مجله میدان آزادی: امروز دوم خرداد برابر با 22 می، زادروز نویسندهای است که بزرگترین کارآگاه تاریخ ادبیات را خلق کرد: سر آرتور کانن دویل. اگرچه او کتابهای بسیاری داشت اما شخصیت و شهرت شخصیت شرلوک هلمز چنان بر او و آثارش سایه افکند که اکنون از نام نویسندهاش و دیگر آثارش مشهورتر است. به همین بهانه یادداشتی بخوانید به قلم آقای «محمدصالح فصیحی» دربارهی شخصیتپردازی شرلوک هلمز و شیوهی روایت در داستانهایش:
در دایرهالمعارف داستانهای پلیسی، «شرلوک هلمز» بزرگترین کارآگاه در عرصهی ادبیات معرفی شده است. شرلوک هلمز، قهرمانی است که «سر آرتور کانن دویل» خلقش کرد. هلمز کارآگاه کارآگاهان است. کارآگاهی که تنها عامل محبوبیت و شهرت کانن دویل شد. دویل بهجز مجموعهداستان و رمانهای شرلوک، چند رمان تاریخی، تاریخ مفصلی دربارهی جنگ بوئرها در آفریقای جنوبی و نیز کتابهایی در زمینهی احضار ارواح دارد که در اواخر عمرش به آنها سخت معتقد شده بود (که واقعاً با پزشک بودن و خالق شرلوک بودنش اگر تنافر نداشته باشد، تناقضاتی دارد). اما آنچه او را در تاریخ ادبیات ماندگار کرد و میکند شرلوک است. شرلوک هلمز.
شرلوک هلمز کارآگاهی است که نهتنها دیگر کارآگاهان دوست دارند شبیهش باشند، بلکه شاید هر کسی که کمی و فقط کمی به محاسبه و منطق علاقه داشته باشد، شیدا و مفتون و واله او شود. مردی بلندبالا و لاغر، با چشمهایی گیرا و نافذ و پیپی که مدام روی لبش است -با توتون تند و بدبو و الیاف بلندش. مردی که دویل او را با الگو گرفتن از استادش خلق کرد. معروف است که کانن دویل استادی داشت با روشهایی خاص خودش در استدلال و استنتاج که حس میکرد این روش جدلی نوعی سلاح در دستهای او است. خب بیاییم ببینیم شرلوک کیست.
شرلوک در ۶ ژانویهی ١٨۵۴ در روستای مایکرافت به دنیا آمد. اسم برادر بزرگتر او هم مایکرافت است. شرلوک بزرگ که میشود، در دانشگاه آکسفورد درس میخواند و اولین معمای خود را هم در بیست سالگی و دوران دانشجویی حل میکند. پس از فارغالتحصیلی تصمیم میگیرد که بهعنوان کارآگاه خصوصی مشغول به فعالیت شود. همین تصمیم باعث میشود که زندگی بیست و سه سال بعدِ او، هم از این طریق تأمین شود، هم به همین کار گره بخورد. شرلوک دیوانه است. مجنون است. دیوانهی معما. مجنون دانش. او غولی است برای خودش. کسی است که کالبدشناسی، شیمی، ریاضیات، حقوق قضایی بریتانیا و ادبیات جنایی میداند. معلوماتش در حد دایرهالمعارف است. کافی است از او سوال کنی تا جواب بدهد. کافی است تو را ببیند تا ته و تویت را در بیاورد. از همانهایی است که همه چیز را در خشت خام میبيند. تنها هم نیست. دوستی دارد به نام «دکتر واتسون» که داستانهای شرلوک هلمز، همه از زاویهدید او روایت میشود. این شگرد کانن دویل، نکتهی مهمی دارد. من همینطور که شرلوک را روایت میکنم، شرلوک در چشم شما بالا میرود، حالا فرض کنید که شرلوک را در صحنهی جنایت ببینید، در صحنهای که او با غرور و تکبر خاص خودش دارد در آن جولان میدهد. کلاهش را گذاشته سرش و با نگاه تیزش همه چیز را مثل یک شاهین میپاید و میسنجد و بالا و پایین میکند. مثل حل ماجرای «آیین ماسگریو» که در آن برونتون پس از خواندن سندی مخفیانه، ناپدید شده است یا ماجرای «سگ باسکرویل» که در شبی تاریک، کنار جسد مردی به نام سر چارلز، ردپاهای عجیبی مشاهده شده، ردپاهایی که شرلوک ابتدا آن را ماجرایی خرافی تلقی میکند، تا زمانی که خودش میرود و میبیند.
