مجله میدان آزادی: در پیادهراه کودک و نوجوان مجله تصمیم گرفتیم تا هر از چند گاهی، با هنرمندان جوان یا پیشکسوتی که عمری در پیادهراه هنر و ادبیات کودک و نوجوان قدم زدهاند به گفتگو بنشینیم تا برایمان از پیچ وخمهای این مسیر و راه و چاهش بگویند. «نیلوفر نیکبنیاد» نویسندهی جوان ادبیات کودک و نوجوان است که داستاننویسی را از همان کودکی آغاز کرد و حتی حالا که به جرگهی آدم بزرگها پیوسته، باز هم سعی دارد تا دنیا را با چشمهای یک کودک تماشا کند. در ادامه، شما را به خواندن گفتگوی با این هنرمند دعوت میکنیم که توسط نیلوفر بختیاری انجام شده است:
بعضی نویسندهها در اولین روزهای بهاری بلوغ به نوشتن پناه میبرند؛ بعضیها اما در سکوتهای شبانه میانسالی نوشتن را آغاز میکنند. البته این میان، کسانی هم هستند که از همان کودکی، وقتی هنوز قدّشان به خیلی از قفسههای کتابخانه نمیرسد، در ذهنشان تمرین نوشتن میکنند. «نیلوفر نیکبنیاد» از آن نویسندههاییست که تمرین قصهگویی را از خردسالی آغاز کرد. در دوازدهسالگی برای اولینبار نوشتههایش را به مجلات مختلف فرستاد و خیلی زود، خبرنگار افتخاری نشریهی «دوچرخه» شد؛ همان ضمیمهی دوستداشتنی روزنامهی همشهری که برای نسل نوجوان دههی هشتاد، دروازهای به دنیای کلمه و خیال بود.
سالها بعد، این علاقهی کودکانه، به دغدغهای جدی در زمینهی نوشتن شعر و داستان بدل شد. همکاری با نشریاتی چون «رشد»، «کولهپشتی» (ضمیمهی نوجوان روزنامۀ شهروند)، «اطلاعات هفتگی»، «باران» و چندین مجلهی دیگر، مسیر او را در نوشتن هموارتر کرد. با اینهمه، در دل این تجربههای رنگارنگ، جاذبهای بود که بیشتر او را به سوی داستان کودک و نوجوان میکشاند؛ همانجایی که کلماتش بهتر قد میکشیدند. او اگرچه برای بزرگسالان هم مینویسد، اما حالا بخش حرفهای کارش را وقف بازآفرینی جهان کودکان و نوجوانان کرده است.
راستی این را هم بگوییم که این خانم نویسنده ابتدا در رشتهی حقوق تحصیل کرد، اما دلش جای دیگری بود؛ جایی میان واژههای کهن. برای همین، در مقطع ارشد، به سراغ رشتهی فرهنگ و زبانهای باستانی رفت که با جانودل دوستش داشت و هنوز هم لذتِ یادگیریاش از ذهنش پاک نشده. در جهان داستانهای «نیلوفر نیکبنیاد» هم خیال هست، هم سرگرمی، هم آگاهی. او اغلب از موضوعاتی مثل هویت، محیطزیست و رشد فردی حرف میزند. از میان آثارش باید به کتابهایی مثل «سوفار زرین»، «مرکز زیبایی فیلهای جورواجور»، «مامان جدید من»، «راز آدمفضایی» و «من شیر سیرک نیستم اشاره کرد. حرفهای دیگر را از زبان خودش بخوانیم.
داستانهایم نتیجهی تعامل با بچههاست!
اول از همه دوست داشتم کمی دربارهی کودکی خودت برایمان بگویی. احساس میکنم احتمالا یک پیوندی بین علاقهی تو به نوشتن برای کودکان و تجربهی کودکی خودت وجود دارد.
مادرم میگوید «تو خیلی زود شروع کردی به حرف زدن، خیلی هم حرف میزدی و از همان زمان برای خودت قصه تعریف میکردی و ماجرا میساختی». بعد از آن قصه ساختنهای خردسالی، از اول دبستان که الفبا را یاد گرفتم، شروع به نوشتن کردم. یادم میآید دوست داشتم برای هرچیزی قصهای بسازم؛ فرقی نمیکرد یک مداد باشد یا کبوتری که در کوچه میبینم. اما کتاب خواندنم کم بود. خیلیها شاید فکر کنند هرکس سراغ نوشتن میرود از بچگی لای کتابها بزرگ شده و یک عالمه کتاب خوانده است؛ ولی من کتابهایم همان چند تا داستانی بود که برادر بزرگترم داشت. بنابراین چندان در فضای پر از کتابی بزرگ نشدم که بگویم علاقهام به نوشتن تحت تأثیر کتابها بوده است. ذهن خیالپردازی داشتم، پیاش را گرفتم و بعد دیدم چه دنیای قشنگیست نوشتن!
