یکشنبه 18 دی 1401 / خواندن: 11 دقیقه
پرونده از شیشه رنگی کلیسا | صفحه دهم

تک‌نگاری: نگاهی به زندگی و آثار آزاد ماتیان

آزاد آن سال‌ها که رشته‌ی ادبیات ارمنی راه افتاد آبادان بود. آزاد ماتیان. شاعر، مترجم و استاد دانشگاه ارمنی‌تبار ایرانی. این «آزاد» همان آزادِ فارسی است. به همان معنای فارسیِ کلمه؛ شخص آزاد. با این تفاوت که «د»ی آخرش در زبان ارمنی چیزی بین «د» و «ت»ی ما تلفظ می‌شود. ماتیان هم که از کلمات مشترک میان ارمنی و پهلوی است، به‌معنای کتاب و دست‌نوشته. اسم و فامیل بعضی‌ها چقدر برازنده‌شان است. شخصی که آزادانه میان کتاب‌ها می‌چرخد.

5
تک‌نگاری: نگاهی به زندگی و آثار آزاد ماتیان

میدان آزادی: دهمین صفحه‌ی پرونده‌ی  از شیشه رنگی کلیسا اختصاص دارد به یک تک‌نگاری تازه این‌بار درباره‌ی زندگی و آثار شاعر هم‌روزگار و مترجم مشهور ارمنی‌تبار، «آزاد ماتیان». این یادداشت به قلم خانم دکتر مریم حسینی است:

شاعرِ بی‌نشانی

درباره‌ی آزاد ماتیان که بی‌خانه زیست

از دانشکده‌ی ما یعنی دانشکده‌ی ادبیات تا دانشکده‌ی آ‌ن‌ها یعنی دانشکده‌ی ارمنلوژی پیاده سه دقیقه راه است. یک میان‌بر است که از میان توتستان رد می‌شود. میان‌بر را که رد کنی، می‌رسی به خیابانی کم‌عرض. بعدِ خیابان پیاده‌رویی است که دو طرفش ردیف سروها به‌ترتیب قد کشیده‌اند تا آسمان. چند قدم که پیش بروی می‌رسی به چند پله. پله‌ها عوض اینکه تو را ببرند بالا، می‌برندت پایین. ارتفاع زمین اینجا کم شده و انتهای پله‌ها در چوبی بزرگی نشسته و بالاسرش پنجره‌ای دایره‌ای‌شکل. از آن چیزها که می‌شود در معماری کلیساها پیدا کرد. ساختمان پیر است با معماری عجیب. عجیب به این معنا که شبیه هیچ کدام از ساختمان‌های دیگر دانشگاه نیست. در چوبی سنگین را که باز کنی وارد راهرویی تاریک می‌شوی. یک طرف راهرو ردیف درهاست و طرف دیگر پنجره‌هایی بلند که نزدیکی‌های سقف قوس دارند. هره‌ی پای پنجره‌ها جان می‌دهد برای گلدان گذاشتن. یا بین کلاس‌ها آنجا نشستن و چای یا قهوه‌ی داغ را جرعه‌جرعه نوشیدن. از گلدان خبری نیست، از دانشجو و استاد لیوان‌به‌دست هم. ساختمان من را یاد صومعه‌های ارمنی می‌اندازد. تا حالا که توی هیچ کدام پا نگذاشته‌ام ولی آن‌هایی را که از بیرون دیده‌ام - که توی محله‌ی جلفای اصفهان کم هم نیستند - احتمالاً داخل‌شان باید همین شکلی باشد. البته از ته دلم آرزو دارم پررونق‌تر از اینجا باشند و لب هره‌شان حتماً گلدانی باشد.

ساختمان را سال ۱۹۷۰م (۱۳۴۹ش) ساخته‌اند. ده سال پس از راه انداختن رشته‌ی زبان و ادبیات ارمنی در دانشکده‌ی ادبیاتِ دانشگاه اصفهان. با حمایت شورای خلیفه‌گری ارامنه‌ی اصفهان و جنوب که مقرشان کلیسای وانک است. معمار ساختمان دانشکده هم ارمنی است. این‌ها را بعداً با سرچ‌ اینترنتی می‌فهمم. حق داشتم تا پا گذاشتم داخل بنا یاد صومعه افتادم. دانشکده که ساخته می‌شود رشته‌ی زبان و ادبیات ارمنی هم از دانشکده‌ی ادبیات جدا می‌شود و منتقل می‌شود به ساختمان ارمنلوژی.

