مجله میدان آزادی: اول آبان ماه در تقویم به نام روز بزرگداشت ابوالفضل بیهقی، تاریخنگار بزرگ ایرانی قرن چهار و پنجم هجری نامگذاری شده است. به همین مناسبت، شما را به خواندن تکنگاری این هنرمند که به قلم آقای محمدصالح فصیحی نوشته شده است دعوت میکنیم:
یک: تا آخر روزگار
نام ابوالفضل بیهقی به تاریخ گره خورده است. به تاریخش. اولین مواجههی من با بیهقی به دبیرستان برمیگردد و استادم محمود سالاری که دستهاش را پشت کمرش قفل میکرد و طول کلاس را راه میرفت و متنهای کتاب را بینگاهِ به کتاب، از بر میخواند با آن صدای کلفتش – که در تناقض بود با آن چثهی لاغرش. و قاضی بُست را میخواند و میخواند و صدایش با من بود تا وقتی که ترم اول دانشگاه، استادی دیگر آمد در قم، بهغایت موقر و مرتب و مودب، به نامِ یوسفی. یوسفی وقتی که با لحنی شیوا شروع کرد به خواندن از باقیماندهی مجلد پنجم: «بسم الله الرحمن الرحیم. زندگانی خداوند عالم، سلطانِ اعظم، ولی النعم دراز باد در بزرگی و دولت و پادشاهی و نصرت رسیدن به امانی و نهمت، در دنیا و آخرت...»
دو: سِفر تولد
ابوالفضل محمد بن حسین بیهقیِ دبیر، در سال ۳۸۵ هجری قمری در حارثآبادِ بیهق به دنیا آمد. بیهق نام بخشی از خراسان بوده است که شهر بزرگ آن، هماکنون سبزوار است. بیهقی خانوادهی فرهیختهای داشت. پدرش حسین، جزو خواجگان به شمار میآمد و با بزرگان عصر حشر و نشر داشت. بیهقی در نوجوانی به نیشابور رفت که ازجمله شهرهای بزرگ و علمیِ دنیای اسلام بود و سپس در جوانی به خدمت دولت درآمد. اما پیش از آنکه بیشتر دربارهی او بگوییم باید سیر منابع و نوشتههایی را که از بیهقی خبر میدهد بررسی کنیم.
سه: چند منبع مختصر
تاکنون هرچه از بیهقی گفته شده مربوط است به باقیماندهی مجلدات تاریخ بیهقی یا همان تاریخ مسعودی. البته بیهقی کتب دیگری هم داشته است که متاسفانه از بین رفتهاند و ما در جایی دیگر از آنها صحبت میگوییم. بیهقی در مجلد ششم، در مراسمِ خلعتپوشی و مواضعه و سوگند خواجه احمد حسن میمندی میگوید: «نخست سوگندنامه و آن مواضعه بیاوردهام در مقامات محمودی که کردهام کتاب مقامات، و اینجا تکرار نکردم که نسخت دراز شدی.» (به نقل از سعید نفیسی) که شاید اشارهای است به کتاب مقامات محمودی. البته ممکن است مانند بخش دوم جلد ششم که مقامات مسعودی است در روزگار کودکی، این نیز بخش نوشتهشدهای باشد از همین تاریخ بیهقی-مسعودی که از بین رفته است و خود بهتنهایی کتاب کاملی نبوده باشد. نیز سوای این، در چندین کتاب از بیهقی سخن به میان آمده است؛ مانند زمینهالکتاب (به نقل از فندق)، یا مقامات خواجه ابونصر مُشکان (در کتاب آثار الوزرا نوشتهی حاجی بن نظام عقیلی) یا تاریخ یمینی (ر.ک بیهقی صفحات 27 و 169).