اصل داستانهای شرلوک، به جنایت مربوط میشود؛ به معماهایی که شرلوک، مانند یک پازل قرار است حلشان کند. البته شگرد دویل و واتسون در روایت کردن ماجراهای شرلوک بهشکلی نیست که مخاطب بتواند بهراحتی آنها را حدس بزند. اگر کسی خوب به نشانهها دقت کند، شاید بتواند حدس بزند، اما روایت پیچیده است. مثل داستان «برق نقرهای». زنی میگوید از اینجا بروید، خانهای آتش میگیرد، سرهنگی در مواجهه با مسائل خیلی خونسردانه برخورد میکند و شرلوک، کسی نیست و داستانش داستانی نیست که بخواهد خطی جلو برود. شرلوک از نقطهای به نقطهی دیگر میرود. برای اینکه از الفِ شروع، به ب که پایان ماجراست برسد، دائم بهشکل زیگزاگی در رفتوآمد است. هر اتفاقی، مثل نگرانی زن یا بریده شدن شست آن یکی یا رنگ لباس فلانی یا جا گذاشتن پیپ در خانهای، شرلوک را به این سو و آن سو میکشد تا او بتواند نشانههای حل معما را تکتک کشف کند و کنار هم بگذارد تا به نتیجه برسد. تا نتیجه را بفهمد و عیانش کند.
بیشتر اوقات، شرلوک مثل یک خدا یا قهرمان ظاهر میشود و برای رساندن او به مقام قهرمانی، زاویهدید واتسون لازم است. ما از منظر او با شرلوک همراه میشویم و او را میبینیم تا بهتر بشناسیمش و درکش کنیم. گاهی نیز او اشتباه میکند. گاهی اوقات نمیتواند مسئلهای را حل کند. این موضوع خیلی کم اتفاق میافتد، اما اتفاق میافتد. داستان کوتاهی که در «سیمای زرد» آمده است، از این جمله است. واتسون میگوید که اتفاقات و جنایات بسیاری بوده که شرلوک توانسته آنها را بهسختی حل کند، اما این داستان -که من هم نمیگویم دربارهی چیست- داستانی است که شرلوک از حل آن عاجز ماند و دیر توانست حتی ته و توی آن را کشف کند. پرنده پریده بود و شرلوک از کشف آن دست خالی مانده بود. با وجود این، پروندههایی که به شرلوک ارجاع داده میشود، به حدی زیادند که از شماره خارجاند. نهتنها مراجعان شخصی و خصوصی به او مراجعه میکنند، بلکه پلیس نیز گاهی از او کمک میگیرد. موفقیتهای شرلوک آنقدر زیاد هستند که اگر هم جایی پایش بلغزد یا ذهنش نکِشد، خللی در مواجهه با شخصیت رویایی او ایجاد نشود. شخصیتی که در شصت داستان کوتاه و چهار رمان ظاهر میشود.
