پنجشنبه 14 تیر 1403 / خواندن: 18 دقیقه
به مناسبت سالروز تولد صادق چوبک؛

ریویو: نگاهی به رمان «تنگسیر» اثر صادق چوبک

داستان زارمحمد (زائرمحمد) تنگسیر، پیش از آنکه در رمان «تنگسیر» نوشته‌ی صادق چوبک روایت شود در داستان «شیرمحمد» از داستان‌های کوتاه مجموعه «شلوارهای وصله‌دار» نوشته‌ی رسول پرویزی روایت شده بود. اگرچه این دو اثر به حکم تفاوت قالب (یکی داستان کوتاه و دیگری رمان) تفاوت‌های فراوانی با هم دارند، اما نقاط اشتراک تامل‌برانگیزی نیز با هم دارند که بر مخاطب مسلم می‌کند چوبک در نوشتن رمان خود از داستان پرویزی تاثیر پذیرفته است.

1.67
ریویو: نگاهی به رمان «تنگسیر» اثر صادق چوبک

مجله میدان آزادی: امروز چهاردهم تیر ماه، سالروز تولد صادق چوبک است. چوبک به همراه محمدعلی جمال‌زاده و صادق هدایت از نسل اول داستان‌نویسان نوین ایران بودند. به بهانه‌ی سالروز تولد او که امروز است و سالگرد درگذشتش در 81 سالگی که دیروز بود آقای «مجید اسطیری»، نویسنده و منتقد ادبی، نقد و مروری داشته‌اند بر یکی از مهمترین آثار او که در ادامه خواهید خواند:

داستان زارمحمد (زائرمحمد) تنگسیر، پیش از آنکه در رمان «تنگسیر» نوشته‌ی صادق چوبک روایت شود در داستان «شیرمحمد» از داستان‌های کوتاه مجموعه‌ی «شلوارهای وصله‌دار» نوشته‌ی رسول پرویزی روایت شده بود. اگرچه این دو اثر به حکم تفاوت قالب (یکی داستان کوتاه و دیگری رمان) تفاوت‌های فراوانی با هم دارند، اما نقاط اشتراک تامل‌برانگیزی نیز با هم دارند که بر مخاطب مسلم می‌کند چوبک در نوشتن رمان خود از داستان پرویزی تاثیر پذیرفته است. از جمله‌ی این نقاط اشتراک، یکی وقوع داستان در ماه رمضان، دیگری صدمه زدن زارمحمد به دو زن در خانه حاکم شرع فاسد شهر در جریان انتقام گیری‌اش، و سومی پناهنده شدنش به خانه‌ی یک ارمنی است. از قضا هر سه نکته هیچ تاثیری در مسیر اصلی پیرنگ داستان ندارند و به راحتی قابل نادیده گرفته شدن بوده اند. اما همین وضعیت بهتر می‌تواند گواهی بدهد که چوبک نیم‌نگاهی به داستان پرویزی داشته است.

اگرچه روایت پرویزی شتابزده است و تمام ماجرا را  در کمتر از ده صفحه خلاصه کرده اما در کمال تعجب باید گفت تمهیدی که او برای ایجاد تعلیق اندیشیده، داستانش را بسیار پر کشش‌تر از رمان چوبک از آب درآورده است. لااقل از مقایسه‌ی آغاز ماجرای دو اثر هویداست که چوبک داستان را با توصیفات کند از طبیعت منطقه (که البته به حکم رویکرد ناتورالیستی به جا هستند) آغاز می‌کند ولی پرویزی پس از معرفی شخصیت شوخ و مردم دوست زارمحمد ناگهان خبر می‌دهد که او پنج نفر را در شهر بوشهر کشته است و مخاطب را به دنبال چرایی این واقعه‌ی غیرمنتظره تا پایان داستان با خود همراه می‌کند. 