آثار الوزرا نوشتهی حاجی بن نظام عقیلی
چهار: ورود به دولت
گفتیم که جناب بیهقی در جوانی به خدمت دولت درآمد. این امر زیر نظر ابونصر مشکان که ریاست دیوان رسالت سلطان محمود غزنوی را داشت انجام گرفت. سلطان محمود پدرِ امیرمسعود –برادر بزرگتر– و امیرمحمد –برادر کوچکتر– بود. او پیش از مرگش امیرمحمد را به جانشینی خود برگزید. ولی امیرمسعود علیه او شورید و برادر را دستگیر کرد و خود بر جای پدر بنشست. سلطان محمود در ۴۲۱ هجری قمری فوت کرد. (و این مرگ او و رسیدن خبر مرگ او به امیرمسعود واقعاً از بخشهای تأثرانگیز تاریخ است که بیهقی بهدقت و خوبی –مانند یک داستان عالی– آن را نوشته است و وقتی که تاریخ با صدایی خوب و موسیقی خوبتری ضبط شده باشد و آن را گوش دهید، آن را بیشتر احساس خواهید کرد. میتوانید برای این تجربه به کتاب صوتی تاریخ بیهقی از نشر نیستان مراجعه کنید.) پس از مرگ او ابونصر مشکان از امیرمحمد حمایت کرد منتها با وجود سر کار آمدن امیرمسعود، امیرمسعود باز مشکان را به ریاست دیوان میگذارد و او نیز دبیری دیوان را بر عهدهی بیهقی میگذارد. مشکان از جمله کسانی است که طی نوزده سال رابطهاش با ابوالفضل بیهقی همیشه به او کمک میکرد: «چون مرا عزیز داشت و نوزده سال در پیشِ او بودم عزیزتر از فرزندانِ وی، نواختها دیدم و نام و مال و جاه و عز یافتم.» هم در مرگ مشکان: «روزگار این مهتر به پایان آمد و باقیِ تاریخ چون خواهد گذشت که نیز نام بونصر نبشته نیاید. در این تألیف، قلم را لَختی بر وی بگریانم.»
پنج: دَبَرَ، یُدَبِرُ، تدبیر، و ایضاً دبیری
بعد از وفات بونصر مشکان، سلطان مسعود برخلاف میل خود بوسهل زوزنی را رئیس دیوان رسالت کرد. چراکه بهنظرش بیهقی هنوز جوان بود. ولی در این میان بوسهل زوزنی نقطهی مقابل بونصر مشکان بود و بیهقی از هر کاری با او که از نظر اخلاقی و شخصیتی در تضاد با مشکان بود، اکراه داشت. این اکراه بهحدی رسید که در نامهای محرمانه به سلطان مسعود نوشت که او را از دبیری معاف کند و شغل دیگری به او بدهد. سلطان مسعود درخواست او را قبول نکرد ولی در عین حال به زوزنی گوشزد کرد که با بیهقی به چشم یک زیردست نگاه نکند: «بولفضل شاگرد تو نیست! او دبیر پدرم بوده است و معتمد. وی را نیکو دار و اگر شکایتی کند، همداستان نباشم.»
شش: از رنجی که میبریم!
پس از مرگ سلطان مسعود، بیهقی ریاست دیوان رسالت امیر مودود –پسرِ امیرمسعود– را به عهده گرفت و تا زمان امیر عبدالرشید بن محمود –هفتمین سلطان غزنوی– در این جایگاه بود. اما در همین میانه است که اتفاق ناگواری رخ میدهد – و برای یک نویسنده چقدر ناگوارتر. این اتفاق چه بود؟ این بود که یکی از غلامانِ گریختهی محمودیان بهنام طغرل یا طغرل برار که به عبدالرشید خدمت میکرد، عبدالرشید را به قتل رساند و تمامی وابستگانش ازجمله بیهقیِ دبیر را، به زندان انداخت. اما این همچنان بد نیست. نهایت شغلت را از دست دادهای و کارت را. یا اینکه دیگر آن نام و عز و جاه و مال را نداری که با نواختها و الطافِ مشکان به تو رسیده بود، یا پس از عمری دبیری و نویسندگی و رسیدن به مقام ریاست دیوان رسالت، دیگر نه رئیسی و نه در دیوان رسالت. مشکل از جایی شروع شد که بیهقی در زندان بود و اموال او به تاراج رفت. اما خب نه. نه این هم مشکلی نبود و نیست. مشکل عظیم چه بود؟ این بود که مدارک و یادداشتهای بیهقی هم به تاراج رفت. و چه بدتر از این؟ شاید بتوان با تأثیر و تأسی از خود بیهقی گفت که: چون لوازم و مدارک و مراتب نوشتن ربوده شد و از کف برفت، نویسنده را خماری منکر آرد که پس از آن بیدار شود و آن را چندین سال، بدارد: «دریغا و بسیار دریغا که آن روضههای رضوانی بر جای نیست که این تاریخ بر آن چیزی نادر شدی و نومید نیستم از فضل ایزد، عز ذکره، که به من باز رسد تا همه نبشته آید.» اما در متن کتاب، ابهامی وجود دارد که گویا در این دزدی و تاراج، قصد و تعمدی در کار بوده است: «اگر کاغذ و نسخههای من «بهقصد» ناچیز نکرده بودی، این تاریخ از لونی دیگر آمدی.» اما خب آبِ رفته باز نگردد به جوی و نیز هیچ کاری بیمکافات نمیماند. چنانکه طغرل به دست یکی از سران لشکری موسوم به نوشتکین زوبیندار کشته شد و امیر فرخزاد جانشین او شد و به همین واسطه، بیهقی نیز از زندان آزاد شد و به دیوان رسالت بازگشت. در اواخر حکومت این سلطان بود که بیهقی کارِ تصنیف و تدوین تاریخش را آغاز میکند.
