چهارشنبه 31 اردیبهشت 1404 / خواندن: 10 دقیقه
پرونده اردیبهشت کاغذی | صفحه پنجاه‌ و ششم

گزارش: بایدها و نبایدهای مواجهه با اسطوره‌ها و افسانه‌ها در ادبیات کودک و نوجوان

نشست «افسانه‌ها، اساطیر و ادبیات کلاسیک: بازنویسی یا خلقی دوباره متناسب با کودک امروز» در روز چهارشنبه 27 اردیبهشت ماه و در اولین روز از سی‌وششمین نمایشگاه کتاب تهران با همراهی انجمن نویسندگان کودک و نوجوان برگزار شد. در این نشست که سرای اهل قلم نمایشگاه میزبان آن بود، «مریم جلالی» استاد رشته‌ی ادبیات کودک و نوجوان دانشگاه شهید بهشتی، «مرجان فولادوند» نویسنده و پژوهشگر اساطیر ایرانی، و «معصومه یزدانی» نویسنده کودک و نوجوان حضور داشتند.

3
گزارش: بایدها و نبایدهای مواجهه با اسطوره‌ها و افسانه‌ها در ادبیات کودک و نوجوان

مجله میدان آزادی: چندسالی است که در حاشیه‌ی نمایشگاه کتاب و در کنار خریدوفروش کتاب‌ها، رویدادهای جالب فرهنگی و هنری برنامه‌ریزی و برگزار می‌شوند که بر غنای بازدید از نمایشگاه می‌افزایند. در نمایشگاه امسال هم تقریبا هر روز و در بیشتر ساعات نمایشگاه در جایگاه‌های مختلفی که برای این برنامه‌ها در نظر گرفته شده بود، می‌توانستید نشستی برای گفت‌وگو، نقد و بررسی، رونمایی از کتاب و یا حتی خواندن جمعی یک کتاب با حضور هنرمندان، فعالان و علاقمندان آن حوزه پیدا کنید. در این مطلب، گزارش اختصاصی مجله میدان آزادی از نشست‌ «افسانه‌ها، اساطیر و ادبیات کلاسیک» را خواهید خواند که از جمله‌ی این نشست‌های پربار در فضای ادبیات کودک و نوجوان نمایشگاه بود. این گزارش را که توسط سپیده جانباز تهیه شده است در ادامه می‌خوانید:
 

به گزارش مجله میدان آزادی، نشست «افسانه‌ها، اساطیر و ادبیات کلاسیک: بازنویسی یا خلقی دوباره متناسب با کودک امروز» در روز چهارشنبه 27 اردیبهشت ماه و در اولین روز از سی‌وششمین نمایشگاه کتاب تهران با همراهی انجمن نویسندگان کودک و نوجوان برگزار شد. در این نشست که سرای اهل قلم نمایشگاه میزبان آن بود، «مریم جلالی» استاد رشته‌ی ادبیات کودک و نوجوان دانشگاه شهید بهشتی، «مرجان فولادوند» نویسنده و پژوهشگر اساطیر ایرانی، و «معصومه یزدانی» نویسنده‌ی کودک و نوجوان حضور داشتند.   

یزدانی که دبیری نشست را بر عهده داشت، در مقدمه‌ی گفت‌وگو از دغدغه‌ی لزوم پرداختن به افسانه‌ها و اسطوره‌های ایرانی به عنوان دلیل اصلی برگزاری این دورهم‌آیی نام برد. او بیان کرد:« افسانه‌ها و اساطیر یک داشته‌ی ملی و یا حتی یک میراث جهانی بسیار باارزش هستند که در تعدّد آثار موجود در بازار کتاب باید مراقبشان بود. چراکه بهترین وسیله‌ی انتقال فرهنگ هستند.»
 