آزاد آن سال‌ها که رشته‌ی ادبیات ارمنی راه افتاد آبادان بود. آزاد ماتیان. شاعر، مترجم و استاد دانشگاه ارمنی‌تبار ایرانی. این «آزاد» همان آزادِ فارسی است. به همان معنای فارسیِ کلمه؛ شخص آزاد. با این تفاوت که «د»ی آخرش در زبان ارمنی چیزی بین «د» و «ت»ی ما تلفظ می‌شود. ماتیان هم که از کلمات مشترک میان ارمنی و پهلوی است، به‌معنای کتاب و دست‌نوشته. اسم و فامیل بعضی‌ها چقدر برازنده‌شان است. شخصی که آزادانه میان کتاب‌ها می‌چرخد.

آن سالی که رشته‌ی ادبیات ارمنی راه افتاد آزاد داشت تحصیلات دبستانش را در مدرسه‌ی ادبِ آبادان که مخصوص ارامنه بود، می‌گذراند. همان مدرسه‌ای که دوقلوهای رمان «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» در آن درس می‌خواندند. قبلش از تهران آمده بودند خوزستان. آزاد تهران دنیا آمد. سال ۱۹۴۲م (۱۳۲۱ش). خودش می‌گوید مادرش به ضرب و زور دعا زنده نگه‌ش داشت. پانزده سال قبلِ دنیا آمدن او برادر بزرگش در روستایی در چهارمحال به دنیا آمده بود و این وسط شش بچه به دنیا آمده بودند که هیچ کدام نماندند. کلیسا و زیارتگاهی نماند که ساپِت، مادر آزاد، نرود و نذر و نیاز نکند. حتی به توصیه‌ی دوستانش تا شاه‌عبدالعظیم هم رفته، قفل دستش گرفته و قول غلامی داده به آقا. تا بالاخره آزاد به دنیا آمد و ماند. تا چهار سالگی موی سرش را نزدند. قدیم نذر می‌کردند موی بچه را نمی‌زدند و بعد بچه را می‌بردند زیارت بزرگی، موهاش را آنجا می‌زدند و هم‌وزن موها سکه‌ای نقره‌ای چیزی تقدیم زیارتگاه می‌کردند. گمانم رسمی هم که پدر و مادر آزاد به‌ جا آوردند از همین جنس باشد. تا چهار سالگی موی بچه را نمی‌زنند، بعد می‌برندش کلیسای سورپ گئورگ تهران، یک شب تا صبح آنجا می‌مانند و قبلِ برگشتن به خانه موی بچه را می‌زنند. این‌طوری ساپت این بچه را که نمی‌دانست بعداً قرار است مرد بزرگ آزادی شود که همه‌ی عمر میان کتاب‌ها می‌چرخد، نگه داشت.

قبلِ تهران آمدن، خانواده‌ی آزاد چهارمحال بودند. با همان کوچ بزرگ ارامنه در قرن هفدهم از ارمنستان آمده بودند ایران و چهارمحال زندگی می‌کردند. آمدند تهران چون سال نرگاقت بود. جنگ جهانی دوم رد شده بود و ایران و شوروی توافق کرده بودند ارامنه برگردند موطن اصلی‌شان. اسم برنامه را گذاشتند نِرگاقت. گاقت (gaght) به‌معنای مهاجرت و نِر (ner) به‌معنای درون. یعنی مهاجرت به درون. به خود. همان بازگشت. پدرِ آزاد فکر می‌کرد برگشتن به ارمنستان یعنی برگشتن به خانه و برای همین دست زن و بچه را گرفت آورد تهران. اما برنامه به هم خورد و خیلی‌هایی که مثل خانواده‌ی آزاد خانه و زندگی‌شان را از روستاها جمع کرده بودند آمده بودند تهران تا از آنجا بروند ارمنستان، همان تهران ماندنی شدند. تهران ماندنی شدند و آزاد دنیا آمد. خانواده ارمنستان نرفتند ولی رؤیای وطن آرمانی همان جا برای آزاد شکل گرفت. از کودکی ارمنستان وطن معنوی‌اش شد.

