مجله میدان آزادی: 65 سال پیش در چنین روزی، ادبیات ایران یکی از تاثیرگذارترین و ساختارشکنانهترین شعرای خود را از دست داد؛ نیما یوشیج در سیزدهم دیماه سال 1338 در 62 سالگی بر اثر ذاتالریه در تهران درگذشت و شعر معاصر ایران یکی از بزرگترین شاعران خود را از دست داد. به همین مناسبت تکنگاری «عصمت زارعی» را بخوانید درباره زندگی، عالم شعر و اندیشههای نیما:
«دوست من از من پرسید: دیگر چه چیزهای تازه که نوشته باشی؟ جوابی که من به او دادم این بود: باید اول ببینی دیگر به چه دردهایی در زندگانی خود مبتلا هستم.»
این جملات عصارهی شاعرانگی آن مرد تکیدهقامت با چشمانی فرورفته و صورتی استخوانی است که وقتی ایران تحولات اجتماعیسیاسی متفاوتی را تجربه میکرد و انسان ایرانی با مسائل و پدیدههایی متفاوت و جدید مواجه شده بود، لباسی نو بر تن بزرگترین سرمایهی او پوشاند؛ بر تن شعر ایرانی که همیشه بار همهی مسائل جامعه را به دوش کشیده بود. این مرد بر جادهی درازدامن شعر و ادبیات، چراغی دیگر تاباند تا راهی تازه را بهسوی مقصد واحد و خانهی اصلی ادبیات روشن کند.
نوشتن دربارهی این مرد غریب، سرسخت، جسور و متفاوت ادبیات که درکش فراتر از فهم و دسترس ماست، اگرچه در حد یک معرفی کلی و ساده، باز هم سخت و دشوار است. نیما را شاعری شگفتانگیز و حیرتبرانگیز و جمع تناقضات بسیار میدانند. این شاعر عصیانگر و قانونستیز تمامعیار، سرشار از نجابت و ادب است. مثلاًً میگویند در جواب همه بله میگفت، حتی اگر مخالفتی داشت و در دل این بله گفتن، منظورش را بیان میکرد؛ یا چون کودکان در برابر هر چیزی متعجب میشد.
هم روستایی و شهرستیز است، هم نواندیش و تحولخواه. او که وقتی در ادارهی مالیه مشغول بود، به تعبیر خودش از زیر دامن شمشیر میبست، عبا بر دوش میانداخت، کلاه پوستی میگذاشت و چکمه میپوشید، چنان نواندیش بود که ادبیات جهان را با شعر ایرانی بیامیزد و بنایی جدید بسازد.
در عزلت و تنهایی زندگی میکرد، با اینکه شهرت و محبوبیت داشت و در عین آن همه ثروت پدری و میراث خانوادگی، با فقری سخت دست و پنجه نرم میکرد. در عین حال و با همهی این دشواری زندگی، سرپرستی و رسیدگی به فرزندان فلان مبارز انقلابی دوران مشروطه را رها نکرد.
از کار و زندگی نیما یوشیج
در ۲۱ آبانماه سال ۱۲۷۶ در روستای کوهستانی یوش از توابع نور مازندران، از خاندان معروف و ساسانیتبار اسفندیاری که در قرون گذشته سالها بر طبرستان حکومت میکردند، پسری به نام «علی» متولد شد که این تبار حکمرانی را به عالم شعر و ادبیات کشاند.
علی اسفندیاری بعدها نام نیما را از «نیماور»، اسم چند نفر از اسپهبدان مازندرانی، برای خود برگزید که مرکب است از نیما = قوس (برج نهم از بروج در زبان طبری) = کماندار + ور به معنای «کماندار بزرگ». او همچنین پسرش را نیز شراگیم نامید که نامی است برگرفته از نیای پدریاش شهراگیم و گویا به معنای «شیرمانند».
پدرش میرزا ابراهیم نوری اسفندیاری، ملقب به اعظامالسلطنه، مبارزی تفنگدار بود و البته مالک اموال و خانهای وسیع که نیما شعری هم برای این خانه گفته است و مادرش طوبی مفتاح گرجستانیتبار بود و اهل فضل و گاهی از اشعار حافظ و دیگر شعرا برای فرزندانش میخواند. اما با افکار نیما چندان موافق نبود و سرپرستی همهی اموال پدری نیما را به دامادش سپرد و نیما از آنها محروم بود.