افسانه‌ به مثابه داشته و میراث فرهنگی ما

در ادامه دکتر جلالی با توضیح ضرورت انتخاب افسانه‌ها و استخراج ادبیاتی از آن‌ها که مناسب کودکان باشد توضیح داد: «افسانه‌ها حافظه‌ی جمعی فرهنگ یک ملت هستند. طبعا این حافظه باید زنده باقی بماند و انتقال پیدا کند. این بایستگی از این منظر است که به عنوان میراث فرهنگی به آن نگاه می‌کنیم.»

این پژوهشگر سپس افسانه‌ها را به‌عنوان شاخه‌ای از فولکلور تعریف کرد و  گفت:« از آن‌جا که افسانه‌ها با نیازهای هر عصر تطور پیدا کرده و تغییر شکل داده‌اند، نویسندگان ما هم بر همین اساس مسیر را طی می‌کنند و افسانه‌ها را انتخاب می‌کنند و برای مخاطبان کودک و نوجوان مناسب‌سازی می‌کنند. چراکه افسانه‌ها ماهیتا برای کودکان خلق نمی‌‌شدند.» 

او در بخش نهایی سخنان خود با اشاره به وجود ماهیت معنایی مشترک میان افسانه‌های مختلف بیان کرد:« من ده آموزه‌ی مشترک در بین افسانه‌های ملل پیدا کرده‌ام، هرچند ممکن است بعدا به تعداد این آموزه‌ها افزوده شود. این ده آموزه این‌ها هستند: دنبال چیزهای عجیب باش! تمام تلاشت را برای یافتن انجام بده. از گذشته عبرت بگیر. برای پیروزی فرصت‌طلب باش. از تنبلی فاصله بگیر. به دیگران، خصوصا به ضعفا کمک کن. بگذار همه تو را بشناسند! برای رسیدن به پیروزی بجنگ. و در نهایت و زیباترین چیزی که در افسانه‌ها یافته‌ام این است: زندگی کن!»


«مریم جلالی»، پژوهشگر و استاد ادبیات کودک و نوجوان در دانشگاه شهید بهشتی

جایگاه بازنویسی و بازآفرینی متون کهن در ادبیات کودک و نوجوان

پس از ایشان، دکتر «مرجان فولادوند» درباره‌ی مسئله‌ی بازنویسی و بازآفرینی در فضای ادبیات شروع به صحبت کردند:« همیشه درباره‌ی بازنویسی و بازآفرینی داستانی گفته می‌شود که وقتی کسی بلد نیست قصه بنویسد می‌رود سراغ بازنویسی و بازآفرینی و این کار، کار خلاق نیست. در بازار بسیار شلوغ بازنویسی و بازآفرینی در سراسر جهان هم کتاب‌های زیادی تولید می‌شود. کافی است ببینید چند بازنویسی از کلیله و دمنه و شاهنامه داریم، اما مسئله این است که بسیاری از آن‌ها در خود هیچ چیز ندارند. آدم می‌بیند نویسنده‌‌ی اثر حتی متن اصلی را نخوانده است! مثلا یک اشتباه در معنی کلمه‌ای می‌بینید که در سی بازنویسی یا بازآفرینی تکرار شده است. این یعنی این سی نفر متن اصلی را نخوانده‌اند و تنها بازنویسی‌های قبلی را تغییر داده‌اند.» 

این نویسنده‌ی ادبیات اسطوره‌ای کودک و نوجوان ادامه داد:« نکته‌ی اصلی در این کار تفاوت میان ساده‌سازی و ساده‌انگاری است. ساده کردن یک متن پیچیده اتفاقا بسیار دشوار است، چراکه باید این‌قدر به وجوه مختلف متن مسلط باشی که بدانی چطور آن را به شکلی ساده کنی که بی‌ارزش و ساده‌انگارانه نشود، و این کار تخصص و زحمت فراوانی می‌طلبد. بخش دیگر هم درباره‌ی این است که تو آن‌قدر متن را خوب بشناسی، مخاطب را خود بشناسی، زبان باسط را خوب بشناسی که وقتی وارد این گنج علی بابا می‌شوی بدانی چه‌چیز را برای چه‌کسی برداری و چطور و با چه پرداختی آن را به مخاطب برسانی.» 

