمریکایی- با اورهان پاموک است به‌بهانه‌ی کتاب «شب‌های طاعون». این مصاحبه را به مناسبت سی ام ژانویه -سالروز اعلام همه گیری کرونا- با ترجمه اختصاصی مجله میدان آزادی بخوانید

مطالب مرتبط