مجله میدان آزادی: «مهیارعیار» تازهترین سریال صداوسیما است که از سوم آذرماه تا 15 دی ماه 1403 بر روی آنتن شبکهی سه سیما رفت. این سریال که به کارگردانی «سیدجمال سیدحاتمی» است، در سیوسه قسمت ساخته شد که در زمان صفویه در شهرهای یزد و اصفهان رخ میدهد. در چهلونهمین صفحه از پرونده «روزی روزگاری تلویزیون» (ویژه نقد و بررسی سریالهای ایرانی صداوسیما) نقد و بررسی مهیار عیار را به قلم آقای رضا ایروانی بخوانید:
«مهیار عیار» سریالی تاریخی است که در سی و پنج قسمت از شبکهی سهی سیما پخش شد. در همین ابتدا باید بگویم نمرهی سریال از نظر من چیزی حدود ۷٫۵ از ۱۰ است. اما اگر دو قسمت اول و دو قسمت آخر سریال را فاکتور بگیریم شاید تا نزدیک ۸ هم بالا بیاید. «مهیار عیار» سریالی است نسبتاً جذاب، آموزنده و البته با اشتباهات غیرقابل چشمپوشی.
«مهیار عیار» داستان راهزنی را روایت میکند که دچار تحول روحی شده است. داستان از جایی شروع میشود که مهیار که اصالتی اصفهانی دارد، در شهر یزد پای چوبهی اعدام میرود. او بهعنوان آخرین درخواست، از داروغهی شهر میخواهد به او اجازه دهد برای آخرین ملاقات مادرش را در اصفهان ببیند. داروغه این کار را به حساب حقهی او برای فرار میگذارد، اما وساطت یک تاجر یزدی داستان را عوض میکند و اعدام تاجر بهجای راهزن، مسیر زندگی مهیار را تغییر میدهد.
سریال ساختاری تقریباً اپیزودیک دارد. مهیار درگیر خردهروایتهایی در شهر اصفهان میشود، که این خردهروایتها بر بستر داستان و پیرنگ اصلی روایت میشوند. البته چون هر کدام از این داستانها در چند قسمت باز و بسته میشوند صفت اپیزودیک را نمیتوان بهطور کامل به سریال اطلاق کرد.
دو قسمت اول سریال خوب نیست. از بازیهای گلدرشت گرفته تا ضعف داستان و البته بیتوجهی به پیشینههای شخصیتی شروع خوبی برای سریال رقم نزده است. اما از قسمت سوم سریال قوام و غنای خوبی پیدا میکند. احتمالاًً بسیاری از کسانی که سریال را از قسمت سوم به بعد دیدهاند مخاطبهای پر و پاقرصتری برای سریال بودهاند. متاسفانه دو قسمت پایانی سریال نیز سرنوشتی مشابه قسمتهای اول دارد و پایانبندی ضعیف و اتفاقات بیپایه و اساس برای مخاطبان خوشایند نیست.
اما در کل سریال «مهیار عیار» یک تجربهی موفق برای تلویزیون در دوران بحران سریالسازی به حساب میآید. سریالی با کشش خوب که مخاطب را به شوق تماشای قسمت بعد پای تلویزیون نگه میدارد. شاید با اغماض بتوان گفت کارگردان سریال توانسته است یک شخصیت جدید را در تلویزیون خلق کند؛ عیاری که گره از زندگی مردم باز میکند.