فولادوند سپس یک مثال اساطیری را برای حاضران در نشست مطرح کرد:« مثلا شما همه، داستان زال و سیمرغ را می‌دانید. داستان بسیار خوبی که محدودیت سنی هم ندارد و هم به بچه‌ی کوچک می‌شود گفت و هم به بزرگ‌سال. کار اول نویسنده این است که زبان را به‌درستی استفاده کند تا داستان را به‌خوبی روایت کند. در رده‌ی دوم نویسنده، فهم خود را وارد داستان می‌کند. مثلا این‌که چرا پادشاه فکر می‌کند اگر دیگران پسرش را ببینند که موهایش سفید است فکر می‌کنند که او با اهریمن هم‌دست است؟ نویسنده می‌تواند از این موضوع به این صورت استفاده کند: مردم از چیزی می‌ترسند که به آن ناآگاه‌اند! بنابراین دشمنی از عدم شناخت و نادانی می‌آید.»


بازآفرینی معنایی، راهی برای کشف توانش‌های نهفته متن کهن

فولادوند با تاکید بر اهمیت متن‌محور بودن تفسیر نویسنده از اسطوره‌ها توضیح داد:« از طرف دیگر باید ببینی که آیا این داستان نشانه‌های دیگری هم دارد که فهم تو را تقویت کند یا این‌که تو داری تأویل خودت را بر داستان بار می‌کنی؟ این‌جاست که سواد متن به نویسنده کمک می‌کند. باید یادمان باشد که متون اساطیری چند لایه‌اند و این، توی نویسنده هستی که انتخاب می‌کنی تا لایه‌ی چندم عمیق شوی. تو دوباره به متن نگاه می‌کنی تا می‌بینی سیمرغ یعنی چه؟ سیمرغ همان «مِرغُوسَئِنه» یعنی مرغ خورشید است، و خورشید نماد روشنی و دانایی است در فضای اساطیری ایران. چون نماد نور است و نور هر چیزی که به آن برخورد می‌کند را آشکار می‌سازد. پس زال را سیمرغ نجات می‌دهد که با دانایی در پیوند است. بنابراین جهالت و نادانی دارد این کودک و معصومیت را طرد و محکوم به مرگ می‌کند، درحالی‌که دانایی آن را نجات می‌دهد. یک نشانه‌ی زیبای دیگر این است که در سمت دیگر داستان، وقتی زال بزرگ‌سال شده است و قرار است یک جنگ اتفاق بیفتد، چه کسی باعث جلوگیری از رخ دادن جنگ می‌شود؟ «سیندخت»، یعنی «سئنه دخت»، دختر خورشید. پس دوباره نقش دانایی و آگاهی را می‌بینیم و این خود داستان است که این نشانه را به ما می‌دهد. در میان تمام گفتمان‌ها و روایت‌هایی که ما درباره‌ی نژادپرستی داریم، آیا این داستان نمی‌تواند یک روایت کامل‌عیار باشد؟ توی نویسنده می‌توانی درک رمزگشایانه‌ات از این داستان را وارد روایت خودت کنی تا دیگر یک روایت ساده‌ی خطی نباشد.»