تاریخ بیهقی به تصحیح دکتر جعفر یاحقی و مهدی سیدی، انتشارات سخن
هفت: من که بوالفضلم
برای ادامهی گفتن از بیهقی دو مدخل اهمیت دارد. یکی شخصیت بیهقی از خلال تاریخی که نوشته است بهشکل عام و دیگری نگاه بیهقی به مقولهی تاریخ و نویسندگی بهشکل خاص. بیایید ابتدا به مورد دوم بپردازیم: بیهقی به نظارت و قضاوت خوانندگانش در آینده از تاریخش توجه داشته (و شاید این فکر مدام در سرش بوده است که: «اما غرض من آن است که تاریخپایهای بنویسم و بنایی بزرگ افراشته گردانم، چنانکه ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند. و توفیق اتمام آن از حضرتِ صمدیت خواهم و الله ولیُ التوفیق.» و معیارهایی به کار برده تا نگویند که: «شرم باد این پیر را و طعنی نزنند.» بیهقی نوشتن تاریخ معاصر را برای کسی که به جزئیات آن واقف باشد واجب میداند (چیزی در مایههای وظیفهی اهل قلم و تعهد نویسنده.) و چون خود را واجد این شرایط میدانسته به این کار دست زده و واقعاً بنایی بزرگ افراشته است. بهشکلی که به نظر شفیعی کدکنی تاریخ بیهقی جزو پنج نثر برتر ادبیات فارسی است. این را چرا میگویم؟ چون وقتی میآیم و از گفتهی کدکنی مثال میآورم که تاریخ بیهقی یکی از پنج کتاب در زمینهی نثر فارسی است که نثر فارسی را به اعتلا رسانده است، این نه برای آن است که صرفاً چون کدکنی چیزی را گفت چشم و گوش بسته بپذیریم، بلکه به این دلیل است که میتوان با رجوع به کتب دیگر نثر و نیز خود تاریخ بیهقی و بررسی اصلِ متنها، این گفتهی کدکنی را تصدیق کرد. کمی سخت است اما میشود. لااقل بهتر است از قبولِ حقانیت بهواسطهی مرجعیتی که فقط پذیرفته شود (ر.ک به اندیشیدن، راهنمای عملی برای سنجشگرانه اندیشی، نایجل واربرتون، نشر علمیفرهنگی).
از بیهقی میگفتیم. بیهقی دولتمردانی را که بهدلیل اشتغال زیاد قادر به نوشتن نیستند، از نوشتن معذور داشته و خود را موظف به نوشتن میدانسته است. و از سوی دیگر دلیلش این بوده که اگر کار تألیف چنین تاریخی به تعویق بیفتد ممکن است در آینده شخص دیگری برنخیزد تا این کار به ثمر برسد یا تاریخی نامتناسب تألیف شود (بزمآورد، دکتر عباس زریاب، صفحهی 27). بیهقی کسی است که اعتبار اسناد و مدارک و منابع برایش مهم است؛ حتی اگر این اسناد بهسختی به دست آمده باشد. و نیز کسی است که برخلاف مورخین اسلامی اولاً رابطهی علت و معلولی را در تاریخش لحاظ میکند و نیز به صرف نوشتهجات و شنیدههای دیگران اکتفا نمیکند (مجموعه مقالات، عباس اقبال، بهاهتمام محمد دبیرسیاقی). او مینویسد: «خلعت پوشیده و به نظاره ایستاده بودم. آنچه میگویم از معاینه (به چشم دیدن) میگویم و از تعلیق که دارم و از تقویم.» یا: «من که بوالفضلم، این مُلَطَفِهی خرد و نامهی بزرگ تحریر کردم و استادم پیش برد.» یا: «من که بولفضلم و قومی بیرون طارم به دکانها بودیم نشسته در انتظار حسنک، یک ساعت ببود و حسنک پیدا آمد بیبند.»