آزاد که چهار سالش شد پدر یک روز آمد خانه، گفت جمع کنید می‌خواهیم برویم خوزستان. تهران به ارمنی‌ها کار نمی‌دادند و حالا که برنامه‌ی ارمنستان رفتن هم منتفی شده بود خانواده باید از جایی خرجش را درمی‌آورد. کار توی شرکت‌ نفت خوزستان می‌توانست سختی‌های گذشته را کمی جبران کند. این شد که در چهار سالگیِ آزاد رفتند خوزستان. تا حالا شد دو مهاجرت: از چهارمحال به تهران و از تهران به خوزستان.

آزاد بعد از دوره‌ی ابتدایی وارد دبیرستان شد و آنجا ریاضی خواند. مدرسه‌اش دولتی بود و آزاد با اینکه ریاضی می‌خواند از همان سن و سال کم قلبش برای ادبیات می‌تپید. در همان سن کم به شعر گفتن افتاده بود:

چه زود از زبان اندازه و عدد دل‌زده شدم / در اين دنيا همه ‌چيز اندازه و شکل معين داشت / و من احساس کردم که مسائلي هستند بسي بغرنج‌تر از تسخير فضا / روح انسان قابل‌اندازه‌گيري نبود / و من مي‌خواستم راهي بگشايم / نه از ستارگان به ستارگان، که از قلب‌ها به قلب‌ها…

مدرسه را که تمام کرد، رئیس انجمن زنان ارمنی به او پیشنهاد داد برود اصفهان و به خرج آن‌ها آنجا زبان و ادبیات ارمنی بخواند. قبول کرد و سال ۱۹۶۳م (۱۳۴۲ش) شد دانشجوی کارشناسی دانشگاه اصفهان. سومین مهاجرت: از آبادان به اصفهان. لیسانس که تمام شد، رفت فرانسه. مهاجرت چهارم. سال ۱۹۶۸م (۱۳۴۷ش). یک نهادی دو دانشجوی ارمنی را بورسیه می‌کرد. آنجا با کمک بورسیه در «مؤسسه‌ی زبان‌های زنده‌ی شرقی» درس خواند و در زبان ارمنی کارشناسی ارشد گرفت. در سال ۱۹۷۱م (۱۳۵۰ش) در مقطع دکتریِ همان جا ثبت‌نام کرد. رساله‌ای را هم شروع کرد به نوشتن ولی کارش ناتمام ماند. بعدها رساله‌ی ناتمام‌مانده را کتاب کرد. سال ۱۹۷۲م (۱۳۵۱ش) دانشگاه اصفهان از او دعوت کرد بیاید هیئت علمی آنجا بشود با این قول که در ادامه بتواند برگردد دکتری‌اش را تمام کند. او پذیرفت و هیچ وقت نتوانست برگردد. گروه ارمنی همیشه استاد کم داشت. گاهی این‌قدر کم که می‌خواستند گروه را تعطیل کنند. گاهی تنها استادش خود آزاد بود.