فولادوند سپس درباره‌ی اهمیت وفاداری به متن در فرآیند تفسیر بیان کرد:« وقتی به بازنویسی تفسیر را وارد می‌کنی، لزوما داستان را تغییر نمی‌دهی، بلکه اتفاقا می‌توانی به داستان وفادارانه نگاه کنی. من در میان انواع بازآفرینی و بازنویسی به این سبک علاقمندم که به خود داستان وفادار باشیم اما به‌عنوان کسی که سال‌هاست دارد با متون اساطیری کار می‌کند، تفسیر خود را هم وارد داستان کنیم. من برای این سبک اصطلاح «بازآفرینی معنایی» را انتخاب کرده‌ام. کسانی که این کار را می‌کنند فهم خودشان از داستان را، که تأویل نیست، تخیل نیست، بلکه توانِش خود متن است که بیرون کشیده شده را وارد داستان می‌کنند و به مخاطب این امکان را می‌دهند که جور دیگری به داستان نگاه کنند. فرق این با یک بازآفرینی تخیلی چیست؟ کسی که می‌تواند چنین بازآفرینی انجام دهد، آدم باسوادی است که زحمت فراوانی کشیده تا متن را به درستی بشناسد، و همه‌ی وجوه متن را کاویده تا به عنوان یک میراث‌دار به مخاطب خودش منتقل کند.» 

دکتر فولادوند این نوع مواجهه با متون اسطوره‌ای را کمک بزرگی برای آشکار شدن ارزش گمشده اما واقعی این متن‌ها برای مخاطب امروز دانست، و ادامه داد:« این باعث می‌شود مخاطب با خودش بگوید اصلا فکرش را هم نمی‌کردم که داستان زال که حداقل سه هزار سال از سروده شدنش گذشته و چندین هزار سال هم از ساخته شدنش، در تمام این هزاره‌ها در حال آموختن این درس به ایرانیان بوده که نژادپرست نباشند. اگر ما دوام آوردیم در این چند هزار سال، بعد این همه مصیبت، به خاطر این است که چنین چیزهای محکمی داشتیم که ما را نگه داشته است و کاری کرده که به این فرهنگ بنازیم. زمانی که همه‌ی جهان فکر می‌کرده که فقط قبیله‌ی خودش وجود دارد و بقیه دشمن‌اند، ما داشتیم می‌گفتیم که بین همه‌ی شما که چشم‌ابرو مشکی هستید اگر یک بچه‌ی سفید با چشم‌های قرمز به دنیا بیاید، این اشتباه و اهریمنی نیست و او را بپذیرید. به نظر من کشف این توانش‌ها کار مهمی است که باید انجام شود و سهم نویسنده است.»


داشتن سواد متن، وظیفه مشترک نویسنده و دیگرفعالان حوزه کتاب است

او در ادامه به نقش دیگر فعالان حوزه‌ی کتاب و ادبیات اشاره کرد و گفت:« آن چه باعث می‌شود متن زنده بماند، آن‌چه فضیلت است و باعث می‌شود این معناها ترویج شود، کاری است که خواننده، مروج، خبرنگار، مرورنویس با آگاهی داشتن از متن انجام می‌دهند. بنابراین کار نویسنده در سمت پژوهش باید در میان دوستان دیگر دست‌اندرکار هم وجود داشته باشد، تا وقتی کتاب را می‌خوانند بفهمند که نویسنده دارد چه‌کار می‌کند. سواد متن باید وجود داشته باشد تا ارزش یا بی‌ارزشی کار معلوم شود.»


«مرجان فولادوند»، داستان‌نویس، روزنامه‌نگار و پژوهشگر اساطیر ایرانی

در انتهای نشست فرصتی برای پرسش‌وپاسخ حاضرین در نشست در نظر گرفته شده بود که نکات قابل توجهی در میان این پرسش‌وپاسخ‌ها توسط کارشناسان برنامه ارائه شد. دکتر جلالی در پاسخ به این سوال که روش‌ها و لوازم انجام این شکل از بازنویسی چیست، گفت:« مهمترین چیزی که اکثر نویسنده‌های خوب ما خودشان را به آن مجهز کردند دانش بوده است، هم دانش تکنیکال و هم دانش در حوزه‌ای که می‌خواهند به آن ورود کنند، مثل ادبیات کلاسیک، اسطوره‌ها و افسانه‌ها. این بزرگترین حُسن نویسنده است که به چنین چیزی مجهز باشد و برای انجام هر تغییری اعم از حذف، اضافه کردن، جابه‌جا کردن و شیوه‌های جدید اقتباس آگاهانه ورود کند. تعامل بین نویسنده‌ها، پژوهشگران و مخاطبان هم امر مهمی است که در عصر حاضر معنادار بیشتر شده و به آن پرداخته می‌شود.»