در اینجا دو نکتهی دیگر بگویم. یکی اینکه همان استادی که در بخش اول از او نوشتم (به نام یوسفی) میگفت اینکه بیهقی جایجای کتاب از لفظِ «من که بولفضلم» استفاده میکند، یکی از دلایلش همان دزدی و تاراج کتابهاش بوده است. تا کسی از این به بعد –فرضاً- نیاید و کتاب او را بردارد و به اسم خودش کند. با این کار اگر اسم و جلد کتاب را عوض میکرد، در متن کتاب، با یادآوری بیهقی از نام خویش، این دزدی-تخطی برای خوانندگان عیان میشد. دیگر اینکه چون از حسنک گفتم، این را هم بگویم که در ادبیات داستانی معاصر، یکی از نویسندگانی که تأثیر زیادی از بیهقی گرفته است و خود را بهشخصه وامدار بیهقی میداند، محمود دولتآبادی است. میشود بهراحتی این تأثیرپذیری را و نیز این رابطهی –گویی– استاد و شاگردی و تحسین و تمجید را –سوای نشانههای سبکی که وجود دارد– در کتابهای دولتآبادی به چشم دید.
هشت: حسنک وزیر
خوب یا بد، هرجور که حساب کنیم، داستان حسنک وزیر از معروفترین و متوارترین و شاید تنها بخش معروف تاریخ بیهقیست که چه در میان خواص و چه در میان عوام – و نیز کتب درسی و نیزتر در جاهایی مانند پشت جلد یا توضیحی از تاریخ بیهقی – پخش شده است. بس که دراماتیک و استادانه است این بخش. این نه به معنای ساده یا سهلبودن دیگر بخشهای کتاب سترگ بیهقی، بلکه به دلایلی فراتر از یک ماجرای تاریخی برمیگردد. ماجرای حسنک وزیر چیست؟ اگر بخواهیم خیلی خلاصه بگوییم – و حس میکنم دارم متن بیهقی و ماجرا را حیف و میل و ابتر میکنم با این فستفودیکردنش – اینست که: حسنک وزیر سلطان محمود بود. هنگامی که محمود پسر کوچکترش را به خلیفگی برگزید، حسنک با امیرمحمد و بر حکم سلطانِ پدر ماند و از امیرمسعود طرفداری نکرد. او را قرمطی خواندند چون جلوی امر امیرمسعود و خلیفهی بغداد سر خم نکرد. گفتند که شیعهای و قرمطی. گفتند اسماعیلی هستی. گفتند که خیانت کردهای. گفتند که یا با مایی یا بر ما. و حسنک با آن لحن پر شوکتش و صدای بیلرزشش، زبان باز کرد:« دل شکسته نباید داشت که چنین حالها بر مردان پیش آید. فرمانبرداری باید فرمود به هرچه خداوند فرماید... اگر امروز اجل رسیده است کس باز تواند داشت که بر دار کشند یا جز دار، که بزرگتر از حسینِ علی، نیاَم.» و سراسر غم. و سراسر پرداخت حرفهای بیهقی در بازگفت آنچه بر حسنک وزیر رفت. و اینها فقط واقعگرایی نیست. قطعاً واقعگرایی نیست. این چیزی نیست که کسی مثل همینگوی یا مصطفی مستور، آن را گزارش مینامند. نهخیر. این پرداخت هنرمندانه و توامان جهانبینی یک نویسنده است. چنانکه اگر نتوانسته آن حین شناعت عمل سلطان مسعود را نشان دهد، در جایجای دیگر با آوردن امثال و حکم، این زشتی و گناه را نشان میدهد. در بخش پیش از دولتآبادی گفتم. دولتآبادی کسیست که یک کتاب جدا هم برای حسنک وزیر منتشر کرد و با صدای خودش، آن را صوتی کرد-خواند.