چون از شروع رمان تنگسیر با توصیف طبیعت گفتیم باید بگوییم توصیفات زنده‌ی رمان از طبیعت، مقدمه‌ای برای رویکرد «ناتورالیستی» صادق چوبک است. نقش پررنگ طبیعت و قانون مهم آن یعنی تنازع بقا را می‌توان از همین براعت استهلال فهمید. در واقع چوبک با نشان دادن بی‌رحمی طبیعت در سطرها و صفحات ابتدای داستانش، فن «خوش آغازی» را به کار می‌گیرد تا مخاطب را برای جهان داستانی بی‌رحمی که در آن انسان، گرگ انسان است و قانون جنگل بر آن حکم‌فرماست آماده کند. 

چرا در یک تصویر مینیاتوری جالب باید شاهد جدال مورچه‌ها بر سر جنازه‌ی سوسک باشیم؟ چرا آن فصل مفصل گرفتن گاو یاغی باید در ابتدای اثر باشد؟ چون محمد باید با آن گاو گفتگو بکند و بگوید من هم مثل تو تحت تاثیر قانون تنازع بقا هستم و وقتی به من تنگ بگیرند یاغی می‌شوم و فرار می‌کنم. چقدر گفتگوهای محمد با گاو در اثر خوش نشسته است:
«من خودمم آخرش یه روزی مثل تو یاغی می‌شم و سر می‌ذارم به بیابون اما مال من جور دیگس. مثل مال تو نیس. دیگه کسی نیس حریف من بشه. مرگ یه‌دفه، شیون یه‌دفه. پولم را تا دینار آخر از تو گلوشون بیرون می‌کشم.»

دکتر حسین پاینده در کتاب «گشودن رمان» با اشاره به همین صحنه نزاع مورچه‌ها می‌نویسد:
«پس جدال، مخاصمه و درگیری شالوده‌ی پیرنگ این رمان خواهد بود. نخستین نشانه از پیرنگ پر کشمکشی را که قرار است در طول این رمان بسط پیدا کند، می‌توان در توصیف راوی از نزاع مورچه‌ها برای تصاحب سوسک نیمه‌جان دید. مورچه‌ای لاشه‌ی سوسکی به دست آورده است و آن را به جان کندن با خود می‌کشد اما مورچه‌ی دیگری از راه می‌رسد و می‌کوشد لاشه را از او بگیرد و از آن خود کند. در نزاعی که بین این دو مورچه در می‌گیرد، سرانجام یکی از آن‌ها مغلوب می‌شود و آن دیگری لاشه‌ی سوسک را به دندان می‌گیرد و می‌برد.

در واقع این نزاع همان تنازع بقاست که در مکتب ناتورالیسم قانون اصلی طبیعت تلقی می‌شود. صحنه‌های دیگری هم از جنگ محمد با عناصر طبیعت داریم که یکی جدالش با نیزه‌ماهی یا بمبک باشد وقتی می‌پرد توی دریا تا فرار کند و این بمبک از راه می‌رسد و محمد مجبور می‌شود او را بکشد. دیگری جدال آغازینش با گرمای هوا و حتی جدالش با دستگاه گوارش خودش! وقتی که در خانه آساتور ارمنی بی‌سر و صدا مخفی شده و حالا کافی است بادی بیراه از او خارج بشود تا مخفیگاهش لو برود. جالب اینجاست که در مورد همه‌ی این درگیری او تا جای ممکن با مشکل مدارا می‌کند. عجله نمی‌کند. او قوانین طبیعت را بلد است و می‌تواند بر طبیعت چیره شود و بر اساس همان قوانین است که قانون مملکت را به چیزی نمی‌گیرد و با قانون خودش حقش را از ظالم می‌گیرد. او با قوانین طبیعت بیش از قوانین مدرنیته عجین است و به آن‌ها بیشتر احترام می‌گذارد. حتی از دشمن طبیعی خودش نفرت ندارد. بد نیست اشاره ای به مهمترین چهره مکتب ادبی ناتورالیسم یعنی امیل زولا بکنیم. رمان «ژرمینال» از امیل زولا را به‌یاد بیاورید به‌عنوان یک رمان کاملا ناتورالیستی که معدن‌چیان چگونه بر علیه سرمایه‌داران قیام می‌کنند. آن‌ها نیز با طبیعت خود _حتی جنبه‌های جنسی آن_ در آشتی کامل هستند اما بر قوانین اجتماعی ظالمانه می‌شورند.»

