مجله میدان آزادی: فیلم سینمایی «خدای جنگ» با کارگردانی «حسین دارابی» و تهیهکنندگی «سعید سعدی» وبر اساس طرحی از «محمدرضا شفاه» تازهترین محصول سینمایی سازمان اوج است. ریویوی نقد، تحلیل و بررسی این فیلم سینمایی را در صفحه تازه پرونده «پرواز بر فراز آشیانه سیمرغ» به قلم حسن صنوبری بخوانید:
این نقد نسبتا مفصل با نگاهی به سه مولفه نوشته میشود: اول کمپانی، دوم کارگردان و سوم فیلم.
اول نقد کمپانی اوج، به مناسبت تکرار اشتباهات قبلی
«هالییودیسم» و «هالیوودزدگی» در کشور ما آنگونه که در سالهای اخیر با محصولات کارخانهی یکسانسازِ اوج در حال تجربه و رواج است، در تمام این چهلوچندسال پس از انقلاب بیسابقه است. چه کسی فکرش را میکرد روزی سازمانی که بیشترین ادعای انقلابیگری و ضدآمریکاییبودن را دارد بیشترین پیروی را از نگاه آمریکایی و هالییودی داشته باشد و این شکل از سینما را برای مخاطبان خود ذائقهسازی کند؟
اگر بخواهیم موضوع را با تبارشناسی و ریشهشناسی بررسی کنیم باید بگوییم چهبسا این هالییودیسم و هالیوودزدگی که از دههی نود به بعد در فرایند تولید سینمای ایران اتفاق افتاد، محصول «هیچکاکیسم» و «هیچکاکزدگی» دههی هفتاد در نقد و نظریهی سینماست. آنهمه تأکید انقلابیهای دهه هفتاد بر هیچکاک -کارگردانی که در فرم جزو متخصصان عامهپسندسازی و عوامفریبی و در اندیشه جزو برترین توجیهگران استعمارگران غربی آمریکایی و انگلیسیست- برای کمکردن روی روشنفکران ایرانی، نتیجهاش پس از دو دهه در ساختههای هالیوودی کمپانیِ اوج جلوهگر شده؛ بیاینکه ظرافتها و دقتهای هنری هیچکاک در آثار این کارگردانها و دقتهای راهبردی هالیوود در اوج دیده شود. (البته حق این است که بهجز نظریهپردازان و منتقدان انقلابی دهه هفتاد، سهمی هم برای خطیبان زرد سوپرانقلابی دهه هشتاد قائل باشیم که به جای فهم و تماشای سینمای ایران و حمایت از فرصتهای داخلی، هرروز در حال رصد و تحلیل و جلب توجه به سینمای پروپاگاندای غرب به عنوان تهدیدهای خارجی بودند -و هستند!-).
برای اینکه حرفهای تکراری نزنیم، باید بگوییم نقد فیلم خدای جنگ، در کنار دو نقدی که قبلا درباب فیلمهای «غریب» و «مجنون» نوشتیم، سهگانهای هستند که در نقد فیلمهای ضعیف سازمان اوج درباره قهرمانان دوران دفاع مقدس نوشتهشدهاند و بسیاری از حرفهایی که در دو نقد قبلی نوشتهشده است اینجا هم صدق میکنند؛ سه فیلم در سه سال، پیرامون سه شهید مظلوم: شهید بروجردی، شهید زینالدین و شهید طهرانی مقدم. ( که البته اینها فقط نمونههاییاند که ما بررسی کردیم).
شاید این سوال پیش بیاید چرا نقد را با توجه به کارگردان آغاز نمیکنیم؟ مگر مولف و مسئول اول یک فیلم اول کارگردان نیست؟
پاسخ در همین نکته است: در سازوکارِ کمپانی اهمیت و ارزشی برای مولف باقی نمیماند، هالیوود هم همین است، دیزنی هم، شاهد هم همینجاست که وقتی وارد یک کمپانی سرمایهسالار و پروپاگاندایی میشویم همه یکشکل میشویم، کارگردانهای متفاوت با روحیات و دستخطهای متفاوت همه شبیه هم میشوند و از روی دست هم میسازند؛ پس در کمپانی -با تعریفِ هالیوودیاش- مسئول و مولف اولی و اصلی خود کمپانی است، نه کارگردانی که پروژهای را سفارش گرفته تا طبق دستفرمانی از پیش مشخصشده بسازد.