نه: سبک خراسانی
در طبقهبندی دورههای سبکشناسی ادبیات فارسی، سبک خراسانی اولین و مقدمترین سبک است. سبکی که با شعر و نثر ساده و مرسل و ویژگیهای طبیعیبودن و به زبان عادی مردمان نزدیکبودن شهره است. سبکی که هنوز درگیر آرایههای گوناگون و خصوصاً حجم زیاد واژگان و آیات عربی نشده است – مانند نثر فنی. درین میان دو هنرمندی که سبک خراسانی را به اعتلاء رساندند یکی بیهقیست با تاریخش و یکی فردوسی با شاهنامهش. یکی نثر را به اوج میرساند و یکی شعر را. به لحاظ زمانی فردوسی به چندسال قبلتر از بیهقی برمیگردد. منتهی هردو کسی مانند سلطان محمود را درک کردند. فردوسی پس از نوشتن شاهنامه، شاهنامه را پیش سلطان محمود میبرد تا تقدیم او کند. منتهی چه تقدیمی؟ کتاب معلوم است که موج میزند از ایران و ایرانی و وطنپرستی و نگاه شیعیِ فردوسی. سلطان نه تنها این تقدیمیه را قبول نمیکند بلکه حتی به دنبال فردوسی هم میفرستد تا بگیرندش و فردوسیِ سالخورده در آن اواخر عمر دربهدر و فراری میشود. برای کتابی که همانند تاریخ بیهقی، زبان فارسی را به چنان اوجی در حماسه میرساند، که جلالالدین کزازی میگوید که تمام این تعریفِ از ایلیاد و اودیسهی هومر، به پای شاهنامهی ما نمیرسد. بس که هنرمندانه است و دقیق و حرفهای این حماسه و داستان و رزمنامه و غمنامه و این، کتابی که شاعرش، بسی رنج برد در آن سالِ سی و عجم زنده کرد بدان پارسیش. به مانند راه و روشی که بیهقی برای تاریخ و تاریخنگاری در پیش گرفت و نثر و حقیقتیابی و حقیقتجویی و مردانگی را در آن به قله بُرد.
ده: آقای مزلو
از سمتی دیگر برای شناخت شخصیت ابوالفضل بیهقی میتوانیم از نظریات روانشناسانهیِ آبراهام مزلو کمک بگیریم. مزلو چندین ویژگی ذکر میکند که تقریباً تمامی آنها با آنچه از شخصیت بیهقی چه از طریق کتابش و چه از طریق کتب دیگری که دربارهی او بحث کردهاند به دست میآید، همخوانی دارد. پیش از مزلو، این را بگوییم که نوشتن دربارهی بیهقی از کجا شروع شد. اولین شرح دربارهی بیهقی که در ایران نوشته شد حاشیهی میرزا محمدخان قزوینی بر جلد اول لبابالباب محمد عوفیست. و ضمن آن نیز شرححال بیهقی در کتاب تاریخ بیهق اثر علی بن زید بیهقی(تالیفِ 563 هجری). این علی بن زید، معروف بوده است به فندق، و نزدیک یک قرن بعد از بیهقی زندگی میکرده است. از سوی دیگر نیز ایرانشناسان و شرقشناسان، مقاله و رساله و تالیفات گوناگونی دربارهی بیهقی و تاریخش انجام دادهاند. از آنها میتواند موارد زیر را برشمرد: بارتولد، زاخائو، کازیمرسکی و محمد نظامالدین(معلم دارالفنون عثمانیه حیدرآباد دکن). ویژگیهایی که مزلو ذکر میکند به پانزده مورد میرسد من فقط برخی از آنها را اینجا میآورم. این تطبیق ویژگیها با شخصیت بیهقی در مقالهی تحلیل شخصیتشناسانهی ابوالفضل بیهقی بر اساس تاریخ بیهقی، نوشتهی سمیه عطاردی، دکتر مهدخت پورخالقی چترودی و دکتر حسین حسنآبادی، در جستارهای ادبی مجلهی علمی-پژوهشی، شمارهی 187، در زمستان 1393 بهچاپ رسیده است. از آن