بازیگران؛ خوب و خوبتر، بد و بدتر
عمده نقدهایی که از سریال منتشر شده به بازیگران سریال مربوط است. نقش اصلی سریال را که «مهیار» است کامران تفتی بازی میکند. انتخاب تفتی هوشمندانه است. مهیار به خودش قول داده کمحرف باشد، پس وقتی صحبت میکند داشتن صدای قوی یک برگ برنده است. همچنین صورت یخی کامران تفتی با عیاری درونگرا که میخواهد پا روی احساساتش بگذارد، همگون است. اما در عوض در نقطهی مقابل، متین ستوده برای بازی در نقش «ماه ملک خاتون» که بازیگر اصلی زن سریال است، انتخاب شده. انتخاب ستوده یک کجسلیقگی از سوی تیم تولید است؛ اینکه برای بازی در یک نقش تاریخی به نام «خاتون»، فردی انتخاب شود که صورتش کمترین میزان طبیعی بودن را دارد و مهمتر از همه اینکه به این ویژگی شهره است.
وضعیت بازی بازیگران فرعی نیز توازن عجیبی دارد؛ بعضی خیلی خوب، بعضی خیلی بد. به نظر من عجینترین بازیگر با نقشش آشا محرابی در نقش «دزد دل» است. آشا محرابی دقیقاً همان جایی است که باید باشد و نقش پیشکار خاتون را به بهترین و باورپذیرترین حالت ممکن بازی کرده است. رامین ناصرنصیر هم بهخوبی از پس نقش «افسون بیگ» برآمده؛ طرز راه رفتن، بیخیالی و کمی تنبلی و چپق همیشه آماده. نقش «عقرب» نیز که رسول نقوی آن را بازی میکند، برای نقش منفی خیلی خوب و ترسناک است. یکی از آفتهای سریالهای تاریخی در ایران، ترسناک نبودن نقش منفی است، اما نویسنده و کارگردان این اثر از پس این آزمون سخت برآمدهاند. عقرب شخصیتی است که میتواند هر خوشی فیلم را با همان شدت و حدت به زهر تبدیل کند و مخاطب همواره از دست او و دسیسههایش ترسی درونی دارد.
در مقابل بعضی از بازیها اصلاً چنگی به دل نمیزند. بهنام تشکر در حالی نقش مقصود بیگ، (کلانتر دردشت) را بازی میکند که همانند آن را در سریالهای دیگر چندین بار بازی کرده است و هیچ تفاوت و بازی خاصی ندارد. همسر او «خانم سلطان» با بازی حمیده مقدسی نیز اوج بازی بد است. و برای مخاطب این سؤال پیش میآید که معیار انتخاب بازیگر چه بوده است. به نظر مهمترین آفتی که سریال در بخش انتخاب بازیگران دارد این است که انگار بازیگران از یک پیکج آماده انتخاب شدهاند و دست کارگردان تنها در جایگذاری باز بوده است.
فضا، صحنه و لباس، جایی میان ناکجا
به نظر من طراحی صحنه در فیلم خوب و دلنشین است و اگر از ایرادات جزئی بگذریم، به نظرم مخاطب با اصفهانی که برایش نمایش میدهند ارتباط خوبی برقرار میکند. بهخصوص استفاده از هوش مصنوعی برای بازسازی برخی تصاویر به این تصویر ذهنی کمک کرده است. یکی از رسالتهای تولیدات تاریخی، تصویرسازی دورانی است که هیچ عکس و تصویری از آن در ذهن مخاطب وجود ندارد. اما در نقطهی مقابل وضعیت لباس بهطرز وحشتناکی بد است. لباسهای همه حتی شخصیتهای خیابانی، اتوکرده و تمیز. انگار نه انگار که سریال تاریخی است. از لباس قزلباشی فقط به یک کلاه قرمز بسنده شده و لباس مأموران انتظامی شهر شبیه لباس دلقکهاست؛ ترکیبی از سبز و قرمز بدقواره. پینهدوز شبیه فردوسی لباس میپوشد و تفاوت لباس کارگر باغ با تاجر و داروغه به میزان زیورآلاتش است.