اوج در محصول جدید خویش، باز هم سعی کرده زندگی قهرمانی در دوران جنگ را دستمایهی یک اثر ترویجی قرار دهد و باز هم از نزدیکشدن -حتی لحظهای- به شخصیت و جان و جنم حقیقی آن شهید ناتوان بوده. خدای جنگ ضعیفتر از مجنون و غریب و بیروحتر و باسمهایتر است، پیوند کمتری از آن دو فیلم با شخصیت شهید دارد و از نظر منطق داستانی و روابط علی و معلولی روی هردو فیلم را سفید کرده است. این یعنی کمپانی در سایهی نقدنشدن و جایزهپاشی حاکمیت، هرروز دارد ضعیفتر میشود. اوج -دستکم در ساختههای قهرمانی جنگیاش- نوزادی نیست که هرروز بزرگتر و قویتر شود، مسیر غلطی است که هرروز از استحکام و توانمندی اولیهی خودش هم دورتر میشود؛ ایستاده در غبار کجا، خدای جنگ کجا.
در بیشتر آثار قهرمانی سالهای اخیر اوج ما به وضوح دستخط سفارش را در فیلم میبینیم، شمایی کلی از نتیجه را هم میبینیم، ولی نتیجهبخشی واقعی و اثربخشی را و همچنین تمایز هنری را نمیبینیم. این وضعیت مرا بسیار یاد پاسخها و محصولات نرمافزارهای مدعیِ هوش مصنوعی میاندازد، وقتی از نرمافزارهای هوش مصنوعی یک سوال سخت میپرسی نمیگوید نمیدانم، حاضرجوابانه سریع پاسخ میدهد، پاسخ را اگر یک انسان کماطلاع و زودباور نگاه کند ممکن است گمان به درستی ببرد، چون این پاسخ، کلماتِ سوال را در خود جای داده و شَمایی کلی از چیزی که شبیه پاسخ است را در خود دارد، ولی اگر یک فرد متخصص با دقت سوال را بررسی کند میبیند در اکثر مواقع پاسخ پرتوپلا یا کلیگویی است. یا اگر به هوش مصنوعی سفارش یک اثر گرافیک هنری منحصر به فرد با تخیل یک وضع دستنیافتنی (مثلا در آینده یا گذشته) بدهی، او برای تو یک تصویر ایجاد میکند که اگر مخاطب ناآشنا با هنرهای تجسمی و تصویری باشی میپسندی و چهبسا باور هم کنی که این مثلا قیافه فلان شخصیت تاریخی است که از او تصویری وجود ندارد؛ ولی اگر کمی متخصص گرافیک و نرمافزار و محتوا باشی، میفهمی این چهره تهچهرهی یک شخصیت مشهور است که برای این کار سرقت شده و فضای کلی تصویر هم شبیه انبوه دیگر تصاویر تولیدشده توسط هوش مصنوعی است نه یک اثر منحصر به فرد. درست مثل ساختههای باسمهای اوج در سالهای اوجگرفتنِ کمّی فعالیتش که نه درستاند و متعهد به حقیقت، نه پاسخ واقعی با خود دارند و نه منحصر به فرد، بلکه فقط به اتکای پشتیبانی اقتصادی بالای کارها، واجدِ ویژگیِ سَروشکلداشتن، رنگولعابداشتن و زرقبرقداشتناند، برای جلب توجه مخاطب عمومی و مسئولین غیرمتخصصی که قرار است از تداوم بیکیفیت این آثار حمایت کنند.