ویژگیها، اینست: یک: پذیرش(خود، طبیعت، دیگران):«و در بعضی مرا گناه بود و نوبت درشتی از روزگار دررسید و من به جوانی به قفص باز افتادم و خطاها رفت تا افتادم و خاستم و بسیار نرم و درشت دیدم و بیست سال برآمد و هنوز در تعقیب آنم.» دو: خودانگیختگی:«اما من آنچه واجب است، بهجای آرم.» یا:«و این قصه نبشتم تا هر کسی بداند... و من ناچار در تصنیف کار خویش میکنم، و الله اعلم بالصواب.» سه: خودمختاری:«اما من چون این کار پیش گرفتم میخواهم که داد این تاریخ به تمامی بدهم و گِرد زوایا و خبایا برگردم تا هیچچیز از احوال پوشیده نماند. و اگر این کتاب دراز شود و خوانندگان را از خواندن ملالت افزاید طمع دارم به فضل ایشان که مرا از مبرمان نشمرند، که هیچچیز نیست که به خواندن نیرزد، که آخر هیچ حکایت از نکتهای که به کار آید، خالی نباشد.»
نه: تا آخر روزگار
ابتدا باید بگوییم که تاریخ بیهقی به حدود سی جلد میرسیده است که امروز تنها چند مجلد از آنها باقی مانده است. اما به جز تاریخ بیهقی، کتابهای دیگری از او در مآخذ ذکر شده است ولی به دست ما نرسیده است. از آن کتابها، یکی زینهالکتاب است(در آیین نگارش)، یکی مقامات بونصر مشکان یا مقامات محمودی. کتاب تاریخ بیهقی نامهای دیگری نیز داشته است. مانند تاریخ آل ناصر، تاریخ آل سبکتگین، جامعالتواریخ، جامع فی تاریخ سبکتگین، و سرانجام تاریخ بیهقی. که گویا بر اثر بیتوجهی به نام اصلی آن(تاریخ ناصری) به این نامها شهرت پیدا کرده بوده است. بخش موجود تاریخ بیهقی را تاریخ مسعودی نیز میگویند چراکه تنها رویدادهای دورهی پادشاهی مسعود را دربرمیگیرد. با اینکه بیهقی همانی را نوشت که قصدش بود تا آخر عمر روزگار، ازش بماند. و فقط نیز همین ماند از او؛ چراکه او در شهر غزنین یا غزنه یعنی افغانستان کنونی – در سال 470 هجری قمری – از دنیا رفت و مزار او و شهر غزنه در جنگی نابود میشود و اثری از آن نمیماند دیگر. اما:«سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز!» چنانکه، او که بوالفضل بود و بوالفضل هست!
منابع:
آشنایی با بیهقی و تاریخ او؛ حسین صفرینیا؛ هامون.
آیین و رسوم رایج در تاریخ بیهقی؛ ژینوس نازککار؛ ترفند.
بیهقی تصویرگر زمان؛ دکتر احسان اشراقی؛ سخن.
تاریخ ادبیات، ذبیح الله صفا، نشر فردوس.
تاریخ ادبیات فارسی از دوران باستان تا عصر فردوسی؛ یوگنی ادوارد ویچ بِرتِلس؛ سیروس ایزدی؛ هیرمند.
تاریخ بیهقی؛ خواجه ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی دبیر؛ دکتر خلیل خطیبرهبر؛ مهتاب.
تاریخ بیهقی؛ خواجه ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی دبیر، سعید نفیسی؛ سنائی.
دیبای زربفت، گزیدهی تاریخ بیهقی؛ دکتر محمدجعفر یاحقی و مهدی سیدی؛ سخن.
گزیدهی تاریخ بیهقی؛ دکتر نرگس روانپور؛ قطره.
مقالهی تحلیل شخصیتشناسانهی ابوالفضل بیهقی بر اساس تاریخ بیهقی، سمیه عطاردی، دکتر مهدخت پورخالقی چترودی و دکتر حسین حسنآبادی، در جستارهای ادبی مجلهی علمی-پژوهشی، شمارهی 187، در زمستان 1393.