شرلوک هلمز کارآگاه داستانهایی است که در عین منفرد بودن هر داستان عناصری دارد که آن را با خطی کمرنگ به داستان دیگر متصل میکند. این عناصر گاه تغییرات در پیرنگ عرضی داستان است؛ بهواسطهی تغییرات خود شرلوک، و گاهی مانند دیگر داستانهای سریالی (البته شرلوک هلمز سریالی نیست.) اتفاقات یا اشخاصی در آن تکرار میشوند که در نمایی کلی، داستانهای کوتاه را به یک رمان بلند یا مجموعه فیلم شبیه میکنند. یکی از عناصر مهم این مجموعهداستانها و رمانها جیمز موریآرتی است. شخصیتی منفی و بد. یک آدم َبدهی خیلی خیلی قوی. کسی که شرلوک را به زانو درمیآورد. داستان را لو نمیدهم اما همینقدر بدانید که موریآرتی کسی است که شرلوک را به پایان رساند، اما طرفداران و خوانندگان شرلوک، کانن دویل را مجاب کردند که باز شرلوک از بلندای یک آبشار به میدان معما و جنایت. برگردانده شود. از سوی دیگر نیز موریآرتی کسی است که انگار خصایص منفی شرلوک در او جمع شده یا به تعبیر دیگر، او کسی است که همهی آن کارهایی را که شرلوک با هدف خیرخواهانه انجام میدهد، با هدفی شرورانه پیش میبرد و شاید به همین دلیل است که وجود شرلوک، وجود شخصی مثل موریآرتی را به میدان میطلبد؛ خیر و شر، یین و یانگ یا به شکلی دیگر، انسان در پیکار با انسان. چیزی که در مایههای مذهبیاش، جهاد اکبر نامیده میشود.
اولین ظهور شرلوک، در داستان «رسوایی در بوهم» است. این داستان در مجلهی استرند منتشر شد و موفقیت شگفتانگیز آن، نشر پیوستهی داستانهای کوتاه او را در همین مجله بهدنبال داشت. در این مجله، داستانهای شرلوک با تصویرگریهای سیدنی پجت و فردریک دور استیل منتشر میشد و این تصویرگریها، سنتی شد که بعدها نیز با آثار دویل باقی ماند. ماجراهای شرلوک هلمز در انگلستان نیمهی دوم قرن نوزدهم اتفاق میافتد؛ مخصوصاً در دو دههی آخر این قرن. قرنی که دست شرلوک را میگیرد و تا امروز میکشد. امروز که اگر کسی روایت و داستانی از او را به دست بگیرد، سر جایش میایستد و محو داستان میشود و میگوید این را ببین، عجب چیزی است!
طی سالهای متمادی ناشران و مترجمان بسیاری شرلوک هلمز را به ادبیات ایران وارد کردند. از میان این مترجمان، کریم امامی از همه شاخصتر است؛ با مجموعهی چهارجلدی نشر طرح نو که چند سالی است ناموجود شده و نسخههای کتابخانهایاش هم (آنهایی را که من دیدم و بهشان دسترسی داشتم) بسیار قدیمی شده و کم مانده کاغذشان پودر شود. البته چهارپنج سال پیش که این چهار جلد را خریدم جناب فروشنده میگفت که نشر را بستهاند یا مجوزش لغو شده یا این مجموعه کتاب شرلوکش دیگر چاپ نمیشود و من نمیدانستم به چه دلیل و چرا، اما حرف او درست از آب درآمد و شرلوکِ کریم امامی، نایاب شد و در آن شکل شکیلش، دیگر بیرون نیامد. ترجمهی دیگر از محمد گذرآبادی و نشر هرمس است که در قطع و طرح جلدی زیبا منتشر شده است.
نکتهی دیگر اقتباسهایی است که از آن صورت گرفته. این اقتباسها را هم در ادبیات تألیفی ما و هم در ترجمه میتوان یافت. نمونهاش «شرلوک هلمز و قیصر» و «شرلوک هلمز وسط شاهنامه» (نوشتهی ابراهیم رها) و «شرلوک هلمز در محلول هفتدرصدی» (نوشتهی نیکلاس مهیر) هستند. اقتباسهای تلویزیونی و سریالی و سینمایی هم خود نوشتهی دیگری میطلبند: بسکه شرلوک، بکر است.