مجله میدان آزادی: همواره داستانهای غنی اساطیر کهن ایرانی ظرفیت وسوسهکنندهای برای تولید آثار تلویزیونی و سینمایی در خود داشتهاند، ظرفیتی که در سریال مستوران مورد استفاده قرار گرفته است. فصل اول سریال مستوران را در صفحه بیستوهفتم از پرونده «روزی روزگاری تلویزیون» بررسی کردیم. فصل دوم این سریال در پاییز سال 1402 از شبکه یک پخش شد. جدیدترین مطلب این پرونده به بررسی این سریال اختصاص پیدا کردهاست. در ادامه این مطلب را به قلم محمد صالح فصیحی بخوانید:
سریال مستوران 2
یک: از کجا آمدهای؟
سازمان سینمایی اوج و صداوسیما، در همکاری مشترکی، فصل دوم سریال «مستوران» را در پاییز سال 1402 روانهی تلویزیون کردند. هر دو فصل «مستوران» با قسمتهایی حدود چهلوپنج دقیقه تا یک ساعت از شبکهی یک پخش شد.
تعداد کمی از بازیگران در هر دو فصل حضور داشتند. حتی نویسنده و کارگردان دو فصل متفاوتاند. فصل دوم سریال را، سیدعلی هاشمی کارگردانی کرده که علیرغم تجربیات تئاتری و پشت صحنه، رزومهی آنچنانی برای سریال سنگینی چون «مستوران» ندارد. فیلمنامه را نیز محمد حنیف نوشته است. و بازیگرانی چون بهنام تشکر، کاوه خداشناس، محیا دهقانی و ثریا قاسمی در آن بازی کردهاند. بازیگرانی که بیشتر تلویزیونی هستند و در شبکهی نمایش خانگی و سینما حضور ندارند؛ مانند کارگردان و نویسندهی سریال. اصلاً نویسندهی سریال، آنقدر که کتاب در حوزهی مطالعات ادبی دارد، در حوزهی ادبیات داستانی اثر ندارد. سال 91 هم ایشان از صداوسیما بهعنوان پژوهشگر ارشد، بازنشست شد.
دو: آمدنت بهر چه بود؟
سریال «مستوران» در هر دو فصل ادعا دارد که براساس قصهها و افسانههای کهن ایرانی ساخته شده است. ابتدا ببینیم داستان «مستوران» در فصل دوم چیست.
مردی به نام لطفعلی، عطار است و حکیم. پیش از اینها –یا درستتر پیش از سیزده فروردین– در کودکیاش دختری به نام سوده را برای او نشان کردهاند. که مثلاً بختشان با هم است و به هم گره خورده. مدتی سوده میدانسته که لطفعلی حسی مشابه او ندارد و بعدتر هم که لطفعلی به شهر مستوران میآید، این دو جدا میمانند – بیحس و بیعشق. احتمالاً دختر از اهالی خراسان است. یا اینکه او و لطفعلی هر دو متولد خراسان بودهاند. چون در شعری که سوده برای لطفعلی سروده، از افعال خراسانی مثلِ دگرستم استفاده شده است که دگر و هستم بوده و آن زمان دگر و استم میگفتند که در سریعخوانی میشود دگرستم.
اما لطفعلی از ماهمنیر، دختر حاکم، خوشش میآید. کِی؟ در روز سیزده فروردین. هنگامی که برای عبور کالسکه-محملِ ماهمنیر سرش را خم کرده و جلوی دختر حاکم، به احترام و ادب زانو زده است. ماهمنیر هم از او خوشش میآید. از او دربارهی گل عشق میپرسد. که میتوان پیداش کرد یا نه؟ و لطفعلی جواب میدهد که اگر کسی خطرش را به جان بخرد و بخواهد تا نزدیکی غارتگران برود، بله، میتواند پیداش کند.
ماهمنیر خواستگاران دیگری دارد. حتی مشاور اعظم حاکم، یعنی نزدیکترین مرد به ابوی گرانقدر و محترمش، خواستگار اوست. اما کار دل است دیگر. از او خوشش نمیآید. نه از او و نه از کسان دیگری که همهشان هم پولدار و متمول و بورژوا هستند و او همه را با دلش رد کرده. گویا نگاه به دل و دلنگری و دلاندیشی، از همان زمانها یقهی ایران و ایرانیان را گرفته و آنها را از عقل و منطق و نقادی دور کرده است.
قرار است داستان روی دور ملودرام بیفتد. قرار است فاصلهی طبقاتی –که اصلاً هم بد نیست– بیاید وسط و مردی عامی و عطار، به وصلتِ دختر حاکم دربیاید. چطور؟ به این شکل که مشاور اعظم از غارتگرانِ جادوگری که بیرون مستوران زندگی میکنند، سمی میگیرد و داخل نوشیدنی ماهمنیر میریزد و حالا ماهمنیر دارد میمیرد و پادشاه هم شرط میگذارد که هرکسی که دخترش را مداوا کند هرچه بخواهد به او میدهند و اگر هم نتوانست مداوا کند، او را میکشند.