این سوال را پرسیدم تا پُلی ایجاد کنم بین اینکه آیا داستانهای نیلوفر نیکبنیاد، بازتاب کودکِ خودِ اوست یا حرف کودک امروز؟ بعضی پژوهشگران و آسیبشناسان ادبیات میگویند اگر میخواهید داستان کودک بنویسید، باید با زندگی و دغدغههای کودک امروز آشنا باشید. در این زمینه دوست داشتم نظرت را بدانم. آیا میشود کودکی نویسنده را از داستانهای کودکش جدا کرد؟
راستش من فکر میکنم این دو مسئله بهطور عمیق بههم پیوستهاند؛ حداقل برای من اینطور است؛ چه زمانی که خودم به دنبال موضوعی برای نوشتن میروم و چه زمانی که مثلاً ناشر به من پیشنهاد میدهد کتابی در زمینهی مهارتهای زندگی یا محیطزیست بنویسم. من اول شروع به تحقیق میکنم. هر ناشری هم یک تیم تحقیقاتی دارد که معضلات کودک و نوجوان امروز را بررسی میکند. من هم چه از طریق تحقیق، چه مشاهدهی رفتار شاگردانم و... متوجه میشوم که بچهها با چه مسائلی درگیر هستند. اما وقتی میخواهم بنویسم، تلاش میکنم پیوندی بین دغدغههای کودک و نوجوان امروز، با تجربیات و خاطرات خودم ایجاد کنم. البته شاید بهتر باشد نگوییم که «تلاش میکنم»، چون این فرآیند بیشتر بهطور طبیعی و غیرارادی انجام میشود. همانطور که گفتید، نوشتن هر نویسندهای با شخصیت و تجربیات خودش گره خورده و نمیشود این دو را از هم جدا کرد، اما اگر تنها به تجربههای خودمان تکیه کنیم، ممکن است بچهها نتوانند با داستان ارتباط بگیرند.
البته من فکر میکنم در بعضی نویسندگان، بیان کودکی خودشان پررنگتر است؛ مثلاً در برخی از داستانهای «احمدرضا احمدی». بااینحال، برخلاف نظر برخی منتقدان که این داستانها را بیشتر مناسب بزرگسالان میدانند، کودک امروز نیز با آنها ارتباط برقرار میکند. این برای من جرقهای بود که به چرایی موضوع فکر کنم. البته به نظرم نمیشود تجویز کرد که کدام روش بهتر یا صحیحتر است. اما بههرحال، هرقدر هم که بخواهیم با کودک امروز ارتباط برقرار کنیم، همیشه فاصلهای وجود دارد. شاید بشود کاری کرد که مخاطب کودک هم یک قدم به کودکی نویسنده نزدیک شود و این ارتباط دوسویه باشد. دوست داشتم در این باره نظرت را بدانم.
کودکی ما با کودکان امروز بسیار تفاوت دارد. به همین دلیل، وقتی دلم میخواهد بدون توجه به مخاطب چیزی بنویسم، تلاشم این است که آن ایده را در داستانهای بزرگسالام بیاورم؛ اما در داستانهای حرفهای که بچههای سراسر ایران ممکن است بخوانند، سعی میکنم بهدقت به دغدغههای کودک و نوجوان امروز توجه کنم. البته هر چهقدر هم ما و مخاطب کودک تلاش کنیم، باز هم هیچکداممان کاملاً جای دیگری نیستیم. فقط میتوانیم سعی کنیم به هم نزدیکتر شویم و همدیگر را بیشتر درک کنیم.
دنیا را با نگاهی کودکانه میبینم!