دوم نقد سیر هنری حسین دارابی کارگردان اثر
حسین دارابی، کارگردان خلاقی بود که در سال 1399 با فیلم «مصلحت» به سینمای ایران سلام کرد، مصلحت فیلمی بود که به راحتی میشد اشکالاتش را به پای فیلم اول بودن گذاشت و در آن رگههای جدیت و جسارت یک هنرمند را دید. فیلم در فضای جو رسانهای سیاسیِ عدالتخواهی دهه نود و مجموعه فیلمهای شعاری و ضعیفی مثل «روز بلوا» و «دیدن این فیلم جرم است» فیلم قابل قبولی بود و یک سر و گردن از فیلمهای مشابه زیباتر و بیادااطوارتر. فیلم بعدی دارابی «هناس» هم گرچه بینقص نبود ولی با موضوعی بهروزتر و ساختی سرراستتر و جذابتر از «مصلحت» قدمی رو به جلو بود و مخاطب حرفهای را بیشتر به حضور او در سینمای ایران دلگرم میکرد. اما «خدای جنگ» در سوژه، پیرنگ، پرداخت داستانی و ساخت سینمایی عقبماندهتر از هردو فیلم و یک خودکشی هنری به نفع امضای کمپانی است. هر سه فیلم در حالوهوای انقلاب و وطن است، ولی خدای جنگ در موضوع و ایده نه جسارت مصلحت را دارد، نه بهروزبودن و بدیعبودن هناس را و در ساخت و پرداخت فاقد توان هنری و اجرایی هردوست. (جالب است که توجه کنیم مصلحت محصول مشترک حوزه هنری و اوج است، هناس محصول حوزه هنری و خدای جنگ محصول اوج، یعنی ظاهرا هرچقدر مشارکت اوج در ساخت بیشتر میشود فیلم ضعیفتر میشود!).
نکتهی دیگر درمورد حسین دارابی این است که او در سالهای اخیر یک بدبیاری اسمی پیدا کرده و همنام یک زردنویس سیاسی شده؛ یعنی کسانی که نام او را در گوگل جستجو میکنند به اشتباه تصویر حسین دارابی زردنویس (از سلبریتیهای پلتفرم ایتا) را میبینند؛ این برای حسینِ دارابیِ مصلحت و هناس مایهی تأسف بود، اما برای حسین دارابیِ خدای جنگ به دلیل تطابق تازهای که بین آثار هردو ایجاد شده چندان هم بدبیاری نیست، چه اینکه از زردنویسی در ایتا تا زردسازی در سینما راه زیادی نیست!
سوم نقد فیلم خدای جنگ
مَثَلِ فیلم خدای جنگ برای من مَثَلِ یک «آش نپختهی دزدی» است. یعنی چی؟ یعنی آشی را تصور کنید که سبزیهایش را از خانهی این و آن دزدیدهاند، ولی این همهی ماجرا نیست، آشپزان محترم جدا از اینکه مواد اولیه را از جای دیگری آوردهاند، نتوانستهاند سبزیها را درست خورد کنند و به طور کامل بپزند، در نتیجه همین سبزیهای متفاوت مردم، همه در دهان مخاطب خاماند و فاقد توانایی آمیختگی با یکدیگر و ساخت یک طعم منسجم و متمایز.
1. بررسی نام فیلم خدای جنگ
نام فیلم «خدای جنگ» برگرفته از یک اسطوره یونانی (آرس) است، طبق ارجاعات خود فیلم، و در اصل باید گفت برگرفته از یک بازی ویدئویی آمریکایی است (God of War) و این دومی و شهرتش بین مخاطبان جوان و نوجوان امروزی احتمالا دلیل اصلی انتخاب این اسم بوده، نه ارجاع به یک اسطورهی غربی که احتمالا افراد کمی آن را مطالعه کردهاند.
این اسطورهی یونانی هم طبق منطق ظاهری فیلم که از زبان شخصیتی که فاقد سلامت اخلاقی است (ژنرال لیبیایی) مطرح میشود هم طبق اندیشههای اسلامی و ایرانی ما مفهوم و تلقی و اسطورهای منفیست و مطابق با شخصیت اصلی فیلم و ایدهی اصلی فیلم نیست، اما جالب است که در جایگاهِ اسم فیلم قرار گرفته! و نقض غرض عجیبی را رقم زده! بخشی از ماجرای فیلم نفی تفکر خدای جنگ است اما نام فیلم بالا بردن پرچم همین اندیشه است! به همین دلیل میگوییم علت اصلی انتخاب این نام همان دلیل دوم و جذابیت این عنوان و برند برای مخاطب نوجوان و جوان است.
