میدان آزادی: هشتم دی زادروز فروغ فرخزاد است. به همین بهانه یادداشتی داریم از الهام عظیمی شاعر و پژوهشگر ادبیات با نگاه به زندگی و نامههای فروغ:
«خوشحالم که دیگر خیالباف و رؤیایی نیستم، دیگر نزدیک است که سیودو سالم بشود؛ هرچند که سیودو ساله شدن یعنی سیودو سال از سهم زندگی را پشتِسر گذاشتن و به پایان رساندن. اما در عوض خودم را پیدا کردهام».
این دوسطر را فروغ در آستانۀ تولد 32سالگیاش در یک نامه نوشته است. اگر تولد فروغ 8دیماه باشد، باید فرض کنیم برای مثال این نامه را حوالی آبانماه نوشته، درحالیکه به قول خودش سیودو سال سهمش از زندگی را پشتِسر گذاشته بودهست. من، درحالی این سطرها را میخوانم که در سال 1401 چندماهی از 32ساله شدنم میگذرد و میدانم فروغ حدوداً یک ماه بعد از تولد 32سالگیاش در سال 1345 مرده است. این یعنی فروغ موقع نوشتن این نامه چیزی نزدیک به تمام سهمش از زندگی را گرفته بوده است، سیودو سال.
با یک اختلاف 56 ساله من هم درست همانجایی ایستادهام که فروغ موقع نوشتن این سطرها بوده است؛ 32سالگی. به آخرین جمله نگاه میکنم «اما در عوض خودم را پیدا کردهام»؛ آیا بهطورمعمول ما میتوانیم این جمله را در 32سالگیمان بگوییم؟ اصلاً آیا میتوانیم جایی که ما 32سالههای شاعر ایستادهایم در شعر را با جایی که فروغ در 32 سالگی ایستاده بود، مقایسه کنیم؟
«من عقده ندارم که از طول، عمر درازی بکنم. مثلاً شصت یا هفتاد سال درازی عمرم باشد. من میخواهم از پهنا عمر کنم، از عرض؛ یعنی ده سال دیگر عمر بکنم ولی بیشتر از پنجاه سال یک آدم عادی در آن ببینم و بشنوم و حس کنم و خلاصه تجربه کنم».
نامههایی که آدم برای دیگران مینویسد، مثل خوابهایی میماند که برای خودش میبیند. نامۀ جلال به سیمین اگرچه برای خودش رؤیای صادقهای بود، اما تعبیرش من را بیشازهرکس به یاد فروغ میاندازد. اینکه در سهم 32سالهای که از زندگی داشتهای آن را چنان ژرف بکاوی که کمتر کسی در 32سالگی بتواند حتی نزدیک به نقطهای بایستد که تو سالها پیش آن را فتح کردهای، یعنی به قول جلال دیگر از طول نه، که از عرض عمر کردهای.
«من قیافهام خیلی شکسته شده و موهایم سفید شده و فکر آینده خفهام میکند... ولی بگذریم، بگذریم، بگذریم.»
یعنی هر لحظه را چنان عمیق و طولانی به دست گرفته، تماشا کرده و زیستهای که دیگر آن لحظه از تو نگذشته است، تویی که با رخوت و طمأنینه از آن عبور کردهای. آنوقت است که هر ساعت را بهمانند سالی میگذرانی و آینه حقیقتگوتر است از شناسنامهات:
من هیچگاه پس از مرگم
جرأت نکردهام که در آیینه بنگرم
و آنقدر مُردهام
که هیچچیز مرگ مرا دیگر ثابت نمیکند
آه...
اما چطور میشود جهت عمر را طوری عوض کرد که بجای طول، در عرض پیش برود؟ چطور میشود طوری زیست که طی 32 سال تمام سهمت از زندگی نه، که از شعر را گرفته باشی؟ چطور میتواند یک عمر کوتاه اینهمه بلند شود؟
«حس میکنم که فشار گیجکنندهای در زیر پوستم وجود دارد… میخواهم همهچیز را سوراخ کنم و هرچه ممکن است فرو بروم. میخواهم به اعماق زمین برسم. عشق من آنجاست».
آنچه از نامههای فروغ (و از زندگیهای به عمق رفتۀ همۀ شاعران و نویسندگان دیگر میشود دریافت) این است که تنها با درد میتوان در ژرفنا زیست. آنگاه که آدمی متحمل دردی میشود، ثانیهها کش میآیند و هیچ لحظهای تمامشدنی نیست. این دردها حاصلِ شعر است یا شعر حاصلِ این دردهاست؟ هرچه هست درهم میپیچند و آنقدر شبهایت کشدار میشود که انگار در دلشان صد روز ناپیدا بوده و نبوده است.
افسوس
من مردهام
و شب هنوز هم
گویی ادامۀ همان شب بیهودهست...