به تعاملت با بچهها اشاره کردی؛ میخواستم بدانم در انتخاب موضوع داستانهایی که پیشنهاد ناشر نبوده، این ارتباط تا چه حد تأثیرگذار بوده است؟ یعنی آن جرقه و ایدهی اولیه داستانت دقیقاً از کجا میآید؟ دقیقتر بگویم، چه چیزهایی تو را وادار میکند که بنویسی؟
داستانهایم قطعاً نتیجهی تعامل با بچههاست؛ چون من چند سال معلم داستاننویسی و نوشتن خلاق برای کودک و نوجوان بودهام. بهترین آوردهای که آن فضاها برایم داشته، همین تعامل و ایده گرفتن از بچههاست. چون بهنظرم هر قدر هم که دربارهی کودکان بدانیم و حرف بزنیم، تا وقتی بینشان نباشیم، نمیتوانیم آنطور که باید درکشان کنیم. در کل ایدهی داستانهایم بیشتر از همه، از «خوب دیدن» میآید. این را هم از خود بچهها یاد گرفتهام. مثلاً یکوقتهایی اگر دقت کنیم، میبینیم یک بچه در خیابان قدم میزند و به تکتک موزاییکهای پیادهرو نگاه میکند؛ درحالیکه ما بزرگترها اصلاً چنین چیزهایی را نمیبینیم. حتی یک بچه به کج بودن شاخهای هم دقت میکند. شاید بتوانم بگویم بیشتر از هر چیز، داستانهایم نتیجهی همین دقت کردنهاست؛ اینکه دنیا را با نگاهی کودکانهتر، بکرتر و با حوصلهتر ببینم.
فکر میکنم خیلی سال قبل وبلاگ پرمخاطبی داشتی که نامش «نیکولای آبی» بود. آن روزها که آنجا مینوشتی، چند سالت بود؟
فکر کنم وبلاگنویسی را از هجدهسالگی شروع کردم. هنوز هم گاهی در «نیکولای آبی» مینویسم. وقتی بلاگفا کمرونق شد و همه به شبکههای اجتماعی دیگر کوچ کردند، من خیلی مقاومت کردم. حتی تا پارسال هم هنوز آنجا مینوشتم. تا اینکه بالاخره یک کانال تلگرامی با همان اسم زدم و همچنان «نیکولای آبی» را ادامه دادم.
جای تبریک دارد! به نظرم باید یک مدال وفاداری از طرف بلاگفا بگیری و از تو تقدیر کنند! نمیدانم خود بلاگفا هنوز هست یا نه، ولی مهم این است که تو به آن وفادار ماندی!
دقیقاً. یک وقتهایی فکر میکنم خودشان رفتهاند، ولی من هنوز دارم آنجا مینویسم!
راستی «نیکولای آبی» چطور آنهمه پرمخاطب شد؟ در چه ژانری مینوشتی؟
نوشتههایم در آن وبلاگ بیشتر حالت روزنوشت یا دلنوشته داشت. شاید علت پرمخاطب شدنش این بود که متنهایم از دل برآمده بود و بر اساس واقعیت مینوشتم. فکر میکنم مخاطبان وبلاگ سادهنویسیام را و اینکه به دقت از اتفاقهای روزمره حرف میزدم، دوست داشتند. بیشترشان همسنوسالهای خودم بودند؛ یعنی نوجوانهای آن زمان.
فکر میکنم نوشتن در «نیکولای آبی» مرحلهای بود که در آن مخاطبت را تا حدی سنجیدی؛ مخاطبی که قبل از انتشار آثار تألیفیات از طریق همین فضا با قلمت آشنا شد. راستی، در نوجوانی که خبرنگار افتخاری بودی، کلاس یا کارگاه داستاننویسی هم میرفتی؟
آن زمان همهی تمرکز و ارتباطم با دنیای نویسندگی وصل بود به نشریهی «دوچرخه». بنابراین کارگاههایی که شرکت میکردم، همانهایی بود که دوچرخه برایمان تدارک میدید. ما آنجا منتقدانی در زمینهی داستان و شعر داشتیم که آثارمان را میخواندند و نظر میدادند. بعد از نوجوانی اما فعالیتم گستردهتر شد و در کارگاههای حرفهای نویسندگی ثبتنام کردم.
کودک امروز با ویژگیهای ظاهریاش درگیر است!
در داستانهایت توجه ویژهای به مباحث روانشناختی کودک داری، بهویژه مواجههی کودک با خودش و دنیای اطرافش. این دغدغه از کجا آمده است؟ اتفاقی پیش آمده یا برآمده از تجربیات شخصی توست؟
تقریباً میشود گفت در یکسوم کتابهایم به موضوع پذیرش خود و تفاوتهای فردی پرداختهام. وقتی میبینم بچهها چقدر با ویژگیهای ظاهری و فردیشان درگیراند، نمیتوانم بیتفاوت بمانم؛ مثلاً یکی از فر بودن موهایش ناراحت است، یکی از رنگ پوستش ناراضی است، یا چون یک مهارت خاصی را ندارد، احساس ضعف میکند. این فقط در بچهها نیست، خود من هم هنوز در سیوسهسالگی در این زمینهها با خودم کلنجار میروم. فکر میکنم شخصیتم به عنوان نویسنده در داستانهایم حضور دارد. اصلاً وقتی نویسنده دغدغهای را واقعی و عمیق تجربه کرده باشد، داستان هم برای بچهها ملموستر میشود.