2. بررسی پیرنگ فیلم خدای جنگ
آیا پیرنگ خدای جنگ یک پیرنگ متمایز و جدید یا دستکم پیرنگی بر اساس واقعیت زندگی سوژهی اقتباس فیلم شهید طهرانی مقدم است؟
پیرنگ کلی «خدای جنگ» در درجه اول پیرنگ دیگر فیلم سازمان اوج یعنی «منصور» (ساخته «سیاوش سرمدی» و با موضوع فصلی از زندگی شهید «منصور ستاری») است که اتفاقا فیلم موفق و متمایزی بود. این پیرنگ این است:
در بحبوحهی جنگ و دفاع مقدس، نیاز به دانش و قطعاتی نظامی برای دفاع از کشور است که در کشور موجود نیست، در ابتدا این قطعات و دانش از خارج وارد میشود، اما بعد در ادامهی کار با مدیریت و محوریت یک قهرمان شهید و دشواریهای زیادی که هم ناشی از بوروکراسی یا بیدقتی یا کارشکنی بعضی مسئولان داخلی است و هم ناشی از مشکلات زندگی شخصی آن قهرمان، سرانجام کشور در دسترسی به دانش و تولید آن قطعات و تسلیحات نظامی به خودکفایی میرسد و این امر تاثیر بسیاری در موفقیت نظامی کشور در دفاع از مرزهای ایران میگذارد.
پیرنگ اصلی همین است که توسط دارابی متناسب با سوژهی جدید (و آمیختن با پیرنگی دیگر) بهروزرسانی شده، نکته اینجاست که هرجای داستان طبق تاریخ و حقیقت (در زندگی شهید طهرانی مقدم، شبیه زندگی شهید ستاری) وجود داشته، از واقعیت اخذ شده و هرجای پیرنگ که با حقیقتِ زندگی شهید جور درنمیآمده، توسط خلاقیت کارگردان جعل شده تا منطق پیرنگ به هر زوری شده حفظ شود! همین نکته دلیل اصلی این است که در این فیلم برخلاف موارد قبلی اسم و گریم شهید عوض میشود و نام شخصیتی خیالی به نام «ابراهیم شریفی» بر قهرمان گذاشته میشود (با گریمی که شباهتی هم به چهره شهید طهرانی مقدم ندارد)، چه اینکه همهی حواشی دراماتیک شخصیت (شهادت همسر، گروگانگرفتهشدن فرزند، قربانیشدن فرزند در ازای استفاده از دانش پدرزن و...) ساختهی ذهن نویسنده است و در واقعیت زندگی شهید وجود ندارد. این خود از شگفتیهای روزگار و نیز سازمان اوج است که در کارخانهی سریسازیِ پرترهی شهیدانش، هزینه شده تا پرترهی شهیدی ساخته شود که در آخر پرترهی آن شهید نباشد! و هزینهشده تا فیلمی بر اساس واقعیات رنجهای معاصر این مردم ساخته شود که بخش زیادیش تخیلی است و ربطی به واقعیات و رخدادها ندارد!
اما پیرنگ دومی که توسط کارگردان مورد بهرهبرداری قرار گرفته، اتفاقا پیرنگ یک فیلم آمریکایی و هالیوودی جدید و در خدمت جنایات آمریکاست: «اوپنهایمر» (ساخته «کریستوفر نولان» و با موضوع زندگی «رابرت اوپنهایمر» خالق بمب هستهای).