نیما که سالهای ابتدای کودکی را در یوش به سر برده بود، بعد از مدتی همراه خانواده به تهران رفت و در مدرسهی سن لویی درس خواند و فرانسه را آنجا آموخت. در مورد این دوران میگوید: «وضع رفتار و سکنات من، کنارهگیری و حجبی که مخصوص بچههای تربیتشده در بیرون شهر است، مایهی تمسخر در مدرسه بود.» اما بعدها تشویق یک معلم به نام نظام وفا او را به شعر گفتن رهبری و ترغیب کرد و نیما شعر «افسانه»اش را به او تقدیم کرد.
علی اسفندیاری (نیما یوشیج) در کودکی و جوانی
در این مدرسه با زبان فرانسه آشنایی مقدماتی پیدا کرد و آن سالها که با جنگ جهانی همزمان بود، اخبار جنگ را به فرانسه میخواند و شعرهایی نیز میسرود که بیشتر در سبک خراسان بود. اما آشنایی او با زبان و شعر خارجی و جدایی از مدرسه و برگشت به طبیعت و حوادث زمان و دورهی دلدادگی، شعر «افسانه» را در سال ۱۳۰۱ متولد کرد که آغاز دورهی تحول در شعر و ادبیات فارسی بود و میرزادهی عشقی که آن سالها نیما با او در مجلهی موسیقی همکاری میکرد، و خود نیز قبلاًً تلاشهایی برای تحول در شعر داشت، آن را منتشر کرد و این تحول چنان پردامنه و محبوب شد که سال ۴۲ اشعار نیما صفحات منتخب شاعران معاصر بیشتر مجلات را پر میکرد و پس از نيما اين فرم ادبی بهتدريج در ميان شاگردان او چون اخوان، فروغ، كسرايی، آتشی و شفيعی كدكنی و بسياری از شاعران معاصر جايگاه ويژهای پيدا كرد. علاوهبر ظهور شاعران نیمایی، نیما بر شاعران کلاسیک هم تأثیر گذاشت و باعث حضور برخی عناصر درونی در شعر کلاسیک شد و ما اکنون شاهد پدیدهی غزل نیمایی هستیم.
نیما همهی عمر به شعر پرداخت و کار ثابت نداشت. ابتدا مدتی در ادارهی مالیه مشغول بود اما روح شاعرانه و پرتلاطمش با کار کسالتبار سوزن زدن و چسباندن کاغذ و باز کردن قوطی آرام نمیگرفت. چند سال بعد از آن، سال ۱۳۱۲ پس از سالها بیکاری در آستارا معلم شد و فارسی و عربی و جغرافی درس میداد. خوی آزادیخواه و روحیهی ظلمستیزش تحمل نابرابری را نداشت. در یک روز بسیار سرد دید که دفتر مدرسه گرم است و کلاس بچهها سرد. وقتی اعتراض کرد، گفتند سوخت نداریم. او هم رفت و نردبان مدرسه را شکاند و هیزم کرد. همین مسئله باعث شد عذرش را بخواهند و به او اتهام بدخلقی و عصبانیت بزنند. البته با اعتصاب دیگر معلمان و والدین، از اخراج صرفنظر کردند اما خواستند او را به اردبیل بفرستند که نیما زیر بار نرفت و به تهران رفت.
از سال ۱۳۱۷ جزو هیئت تحریریهی مجلهی موسیقی شد و مقالهی بلند «ارزش احساسات در زندگی هنرپیشگان» را به چاپ رساند. همچنین به همت این نشریه اشعارش مرتب انتشار یافت.
او سال ۱۳۰۴ توانست عالیهی سرسخت را با نامههای عاشقانه و شعرهایی که برایش میفرستاد، به ازدواج با خود راضی کند؛ خواهرزادهی صوراسرافیل و دختر میرزاجهانگیرخان که فرهنگی بود. این همراه همیشگی که نهتنها بار مالی زندگی، که همهی امور نیما و خانه با او بود. او که به گفتهی سیمین دانشور آن اواخر که نیما بیرون نمیرفت، همهی کارهای شخصی نیما را هم میکرد و مثلاً پای نیما را روی کاغذ میگذاشت، اندازه میزد و برایش کفش میخرید. مجموعه نامههای نیما به عالیه، در کنار نامههای ملکالشعرای بهار و جلال آلاحمد و نادر ابراهیمی، جزو نادر نامههای عاشقانهی ادبیات ماست که منتشر شده و باقی مانده است.