 

عدالت بالاتر از امنیت می‌نشیند

قیامی که محمد در ابعاد کوچک شهر خودش بر پا می‌کند بی‌شباهت به هر قیام عدالت‌جویانه دیگر نیست. از جمله سهمی از خشونت دارد. آیا هرگز مشخص خواهدشد عدالت باید بالاتر بنشیند یا امنیت؟! شاید نتوانیم جوابی که برای همه‌ی انسان‌ها در هر زمان و مکانی قانع‌کننده باشد بدهیم، اما چیزی که مشخص است چوبک اینجا طرف عدالت است و معتقد است اگر مدرنیته ساختارهای سنتی جامعه را از بین نبرد، امیدی به حرکت‌های عدالت‌جویانه هست. سعی می‌کنم حرف‌هایم را با مصادیقی از متن رمان همراه کنم. چرا می‌گویم رمان ضدمدرنیته است؟ چون زارمحمد به نمایندگان نظم مدرن که از تهران می‌آیند همانقدر بدبین است که به حکومت فاسد شاهنشاهی:
«دلاک گفت: مال حروم عاقبت نداره. یقين بدون که خیرش نمی‌بینن. اما به نظر من اگه یه شکایتی به احمدشاه می‌نوشتی می‌فرستادی تهرون بد نبود. بالاخره شاه مملكته.

محمد گفت: باور کن که احمدشاه اصلا نمی‌دونه بوشهر مال ایرونه یا مال عربستون.

از این شکایتا خیلی شده و گوش کسی بدهکار نبوده. اصلا یه جو غیرت تو این مردم نیست. هر روز یه کارگزار پا میشه از تهرون میاد اینجا مردم را می‌چاپه و راهش را می‌گیره میره آب از آب تکون نمی‌خوره.»

و در برابر این فساد مضاعف چیزی که مورد اتکای اوست، تا انتقامش را از نمایندگان زر و زور و تزویر بگیرد، بافت سنتی اصالت قومی او است. می‌بینیم که تنگسیرها به کمکش می‌آیند تا بگریزد.

 

استعمارستیزی، مقدمه استبدادستیزی 

در داستان شیرمحمد رسول پرویزی، هیچ اشاره‌ای به حضور انگلیسی‌ها نمی‌شود اما در رمان تنگسیر بارها اشاره می‌شود که زارمحمد در شمار سربازان رئیسعلی دلواری بوده و با انگلیسی‌ها جنگیده و حتی رئیسعلی موقع شهادت سرش روی پای محمد بوده و وصایایش را به او گفته است:
«چن ساله که من بیرق انگلیس رو همین‌جور می‌بینم که هیچ وخت نمی‌ذارن کهنه بشه و آفتاب رنگ و روش ببره؟ عوضش بيرق خودمون که رو «امیریه» زدن آفتاب رنگ و روش برده و سفید سفیدش کرده. حالا دلم میخواد «رییسعلى» سر از گور دربیاره ببینه چه خبره. هنوز خون جوونای تنگسیر تو نخلستونای «تنگک» خشک نشده. خدا می‌دونه چقده تنگسیر کشته شد. مگه ما کم ازشون کشتیم؟ خودم پونزده تا کشتم. چه آدم نازنینی بود رییسعلی که خدا نور تو قبرش بباره».