آزاد به ایران برگشت (این هم مهاجرت پنجم) و کارش را در دانشکده‌ی ارمنلوژی شروع کرد؛ همان دانشکده‌ای که از میان سروها راه دارد و پله‌هایش جای اینکه بروند بالا، پایین می‌روند و بالای در چوبی بزرگش پنجره‌ای دایره‌ای‌شکل نشسته. اصفهان و به‌خصوص جلفایش برای آزاد با همه جا فرق داشت. این شد که این بار کمی در این شهر آرام و قرار گرفت. ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد. در دانشگاه اصفهان درس داد و کتاب آموزش زبان ارمنی نوشت. با اسم مستعار زادوراُقلی به ارمنی شعر طنز نوشت (اسم پدرش زادور بود و زادوراقلی به ترکی یعنی پسر زادور). در دو مجله‌ی هویْس و هاندِس با سردبیری روبرت صافاریان همکاری کرد. کلمه‌ها را کنار هم چید، نمایشنامه نوشت و شعر گفت که نتیجه‌اش شد کتاب‌هایی مثل «گل‌های کویر»، «آهنگ بی‌انقطاع»، «سه‌گانه‌ی تبعیدی» و «نشان جهان». خودش می‌گوید در دو تای اولی از شعر فارسی زیاد تأثیر گرفته. اصرار داشت به ارمنی شعر بگوید، آن هم در زمانه‌ای که زبان ارمنی گویشور کمی دارد و خیلی‌ از ارمنی‌ها ترجیح می‌دهند به فارسی بنویسند تا مخاطب بیشتری پیدا کنند. اما آزاد تصمیم گرفته بود شبانِ زبانش باشد. هیدگر (فیلسوف آلمانی قرن بیستم) می‌گفت انسان شبان هستی است. بر این اساس می‌شود شاعران را هم شبان زبان‌ دانست. مراقبان دلسوز زبان. خود آزاد می‌گوید «مهم‌ترین رسالت شعر همانا زنده داشتن زبان و ترمیم گسل‌هاست.» به ارمنی شعر گفت که زبان ارمنی را زنده نگه دارد، که مراقبش باشد.

https://azadisq.com/Portals/0/images/content/1401/azad-matian.jpg?ver=OnDfYjc4zfzVnilchveHtw%3d%3d
مجموعه شعر آزاد ماتیان با ترجمه روبرت صافاریان

اما این سال‌ها او به‌جز غرق شدن در جهان کلمه‌های ارمنی و ادبیات کارهای دیگری هم کرد. مجسمه‌سازی با چوب از سرگرمی‌های اصلی‌اش بود. یک جا در مستندی که صافاریان ازش ساخته (به‌نام «در فاصله‌ی دو کوچ») می‌گوید کار با چوب از نوشتن لذت‌بخش‌تر است. غیر این هر وقت بیکار می‌شد مداد دست می‌گرفت و طراحی می‌کرد. این سال‌ها سال‌های مسئولیت‌های اجتماعی آزاد در جامعه‌ی ارمنی هم بودند و نمی‌شد شاعر باشی، آواره باشی، دیاسپورا* را تجربه کرده باشی، دلتنگ خانه‌ای باشی، بی‌وطنی روی روحت جا انداخته باشد و از همه مهم‌تر «آزاد» باشی و سیاسی نباشی. کار به جایی رسید که یک بار در همین اصفهان به جانش سوءقصد کردند. ماشینش آسیب دید و پلیس از کف ماشین پوکه‌ی گلوله‌ پیدا کرد ولی خودش جان سالم به در برد. در این میان یک بار هم سال ۱۹۹۵م (۱۳۷۳ش) با خانواده چند ماهی به ارمنستان رفت تا اگر شد آنجا بماند. نشد و برگشت.

وسط همه‌ی این ماجراجویی‌های سیاسی و اجتماعی و هنری، آزاد رسالت دیگر شاعر را فراموش نکرد: «ترمیم گسل‌ها». سراغ ترجمه رفت که پلی است میان دو زبان، که میان جهان یک زبان با جهان زبان دیگر دری باز می‌کند و پیوندی است که زبان‌های از هم جداافتاده را با هم آشتی می‌دهد و شاید راهی است برای تسکین درد بی‌وطنی برای کسی که تلاش می‌کند مَسکنی برای خودش بسازد. حالا که جبر روزگار شاعر را جایی غیر از خانه‌اش گذاشته، حالا که زبان او زبان اقلیت است، حالا که چم و خم زبان اکثریت را این‌قدر خوب بلد است، چرا میان دو زبان راهرو نزند و در آن راهرو خانه نکند؟ آزاد می‌گفت «زبان و شعر حاصل تلاش انسان برای تبدیل غربت به انس است.» او که خودش توانسته بود با کمک شعر و زبان غربتش را به انس تبدیل کند، دیگران را هم در این تجربه شریک کرد: هم از ارمنی به فارسی ترجمه کرد و هم از فارسی به ارمنی. و چه کسی بهتر از او می‌توانست این کار را بکند که شاعر بود و زبان و سحر کلمات را خوب می‌فهمید؟

