مجله میدان آزادی: 28 سپتامبر -یعنی چنین روزی- بود که «الیا کازان» از دنیا رفت. به مناسبت سالروز درگذشت این فیلمساز شهیر آمریکایی-یونانی، یادداشتی را درباره فیلم «زندهباد زاپاتا»ی او در ادامه و به قلم آقای «علی سدیری» میخوانید:
چرا مردم جهان سوم به روشنفکران غربی بدگمان هستند؟!
اگر این فیلم خوب را دیدهاید تماشای فیلم «گرینگوی پیر» که اقتباسی از رمان کارلوس فوئنتس است را از دست ندهید. این دو فیلم در کنار هم تصویر جامعی از انقلاب مردم دهقان مکزیک علیه استبداد حاکم بر این کشور ایجاد میکند. این استبداد و اشرافیت زمیندار کاملا مورد حمایت ایالات متحده بوده است و در جای جای این دو فیلم به مسئله حمایت نظام سرمایهداری امریکا از زمینداران مستبد مکزیک اشاره میشود.
از میان همه نکاتی که میشود درباره فیلم «زنده باد زاپاتا» گفت به یک نکته درباره شخصیت «فرناندو» که در ابتدای فیلم با ماشین تحریرش به ملاقات زاپاتا میرود اشاره میکنیم:
این فرد یکی از معدود آدمهای باسواد اطراف زاپاتا است. خود زاپاتا و برادرش بیسواد هستند. دهقانانی که زاپاتا برایشان میجنگد یکسره بیسواد هستند. پس مسامحتا میشود فرناندو را نمایندهی روشنفکری در این جمع دانست. تنها فرد دیگری که در میان یاران زاپاتا سواد خواندن و نوشتن دارد «پابلو» دوست دوران کودکی زاپاتا است. پابلو اگرچه یک مبارز انقلابی است اما ایدههایی برای صلح در مکزیک دارد. همه نشانههای مربوط به او دال بر این است که او از خونریزی زیاد خوشش نمیآید. او ضدخشونت است و در حالی که زاپاتا و اطرافیانش از پیروزی انقلاب به رغم جاری شدن جویی از خون باکی ندارند، او تلاش میکند هرچه کمتر خون ریخته شود. حتی در سکانس تمثیلی ابتدای فیلم چاقوی او آن قدر کوچک است که ماموران حراست از رئیس جمهور آن را ضبط نمیکنند و معتقدند با آن چاقو نمیشود به کسی صدمه ای رساند!
خب حالا میرسیم به نقطهی اوج فیلم: جایی که قیام زاپاتا با مشکل روبرو شده و او گمان میکند خائنینی در جمع آنها هست. به تحریک فرناندوی روشنفکر (که در ابتدای فیلم از دموکراسی امریکایی تمجید میکند و در بسیاری از صحنههای فیلم با کت و شلوار و هیبتی امریکایی حضور دارد) پابلوی صلحطلب، عقل منفصل زاپاتا، دعوتکنندهی زاپاتا به خویشتنداری و خونریزی کمتر، و خلاصه تنها امید برای تصمیمگیری منصفانه، کشته میشود! بسیار سکانس درخشانی است.
از اینجاست که آن روشنفکر غریبهی آمریکاییمنش مهار حرکت زاپاتا را به دست میگیرد. باید یادآوری کنیم مضمون بدبینی به روشنفکران را در دو اثر دیگر مربوط به تاریخ مکزیک میتوان یافت. هر دو هم نوشته کارلوس فوئنتس بزرگ:
اولی همان رمان گرینگوی پیر که ذکرش رفت
دومی رمان نبرد که واقعا در نقد روشنفکران خودفروخته چیز بی نظیری است!