پیرنگ این است:
کشور درگیر یک جنگ مهم است، برای پیروزی در جنگ نیاز به یک دانش و یک جنگافزار پیشرفتهتر از دانش و قطعات موجود است. ماموریت رسیدن به این دانش و این قطعه به قهرمان فیلم سپرده میشود. با مدیریت و محوریت قهرمان و دشواریهای زیادی که هم ناشی از بوروکراسی یا بیدقتی یا کارشکنی بعضی مسئولان داخلی است و هم ناشی از مشکلات زندگی شخصی آن قهرمان، سرانجام کشور در دسترسی به دانش و تولید آن قطعات و تسلیحات نظامی موفق میشود. معشوق قهرمان در میانهی داستان به قتل میرسد. قهرمان مدام به خاطراتش پرتاب میشود. در میانهی راه به جز مدیریت پروژهی علمی و نظامی، قهرمان در مدیریت یک تیم متفاوت اما کاربلد و حرفهای هم باید خود را ثابت کند. قهرمان مورد تهمت و بدگمانی بعضی از مسئولان رده بالا در مورد پیشینههای خود است. قهرمان از سوی اعضای داخلی پروژهی خود و بعضی از نزدیکانش با این سوال و چالش مواجه میشود که نکند سلاحی که ما در حال ساخت آن هستیم به افراد بیگناه آسیب بزند. بعضی از اعضای وفادار قهرمان در میانهی راه دودل میشوند و او را ترک میکنند. قهرمان به مرور سوالات و شبهات را پاسخ میدهد و همه را به راحتی توجیه میکند. یکی از مهمترین پاسخهای قهرمان به سوالات این است که این سلاح مرگبار ما اگر مورد استفاده قرار بگیرد اتفاقا منجر به صلح میشود! هرروز تاخیر در استفاده از این سلاح موجب کشتار بیگناهان دیگری از هموطنان یا همپیمانان کشور قهرمان میشود. قهرمان برای رسیدن به سلاح مورد نظر باید بارها آزمایش شلیک انجام دهد، آزمایشی که اولا پرهزینه است ثانیا در ابتدا موفقیتآمیز نیست و فشار روانی زیادی برای قهرمان به همراه دارد. سرانجام قهرمان موفق میشود سلاح را تولید و به سوی دشمن شلیک کند.
خیلی جالب است که این پیرنگ آمریکایی که در توجیه جنایت هستهای آمریکا در جنگ جهانی است، عینا مورد بهرهبرداری کارگردان فیلم انقلابی سازمان اوج قرار گرفته! و ماجرا به پیرنگ هم ختم نمیشود، بلکه در ساخت اثر هم نماها و مضمونهای بسیاری از اوپنهایمر در خدای جنگ هم دیده میشود، مشخصاً نماهای مربوط به آزمایش شلیک، نیز نماهای کوتاه و ثانیهای که خاطرات یا تصور قهرمان را از جنازههای سوخته پیش چشم میآورد و جالبتر از همه ارجاع و مضمونبازی با یک اسطورهی یونانی! در اوپنهایمر این اسطوره پرومته بود و و در خدای جنگ آرس! چه کپی پیرنگِ موبهمو و چه پیروی دقیقی! سه گمانه در اینباره به ذهنم میرسد:
1. احتمالا سازندگان در این فکر بودهاند که کسی به جز خودشان توانایی دانلود و تماشای فیلم مشهور اوپنهایمر را نداشته!
2. یا شاید فکر میکردهاند دارند اوپنهایمر ایرانی را میسازند و اصلا راه ساختن یک اوپنهایمر ایرانی کپیکردن از روی دست اوپنهایمر آمریکایی است!
3. یا شاید بزرگتر از دو گمانهی قبل: تصور میکردند با این فیلم چهلتیکه و شکستهبسته دارند پاسخ اوپنهایمر نولان و آمریکا را میدهند!
در هر صورت پیرنگ خدای جنگ، آمیختهای از پیرنگ دو فیلم دیگر (منصور و اوپنهایمر) است که اگر برداشتن از اولی به نحوی مشروع باشد (مثل قرضگرفتن از برادرِ خودی!) برداشتن از دومی مخصوصا با این شدت! نه مشروع است، نه معقول!
3. بررسی منطق داستانی قواعد علی و معلولی در فیلمنامه و تدوین خدای جنگ
باری اگر از مسروقهبودن یا با عبارت محترمانهترش اقتباسیبودن پیرنگ صرف نظر کنیم، وارد فرایند توسعهی پیرنگ داستانی طبق قواعد علی و معلولی میشویم که در این وادی هم فیلم فیلم پر اشکالی است.