«عالیهخانم! طبیعت تجارت را به شاعر نیاموخته، و او بهجای نقدینه و زرینه، قلبی میخواهد که بتواند در او آشیانه کند... دو قلب خوب و یکجور میتوانند با خوشی دائمی زندگی کنند. بهطوری که پول نتواند آن خوشی را فراهم بیاورد.»
نیما به همراه همسرش عالیه جهانگیری
زندگی و اندیشهی معنوی نیما یوشیج و میهنپرستی او
از مسائلی که به مشی و اندیشهی سیاسی نیما وابسته است، میتوان به درکی از ابعاد اندیشهی معنوی نیما رسید. پیوستن به نهضت جنگل، مخالفت با رضاشاه و پیوستنی نه حزبی و مقیدانه به احزاب سوسیالیستی، همهی اینها مشی سیاسی و معنوی او را شکل میداد که با خوی عزلتگزینی او ممزوج میشد و سبک فردی و شاعرانهی او را میساخت، نه حزبی و تقلیدی. از نظر دینی نیز او اگرچه ظاهر دینی نداشت، اما به سیاق روشنفکران آن زمان و سوسیالیستها که مشی مخالفان حکومت هم بود، نهتنها هرگز ضددین نبود، که چنین کسانی را به سخره نیز میگرفت. از شعری که برای حضرت علی(ع) گفته است تا روضهای که برای مداح روستا تصحیح کرد تا این دستنوشته در یادداشتهای روزانهاش میتوان به نوع نگاه دینی او پی برد: «اسلام را قبول ندارد، به ائمه بد میگوید، که ما او را به قول خودش روشنفکر بدانیم و بهجای اسلام او را بپرستیم؟ از ما باهوشتر و بالیاقتتر واقعاً پیدا نمیشود! خیلی حواسمان جمع است فلان احمق را که تازه وارد حزبی شده و از پیشوایان مذهبی ایراد میگیرد، بزرگ بدانیم، ولی پیشوایان مذهبی را کوچک و ناچیز بدانیم. مسئله در سر هوش و لیاقت است، نه کهنه شدن احکام قدیم و لزوم احکام تازه برای زندگی.» یا وقتی میگوید: «به حدی من به طرف مذهب و ائمه کشیده شدهام که حدی ندارد. علتش بیلیاقتی و نادرستی بود که از همه کس و همه جا دیدم. به همین اندازه من مایلم به یک چادر سیاه، چند گوسفند و دو سه تا سگ و نفس راحت. و چیز نوشتن و بیان حال خودم را با این مردم.»
نواندیشی و تأثیرات نیما از شعر جهان، نباید نیما را در ذهن ما به روشنفکران غربزده شبیه ببیند. بهتر است اندیشه و نسبت او را به غرب در رباعی زیر بخوانیم:
ما را چه که در فرنگ چون ساختهاند
فواره هیون و پل نگون ساختهاند
زان خیل درندگان خبر بس کانان
هر چیز پی ریزش خون ساختهاند
نیما همچنین در مورد وطنپرستی حرفهای جالبی دارد که کمتر به آنها پرداختهاند. او مینویسد:
«من میل دارم در یک مزبلهی وطنم ایران بمیرم و در همان مزبله خدمت برای اهل وطنم بکنم. خاکروبه را در ایران خوردن، من به غذاهای فرنگی ترجیح میدهم. من بهترین نقاط روی زمین را وطنم ایران (مازندران و نور و کجور) میدانم.
من نفرین میکنم به فرزندم اگر اینجا را ترک کند، من هیچ وقت میل به دیدن بلاد اروپا ندارم. من در اینجا زنده شدهام و برای وطنم باید جان بدهم؛ ولو گرسنگی بخورم. گرسنگی من سیری است. اگر گفتهام «یا رب آبشخورم انداز به سامان دگر» گلهگذاری است. امیدوارم هیچ وقت آبشخور من از این ناحیه عوض نشود. حافظ هم گفته است بیا تا خویشتن حافظ به ملک دگر اندازیم. ولی گفته است: نمیدهند اجازت مرا به سیر و سفر / هوای خاک وکیل و آب رکنآباد.»