علیرغم این سابقه‌ی مبارزه با بیگانه، تنگنای معیشت زارمحمد را واداشته تا سال‌ها برای انگلیسی‌ها کار کند و پولی که برای آینده‌ی خانواده‌اش اندوخته ماحصل کارگری برای انگلیسی‌هاست. با این حال او نفرت از بیگانگان را در اندرونش زنده نگه داشته است و در فصل اول وقتی خانه‌های شیک انگلیسی‌ها را در کنار کارخانه‌ی آب شیرین کن و یخسازی می‌بیند نفرتش زنده می‌شود و از قضا یک زن و مرد انگلیسی که از تنیس برگشته‌اند در مغازه‌ی دایی‌اش با او روبه‌رو می‌شوند و این مجالی دیگر است برای نویسنده که تنفر قهرمانش از این بیگانگان مرفه را نشان بدهد. وقتی به دایی می‌گوید در ماه رمضان این مشتری‌های اجنبی را در دکانش راه ندهد و دایی می‌گوید «با ما کار ندارند» محمد می‌گوید:
«نه خالو این دیگه نشد. چطور با ما کار ندارن؟ مگه همین چن سال پیش نبود که جهازاشون آوردن خونه و زن و بچه‌ی ما را به گلوله بستن و اون‌همه تنگسیر را کشتن؟ هنوزم اینجا را ول نمیکنن. اصلا از اینجا دل نمیکنن. هر چیز خوبی هس مال ایناس. آب شیرین خنک مال ایناس. خونه‌های خوب، پول زیاد، اسب، کالسکه، همش مال ایناس.» 

و جای دیگر می‌خوانیم:
«همه‌ی تنگسير‌ها تو خانه‌های خودشان اسلحه داشتند. اما وقتی که خبری نبود، کسی آن‌ها را نمی‌آورد میان اتاق بریزد و تفنگ را روغن‌کاری کند و تو لوله‌اش را پاک کند و کارد و تبر را تیز کند. محمد برای زنش داستان‌ها از تفنگش و جنگ رییسعلی دلواری با انگلیس‌ها تعریف کرده بود و گفته بود که با همين مارتين چند نفر انگلیسی و هندی را به خاک انداخته بود و گفته بود به قدری قبراق است که نه فشنگ توش گیر می‌کند و نه قلق دارد...»

پس او قبلا با زور جنگیده و در پایان رمان هم با نماینده زور که خان نایب مست باشد می‌جنگد تا بگریزد. کسانی که پول او را خورده‌اند هم نمایندگان زر و تزویر هستند.

 اگرچه رمان را بسیار خواندنی و موفق می‌دانم، اما معتقدم مسئله‌ی غامضی که در ابتدای این یادداشت مطرح کردم خیلی سهل‌انگارانه حل شده‌ است. مثلا درمورد اینکه آیا محمد واقعا حق دارد برای گرفتن حقش آدم بکشد چه باید بگوییم؟ نویسنده برای حل کردن این مسئله می‌گوید او سه بار استخاره کرده و هر سه بار استخاره خیلی خوب آمده و ترک آن بد آمده! خب این خیلی ساختگی است.

یا جایی که نفر سوم را می‌خواهد بکشد او را از کنار یک عالم آبرومند شناخته شده و محبوب کنار می‌کشد و کلکش را می‌کند. آن عالم هم جیک نمی‌زند! گرچه چوبک به بهترین روشی که می‌توانسته است عدالت را بر امنیت تفوق داده اما به نظرم جنبه‌ی الهیاتی-فلسفی کار اندکی می‌لنگد. راسکولنیکف در رمان «جنایت و مکافات» کسی را می‌کشد که بر اساس اصولش کاملا خونش حلال است. آنجا یک آدم بی‌گناه را هم به قتل می‌رساند و بعد مکافات این جنایت چنان گریبانش را می‌گیرد که پوستش از مرارت عذاب وجدان کنده می‌شود. اما اینجا اصلا آن نگاه فلسفی وجود ندارد و بر اساس نگاه ناتورالیستی نویسنده، خون این سه نفر هدر رفته است. همان‌طور که گفتم شاید در بستر بافت تودرتوی جامعه‌ی سنتی تنگسیرها بشود این انتقام را گرفت اما در جامعه‌ی امروز رونوشتش می‌شود فیلم سطحی «جوکر».

