پنجشنبه 02 آذر 1402 / خواندن: 3 دقیقه
مدرسه عدل آفاق، رمبو، خانه‌خواران، مالکوم ایکس و غیره به بهانه چهلم کارگردان

نامه دیده نشده مهرجویی از فرانسه به عزت‌الله انتظامی

حقیقت را بخواهی از آن روز که پا به این دیار گذاشتم همه‌اش دلشوره بود و واخوردگی، و یک حالت تعلیق و آویختگی، و که این جا جای من نیست، که در غربت زندگی کردن آن هم در این سن و سال و پس از گذشت سالها تجربه و زندگی در این دیار و اینکه هیچ چیز تازگی ندارد، و این بی‌رنگی‌ها و بی‌حالی‌ها که از دوستان و آشنایان برمی‌خیزد، همه و همه هیچ لطفی ندارد و جز اندوه و دلسردی و حسرت برای گذشته چیزی به آدم نمی‌دهد...

5
نامه دیده نشده مهرجویی از فرانسه به عزت‌الله انتظامی

مجله میدان آزادی: نامه نماد فاصله است. فاصله از فرد یا جایی عزیز. در عوض در اکثر نامه‌ها، فاصله‌ی نویسنده نامه با خودش ناپدید می‌شود. مهرجویی چندسالی بعد از انقلاب را به پاریس عزیمت می‌کند و گرچه سینما را آنجا پیگیری می‌کند اما در نامه‌هایش از این فاصله‌ها می‌گوید. امروز و به مناسبت گذشت چهل روز از قتل دردناک مهرجویی و همسرش، یکی از نامه‌های او به انتظامی را برایتان انتخاب کرده‌ایم. نامه‌ای که مهرجویی در آن از ایده‌هایش برای سینمای ایران و رهایی از برزخ غربت می‌نویسد.

 

مدرسه عدل آفاق، رمبو، خانه‌خواران، مالکوم ایکس و غیره

اجاره‌نشین‌ها‌، این دومین فیلم بلندی است که داریوش مهرجویی بعد از انقلاب ساخته است. وی پیش از این در سال ۱۳۵۹، حیاط پشتی مدرسه عدل آفاق[1] را ساخته بود که عرضه نشد. مهرجویی ناکام در کوشش‌هایش در تولید نخست، در شرایط بحرانی و تقریباً تعطیل ساخت فیلم، با حس ناخوشایند بیکاری، با پشتوانه‌ی برخورداری محلی برای سکونت، با خانواده‌اش راهی پاریس میشود با این امید که با بهره ای از اعتبار پیشینه‌اش در سینما فیلمسازی را ادامه دهد... اگرچه وی در وهله ی نخست موفق نیز می‌شود و فیلم بلند «سفر به سرزمین رمبو»[2] را می‌سازد اما دیری نمی‌گذرد که هوای مراجعت می‌کند، در نامه‌ای که به تهران می‌فرستد[3] از دلتنگی‌ها، انگیزه و نقشه‌هایش برای فیلمسازی می‌نویسد:


«.... حقیقت را بخواهی از آن روز که پا به این دیار گذاشتم همه‌اش دلشوره بود و واخوردگی، و یک حالت تعلیق و آویختگی، و که این جا جای من نیست، که در غربت زندگی کردن آن هم در این سن و سال و پس از گذشت سالها تجربه و زندگی در این دیار و اینکه هیچ چیز تازگی ندارد، و این بی‌رنگی‌ها و بی‌حالی‌ها که از دوستان و آشنایان برمی‌خیزد، همه و همه هیچ لطفی ندارد و جز اندوه و دلسردی و حسرت برای گذشته چیزی به آدم نمی‌دهد.... از طرفی دیگر کار کردن در این دیار هم مشکل است و اگر آدم بخواهد آنچه دلش می‌خواهد بسازد باید خیلی سگ‌دو بزند و تازه کار هم به علت خواست‌های خاص تهیه‌کننده و مسأله تجارت و پول و سود و غیره، سانسور می‌شود، تکه پاره می‌شود و.... من پس از فیلم رمبو که از آن خوب استقبال شد و در فستیوال ونیز و لندن و جاهای دیگر هم شرکت کرد تاکنون چیز دیگری نساخته‌ام. چندین پروژه سینمایی به راه انداخته‌ام، سه چهار سناریوی مختلف فرانسوی، آلمانی، مستند و غیره... ولی هیچ کدام هنوز به جایی نرسیده است....