اول، تماشای یک سکانس:
در سکانس اولین آزمایش موشک (که آزمایشی ناموفق است)، جدا از اینکه لابد قاعدهی آزمایش موشکی رعایت احتیاطهای لازم و فاصلهگرفتن به قاعده از موشک است، که ظاهرا در صحنه چنین نیست، مخصوصا برای فرماندهان، وقتی در میانهی راه حرکت موشک با خطا مواجه میشود و به سمت مبدأ بازمیگردد، (طبیعتا این بازگشت هم بسیار خطرناک است هم در چند ثانیه اتفاق میافتد، اما) در ابتدای ماجرا همگی با تعجب و تأسف در حال تماشای بازگشت موشک به سمت خودشان هستند، در میانهی بازگشت موشک یکی از افراد گروه انگار متوجه خطر میشود و به عقلش میرسد باید همه را از بهت نجات بدهد! لذا شروع میکند اول به فریاد زدن به سمتهای مختلف که لابد به همه آگاهی بدهد و سپس که فعالیت فریادزدن تمام شد میرود سمت فرمانده و سعی میکند او را کشانکشان! از صحنه دور کند! کاری به این نداریم که این چه فرمانده عقبماندهای است که درکی از احتمال شکست عملیات موشکی ندارد و باید با کشانکشان و اصرار دیگران از صحنه خارج شود و انگار ایستادن زیر موشک شجاعت یا انسانیت است! موضوع اینجاست که این فرایندِ پنجمرحلهایِ «تماشای موشک + تاسف و تعجب از بازگشت موشک + آگاهی یک عضو گروه از خطر مرگبار اصابت موشک + هشداردادن به دیگران + کشانکشان بردن فرمانده» در سریعترین زمان احتمالا چند دقیقه به طول میکشد اما فرایند بازگشت موشک به سمت مبدأ در طولانیترین زمان فقط چند ثانیه، با اینحال سرانجام تیم به موقع متفرق میشوند و کسی کشته نمیشود، اما تمهید کارگردان برای رفع و رجوع این عدم تطابق منطقی زمانی بازگشت موشک و فرار آقایان چیست؟ یک تمهید جالب و قدیمی: اسلوموشنکردن حرکت موشک! بله حرکت موشک در تصویر کند میشود، لذا تدوینگر زمان کافی پیدا میکند تا فرار افراد را پیش از اصابت موشک در فیلم بگذارد، ولی بزرگوار! اسلوموشن شما در تصویر تغییری در منطق واقعیت داستانی ایجاد نمیکند! چون شما در واقعیت چیزی به نام «ساعت برنارد» ندارید!
اما جدا از سکانسهای اینگونه و فراتر از ایرادهای علی معلولی، فیلمنامه سرشار از طرح سوالاتی است که فیلم از پاسخ دادن به آنها عاجز است. ظاهرا بناست مثل درامهای چالشی قدرتمند (مثل بخشی از آثار قدیمی حاتمیکیا) فیلم وارد بخشی از درگیریهای فکری و عاطفی بین نسلها و ذهنیتهای مختلف چه در آن روزگار چه در زمانهی ما بشود، اما چون ورود به چالشها در درون خود مولف و متن، واقعی و درونیشده نیست و انگار تجربهی زیسته یا اندیشیدهی محکمی پشتش وجود ندارد باعث میشود چالشها باسمهای و بهضرر نقطهی دعویِ فیلمنامه باشد. چندمورد را اینجا اشاره میکنیم:
1. احمقانهبودن یا عاشقانهبودن حضور دختر استاد (با بازی آزاده سیفی) در منطقه جنگی: اختلاف و چالشی جدی بین استاد و دختر و دامادش مخصوصا دخترش وجود دارد، استاد مخالف حضور تنها دخترش در مناطق خطرناک است، داماد به نظر دختر اهمیت میدهد وخودشهم فرمانده جنگی است و دختر میخواهد حضور پیدا کند. اوج این اختلاف وقتی است که دختر در کیوسک تلفن دارد با پدرش بحث میکند که دوست دارد از مناطق جنگی عکس بگیرد، پدرش مدام میگوید آنجا خطرناک است و عراق شهرهای مختلفی را در همان حوالی زده، و استدلال دختر این است که نه اینجا همه دارند به راحتی زندگیشان را میکنند و خطری نیست، بعد موشک دقیقا در همان میدان فرود میآید و دختر شهید میشود! در فیلم چه اتفاقی افتاد؟ اصرار دختر و تصورش احمقانه بود، چون استدلالش تو زرد از آب درآمد و در نتیجه حق با پدر و همه کسانی بود که میگفتند نروید و خطر نکنید، اما آیاسازندگان چنین نیتی داشتند؟ نه! اتفاقا میخواستند بگویند حق با آنهاست که گفتند خطر کنیم! ولی به جای اینکه بگویند «این خطرکردن انتخاب ماست و مثلا اگر خطر هست برای همه مردم هست و باید این خطر و مظلومیت را به گوش جهان رساند یا مثلا برای دفع خطر باید از منفعت شخصی چشم پوشید و...» از دهان شخصیت گفتند «دوست دارم از مناطق جنگی عککاسی کنم + نهدر دزفول خطری نیست همهدارند زندگی میکنند!»
2. انتقام شخصی بودنِ نیت ابراهیم شریفی از تلاش برای خودکفایی ایران در شلیک موشک: در چند سکانس یکبار ازقول پدرزن ابراهیم (داریوش کاردان) یکار از قول یک مسئول رده بالاتر (پیام احمدینیا) این اتهام مطرح میشود که «تو چون زنت را از دست دادی میخواهی انتقام شخصی بگیری و دنبال وظیفه ملی و دینی نیستی» پاسخ ابراهیم در همهی این چالشها این است: «این وصلهها به من نمیچسبد»! او هیچ استدلالی را در کل فیلم برای نفی این اتهام نمیآورد، در عوض کارگردان در لحظات مختلف مدیریت کار موشک فلاشبکهایی را نشانمان میدهد که ابراهیم در تمام لحظات مدام به لحظهی شهادت مظلومانهی همسرش فکر میکند و گمانم پس از سکانسِ شلیک موفقیتآمیز موشک توسط ایرانیها کل خاطرهی شهادت دردناک همسرش در یک سکانس مرور میشود! در فیلم چه اتفاقی افتاد؟ ابراهیم در تاثر شهادت همسرش و احتمالا به خاطر انتقام دنبال ماجرای موشک بود، در نیت سازندگان؟ : نه برعکس!
3. اخلاقیبودن یا نبودن مقابله به مثل ایران در بمباران شهرها: خلاصه میگویم: این چالش هم مثل دو چالش قبلی با تاکید و تکرار مخصوصا از سوی یکی ا اعضای تیم مطرح میشود، هیچ اشارهای به واقعیات واضح تاریخی دفاع مظلومانهی ما در جنگ و چیستی و چگونگی اجرای این تصمیم نمیشود، در آخر آنچه در فیلم اتفاق میافتد این است که علیرغم غیراخلاقیبودن این اتفاق افتاده! آنچه نیت سازندگان بوده اما ظاهرا برعکس!
4. اخلاقیبودن یا اخلاقینبودن استفاده از سلاحهای مخرب: این هم مثل قبلیها مخصوصا از سوی پدرزن ابراهیم مطرح میشود و با پاسخی اوپنهایمری و آمریکایی که توجیهگر هرگونه جنایتی است تمام میشود و...
ظاهرا در شیوهنامهی ساخت فیلمهای قهرمانی اوج درج شده باید به شبهات دیروز و امروزی پیرامون موضوع هم در فیلم پاسخ داده شود، ولی ظاهرا درج نشده چگونه!