و از سرِ درد سرودن، حاصلش همین عمر کوتاهی است که فروغ را به بلندای شعر رساند. فرق فروغ با دیگرانی که نام شعر روشنفکری را بر خردهفرمایشاتشان گذاشتند هم در همین بود؛ که او حرفحرفِ درد را ادا میکرد وحالآنکه دیگران ادای درد را درمیآوردند. این همان تفاوتی است که دکتر شفیعی کدکنی از آن با عنوان روشنفکران «چه میخواهم» و روشنفکران «نمیخواهم» نام بردهاند و جامعۀ عقلگریز ایرانی را غالباً دنبالهروی گروه دوم.
فاتح شدم
خود را به ثبت رساندم
خود را به نامی در یک شناسنامه به ثبت رساندم
و هستیام به یک شماره مشخص شد
پس زنده باد 678 صادره از بخش 5 ساکن تهران
به فروغ که نگاه میکنم، بیش از هرچیز و تنها، یکچیز میبینم: شعر. پیش از آنکه انسان، زن، جامعه، درد، جلسات شعر، قافیه، شعر نیمایی، پدر نظامی، عشق زودهنگام، ازدواج ناموفق، کامی، ابراهیم گلستان، خانه سیاه است، حسین منصوری و... را ببینم، شعر میبینم. شعر، تمامیّتخواه است؛ یا تمامِ ذراتِ تو را میگیرد و چون خورشید تو را دربرمیگیرد، یا چیزی بیش از یک تلألو صبحگاه، پشت پردۀ نازک پنجرۀ آشپزخانه از او نخواهی دید.
و تکهتکهشدن راز آن وجود متحدی بود
که از حقیرترین ذرههایش آفتاب به دنیا آمد
فروغ در نامهای به پدرش مینویسد:
«از وضع کار و تحصیل من سؤال کرده بودید. شما میدانید که من در زندگی هدفم چیست؛ من میخواهم شاعر بزرگی بشوم. هرگز برای گرفتن دیپلم یا لیسانس درس نمیخوانم، بلکه منظورم این است که با وسعت دادن دامنۀ معلوماتم بتوانم کار مورد علاقه خود را که شعر است دنبال کنم. شعر خدای من است، شب و روز این فکر بر من میگذرد که شعر تازهای، شعر زیبایی بگویم که هیچکس تابهحال نگفته باشد. شاید شعر نتواند ظاهراً مرا خوشبخت کند امّا… خوشبختی برای من… لباس خوب، زندگی خوب یا غذای خوب نیست؛ اگر همۀ چیزهای زیبایی را که مردم به خاطرش حرص میزنند به من بدهند و قدرت شعر گفتن را از من بگیرند، من خودم را خواهم کشت».
شعر، خدای فروغ بود و تنها یک قربانی میخواست، زندگیاش را و فروغ آگاهانه یا ناآگاهانه آن را به پای خدایش ریخت. شاید از یک نگاه عرفی و معمول، فروغ نه زندگی خانوادگی خوبی داشت، نه زندگی عاشقانۀ خوبی، نه زندگی اجتماعی خوبی؛ او در قمار زندگی و شعر، شعر را برگزید و شعر نیز او را برگزید:
«تا خودت را دربست و تمام و کمال در اختیار آن نیرویی که زندگیاش را از مرگ و نابودی انسان میگیرد نگذاری، موفق نخواهی شد که زندگی خودت را خلق کنی… هنر قویت��ین عشقهاست و وقتی میگذارد انسان به تمام موجودیتش دست پیدا کند که انسان با تمام موجودیتش تسلیم آن شود.»
فروغی که تاریخ ادبیات فارسی تنها یکبار به خود دید، حاصل تمامِ ترسها، تنهاییها، ناکامیها، شکستها، خطاها و پشیمانیهای زنی است که در هیچ تعریف معمولی از خوشبختی نمیگنجد. سهمِ 32سالۀ فروغ از زندگی، چیزی نبود جز شعر. اما آیا مسیری که فروغ از آن عمر کوتاهش را به بلندای شعر رساند، تنها راه دست یافتن به دامان شعر است؟ قطعاً نه. آیا میتواند برای شاعران دیگری مسیر درستی باشد؟ نمیدانیم. اما آیا فروغ از راهی جز این میتوانست فروغ شود؟ قطعاً نه.
من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف میزنم
اگر به خانۀ من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچۀ خوشبخت بنگرم
منابع:
در غروبی ابدی، نامههای فروغ فرخزاد، مؤلف بهروز جلالی، نشر مروارید، ص 111
نامه های سیمین دانشور و جلال آل احمد، مؤلف مسعود جعفری، نشر نیلوفر، ص 43
در غروبی ابدی، ص 116و117
شعر دیدار در شب، تولدی دیگر
در غروبی ابدی، ص 116و117
دیدار در شب، تولدی دیگر
مقالۀ وصفهای فروغ، مجلۀ بخارا، شمارۀ 44
ای مرز پرگهر
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
در غروبی ابدی، ص 113و 114
فروغ جاودانه، مجموعه شعرها و نوشتهها و گفتگوهای فروغ، به کوشش عبدالرضا جعفری، نشر تنویر
تولدی دیگر