ویژگیهای شعر نیما
قریب به اتفاق منتقدان شعر «افسانه»ی نیما را مهمترین شعر او میدانند که تحولات نیمایی در این شعر غنایی و عاشقانه خود را نشان داد. عبدالحسین زرینکوب میگوید این شعر نتیجهی پیوند شعر اروپایی و شعر ایرانی است و تفاوتهای عروضی خود را با شعر سنتی و کلاسیک نشان داد. خوانندهی محبوب ایران، ایرج بسطامی بهزیبایی این شعر را به آواز خوانده شده است.
ای افسانه، فسانه، فسانه
ای خدنگ تو را من نشانه
ای علاج دل، ای داروی درد
همره گریههای شبانه
با من سوخته در چه کاری؟...
...ای فسانه! خسانند آنان
که فروبسته ره را به گلزار
خس، به صد سال طوفان ننالد
گل، ز یک تندباد است بیمار
تو مپوشان سخنها که داری
اما درونمایهی اشعار نیما بیشتر با نگاه به جامعه سروده شده است. شعرهای او که دردمندی، ظلمستیزی و ستایش حماسههای گوناگون را فریاد میزنند، رنگ غالبشان اصالت ارادهی انسانی است. نیما هم برای نهضت جنگل شعر دارد (شعر قلب قوی) هم برای حماسههای دیگر ملل (خانوادهی سرباز)، و در بسیاری از اشعار مثل «شهید گمنام» و «سرباز فولادین» به ستایش و دعوت به قیام میپردازد.
اما دربارهی ویژگیهای اشعار نیما همه بارها شنیدهایم و خواندهایم که نیما تنها قالب جدید با وزن و قافیهی متفاوت خلق نکرد و تنها به کوتاه و بلند کردن مصرعها نپرداخت؛ بلکه فرم درونی شعرها نیز ویژگی و جهانبینی متفاوتی یافت. چند مورد شاخص را که قالب منتقدان به آنها اشاره کردهاند در ادامه میخوانیم.
نمادگرایی و سمبولیسم: یکی از مهمترین ویژگیهایی که بهاتفاق در مورد شعر نیما به آن اشاره شده، نمادگرایی یا سمبولیسم است. او گسترهی وسیعی از رمزها و نمادها را به کار میبرد که بیشتر در اشعار نیمهسنتی و نوی او پیداست. از نمادهای طبیعی مثل آفتاب، ماه و انواع جانوران و پرندگان و گیاهان تا اشیا و شخصیتهای فرهنگی یا اساطیری مانند چراغ، شیطان، پری، جادو، پادشاه فتح، مرغ آمین، جهانخوار و... . همچنین عنوان بسیاری از شعرها مثل چراغ، ناقوس، شبپره، خروس، غراب، مرغ شباويز و ماخ اولا، همه نماد است.
بهعنوان مثال، مرغ آمین از دو مرغ ادبیات کهن، سیمرغ شاهنامه و منطقالطیر بهره برده اما با سرشتی نیمایی. مرغ آمین نماد فرشتهای است که همواره در آسمان پرواز میکند و «آمین» میگوید و هر دعایی که با آمین او همراه شود، مستجاب میشود و روایت رنج انسان است در طول تاریخ:
مرغ آمین درد آلودی است کآواره بمانده
رفته تا آن سوی این بیدادخانه
بازگشته رغبتش دیگر ز رنجوری نه سوی آب و دانه
تصویرسازی: یکی از نوآوریهای نیما تغییر فرم درونی و انتقال احساس و عاطفه در قالب تصویرهای ملموسی است که خلق میکند. او در «حرفهای همسایه» هم جایی میگوید: «مثلاً برای کسی که یک هنگام، غروب درهی خلوتی را درنیافته است، وصف یک هنگام غروب خلوت برای او بیتجسم میماند و به همین جهت بیاثر و گله و توقع شما از او بسیار بیجا. همسایهی عزیز من! نگویید چرا نمیفهمند؟ بگویید چرا عادت به دیدن ندارند؟ بگویید از چه راه ما ملت خودمان را به دیدن عادت بدهیم؟ در ادبیات ما این حکم یک شالودهی اساسی را دارد... .» خودش هم با تصویری کردن مفاهیم آنها را به خواننده نشان میدهد.