«فغان‌نامه‌»ی گریگور نارگاتسی را که از محبوب‌ترین کتاب‌های ارمنی‌هاست از ارمنی به فارسی برگرداند. گریگور سرشناس‌ترین ادیب اهل ذوق و عرفان در میان ارامنه است. مهم‌ترین اثر این عارف قرن ده و یازده میلادی، همین فغان‌نامه است (به ارمنی: ماتیان وُقبرگوتیان)؛ اشعاری که در قالب نیایش و به سبک مناجات‌نامه‌های اسلامی سروده شده‌اند:

خداوندا تو از برای خویش عدل را و از برای من شر و سرافکندگی را مقدر داشتی / از برای خویش جلال و شکوه را و از برای من ننگ و رسوایی را / ... برای خویشتن سرودهای سرور و شادی و از برای من هجران و تبعید.

آزاد به‌خاطر ترجمه‌ی این کتاب در گردهمایی نویسندگان ارمنی جهان در ارمنستان، در سال ۲۰۰۲م (۱۳۸۰ش) مدال طلا گرفت.

این طرف، در جهان دیگر و زبان دیگر، شاعری بود که در میان فارسی‌زبان‌ها همان‌قدر محبوب بود که گریگور در میان ارمنی‌زبان‌ها محبوبیت داشت؛ حافظ شیرازی، عارف قرن چهارده میلادی (سه قرن بعد از گریگور). پیش از اینکه آزاد سراغ اشعار حافظ برود مترجم دیگری به نام آشوت میناسیان هم بخت خود را در ترجمه‌ی اشعار حافظ به ارمنی آزموده بود، اما فقط برای چند شعر محدود. آزاد کسی بود که دیوان حافظ را به‌صورت کامل به زبان ارمنی برگرداند. ترجمه‌ای کلاسیک، آهنگین و به گفته‌ی ارمنی‌شناسان، فاخر و خواندنی که توانسته افسون کلام حافظ را به زبان ارمنی منتقل کند.

چرا آزاد به سراغ حافظ رفت؟ صرفاً خواست مثل هر مترجم دیگری طبع‌آزمایی کند؟ در مستند «در فاصله‌ی دو کوچ» همین سؤال مطرح می‌شود. چرا حافظ و چرا خیام؟ آزاد در همین سال‌ها جز دیوان حافظ، رباعیات خیام را هم ترجمه کرده بود. آزاد می‌گوید این شعرها خوشایندند. هر کسی آن‌ها را بخواند خوشش می‌آید. دلیل این خوش آمدن هم چندان روشن نیست. اما یک حدسی می‌زند: «شاید دلیلش این باشد که این شعرها به مسائل بنیادین بشر می‌پردازند، آن هم نه جواب دادن به این مسائل، بلکه پرسیدن از آن‌ها.» بعد می‌خندد و می‌گوید «ترجمه کردم دیگر. دوست داشتم.»

می‌شود فارسی بدانی و بخوانی که «هوایِ کویِ تو از سر نمی‌رود آری / غریب را دلِ سرگشته با وطن باشد» و دلت نخواهد آنچه را خوانده‌ای به گوش دیگر هم‌زبان‌هایت هم برسانی؟ که آی ارامنه، فقط من و شما غم خانه نداریم، ببینید حافظ هم دلتنگ است. نکند این دلتنگی ربطی به زبان و ملیت و جغرافیا ندارد و بخشی از تجربه‌ی آدم بودن ماست؟ نکند همه‌ی ما به‌اقتضای انسان بودن در وضعیت دیاسپوراییم؟ نکند ارامنه به‌دلیل مهاجر بودن‌شان صرفاً به درک این وضعیت نزدیک‌ترند ولی این وضعیتی است که انسان در آن متولد شده و تا انسان انسان است با او خواهد بود؟ خلاصه تلاش حافظ برای تبدیل غربت به انس به بهترین شکلی که می‌شد، به ارمنی برگردانده شد.

