مجله میدان آزادی: در پنجاه و سومین صفحه از پرونده «اردیبهشت کاغذی» میهمان گپوگفتی اختصاصی با «فرزانه منصوری» درباره کتاب و نمایشگاه کتاب در سی و ششمین نمایشگاه کتاب تهران هستیم؛ فرزانه منصوری که خود در وادی ترجمه فعال است، همسر نویسندۀ محبوب کشورمان مرحوم نادر ابراهیمی است. گفتگوی اختصاصی مجله میدان آزادی با خانم فرزانه منصوری را که توسط سپیده جانباز انجام شده است را در ادامه بخوانید:
«کتابهای نادر ابراهیمی اینجاست!» این جملهای بود که در اولین مواجهه با غرفه انتشارات امیرکبیر در نمایشگاه کتاب امسال به چشم میخورد. پس از واگذاری امتیاز انتشار آثار نادر ابراهیمی به نشر امیرکبیر در سال گذشته، این انتشارات علاوه بر احیای بعضی از آثار قدیمی، چاپهای تازهای از آثار این نویسندهی نامدار ادبیات ایران را، در قطعها و جلدهای متنوعتر، به مخاطبان علاقهمند به این آثار ارائه کرده است.
سهشنبه، 23 اردیبهشتماه، غرفه انتشارات امیرکبیر در نمایشگاه کتاب میزبان خانم فرزانه منصوری، همسر گرانمایهی نادر ابراهیمی بود. این بانوی فرهیخته که در سال 1323 در تهران به دنیا آمده است، در طول عمر پربار خود به آموزگاری و ترجمه کتابهایی خواندنی برای کودکان پرداخته است. از میان کتابهایی که توسط فرزانه منصوری ترجمه شده است میتوان به «زیر درخت بید سبز» (۱۳۵۱)، «اگر همهی دریاها یک دریا بود» (۱۳۵۱)، «تنها درخت خانه» (۱۳۵۳) و «اگر من یک دهکده میساختم...»(1356) اشاره کرد. ترجمه این کتابها همگی در «سازمان همگام با کودکان و نوجوانان» که توسط نادر ابراهیمی، خانواده و دوستان دغدغهمندش تاسیس شده انجام شده است.
نادر ابراهیمی در کتابهای بسیاری به شکل مستقیم از همسرش نام برده و تاثیر حضور او را در زندگی شخصی و ادبیاش پررنگ و حیاتی دانسته. علاوه بر اشارات مستقیم در کتابهایی مانند «چهل نامه کوتاه به همسرم»، «ابن مشغله» و «ابوالمشاغل»، تاثیر فرزانه منصوری به شکل غیرمستقیم در شخصیت و منش شخصیتهای زن داستانهای او به وضوح قابل تماشاست. این توصیفی از نادر ابراهیمی از همسرش در کتاب ابوالمشاغل است:
همسر من معلمیست که بهراستی به شاگردهایش ــ که آنها را «بچههای من» مینامد ــ فکر میکند. غصهٔ تکتک آنها را میخورد، سنگ یکییکیشان را به سینه میزند... همسر من، همیشه در بخشهای جنوبی شهر تدریس میکند، فقر و دستتنگی و گرفتاریهای همیشگی بچههایش او را میچلاند و له میکند، کرایهٔ رفت و برگشت و زحمت رفت و برگشت، قسمت عمدهای از حقوقش را میبلعد و قسمت عمدهای از اعصابش را داغان میکند... او، هر روز، با کلّی تأسف و درد و خستگی به خانه برمیگردد، که با این بچه چه کنم که مادرش او را انداخته و رفته، با آن یکی چه کنم که بلیت بختآزمایی میفروشد، با سومی چه کنم که دو خواهر و یک برادر علیل دارد، با چهارمی چه کنم که پدرش تازگیها معتاد شده و مرتب مادرش را کتک میزند، با پنجمی چه کنم که باز، سر سیاه زمستان، نه کفش دارد و نه جوراب، و هیچ کمکی هم قبول نمیکند، با ششمی چه کنم، با هفتمی، با هشتمی... با صدمی...؟
این تصویر را میتوان کنار شخصیتهایی مانند مارالِ «آتش بدون دود» و عسل در «یک عاشقانه آرام» گذاشت و به روشنی دید که فرزانه منصوری، چطور در تاروپود داستانهای نادر ابراهیمی حاضر است و به قهرمانان زن کتابهای او جان میبخشد!
به بهانه نمایشگاه کتاب، فرصتی پیدا کردیم تا گفتگوی کوتاه اما سرشاری با این بانوی هنرمند داشته باشیم و سوالاتی درباره وضعیت نمایشگاه، آداب کتابگردی و ویژگیهای جادویی شخصیت نادر ابراهیمی داشته باشیم.
خانم منصوری عزیز، دلمان میخواهد بدانیم نمایشگاه امسال تا به حال از نظر شما چطور بوده است؟
ممنونم. حقیقتش من تازه به نمایشگاه آمدهام، برای جشن امضای امروز، و هنوز فرصت نکردهام چیزی از نمایشگاه امسال را ببینم.