به هر حال این روزها در یک حالت به قول فرنگی ها Limbo به سر میبرم معلق و چهارچنگولی توی هوا... دلم نمی‌خواهد به چیزی که معتقد نیستم و به دلم نمی‌نشیند بپردازم.....

حالا همه‌اش در فکر اینم که ول کنم همه چیز را و بیایم ایران. به‌هر حال آنجا شاید بتوان به قصه‌هایی پرداخت که به خود انسان ارتباط داشته باشد[4]....

من فعلاً برای کار کردن در ایران دو سوژه را در نظر دارم که برایت به طور خلاصه تعریف می کنم، ببین چگونه امکان‌پذیر است. یکی، همان سناریو «خانه‌خواران» است. که پس از حیاط پشتی  روی آن کار می‌کردم و انگار طرحش را برایت گفته‌ام. موضوع روی خانه دورافتاده بسازبندازیست در حاشیه شهر و دره، چهار طبقه است و در هر طبقه عده‌ای ساکنند. خانه رو به ویرانی است، به علت بسازبندازی مهندس، آقا کوچیک. آقا کوچیک برادر آقابزرگ است، که قبلاً قصاب بوده و حالا چلوکبابی درخشان را رو به راه کرده. آنها به اتفاق مادر و زن آقا کوچیک و بچه خردسالی در طبقه اول ساکنند. طبقه دوم را یک زن و شوهر نسبتاً مسن گرفته‌اند که شوهر کارمند اداره ثبت و احوالست و تریاکی است و زنش در مالیخولیای جن و پری و از ما بهترون به‌سر می‌برد و هر دو شدیداً حسرت بچه‌دار شدن دارند. در طبقه سوم آقای قندی و برادر شاعر مسلک و گیج و آشفته‌اش به‌سر می‌برند که هر دو دائماً در بحث و جدل به‌سر می‌برند. و طبقه آخر را یک جوان ۱۹ ساله عارف مسلک و هنرمند و تارزن ساکن است که تراس را به صورت باغچه و یک بهشت خیالی درآورده است. قضایا از آنجا شروع می‌شود که خبر می‌رسد صاحبخانه فراری است و دیگر به ایران برنمی‌گردد و حالا ساکنین خانه به صرافت می‌افتند خانه را قبضه کنند یا لااقل هر یک طبقه خود را مالک شود...

اگر بتوان فیلم خانه خواران را آنجا ساخت، خیلی خوب می‌شود. در واقع فیلم انتقادی است از قشر به اصطلاح بورژواها و دلال‌ها و آنها که می‌خواهند به هر ترتیب سر دیگری را کلاه
بگذارند و به مال و منالی برسند.... »

سال بعد مهرجویی در تهران است و در سال ۱۳۶۵ ساخت فیلم خود را که حالا نام اجاره‌نشین‌ها  گرفته، محقق می‌سازد.

طرح دوم مهرجویی ساخت فیلمی درباره مالکوم ایکس است، او در نامه اش به انتظامی چنین نوشته است:

«.... طرح دیگری نوشته‌ام که درباره آن هنوز درنگ دارم و هنوز با کسی صحبت نکرده‌ام. فیلم در مورد سیاه‌های مسلمان آمریکاست. سرگذشت یکی از سردستگان آن است به نام «حاج ملک»، که اسم واقعی اش Malcom X است. داستان خیلی جالب و شورانگیزی دارد. جوان از یک خانواده فقیر سیاه‌پوست است تحت استثمار ملاکین بزرگ، که در کوچکی فرار می‌کند و پس از طی فراز و نشیب‌های گوناگون در محله‌های سیاه‌پوست نیویورک و اشتغال به کارهای پست و ناهنجار قاچاقچی‌گری و غیره... با یک سیاه عارف مسلکی روبه‌رو می‌شود که یکباره او را از این رو به آن رو می‌کند و می‌شود یکی از مبلغین فرقه سیاهان مسلمان و بعد به مکه می‌رود و حاجی می‌شود و غیره و غیره و عاقبت به دست مخالفین کشته می‌شود. درام هیجان انگیز و جالب انسانی است...»

 

منبع: کتاب تاریخ سینمای ایران 1369_1358، جمال امید، روزنه





  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط «میدان آزادی» منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد!

نکته دان
حالا همه‌اش در فکر اینم که ول کنم همه چیز را و بیایم ایران. به‌هر حال آنجا شاید بتوان به قصه‌هایی پرداخت که به خود انسان ارتباط داشته باشد


مطالب مرتبط