بد نیست به این نکته نیز اشاره کنم که از جمله برتری‌های تنگسیر بر داستان «شیرمحمد» رسول پرویزی یکی هم نگرش چوبک به نقش زن است. پرویزی در داستانش همان ابتدای حرکت انتقامی شیرمحمد می‌گوید که او زنش را طلاق داد. و این زن بینوا که اتفاقا اسمش هم مناسب رفتارش است جیک نمی‌زند و در جواب دلجویی زن کدخدا می‌گوید مرد است و هر وقت دلش بخواهد طلاق می‌دهد. اما چوبک همسر زارمحمد را که اتفاقا نامش «شیرو» است را مثل شیر تا پایان همراه او نگاه می‌دارد و از مهلکه فراری می‌دهد. در این جنبه نیز شباهت رویکرد چوبک به امیل زولا را می‌توان دید که زن یک عنصر منفعل نیست. 

و بالاخره صادق چوبک رمان تنگسیر را که با آن توصیفات گیرا و پرتپش شروع شده ‌بود با همان ضرباهنگ تپنده در توصیف به پایان می‌برد:
«و پارو تو دل آب غوطه خورد و بلم یله شد و رقصید و پس رفت و آب شکاف برداشت و نور ماه لیز خورد و سرهای لرزان تو بلم دور و نزدیک شد و نور ماه پیچ و تاب خورد و آب سياه شد و سفید شد و دریا جان گرفت و نرمه موج‌ها اخم کردند. و نفس پاروها که زیر آب بند می‌آمد سر از آب بیرون می‌آوردند و نفس تازه می‌کردند و تو دریا و بیابان و نخلستان و تو گوش محمد و شهر و همهمه پیچید. خدانگهدار.»




تصاویر پیوست

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط «میدان آزادی» منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد!

نکته دان
گرچه چوبک به بهترین روشی که می‌توانسته است عدالت را بر امنیت تفوق داده اما به نظرم جنبه‌ی الهیاتی-فلسفی کار اندکی می‌لنگد. راسکولنیکف در رمان «جنایت و مکافات» کسی را می‌کشد که بر اساس اصولش کاملا خونش حلال است. آنجا یک آدم بی‌گناه را هم به قتل می‌رساند و بعد مکافات این جنایت چنان گریبانش را می‌گیرد که پوستش از مرارت عذاب وجدان کنده می‌شود. اما اینجا اصلا آن نگاه فلسفی وجود ندارد و بر اساس نگاه ناتورالیستی نویسنده، خون این سه نفر هدر رفته است. همان‌طور که گفتم شاید در بستر بافت تودرتوی جامعه‌ی سنتی تنگسیرها بشود این انتقام را گرفت اما در جامعه‌ی امروز رونوشتش می‌شود فیلم سطحی «جوکر».

قیامی که محمد در ابعاد کوچک شهر خودش بر پا می‌کند بی‌شباهت به هر قیام عدالت‌جویانه دیگر نیست؛ از جمله سهمی از خشونت دارد. آیا هرگز مشخص خواهد شد عدالت باید بالاتر بنشیند یا امنیت؟! شاید نتوانیم جوابی که برای همه‌ی انسان‌ها در هر زمان و مکانی قانع‌کننده باشد بدهیم، اما چیزی که مشخص است چوبک اینجا طرف عدالت است و معتقد است اگر مدرنیته ساختارهای سنتی جامعه را از بین نبرد، امیدی به حرکت‌های عدالت‌جویانه هست.

مطالب مرتبط