وقتی صحبت از اصفهان عصر شاهعباس میشود، توجه به این نکته بسیار حائز اهمیت است که صحبت از سفت و سختترین دوران صفوی بهخصوص از لحاظ مذهبی است اما کارگردان عمد عجیبی دارد که عصر عباسی را سکولار نشان دهد و این تلاش غیرقابل فهم است. خانمهای جامعه تقریباً بیحجاباند. تنها در سه موقعیت از چادر استفاده شده است؛ یکی برای یک قاتل، دیگری برای یک خلافکار و در جای سوم، خاتون میخواهد خلاف قاعده وارد دربار شود. نکتهی جالب این است که همسر سابق شاه، بیحجاب است ولی وقتی میخواهد محضر شاه شرفیاب شود چادر میپوشد. حتی در زمان نماز هم از چادر یا پوششی شبیه به آن استفاده نشده و به نظر میرسد عمد عجیبی در این کار باشد.
در مورد شیخ بهایی هم که ستون اصلی عمده فعالیتهای مذهبی است فقط به نقش مهندسیاش اشاره شده و از حکیم دردشتی فقط یک دانشمند میبینیم. شاهعباس هم مأمور محافظ مالالتجارهی مردم است و هیچ بروز و ظهور مذهبیای ندارد. نه انگار که عصر صفویه است. این یکی از آن ایرادات غیرقابل گذشت کارگردان است که بدجور توی ذوق میزند.
نساجی، اصفهان صفوی یا لندن بعد از انقلاب صنعتی؟
نکتهی ویژهی سریال که از نظر من درگیر یک ایراد فهمی عمیق است، توجه به صنعت نساجی است. انتخاب صنعت نساجی بهعنوان یک صنعت مادر و البته بومی ایرانی، برای نشان دادن رونق و شکوه دوران صفوی به نظر یک خلاقیت ویژه و آفریندار است. اما شناخت تاریخی درست نداشتن، تمام زحمت تیم تولید را به باد داده است. پارچهبافی در سریال کار بسیار سهل و سادهای نشان داده شده و مخاطب از خود میپرسد صنعتی به این سادگی چرا باید ایران را مرکز توجه قرار بدهد؟ کارگاه خاتون مانند آب خوردن پارچه میبافد و از صفر تا رسیدن به محصول نهایی، هیچ زحمت و مشقتی ندارد. استاد کاشانی با یک نامه دستگاه پارچهبافی سفارش میدهد و وقتی کارگاه آتش میگیرد به طرفهالعینی کارگاه با همان دستگاهها از نو ساخته میشود. در حالیکه پارچه در گذشته، بهدلیل سختی تولید، یک کالای قیمتی به حساب میآمده است. جایگاه پارچه در گذشته چیزی شبیه به فولاد در عصر حاضر است. حتی در جایی خاتون کفنهایی را که به دست «شاهک» با بازی دانیال نوروش دزدیده شده چند متر پارچهی بیارزش میداند، درحالیکه پارچه در گذشته آنقدر مهم بوده که کفندزدی رواج پیدا میکند. متاسفانه در این زمینه کارگردان بهجای اصفهان دوران عباسی، لندن بعد از انقلاب صنعتی را ساخته است. سادگی و سهل بودن پارچهبافی در فیلم باعث شده مخاطب اصلاً از اهمیت شگرف رونق نساجی در عصر صفویه درکی پیدا نکند و اعدادی که در سریال برای کارگاهها و بزرگی کار صفویه بیان میشود، متاسفانه فقط دورریز محتواست. نویسنده و کارگردان از دریچهی سال ۲۰۲۴ به عصر صفوی نگاه کردهاند، نه از میان کتابهای تاریخی.