پس روز اولی است که به نمایشگاه آمدید؟
بله درست است.
به طور کلی در رویداد هرساله نمایشگاه به نظر شما چه اتفاق خوبی رخ میدهد؟
نمایشگاه اتفاق خیلی خوبی است. بعضیها به خاطر خود کتابها میآیند تا بتوانند خرید خوبی داشته باشند، چون میتوانند که همه کتابها را یکجا ببینند و وقتشان تلف نشود. بعضیها هم به عنوان یک گردش به نمایشگاه میآیند، ولی گرفتار خرید کتاب میشوند و این باعث میشود که با کتاب آشتی کنند اگر اهلش نیستند! من این اتفاق را میپسندم و قبول دارم.
چقدر عالی! این نگاه خیلی متفاوتی است نسبت به کسانی که میگویند این بازدید گردشگونه از نمایشگاه اصلا ارزشمند نیست.
اینطور نیست. مردم به هوای گردش میآیند، ولی گرفتار کتابها میشوند! و این خوب است. چرا که باعث آشتیکنان با کتاب میشود برای کسانی که با کتابها آشنا نیستند.
سوال دیگر من درباره آداب کتابگردی است. ما وقت میخواهیم در نمایشگاه دنبال کتاب بگردیم، از نظر شما چه آدابی را باید رعایت کنیم؟ اگر خودتان تجربه شخصی یا منش خاصی در این زمینه دارید، به ما بگویید.
آدم اگر اهل کتاب باشد، از قبل نویسنده مورد نظرش را میداند و میآید که هر کتابی که از او ندارد را از نمایشگاه بگیرد. باز اگر اهل کتاب باشد، با خودش میگوید که فلان رمان را شنیدهام خیلی شیرین است، فلان کتاب از فلان نویسنده یا فلان شاعر است، یا اینکه میآید با کتابها و نویسندههای جدید آشنا میشود. اگر هم که اهل کتاب نباشد که دیگر شانسی انتخاب میکند، و بستگی دارد به کجا برخورد کند و چه چیزی را ببیند.
سوال دیگرم این است که خیلی از مخاطبان آثار جناب نادر ابراهیمی با خودشان به این سوال فکر میکنند که ما باید چطور زندگی کنیم که در ادامه، یک ذره شبیه نادر ابراهیمی با آنهمه زیبایی و توانمندی بشویم؟ به چه سمتی باید برویم؟ شما پاسخی برای این سوال دارید؟
اگر خود نادر اینجا بود، الان جواب میداد که عزیزم! اگر بخواهی نادر ابراهیمی شوی که باید عقب عقب بیایی! شما جوانها باید عبور کنید. رو به جلو بروید و به جاهای جدیدی برسید. اصلا جملهای دارد نادر در یکی از کتابهایش که مضمونش این است: نخواه که نادر ابراهیمی شوی! معنیاش این است که باید امروزی باشی، برای این زمان باشی، و راه خودت را بروی. و در این راه اگر خواستی، از تجربههای من هم میتوانی استفادهای بکنی.
این واقعا نگاه بلندی است و بر بزرگی ایشان صحه میگذارد که دنبال این نبودند که آدمها را پی خودشان بکشانند. اما فارغ از شخص ایشان، اگر شخصیت و منش ایشان منظور ما باشد چطور؟ اگر بخواهیم جوری زندگی کنیم که در نهایت از چنین شخصیتی برخوردار شویم، و بر کشورمان، بر مردمان کشورمان، بر ادبیات کشورمان تاثیری بگذاریم - شبیه به تاثیری که او بر همه اینها گذاشت - یا حداقل یک ذره دنیا را به جای بهتری تبدیل کنیم -همانطور که او این کار را کرد. پیشنهاد شما چیست؟ این جادو در نادر ابراهیمی از کجا میآید؟
این جادو برای هرکس یک نوع است و نمیشود یک نسخه برای همه داد. اما میشود گفت که باید محبت و عشق داشته باشی. باید به کل خلقت علاقمند باشی، یا اگر یک درجه بیاییم پایینتر، لاقل به وطن خودت و مردم وطنت باید عشق بورزی. باز نادر ابراهیمی میگوید: «من اگر وطنم را دوست دارم خاک پرستي نيست، اگر خاكي را ميبوسم و ميبويم به خاطر اين است كه قدمگاه است. قدمگاه انسانهاي متعالي است.» آدم باید دوست داشته باشد که به یک داد و ستدی برسد. حالا من میگویم هستی را هم باید دوست داشت. اگر میخواهی محیط زیستت را مراقب باشی، برای این است که دوستش داری، نه برای اینکه ژست روشنفکرانه محیط زیستی بگیری. اینطوری میتوانی یک تاثیر خوب بگذاری.
حق با شماست و این بهترین پاسخ است. اتفاقا این «دوست داشتن» سختترین کار ممکن است برای انسان. ممنون از وقتی که برای پرونده اردیبهشت کاغذی مجله میدان آزادی گذاشتید، این گفتگو باعث افتخار ما بود.