https://azadisq.com/Portals/0/images/content/1401/%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF%20%D9%85%D8%A7%D8%AA%DB%8C%D8%A7%D9%86.jpg?ver=TJV1jp4Sr0Sp7MewlsWLHg%3d%3d
آزاد ماتیان، منطقه‌ی جلفای اصفهان، کلیسای بیت لحم

آزاد شعر را، هنر را، زبان را، زیبایی را دوست داشت و نمی‌شود هم‌نشین این‌ها بود و اصفهان را دوست نداشت. چند ده سالی اینجا زندگی کرد ولی خودش می‌گوید جلفا هم شهر من نشد. ولی با این همه دل آزاد برای اصفهان می‌تپید. برای دانشکده‌ی ارمنلوژی هم. آن سال‌هایی که آزاد تدریس در این دانشکده را شروع کرد بیشتر بچه‌های کلاسش از میان ارامنه بودند. هر سال صد و چندتایی دانش‌آموز ارمنی از دبیرستان ارامنه فارغ‌التحصیل می‌شدند و از این صد و چند تا، ده بیست نفری دل‌شان می‌خواست در زبان مادری‌شان درس بخوانند. حالا که من این یادداشت را می‌نویسم ورودی امسال و پارسال زبان ارمنی دانشگاه اصفهان یک دانشجوی ارمنی هم نداشته، همه ایرانیِ مسلمان‌اند. از مدارس ارمنی هم نهایتاً سالی بیست سی تا دانش‌آموز فارغ‌التحصیل شوند. خیلی از ارامنه از ایران رفته‌اند و خیلی‌ها هم عزم رفتن دارند. دانشکده‌ی ارمنلوژی هم اشتراکی شده. اسمش هنوز ارمنلوژی است ولی زبان‌های چینی و آلمانی را هم در خودش جا داده. آزاد بعد از بازنشسته شدنش هنوز می‌آمد دانشکده و درس می‌داد. نگران دانشکده بود و عاقبتش. نگران بود نکند چراغی را که چهل سال زنده نگه داشته خاموش شود.

۲۰۱۴م (۱۳۹۲ش) آزاد رفت آمریکا. مهاجرت هفتم. نمی‌دانم در فرودگاه چقدر برای اضافه‌بارش جریمه داد. بالاخره نمی‌شود هفتاد و چند سال زندگی را توی سه چهار تا چمدان جا کرد. زندگی را جا کنی، با این همه کتاب و خاطره و درس و تحقیق باید چه بکنی؟ آن شبی را تصور می‌کنم که آزاد نشسته کف خانه‌ی کوچک و گرم و صمیمی‌اش، لای قفسه‌ی کتاب‌ها و دارد از میان‌شان انتخاب می‌کند. چند تا کتاب ارمنی را که هیچ جای دیگر دنیا نمی‌شود پیدا کرد می‌توان توی یک چمدان جا داد؟ چی را باید از چمدان گذاشت بیرون و به‌جایش فلان کتاب و بهمان جزوه را گذاشت؟

پدر آزاد مطمئن بود ارمنستان خانه است و تمنای بازگشت به خانه داشت و نتوانست. پسر آزاد را نمی‌دانم. آیا فکر می‌کرد آمریکا خانه‌اش می‌شود که مهاجرت کرد؟ آزاد که یک بار در جمعی گفته بود دیگر ارمنستان هم به‌نظرش وطن نیست و دیگر آرزوی برگشتن به آنجا را هم ندارد، پشت‌کرده به آرزوی پدر، راه پسر را رفت. او حالا آمریکاست. خاک آواره‌ها و خانه‌به‌دوش‌ها. خاک آن‌هایی که هیچ جا نتوانستند چهاردیواری‌ای بسازند که با خیال راحت اسمش را بگذارند خانه. شاعری که می‌نویسد «نشانی‌ای ندارم / هفت‌پشتم آواره بوده‌اند / خانه‌ام را چون لاک‌پشت بر دوش مي‌کشم / نه، خانه‌ام را، چون شاعر، درون خويش حمل مي‌کنم / و چه‌بسا خود راهش را گم مي‌کنم»، شاعری که طعم غربت و بیگانگی را خیلی خوب چشیده، او که می‌گوید زمین او را «به هیچ کجای خود میخکوب کرده است» مثل قهرمان‌ قصه‌های کلاسیک که با عدد هفت پیمان بسته‌اند، به هفتمین مهاجرت هم تن داد. آیا او حالا نشانی‌ای دارد؟