لطفعلی، خیلی اتفاقی دوا را از غارتگران میدزدد و منیر را مداوا میکند و دست مشاور در پوستگردو میماند و خواستهی لطفعلی چیست؟ اینکه بشود دامادِ شاه!
سپس اتفاقاتی دیگر میآید وسط؛ از عواطف مادر به فرزندش تا قتل و خیانت و سیاست و حکومت و عشق.
سه: به کجا میروی؟
معلوم نیست. به هر جا که شد میرود. ما سریالهایی داریم که در آنها اتفاقات تاریخی رخ میدهد و شخصیتهای زیادی هم دارند. اما شخصیتها ساخته شدهاند و تیپ نیستند. خوب یا بد نیستند. نیکو و فرشتهی روی زمین یا شریر و حامل هزار فحش و بد و بیراه از افراد مختلف نیستند. برای اینکه شخصیتها ساخته شوند و نشان داده شوند، به زمان و عمل نیاز دارند. اما در سریال «مستوران»، شخصیتها اولاً که ساخته نمیشوند، همه هماناند که بودند، چراکه آقای نویسنده و منابعِ مالی آنها را همینطور میخواستند، و ثانیاً شخصیتها بر اساس منطق وارد قصه نمیشوند. یعنی چه؟ یعنی هرکسی سر و کلهاش پیدا میشود تا داستانی را که معلوم نیست به کجا قرار است برود، پیش براند. صرفاً برای اینکه تنهی نحیف داستان را پُربار کند؛ اگر هم حذفش کنی مشکلی پیش نمیآید.
«مستوران» چیزی برای ستر و پوشش ندارد؛ تماماً رو است و ایدئولوگ. حتی سیاسیبازیهای اوج نیز در آن بهوضوح معلوم است. «مستوران» صرفاً خواسته تعلیق ایجاد کند که در آن هم چندان موفق نبوده است. افسانه و اسطورهاش هم به درد خودش میخورد، وقتی نه ایرانی است، نه اسلامی. کدام قصه و افسانه و اسطوره؟ کدام ایران و ایرانی؟ عشق که در همهی جهان هست. مگر با اضافه کردن چهار شعر فارسی به قصهای عاشقانه میشود آن را ایرانی کرد؟
اما سؤال اصلی این است که «مستوران» –و یک سریال در حالت کلی– چه چیزی برای عرضه دارد؟ این سؤال مهمی است که وقتی عنصر سود و پول را از آن بیرون بکشیم، با مواردِ اندکی میتوانیم به آن پاسخ بدهیم. به انبوهی از کتب ایرانی و خارجی نگاه کنید –لااقل در ادبیات داستانی– و انبوه فیلم و سریالهای کمپانیها و ماژورها و پخشکنندههای مثلاً خارجی مثل نتفلیکس و اچبیاو.
چرا میسازید و برای چه؟ میخواهید وقتی که مخاطب این را دید به چه برسد؟ به کدام لذتِ جدید؟ به کدام حسِ غریب؟ به کدام فهم و درکِ عجیب؟ به چه برسد که جدید باشد؟ میدانم که برخی رویههای ژنریک، باعث میشود که ما مدام خودمان را در سکانسِ زمانِ حالِ فیلم یا سریال، زنده ببینیم و انسان بودنمان در آن معنی شود، ولی این موضوع همیشه صادق نیست. چرا سریالها و فیلمهای ایرانی –خصوصاً اقسامِ دولتیاش– از مخاطبِ خودجوش برکنار مانده است؟ یکی از دلایلش فقدان جذابیت و فقدان خرق عادت است. از این رو است که حتی تغییر کارگردان و نویسنده و بازیگران سریال «مستوران» هم باز تغییری در پیرنگ داستانی و کارگردانیاش ایجاد نمیکند. روند همان روند است؛ سنگبنای صداوسیما و اوج است که بدین شکل بازتولید میشود، بیآنکه در این بازتولید خودش را ارتقا دهد.
چهار: تناقضِ خوبی!
سریال «مستوران»، در طراحی لباس از هر عامل دیگری موفقتر بوده است. اگر بخواهیم به تنها ویژگی خوب این سریال اشاره کنیم، همین طراحی لباس است و نه حتی صحنه. البته تغییر چهرهها و گریمها هم تا حدی خوب است، ولی اگر خوبیاش –حتی خیلی کم– به چشم میآید، از قِبَل همان لباسهاست. لباسهای رنگارنگ و براق و خوشبافت و متین و موقر. لباسهایی که زندهاند. لباسهایی که به تن مینشینند و هیچ هم قصد ندارند که شبیه هم شوند و همه را یکشکل کنند.
مطلب مرتبط:
یادداشت: نقد و بررسی سریال «مستوران»، ساخته «مسعود آبپرور»