پشتش از پشتۀ خاری شده خم
روي از رنج کشیده درهم
خسته وامانده به ره خارکنی
شِکوهها داشت به هـر پنج قدم
زبان شعر نیما: زبان شعری نیما، زبانی باستانگراست. رد پای سبک خراسانی که رنگ بیشتر شعرهای اولیه و کلاسیک نیماست، در اشعار نوی او هم هست. از جهتی دیگر هم او اصطلاحات محلی و بومی و عامیانه، بهعلاوهی جغرافیا و آداب و رسوم محلی را وارد شعر کرد. سیولیشه، چماز، داروگ، اوجا، لرگ و... مثالهایی از این اشعار و اصطلاحات هستند. از اینجاست که بومیگرایی وارد شعر میشود و در اشعار شاعران دیگر هم نمود پیدا میکند. نیما همچنین دیوانی به زبان محلی به نام «روجا» دارد.
داستانسرایی و شعر روایی در شعر نیما: بسیاری از اشعار نیما در قالب داستان و عناصر نمایشی شکل میگیرد. حتی در اشعار کلاسیک او عنصر داستان حضور جدی دارد. نیما شاعری نیست که به پنج بیت و ده بیت بسنده کند، مثنویهای بلندی دارد که در آنها مفاهیم مورد نظرش را در قالب داستان نقل میکند. برای شعرها طرح و پیرنگ دارد، شخصیتپردازی و زمان و مکان و گفتوگو و... . بسیاری از عناصر داستانی در شعر او حضور دارد و حضورشان هم آگاهانه است. شعر سرباز، بز ملاحسن و... همه در قالب داستان روایت میشود. او حتی داستانهای منثور هم دارد؛ ازجمله داستان «توکا» که کانون پرورش فکری منتشرش کرده است. بنابراین عناصر نمایشی در شعر یکی از محوریترین عناصر شعری و نظری نیماست که او در بعد نظری هم به آنها توجه کرده و در کتاب «حرفهای همسایه» و مقالات «ارزش احساسات در زندگی هنرپیشگان» و «یادداشتهای روزانه» به شرح و توضیح نظری آن پرداخته است. مثلاً در جایی میگوید:
«بهتر این بود که نگویید رحیم بود یا بخشنده، بلکه بنای داستان را طوری بگیرید که رحم بودن او را آشکار کند و مجبور به بخشندگی شود. این جریان علاوهبر اینکه منطق محکم به محتویات فکری شما میدهد، داستان شما را بسیار طبیعی میسازد... .»
آثار نیما یوشیج
نیما یوشیج غیر از اشعارش مقالهها و نامهها و یادداشتهایی هم دارد. بیشتر یادداشتهای روزانهی او در کتاب «یادداشتهای روزانهی نیما یوشیج» گرد آمده است. در کتاب «حرفهای همسایه» شعر نیمایی را تعلیم کرده و چند و چون شعر نیمایی را بیشتر از بعد نظری شرح داده. و اشعار نیما که بهصورت کتابهای پراکنده منتشر شده بود، مانند «قصهی رنگپریده»، «منظومهی نیما»، «خانوادهی سرباز»، «ای شب»، «افسانه»، «مانلی» و باقی اشعار بههمراه رباعیات و قصاید و... در «دیوان اشعار نیما یوشیج» گرد آمده که طبق وصیت نیما، دکتر محمد معین حق تصرف در انتشار و تنظیم آنها را داشت. البته بیشتر اشعار نیما هم با نظارت و همت سیروس طاهباز گردآوری و منتشر شد. نیما همچنین داستانهایی دارد مثل «آهو و پرندهها» و «توکایی در قفس» که شعر و قصه برای کودکاناند و در مجموعهی «داستان نیما» منتشر شدهاند.
بهعنوان نمونه در «یادداشتهای روزانه»ی او در مورد شاعری چنین میخوانیم: «شاعری مثل صوفیگری است، منافی فعالیتهای اجتماعی نیست، اما مراتبی دارد از قبیل: طلب - سلوک، حضور قلب، همت، مراقبه، تزکیه، تصفیه، وصل - فنای در آن. هرچند که زندگی هدف است، اما برای خوب رسیدن، شوق باید هنرمند را به جایی بکشاند که هنرش هدفش بشود.»