 

از دانشکده‌ی ارمنلوژی که می‌زنم بیرون، غروب شده. غروب زمستانیِ بنفش. آن دورها، بالای پله‌ها، در امتداد راهی که از توتستان رد می‌شود، دانشکده‌ی ادبیات میان ابرها و آسمان بنفش و شاخه‌های لخت درخت‌ها نشسته. یکی از کلاس‌ها چراغش روشن است. خوب که دقیق بشوم می‌توانم از پنجره‌ها سایه‌ی استاد و شاگردها را هم ببینم. نمی‌دانم آزاد چند غروب زمستان از میان در چوبی ارمنلوژی که بیرون زده، نگاهش به دانشکده‌‌ی ادبیات افتاده. چند تا چراغ روشن دیده. اما می‌دانم این کلاسی که از دور و در میان غروبی بنفش روشن است، این سایه‌ی مبهم بچه‌ها و استاد یعنی چراغی که آزاد برای روشن نگه داشتنش چهل سال عمر گذاشت، هنوز نور دارد و هنوز راهی را روشن می‌کند.


 

برای نوشتن این یادداشت از هم‌صحبتی کارولین دیلانچیان، استاد زبان و ادبیات ارمنی دانشگاه اصفهان و همکار آزاد ماتیان بهره بردم. از همراهی‌اش متشکرم.

 

* دیاسپورا واژه‌ای یونانی است، به‌معنای پراکندگی. این کلمه درمورد اقوامی به کار می‌رود که در سرزمین‌های گوناگون پراکنده‌اند. ارمنی‌هایی که در کشورهای دیگر جز ارمنستان زندگی می‌کنند، از دیاسپوراهای باسابقه‌ی جهان‌اند. انسان دیاسپورایی جایی زندگی می‌کند و جایی دیگر، جایی دور و خیالی را وطن خود می‌داند و آرزوی بازگشت به وطن دارد.




تصاویر پیوست

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط «میدان آزادی» منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد!

نکته دان
آزاد که چهار سالش شد پدر یک روز آمد خانه، گفت جمع کنید می‌خواهیم برویم خوزستان. تهران به ارمنی‌ها کار نمی‌دادند و حالا که برنامه‌ی ارمنستان رفتن هم منتفی شده بود خانواده باید از جایی خرجش را درمی‌آورد. کار توی شرکت‌ نفت خوزستان می‌توانست سختی‌های گذشته را کمی جبران کند. این شد که در چهار سالگیِ آزاد رفتند خوزستان. تا حالا شد دو مهاجرت: از چهارمحال به تهران و از تهران به خوزستان.

این طرف، در جهان دیگر و زبان دیگر، شاعری بود که در میان فارسی‌زبان‌ها همان‌قدر محبوب بود که گریگور در میان ارمنی‌زبان‌ها محبوبیت داشت؛ حافظ شیرازی، عارف قرن چهارده میلادی (سه قرن بعد از گریگور). پیش از اینکه آزاد سراغ اشعار حافظ برود مترجم دیگری به نام آشوت میناسیان هم بخت خود را در ترجمه‌ی اشعار حافظ به ارمنی آزموده بود، اما فقط برای چند شعر محدود. آزاد کسی بود که دیوان حافظ را به‌صورت کامل به زبان ارمنی برگرداند. ترجمه‌ای کلاسیک، آهنگین و به گفته‌ی ارمنی‌شناسان، فاخر و خواندنی که توانسته افسون کلام حافظ را به زبان ارمنی منتقل کند.

مطالب مرتبط