4. نور و رنگ تصویر در خدای جنگ
یکی از دلایلی که باعث میشود حسبرانگیزی فیلم و واقعیتانگاریاش با اشکال مواجه شود مسئلهی نور و رنگ، مخصوصا رنگ است. رنگ در فیلم فقط یک امکان تزئینی نیست، بلکه یک معناست. رنگ فیلم باید راوی حس و سوژه و پیرنگ فیلم باشد که در خدای جنگ چنین نیست. فیلمیکه اولا مربوط به گذشته یعنی دههی شصت است، ثانیا به نوعی در ژانر سینمای تاریخی است و ثالثا فضایی جدی و تاریخی و بلکه در بخشهایی تلخ و تراژیک دارد را میتوان با رنگبندی و پالتهای رنگی مختلف طبق نظرگاهها و زیباییشناسیهای رنگی مختلف روایت کرد. اما مدیریت رنگی که در خدای جنگصورت گرفته با هیچکدام سنخیت ندارد، نوع رنگآمیزی فانتزی فیلم بیشتر نابلدی شناخت رنگ و بهرخکشیدن رنگآمیزیهای جدید سینمایی را نشان میدهد نه تطابق و انسجام هویت رنگی فیلم با کلیت فیلم.
5. بازیها و شخصیتپردازیها در خدای جنگ
اما آخرین مولفهی پر از ضعف خدای جنگ، که شاید اولین مولفهای است که به چشم مخاطب میآید، شخصیتهای فیلم هستند که شامل مراحل شخصیتپردازی در فیلمنامه، انتخاب بازیگر توسط کارگردان و بازیهای بازیگران است. در تمام این سه مرحله فیلم در اکثریت شخصیتهای اصلی خود دچار ضعف است. آشکارترین نماد این ضعف در شخصیت اصلی داستان که ویترین فیلم است مشهود است. ابراهیم شریفیِ فیلم خدای جنگ، جدا از بینسبتی کامل با شهید طهرانی مقدم هیچ شباهتی با یک فرماندهی موثر ایرانی در دوران دفاع مقدس ندارد و بلکه هیچ شباهتی با یک فرد موثر. کسی قرار است در مقابل شخصیت منفی یک ژنرال لیبیایی که از قضا بازی و شخصیتپردازی خوبی دارد ظاهر شود و نماد ایران در مقابل بیگانگان باشد، با افتضاحترین لهجهی ممکن به زبان عربی سخن میگوید. حال اینکه اصل شخصیتپردازی یک جوان خام که در بابر تمام چالشها هیچ پاسخ محکمی ندارد و داستان هم سعی نمیکند به درون شخصیت او فارغ از تیپ یک بسیجی جوان انقلابی نزدیک شود، اصل انتخاب این بازیگر (ساعد سهیلی) با ژستها و اطوارهای تینیجریاش، و سردی، بیتمایزی و بیطعمیِ بازی و ایفای نقش سهیلی چقدر شخصیت را غیرقابل باور و بیتاثیر کرده در جای خود. چنین است نقش همسر ابراهیم شریفی، نقش سید (فرمانده و مراد ابراهیم) و بخشی از نقشها و شخصیتهای دیگر.
6. نقاط قوت فیلم خدای جنگ
به عنوان حسن ختام و عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگوی:
1. موسیقی فیلم ساختهی مسعود سخاوتدوست یک موسیقی عالی و تاثیرگذار است و جزو بهترین موسیقی متنهایی که در جشنواره امسال تا کنون شنیدهام.
2. همین که کارگردان لطف کرده و اسم قهرمان خود را اسم شهید نگذاشته (هرچند با آن دلیل اجباری و طنزآمیزی که در بخش پیرنگ توضیح دادیم) جای قدردانی دارد و از این نظر از دیگر فیلمهای مشابه اوج که نام شهید را بر شخصیت گذاشتهاند و هم تصویری کاریکاتوری از یک شهید مظلوم ارائه کردهاند و هم برای همیشه فرصت پرداختن به آن شهید را سوزاندهاند، به مراتب رفتار بهتری با سوژه خود داشته است.
3. بعضی از شخصیتها و بازیهای پیرامونی قابل قبول بودند، از جمله شخصیت ژنرال لیبیایی، شخصیت یکی از اعضای تیم که متخصص تانک و خودرو بود، و همچنین سه شخصیتی که بازیگرانشان داریوش کاردان، پیام احمدینیا و دانیال نوروش بودند.