اگر بخواهی به کودک یا نوجوانی که علاقهمند به نوشتن است، یک حرف کلیدی بزنی که راهش را زودتر پیدا کند، چه میگویی؟
دو نکته به ذهنم میرسد که شاید کلیشهای به نظر بیاید، ولی واقعاً کاربرد دارد. اول اینکه خیلی کتاب بخواند؛ مخصوصاً کتابهای ملیتهای مختلف را. چون خیلی از ما نمیتوانیم به همهجا سفر کنیم و با فرهنگهای مختلف آشنا شویم، خصوصاً در شرایط فعلی، پس کتاب خواندن بهترین راه است تا چشم آدم باز شود. دوم اینکه بیشتر به اطرافش نگاه کند. حتی گاهی هدفمند نگاه کند، مثلاً با خودش بگوید امروز میخواهم منظرهای را ببینم که هیچکس دیگر ندیده. به نظرم همین دو کار، مخصوصاً در شروع راه، از هر کلاس نویسندگی مفیدتر است.
با آثار کدام نویسندهی کودک و نوجوان بیشتر ارتباط گرفتهای و خواندن داستانهایش را برای بچهها، مربیها و مروّجان مفید میدانی؟
از بین نویسندههای ایرانی، «فرهاد حسنزاده» را خیلی دوست دارم. میدانیم چند بار نامزد جایزههای جهانی شده و دیپلم افتخار «هانس کریستین اندرسن» را هم دارد. اما مهمتر از همه، داستانهایش فوقالعاده زنده است. هرچه از فرهاد حسنزاده خواندهام، چه شعر و چه داستان، چه آثار خردسال، نوجوان و حتی بزرگسال، همیشه حس کردهام من یکی از شخصیتهای آن اثرم. شاید چون سبکش واقعگراست و واقعی مینویسد.
با بچهها هم ارتباط تنگاتنگی دارند. بارها با هدف ترویج و معرفی کتاب به استانهای مختلف سفر میکنند و بسیار دغدغهمنداند. در کنار معرفی نویسندهی محبوبت، لطفاً به انتخاب خودت چند اثر برجسته هم در حوزهی داستان کودک، به کودکان و نوجوانان علاقهمند به کتاب معرفی کن.
به جای چند اثر خاص، فهرستهایی را معرفی میکنم که میتواند در انتخاب کتاب به والدین کمک کند:
1- فهرست لاکپشت پرنده: این فهرست چندین داور متخصص در حوزهی ادبیات کودک و نوجوان دارد که هر فصل کتابهای منتشر شده را بررسی میکنند، به آنها امتیاز (لاکپشت) میدهند و از میانشان فهرست منتخبی منتشر میکنند. هر سال نیز از بین کتابهایی که پنج لاکپشت گرفتهاند، نشان لاکپشت طلایی و نقرهای به یک یا چند کتاب اهدا میشود.
2- فهرستهای شورای کتاب کودک: شورای کتاب کودک چندین و چند کارگروه بررسی با موضوعات مختلف دارد و هر سال کتابهای بررسی شده از سوی کارشناسان شورا در موضوعات مختلف معرفی میشوند.
همچنین والدین و نوجوانان عزیز میتوانند با کمک گرفتن از وبسایتهایی که به معرفی و نقد تخصصی کتاب میپردازند کتابهای مورد نظرشان را انتخاب کنند.
خیلی خوشحالم با هم در پیادهراه کودک و نوجوان قدم زدیم. به عنوان پرسش پایانی دوست داشتم بدانم دلت میخواهد در داستانهای آیندهات به چه موضوعاتی بیشتر بپردازی؟
خیلی دوست دارم بخشی از انرژیم را بگذارم روی موضوع ایرانشناسی. تازه شروع به این کار کردهام و به نظرم در این زمینه خلأ و شکافی جدی وجود دارد. بچههای ما هیچ تصویر واضحی از وطنمان ایران در ذهنشان ندارند. البته اصلاً نمیخواهم بحث را به مفاهیمی مثل عِرق ملی یا حرفهای شعاری بکشانم؛ فقط میخواهم بچهها بدانند که ایران چقدر زیبایی و ظرفیت در خودش دارد، چون دوست دارم حس بهتری نسبت به کشورمان پیدا کنند.