همچنین دکتر فولادوند به سوال یکی از شرکت‌کنندگان درباره‌ی تفاوت و تمایز میان افسانه و اسطوره پاسخ داد:« اسطوره تعریف دشواری دارد. اما در ساده‌ترین تعریف روایتی درباره‌ی پیدایش چیزهاست. اسطوره درباره‌ی بنیان نهادن چیزها و آغاز و انجام است و زمانش در ازل‌الازال یا در ابد‌الآباد اتفاق می‌افتد و زمان معلوم و مشخصی ندارد. شخصیتش خدایان هستند، کسانی که خلق می‌کنند یا کسانی که از انسان برترند و از نیمه‌خدایان هستند. اسطوره سرمشقی است که تکرار می شود در کنش‌های دیگر. خلقت جهان، خلقت انسان، کشف آتش و... از روایت‌های اساطیری محسوب می‌شوند. شاخه‌ی دیگر از اسطوره‌ها، حماسه‌ها هستند که درباره‌ی پهلوانان، شهسواران و پادشاهان هستند، چراکه در دوره‌ای خدایان تبدیل به پهلوانان می‌شوند و ایزدبانوان تبدیل به معشوقان، و زمان رخ دادن آن‌ها در زمان شکل گیری کشورها و به وجود آوردن مرزها، ابتدای شکل‌گیری یک دین و قوت گرفتن یک آیین است. 

اما افسانه‌ها به قول استاد «کزازی» اسطوره‌های خردشده و فراموش‌شده هستند. اسطوره‌ها باور انسان‌ها بوده‌اند، یعنی زمانی که آن را می‌ساختند باور می‌کردند که واقعیت این‌طور بوده، ولی ما به افسانه‌ها باور نداریم. افسانه‌ها بنیان‌های اسطوره‌ای دارند، اما از نظر زمانی، در زمان شکل‌گیری جوامع انسانی رخ می‌دهند و همیشه می‌توانند اتفاق بیفتند. شخصیت‌هایشان افرادی معمولی هستند، یک شاهزاده، دختری معمولی، یک حیوان یا هر چیزی و از میان خدایان و پهلوانان نیستند. در همه جا و در بستر زمان معمولی اتفاق می‌افتند. روز در افسانه‌ سه هزار سال نیست، همان شب و روز معمولی است. مضمون افسانه‌ها اتفاقاتی است که برای همین افراد معمولی می‌افتد.»




تصاویر پیوست

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط «میدان آزادی» منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد!

نکته دان
«من ده آموزه‌ی مشترک در بین افسانه‌های ملل پیدا کرده‌ام، هرچند ممکن است بعدا به تعداد این آموزه‌ها افزوده شود. این ده آموزه این‌ها هستند: دنبال چیزهای عجیب باش! تمام تلاشت را برای یافتن انجام بده. از گذشته عبرت بگیر. برای پیروزی فرصت‌طلب باش. از تنبلی فاصله بگیر. به دیگران، خصوصا به ضعفا کمک کن. بگذار همه تو را بشناسند! برای رسیدن به پیروزی بجنگ. و در نهایت و زیباترین چیزی که در افسانه‌ها یافته‌ام این است: زندگی کن!»

«ساده کردن یک متن پیچیده اتفاقا بسیار دشوار است، چراکه باید این‌قدر به وجوه مختلف متن مسلط باشی که بدانی چطور آن را به شکلی ساده کنی که بی‌ارزش و ساده‌انگارانه نشود، و این کار تخصص و زحمت فراوانی می‌طلبد.»

مطالب مرتبط