دیالوگ، ساده، آموزنده و مخاطبپسند
این بخش به نظرم یکی از نقاط قوت سریال است. کارگردان میان اصفهان و پایتخت صفویه دومی را انتخاب کرده است و این انتخاب، از یک پختگی خبر میدهد. او خودش را در دام لهجهی سخت اصفهانی نینداخته و داستان را بر بستر پایتخت روایت کرده است. پایتخت یعنی جایی که هر کس با هر گویشی حرف میزند و نزدیکترین گویش به گویش معیار در آن جریان دارد. آن هم پایتخت عصر صفوی بر مدار نقش جهان. این پختگی زمانی خودش را نشان میدهد که نویسنده از دام استفاده از زبان فاخر دیوانی نیز میگریزد. سالهای اخیر عمدهی سریالهای تاریخی زبان تاریخی داشتهاند و این موضوع گاهی فیلم را غیرقابل فهم میکرد. درحالیکه «مهیار عیار» به زبان امروزی صحبت میکند و این موضوع باعث پیوند عمیقتری میان فیلم و مخاطب میشود. در حقیقت دیالوگها نه آنقدر سادهاند که مخاطب را از دل تاریخ بیرون بکشند، نه آنقدر باتکلف که فهم و درک فیلم را سخت کنند. به نظرم این انتخاب طلایی تیم تولید بوده است.
سؤالاتی که بیجواب ماندند!
اگرچه تیم تولید به کارگردانی سیدجمال سیدحاتمی، تهیهکنندگی بهروز مفید و نویسندگی محمدرضا محمدی نیکو توانستهاند یک عیار دوستداشتنی، جدید و باورپذیر خلق کنند که بتواند یک الگو باشد، اما سؤالهایی در بستر سریال رخ داد که جوابی برای آنها وجود نداشت! یکی از این سؤالها مربوط به «جانور گورستان» بود. شخصیتی که ابتدا یک قاتل بود، بعد به یک شخصیت مثبت تبدیل شد و در نهایت مشخص شد یک دختربچه، پشت آن است. اینکه چه اصراری به وجود یک بتمن و تبدیل اصفهان به گاتهام بود تا آخرین سکانس نیز مشخص نشد. اصلاًً دختربچهای که پدرش مدام از اینکه چرا پسر ندارد شکایت میکند کی و کجا چنین مهارتهایی یاد میگیرد که قهرمان اصلی داستان نیز که پنج نفر را حریف است از پس او بر نمیآید. اصلاً چرا تمام این کارها باید با بهانهای به این سطحی رخ دهد؟ و چرا جانور کشته میشود؟ اتفاقی که نهتنها آوردهای برای فیلم ندارد بلکه پایان فیلم را خراب میکند. جانور قهرمان داستان نیست که مرگش تراژیک باشد، بلکه مخاطب را به این نتیجه میرساند که ضیق وقت باعث شده کارگردان بخواهد همهی پروندههای باز را ببندد. داستان حکیم یزد، چرایی اقدام تاجر یزدی، پایان ضعیف برای سرنوشت عقرب و مقصود، بلاتکلیفی داستان شاهک و چند مورد دیگر سؤالاتی بود که مشخص نشد جواب آنها چیست.
اگرچه کارگردان سابقهی تولید کارهایی با مضمون مشابه نظیر «مستوران» را در کارنامهی خود دارد ولی باید گفت این سریال، امضای خودش را دارد و اصلاً با «مستوران» قابل مقایسه نیست. هم پیرنگ داستان کاملاً متفاوت است، هم پختگی سریال یکسروگردن از «مستوران» فاصله دارد. «مستوران» بر محور جادو میچرخید، اما «مهیار عیار» یک داستان باورپذیر است. در پایان باید گفت که «مهیار عیار» با همهی انتقادات جدی که به آن وارد است، در نگاه کلی یک سریال نسبتاً موفق در دوران جدید صداوسیما به حساب میآید که دیدن آن جذابیتی خاص دارد. سریال موفقی که هیچ قرینه و شاهدمثالی وجود ندارد که حاصل یک اتفاق است یا یک سیاستگذاری جدید؟! در نگاه کلی باید گفت اگرچه سریال جزو سریالهای مؤلف در تلویزیون به حساب نمیآید، اما «مهیار عیار» قهرمانی جدید است که شاید تلویزیون بخواهد دوباره بهسراغ آن برود.